استاد موسیقی عوضی

1400/06/08

اسم من مهرنوش هست. من یک زن مجرد ۳۰ ساله هستم و تا حالا سکس زیاد داشتم. قدم ۱۶۵ هستش وزنم ۶۵ کیلو و سینه هام ۷۵. موهای بلند و فر مشکی دارم تا روی باسن و هیکلمم با ورزش رو فرم نگه میدارم. عاشق سکسم و همه جور سکسی هم امتحان کردم. از پسر جوان تر از خودم بگیر برو تا مردهای سن بالاتر و حتی سکس گروهی. در کل من زن تنوع طلبی و هاتی هستم و حوصلهٔ موندن با یک نفر ندارم. اما این دلیل بر این نیست که بی انصاف باشم و زندگی بقیه را بخوام خراب کنم. بی بند و باری برای من قانون و مقررات داره و هیچوقت سراغ مردهای متاهل نمیرم. چون تا دلت بخواد تو ایران مرد زن مرده هست و جوان مجرد که بضاعتش به ازدواج نمیرسه و نیاز جنسیشم نمیدونه کجا باید خالی کنه.
با ازدواج نه زندگی یکی دیگه را خراب میکنم نه زندگی خودمو. میدونم که نمیتونم به هیچکسی وفادار بمونم و نمیخوام خائن باشم. اینجوری که مجردم آقای خودمم و سرور خودم و به کسی هم نه بدهکارم نه لازمه حساب پس بدم. برای من تقریبا هر شب(به جز مواقع پریودم) شب زفافمه با مردی که ازش خوشم میاد. برای من قیافهٔ یه مرد از هیکل و کیرش خیلی مهمتره. پس خیلی برام مهم نیست اگه شانسی بزنه و کیرش کوچیک باشه. از لحاظ مالی هم کوچکترین مشکلی ندارم. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم داستان اولین سکس من با استاد موسیقیم بود که وقتی نوجوان بودم می اومد به من خونه گیتار درس میداد.
آقای شفیعی یه مرد جنوبی خیلی سبزه با قیافه و قد و هیکل معمولی بود که میگفتن طلاق گرفته. از اون مادرقحبه های هیز و کسکش و بچه باز که با نگاهش آدمو لخت میکرد. اون موقع که من ۱۵ سالم بود چهل به بالا سنش بود. من خانوادهٔ درست و حسابی نداشتم که کسی بخواد حواسش بهم باشه. تک فرزند بودم و مامان بابام از هم طلاق گرفته بودن. مادرم بعد طلاقش یه کم بعد رفت کانادا و بابام هم که دکتر بود همیشه دنبال کار و خوش گذرونی خودش بود. پیش مامانه بابام زندگی میکردم که بعد از فوت بابابزرگم (بابایی) به اسم افسردگی همیشه پی ولگردی و دوره پیش دوستاش بود. از تمام بزرگتری و نگهداری فقط یه غذا گذاشتن جلوی منو بلد بود.
با مامانم هم که شاید هفته ای دو هفته ای یک بار تلفنی حرف میزدم و خیلی سرش شلوغ بود و داشت وکالت میخوند. دلیل جدا شدنش از بابام هم همین بود که بابام نگذاشته بود باد از ازدواج درس بخونه. مامانم هم گذاشت مثلا وقتی من از آب و گل در اومدم طلاق گرفت. بابام هم که مثلا تو ایران و با من تو یه خونه زندگی میکرد شاید سه هفته یک بار هم به زور میدیدمش. بگذریم. به عنوان یک دختر نوجوان که هیچ بزرگ‌تری یا الگویی بالای سرش نبود زیادی به حال خودم ول و تنها بودم. گاهی دلم میخواست برم کانادا پیش مامانم گاهی هم همینکه تو ایران سر خر نداشتم مشتاقم میکرد ایران بمونم. خلاصه میگذشت و منم بی سر خر برای خودم مشغول بودم.
یک دوست صمیمی داشتم تو مدرسه اسمش سمیه بود و دختر خیلی شر و شلوغی و خیلی خوشگلی بود و سر و گوشش بد میجنبید. از کلاس پنجم با هم دوست بودیم و تمامی زنگ تفریح ها من و این سمیه سرمون تو گوش همدیگه بود و برای هم داستان سکسی تعریف میکردیم و ریز ریز و معنی دار میخندیدیم. گاهی داستان‌هایی که سمیه برام تعریف میکرد اونقدر حشری کننده و سکسی بود که اصلا تمام فکر و ذکرم میشد اون موضوع و دیگه تمام روز هیچی از درس و کلاس نمیفهمیدم. مثلا از لاپاییهاش با پسر عموش تعریف میکرد. شاید چون سمیه هم مثل من تک فرزند بود و به جز اعتیاد باباش و شهرستان بودن مامانش تقریبا بقیه چیزاش کپی زندگی من بود همدیگه را خوب درک میکردیم و زیادی نزدیک بودیم. دو تا دختر که در اصل تکیه گاهی به جز هم نداشتیم. سر همون گاهی با هم شیطونی میکردیم مثلا یک بار که سمیه پیش من بود سعی کردیم داگی بشیم و خیار تو کون همدیگه فرو کنیم که البته برای من هر کاری کردیم خیاره زیادی خشک بود و نشد. برای سمیه تا یه مقدار رفت تو اما اونقدر درد داشت که نتونست طاقت بیاره. یا اینکه سینه های منو خورده بود اما من هر کاری کردم نتونستم مال سمیه رو درست بخورم. گفت دندونات تیزه اذیتم میکنی. اما اون مال منو حسابی و خوب خورد.

