اسفند ماه فراموش نشدنی من و سیما

1396/06/05

این خاطره مربوط به زمستون سال ۹۲ تو کرج هستش…
مدتها بود با زنی ۳۰ ساله به اسم سیما (مستعار) آشنا شده بودم… شوهرش فوت کرده بود و فقط یه دختر دبستانی داشت. رابطه ما در حد چت و تماس تلفنی بود خیلی دوستم داشت من بهش علاقه داشتم ولی نه برای ازدواج من به عنوان یه دوست قبولش داشتم ، ولی اون عاشق شده بود و دلش میخواست ازدواج کنیم…
بگذریم من اون موقع خونمون تو عظیمیه کرج بود ( الان دیگه کرج نیستیم) و اون ساکن شهرستان بود چند روز قبلش سر یه موضوعی که من مقصر بودم دعوا کرده بودیم و قهر بود باهام… دل رو زدم به دریا و تو اوایل اسفند ۹۲ بود یه روز عصر زنگش زدم که جواب داد و البته هر چی دلش خواست با داد و فریاد بهم گفت ، بگذریم آرومش کردم و از دلش درآوردم ، خیلی حرف زدیم ، خلاصه حالش که بهتر شد…
گفت : کجائی‌؟؟؟
گفتم کرج ، خونه ام…
گفت : تنهائی؟ که گفتم : آره ، میائی پیشم؟؟؟؟
من همینجوری الکی گفتم آخه خونه اش تا کرج حداقل ۵۰۰ کیلومتر فاصله داشت، که در کمال تعجب گفت باشه میام!!!
خودمم باورم نمیشد بیاد ولی تصمیمش جدی بود منم آدرس دقیق رو اس ام اس کردم و آخر شب زنگم زد و گفت اول اتوبانم به سمت کرج… خیلی خوشحال بودم و شبش رو زیاد نخوابیدم و فردا صبح ساعت ۸ ، ۹ رسید کرج و نیم ساعت بعد تو عظیمیه جلو آپارتمانمون بود… خودش رانندگی کرده بود…
و اما از تیپ و استیل سیما بگم ، زنی با قد ۱۶۵ و اندام عالی ، سینه ها پروتز کرده سایزش فک‌کنم‌ ۸۵ ، پرسینگ لب هم داشت ، پوستش سفید ، چشمها درشت و قهوه ای رنگ ، موهای بلندِ فرفری و خرمائی رنگ ، ناخنهای زیبا که کاشته بود با رنگهای مختلف و جالب و کلا یه تیپ و استایل شیک و اسپرت داشت که من خیلی خوشم اومد…
خلاصه در رو باز کردم و آسانسور رو زد و اومد بالا ، همینجور که آسانسور داشت میومد بالا انگار تو دلم قند آب میکردن ، یه احساس شور و شعف خاصی داشتم ، ذوق کرده بودم خلاصه ، طبقه پنجم بودیم… وقتی از آسانسور اومد بیرون و منو دید متعجب نگاهم میکرد با اون‌چشمهای درشتش و خیلی گرم و صمیمی سلام کردیم و دست و روبوسی کردیم و اومد داخل… لحن و صدای دلنشینی داشت ، شب تا صبح رانندگی کرده بود و خسته بود ازش یه کم با چائی و میوه و … پذیرائی کردم و نشستیم تو پذیرائی رو مبل البته با فاصله و شروع کردیم به صحبت کردن ، خیلی صمیمی و گرم باهام صحبت‌میکرد ولی حرفهاش جوری بود که اصلا رنگ و بوی سکسی نداشت و من حواسم به حرفهاش بود ولی همش فکر میکردم که چطوری وارد مسائل سکسی بشیم ، دروغ نگم یه کم هم نگران بودم که نکنه نتونم کار خاصی بکنم.