تا اینکه یک بار تو مدرسه سمیه برای من قضیهٔ یکی از دختر عموهاشو تعریف کرد که تازه ازدواج کرده و انگار علاقه ای به سکس نداره و گاهی که میاد خونهٔ سمیه اینا و پکره یعنی شوهره به زور باهاش سکس کرده. نمیدونم چرا شنیدن این قضیه بدجور منو حشری کرد. شاید چون عکس شوهر دختر عموش را نشونم داد و متوجه شدم چه مرد خوشگلیه از فکر مورد تجاوز واقع شدن توسط همچین مردی به نظرم خیلی هات و سکسی رسید. در هر صورت تمام روز تو هیچ کدوم از کلاسها هیچی نفهمیدم. حتی نفهمیدم چه جوری رفتم خونه.
طبق معمول هیچکس خونه نبود و مادربزرگم هم که بهش مامانی میگفتم برام یادداشت گذاشته بود که غذا از بیرون بگیرم شب دیر میاد. یه کم پفک و نوشابه خوردم که شد ناهارم. ساعت ۴ آقای شفیعی قرار بود بیاد بهم گیتار یاد بده اما امروز اونقدر حشری بودم که اصلا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم. میخواستم زنگ بزنم به شفیعی و بگم نیاد چون فقط یک فکر تو کلم بود و اونم سکس بود. زیادی حشری بودم که بخوام حواسم به درس باشه اما شیطون رفت تو جلدم. دیگه دلم خودارضایی نمیخواست. سکس واقعی میخواستم. الان حتی نمیتونم بفهمم اون روز چه جوری جرات کردم اما خوب نوجوان بودم و حشری. اول رفتم حموم و حسابی خودمو شیو کردم. بعد یک بلوز یقه باز سفید پوشیدم و یه دامن کوتاه صورتی بالای زانو. اونموقع ها هیکلم یه کم تپلی بود بعدها لاغر کردم. بالاخره آقای شفیعی اومد. بر خلاف همیشه که بلوز شلوار میپوشیدم ایندفعه متوجه تغییر لباسم شد و با اینکه چیزی نگفت اما نگاه هیز و مشتاقش خبر میداد از سِر درون. دعوتش کردم داخل. نگاهش واضح به سینه هام بود. گفت:«مامان بزرگت نیست؟» گفتم:«گفت دوره داره. تنهام. شما بفرمایید تو اتاق من برم براتون یه چایی بیارم.»
شفیعی رفت تو اتاق من و من هم تو آشپزخانه سوتینمو در آوردم و همونجا تو آشپزخونه گذاشتم و با یک سینی چایی برگشتم تو اتاقم. همینکه رفتم تو اتاق متوجه شد سوتینمو در آوردم. نوک سینه هام معلوم بود. بعدش هم میدونستم وقتی خم بشم و سینی رو جلوش بگیرم یقهٔ لباسم اینقدر باز هست که سینه هامو کاملا ببینه. طاقت نداشتم. دلم میخواست سینه هامو بگیره تو دستای گندش و نوکهاشونو بخوره. فقط کافی بود قدم اول را برداره. حدسم درست بود چون وقتی با سینی خم شدم جلوش نگاهش کامل رفته بود تو یقهٔ لباسم. فهمید میخارم چون اولین بار بود جلوش اینجوری میگشتم. چایی رو برداشت و منم رفتم گیتارمو برداشتم تا اون هم چاییشو بخوره و بیاد. گفت:«درس دفعهٔ پیشو تمرین کردی؟»
«نه راستش»
«چرا؟ امتحانی چیزی داشتی»
«نه راستش ولی»
«ولی چی؟»
«راستش من خیلی از هیکلم راضی نیستم»
آقای شفیعی واقعا تعجب کرده بود که گوز چه ربطی به شقیقه داره. گفت:
«یعنی چی؟»
حشری بودن مخمو کامل از کار انداخته بود و کسم بدجوری خیس بود. گفتم:
«آخه من یه دوستی دارم به اسم سمیه. اون سینه هاش بزرگه»
آقای شفیعی که انگار انتظار اینهمه رک بودن از طرف منو نداشت اولش یک کمی رنگ به رنگ شد. اما انگار میخواست ادامه بدم چون گفت:
«خوب حتما ژنتیکی سینه هاش بزرگه»
«نه. ژنتیکی نیست. میگه سینه هاشو پسر عموش براش میخوره»
آقای شفیعی کاملا منظورمو فهمید و لبخند هیزی زد و گفت:
«البته سینه هات خیلی کوچیک نیستن. فقط یک کم کار لازم دارن که بشن اون چیزی که میخوای.»
با شیطنت گفتم:
«اما من که دوست پسر ندارم. پسرها دخترهای سینه گنده دوست دارن. مثل مال دوستم سمیه»
آقای شفیعی دیگه ادامهٔ بحث ادامه نداد. ازم خواست درس هفتهٔ پیش را شروع کنم که با هم تمرین کنیم. یقهٔ لباسم از روی شونهٔ چپم افتاده بود پایین و اونقدر گشاد بود که تقریبا نوک سینه ام بیرون بود اما به روی خودم نیاوردم. از گوشهٔ چشم میدیدم که آقای شفیعی نگاهش به سینه هامه. یه نگاه هم به کیرش انداختم که از زیر شلوار کاملا شق شده بود. اما انگار روش نمیشد و جرات نداشت شروع کنه. امروز باید بهش میدادم. اون لحظه چوچولم جوری میخارید و زوق زوق میکرد که داشتم میمردم. حس میکردم کسم کیررررر میخواد. به عمد هی غلط میزدم. یهو عصبانی شد و گفت:
«دفعهٔ پیش که بار اولت بود به این بدی نمیزدی، چه خبرته امروز؟»
«گفتم که. ناراحتم. فکرم مشغوله»
«نگران سایز پستوناتی؟»
«آره دیگه. دوستام مسخرم میکنن میگن سینه نخودی»
«اگه اینا نخودیه مال اونا چیه پس؟ هندونه و خربزه؟»
به حرفش خندیدیم و اونم دید که من رسما میخارم. گفت:
«اگه بخوای من میتونم برات بزرگشون کنم»
«وای راست میگین؟»
دیگه نذاشتم در بره. تا تنور داغ بود بلند شدم رفتم طرفش و دستمو گذاشتم رو کیرش و یقهٔ لباسمو از دو طرف سرشونه هام تا زیر سینه هام پایین کشیدم. سینه هامو بردم سمت دهنش. اونم انگار هیپنوتیزم شده باشه نوک سینمو گرفت تو دهنش و د بمک که مکیدی. آخ تو آسمون‌ها بودم و تازه داشتم میفهمیدم سینه توسط یه مرد خورده بشه چه حالی میده. اصلا حالش با وقتی خودم موقع خودارضایی سینه هامو میمالیدم ویا وقتی سمیه برام خورد زمین تا آسمون فرق داشت. آه و اوهم در اومده بود. کیرش زیر دستم هی گنده تر میشد. معلوم بود کیر کلفت و درازیه. نشستم روی کیرش و بزرگ شدن کیرشو از روی شورتم لای کسم حس میکردم. که باعث میشد کسم خیس خیس بشه. خیلی حال میداد. یک کم خودمو عقب کشیدم یهو شفیعی نوک سینمو گازگرفت که باعث شد شهوتم صد چندان بشع. آقای شفیعی سینمو که حالا دیگه کلا خیس از آب دهنش بود ول کرد و سریع بلند شد و شلوار و شورتشو کشید پایین. و تی شرتش را در آورد. هیکلش تعریفی نداشت اما جووووون که یه کیر خوشگل و سیاه و شق رو به هوا. با شهوت گفتم:«آقای شفیعی این یکی سینم چی پس؟» گفت:«اونم برات میخورم توبخواب.»
قبل از اینکه به حرفش گوش کنم تیر خلاصو زدم که بفهمه منظورم چیه.
«حالا که زحمت میکشین میشه یه نگاه بکنین ببینین کسم حلقویه یا نه؟»
«اووووف. دراز بکش اونم برات نگاه کنم»
منم شورت و دامنم و بلوزمو درآوردم و دراز کشیدم رو تختم. کسمو براش انداختم بیرون و تا جایی که میشد باز کردم. آقای شفیعی نشسته بود وسط پاهام و داشت به کس تپلم نگاه میکرد. دیگه زده بود تو خط کسشعر انگاری با خر طرفه اما برام مهم نبود. گفت:
«باید بمکمش که بفهمم حلقویه یا نه.»
وقتی زبونش خورد به کسم و چوچولم دیگه داشتم دیوانه میشدم. چوچولمو مک میزد و یه لیس از بالا تا پایین میکشید. یک چند باری این کارو تکرار کرد و دهنشو برداشت. چشماش قرمز و حشری و رنگ خون شده بود. با صدای حرصی و شهوتی گفت:
«کست حسابی حلقویه.»
اصلا برام مهم نبود دروغ میگه. فقط میخواستم منو بکنه. گفتم:«خیلی میخاره» گفت:«میخوای با کیرم برات بخارونمش؟»
«فقط ته تهای کسم هم میخاره.»
«پس چارش فقط کیره»
ایندفعه دراز کشید روی من و دوباره شروع کرد به خوردن سینه هام. منم هی میگفتم جووووون واااای اوووووف بخوررررر مممممممم. خونه ویلایی بود و صدای من بیرون نمیرفت. کسی هم نبود راحت میتونستم جیغ بکشم و تا دلم میخواست سر و صدا کنم. کسم از بس آب داده بود تمام لحاف تشکم خیس بود. بهش گفتم:«همینجوری که سینه هام تو دهنته کیرتو بکن تو کسم»
گفت:«مطمئنی؟»
«کیررررر میخوام. یاللا»
«مطمئنی؟»
«آره میخوام برم پیش مامانم کانادا اونجا کسی بکارت براش مهم نیست»
اونم یک اوف گفت و یک کم نیم خیز شد و کیرشو مالید رو شیار کسم و کیرشو یهو تا خایه کرد تو کس خیسم. خیلی درد داشت اما شهوتم اونقدر زیاد بود که برام مهم نبود. فقط سکس میخواستم. کیر کلفتش تمام کسمو پر کرده بود و شفیعی داشت با تمام قدرت شالاپ شالاپ تلمبه میزد. خوردن تخمهاشو به کونم حس میکردم. منم مدام بهش میگفتم «جوووون چه کیری.وای کسسسسسم. اوووووف آقای شفیعی بگا کسمو. » اونم میگفت «وقتی میخوای تو کانادا کس بدی باید از من تشکر کنن که راهشو براشون باز کردم.» خلاصه تو حال خودمون نبودیم. یک دفعه یادم به حرف سمیه افتاد که میگفت آب مردها خیلی داغه. دلم میخواست داغیه آب کیر شفیعی را حس کنم تو کسم و با دلیل و مدرک از حالش برای سمیه شرح بدم. بهش گفتم آب کیرتو بریز تو. پرسید مطمئنی؟ گفتم آره. اونم که کس مجانی افتاده بود و براش مهم نبود گفت تو جون بخواه. یک چند دقیقه ای که از تلمبه زدنش گذشت کسم دیگه اون درد قبلو نداشت. حالا دیگه فقط خارش بود و لذت و کس پر از کیری کلفت. اوف که وقتی کیرشو بیرون میکشید تا سر کیرش و دوباره تا ته فرو میکرد تو و همزمان هم سینه هامو میمکید و لیس میزد از لذت داشتم میمردم. حتی خورده شدن سینه هام حشری ترم میکرد. یهو دیدم سینه هامو ول کرد و داره گلومو میمکه که تازه بهم فهموند من چقدر روی گلو و گردنم حساسم و در جا حشری بودنم به عوجش رسید. سرعت تلمبه هاش محکم تر و تندتر میشد. خوردن تخمهاش به کونم و سوراخ کونم و حس خوردن کیرش به روده هام یا هر چی که بود سوراخ کونم هم به خارش انداخته بود و نمیتونستم جلوی هوس کون دادن مقاومت کنم. بهش گفتم کونم هم میخاره. دلم میخواست حالا که شروع کردم لذت کون دادنم تجربه کنم. همونجوری به پشت دراز کشیده آقای شفیعی با کیر سیخش مداوم روی کس و کونم میکشید. کم کم حس میکردم سر کیرشو که با ترشحم خیس خیس بود داره فشار میده رو سوراخ کونم که داشت مقاومت میکرد اما انگار تو این حالت راحت تر میشد بره تو کونم. یکی دو دقیقه تلاش کرد تا اینکه کیرش با لذت و تقریبا بدون درد توی کونم فرو رفت. یک چند لحظه ای همونجوری تو کونم نگه داشت که جا باز کنه. منم ازش خواستم موقع کردن کونم و مالیدن چوچولم سینه هامو بخوره و اونم گفت باشه. من دستمو گذاشتم رو چوچولم و شفیعی هم دوباره افتاد به جون سینه هام منم افتادم به جون چوچولم و شروع کردم مالیدن. آخ که اصلا نمیتونم لذتشو توصیف کنم. چوچولم داشت زیر انگشت اشاره و وسطم میلغزید و یه کیر کلفت و درازهم داشت تو کونم عقب جلو میشد و سینم هم تو دهن گرم و خیس شفیعی نوکش مکیذه میشد. یک پنج دقیقه طول کشید که وای که ناگهان آنچنان ارضای عمیقی و کاملی شدم که خدا میدونه. اما شفیعی هنوز ارضا نشده بود. من پاهامو از هم بازتر کردم و شفیعی هم محکم تر شروع کرد به تلمبه زدن تو کونم. تا اینکه اونم ارضا شد و افتاد روی من. کیرشو حس میکردم که داره تو کونم کوچیکتر میشه و خود به خود از کونم در اومد. شفیعی خیلی سریع لباسهاشو پوشید و رفت. بعد از رفتن اون دیدم ملافه خونی شده و پردم زده شده. منم ملافه راانداختم تو ماشین لباسشویی و به مامان بزرگم گفتم پریود شدم اونم که فکر کرد راست میگم دیگه پی گیر نشد. بعد از اون هم شفیعی دیگه نیومد. به مامان بزرگم گفته بود که باید برگرده بره اهواز پیش خانوادش چون باباش مریضه. من هم که مزهٔ کیر حسابی رفته بود زیر دندونم فردای اون روز با یک عالمه تجربه جدید رفتم پیش سمیه. اگر دوست داشتین خاطرات جالب زیادی دارم و امیدوارم از داستان من خوشتون بیاد هم ببخشید اگه نتونستم خوب تعریف کنم.

نوشته: مهرنوش


👍 48
👎 21
66901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

828928
2021-08-30 01:16:52 +0430 +0430

😁 وی فیتیش تجاووز توسط استاد موسیقی داشت.
پ چرا هرجا من میرم همه سالمن
اه

3 ❤️

828930
2021-08-30 01:20:12 +0430 +0430

بچه ها
نویسنده ی این داستان درواقع بابای سمیه است
و دختر آقای دکتر صاحب کار ایشونه
و این داستان خاطره ی تجاوز صاحب گاراژ جمع آوری ضایعات در بچگی به ایشونه

خدایی من تا کی باید بیام اصل ماجرا رو روشن کنم؟

4 ❤️

828944
2021-08-30 01:57:20 +0430 +0430

کسشری از جندهه قانون مدار

1 ❤️

828947
2021-08-30 02:09:12 +0430 +0430

استاد منم یه بکن حرفه ای هستم که تو شهر ما همه بمن میگن بابا منو تو به هم بخوریم میشیم بابا مامان😘

0 ❤️

828956
2021-08-30 03:05:51 +0430 +0430

با چه آب و تابی نوشتی، دلم خواست

2 ❤️

828972
2021-08-30 07:00:14 +0430 +0430

هیز؟استادت خیلی مرد باتقوایی بوده که همون اول نکردتت

1 ❤️

828983
2021-08-30 08:58:36 +0430 +0430

داستانت خوبه ولی هیجانش به نظرم کم بود

0 ❤️

828990
2021-08-30 09:33:01 +0430 +0430

واقعاً در عجب اون تعداد نفراتی هستم که لایک دادن به این داستان!!! گویا خیلی از دوستان دلشون میخواد به شعورشون توهین بشه!!!

2 ❤️

828991
2021-08-30 09:34:54 +0430 +0430

تو خودت کونت خاریده به استادت چرا میگی عوضی؟

2 ❤️

828997
2021-08-30 10:42:02 +0430 +0430

نمیدونم متوجه عوضی بودن استاد موسیقی نمیشم خب خودت وادارش کردی

3 ❤️

829008
2021-08-30 12:07:25 +0430 +0430

پیش منم بیا

0 ❤️

829034
2021-08-30 14:01:12 +0430 +0430

چه خوب جندگیو توجیح کردی کصتانتم به دلم ننشست متاسفانه

0 ❤️

829054
2021-08-30 16:31:40 +0430 +0430

نکنه طالبان کونت گذاشته

0 ❤️

829066
2021-08-30 19:26:57 +0430 +0430

مهرنوش واقعا داستانت خیلی سکسی و حشری کننده بود.تو داستان اصلا اشتباه املایی و غلط نداشتی و یه جوری تعریف کردی که جز جزئشو حس کردم .بچه ها انصافا چرت نگید دیگه خدایی اگه پسر هم بوده باشه داستانش خیلی خوب بود.ولی یه پسر نمیتونه اینجوری لذت های زنانه رو توصیف کنه.من از ده ده میدم به داستانت عزیزم ♥️😍🍆

1 ❤️

829073
2021-08-30 22:09:47 +0430 +0430

جلقیا جمع شوید ، یک جلقی گلنار بدست داستان نوشته

0 ❤️

829074
2021-08-30 22:24:39 +0430 +0430

همش اوکی بود تا رسید به " بدون هیچ دردی رفت داخل "

خب کونی #!$##$!

2 ❤️

829080
2021-08-30 22:59:25 +0430 +0430

حالا که خودمونی شدی بگو پسرم به ما هم میدی اووووف

0 ❤️

829085
2021-08-30 23:28:30 +0430 +0430

اصل کوسی !
ایول !

1 ❤️

829086
2021-08-30 23:30:50 +0430 +0430

فقط کونده اسم داستانتو عوض کن بذار " من عوضی " !

0 ❤️

829088
2021-08-30 23:40:13 +0430 +0430

نویسنده رو چجوری میشه پیدا کرد؟؟زنده میخامش

1 ❤️

829095
2021-08-31 00:02:11 +0430 +0430

گوز و شقیقه رو یه پسر بچه کونی که فکر میکنه داره بزرگ میشه و پشت لبش سبز شده استفاده میکنه عزیزم :)

0 ❤️

829178
2021-08-31 03:27:22 +0430 +0430

راستش این از روی یه فیلم سوپر نوشته شده وگرنه همچین جنده ای تو ایران من حداقل ندیدم با این همه تجربه کوص کردن

1 ❤️

829217
2021-08-31 09:54:38 +0430 +0430

سکس تخیلی آلیس در سرزمین عجایب
قشنگ معلوم بود سوژه جقته
چون هیکل یه مرد بالای 40 سال وقتی داره تلمبه میزنه
روی یه دختر 15ساله، چجوری میتونه سینه هاشم بخوره؟

0 ❤️

829223
2021-08-31 10:44:28 +0430 +0430

چرا کص تلاوت میکنی؟! الکسیس تگزاسم پرده شو زدن بعد ۵ مین ارور داد
تو تازه دو سوراخه عمل کردی؟!
طراح داخلی سایت پورن هاب کصتانتو بخونه خودش میمونه‌ و پشماش میریزه!!! پسره ی کص ندیده ی جقی

1 ❤️

829283
2021-08-31 19:40:27 +0430 +0430

دهنت سرویس، مدتها بود که اینجوری نخندیده بودم . داستانت همراه با طنزی بود که خیلی باهاش حال کردم. حتما بنویس باز هم . مخصوصا قسمتی که بیان می کردی که شفیعی می گفت «وقتی میخوای تو کانادا کس بدی باید از من تشکر کنن که راهشو براشون باز کردم.» و اینکه ذوق داشتی که زودتر تجربه سکس با شفیعی را به سمیه هم بگی. دمت گرم

0 ❤️

829311
2021-09-01 00:32:48 +0430 +0430

خوب بود.آفرین.اما تو هنوز طمع سکس واقعی رو نچشیدی

0 ❤️

829398
2021-09-01 08:02:57 +0430 +0430

آلان من نمیفهمم اون معلم عوضی بود یا تویی که حشریش کردی؟
کی عوضی این وسط 😕

0 ❤️

829725
2021-09-03 01:15:48 +0430 +0430

بازم کس بده

0 ❤️