خلاصه بعد نیم ساعت صحبت گفت خیلی خسته ام و رفتیم تو اتاق خواب تختم یکنفره بود و گفت رو تخت راحت نیستم و پتو و بالشت و پشتی بهش دادم با کمک هم پهن کردیم کف اتاق کنار تخت و من که دیدم حرف خاصی واس گفتن ندارم
گفتم : من میرم تا راحت استراحت کنی…
گفت : نه نرو بیا حرف بزنیم تا کم کم خوابم ببره…
خیلی خوشحال شدم با حفظ فاصله ازش رو زمین دراز کشیدم و حرف میزدیم کم کم شوخی های دستی باهاش کردم و لپشو کشیدم و شیرین زبونی میکردم و میخندوندمش و خلاصه کم کم یخممون وا شد… چشمهاش از خستگی خُمار بودن و این صحنه جالبی بود واسه من… کم کم جلوتر رفتم و به بازوهاش دست میکشیدم و حرف میزدیم… از شدت شهوت کیرم شق شق شد بود و رو کلماتم دیگه کنترل درست و حسابی نداشتم… که باعث خنده سیما شده بودم ، خلاصه کم کم اونم از کارهای من تحریک شده بود و ازش خواستم و اونم اجازه داد لباسهاشو در آوردم ولی سوتین و شرت رو دست نزدم ضمنا گفت یه ملحفه بیار میکشید رو خودش و میگفت اینجوری راحت ترم و جالب اینکه اصلا از لب دادن و لب گرفتن خوشش نمیومد فقط بوسم میکرد اونم بوسهای کوچیک… ولی من خیلی با ولع گردنشو ، لاله گوششو میخوردم بغلش میکردم و فشارش میدادم به خودم ، همینطور که سینه هاشو میخوردم به همه جای تنش دست میکشیدم به کونش ، رونهاش سینه ها و شیکمش و خلاصه سینه هاشو و گردنشو اینقدر خوردم که داشت از حال میرفت دیگه یه کم صداش بلندتر شده بود اونم به کمرم سفت دست میکشید و هر از گاهی دستشو میاورد بین سینه هام و موهای تنمو لمس میکرد و قربون صدقه ام میرفت کم کم شرت و سوتینش رو درآوردم و خودمم لخت شدم هر دو لخت مادرزاد تو بغل هم بودیم ، اونهائی که اینگونه روابط رو حس کردن میفهمن چه حالی داشتم داغ داغ بودم ، سینه های فوق العاده خوش فرمی داشت که خیلی لمسشون کردم دو دستی میمالیدمشون ، نوکشو میخوردم و لیسیدم به صورتم میمالیدمشون… (هییییی یاددددش بخیررررر) دیوانه کننده بودن خلاصه اینو بگم کنار کس سفیدش که کامل شیو شده بود و هیچ گونه موئی نداشت ، نزدیک شکمش با این برچسبها موقت یه طرح آلبابو چسبونده بود که خیلی جالب بود و قرمزی طرح آلبالوها تحریک کننده بود. وقتی دستم بردم لای پاهاش دیدم کسش خیس خیسِ ، کسش سفید و چوچولش و واژنش تقریبا صورتی رنگ بود البته یه کم تیره بود ، شروع کردم به مالیدن چوچولش چشمهاش‌ رو بسته بود و لذت میبرد و ناله های شهوت انگیری میکرد البته با صدای آروم ، حدودا یکساعتی معاشقه کردیم ، بعدش برای شروع رفتم پشت بدنش و حالت داگی گرفت ، راستی صلا نه اون ساک زد واس من و نه من واسش کسشو خوردم ، من که اون موقع ها از لیسیدن کُس چندشم میشد ( اما الان حرفه ای کسو میخورم که طرف بره رو ابرها) و بعدها اون بهم گفت ازم نخواستی که کیرتو واست بخورم…
خلاصه از خودم نگفتم قدم ۱۸۹ وزنم ۱۰۰ ، سبزه ، چشمها درشت و موها کم پشت و چهره نسبتا قابل قبولی دارم یه کمی دور پهلوها و شکمم چربی دارم بدنم مو داره اما نه مثل خرس ، معمولی ام ، کیرم ۱۶سانته نسبتا کلفته ولی تخمهای بزرگ و آویزونی دارم ،خلاصه با گوشیم یه آهنگ play کردم و سیما که حالت داگی گرفته بود اماده سکس بود، به کونش نگاه میکردم دیوانه کننده بود یه کم هم لوندی میکرد و تکونش میداد به چپ و راست و عقب و جلوش میکرد ، با دست میمالیدم کپل هاشو خیلی سفید و نرم بودن دست به رون هاش میکشیدم و خودمو واسه سکس آماده میکردم کم کم با ترشحات کسش کیرمو لیز لیزش کردم و یه چند باری دم کسش مالیدم ناله های ریز میکرد و آه آه میکرد و خیلی خیلی آروم فشار دادم تا ته رفت تو کسش یه هااااااااااااااااااای گفت که صداش هنوز تو گوشمه ، داغی عجیبی داشت ضمنا خیلی تنگ بود که با یکبار زایمان کردنش واسم عجیب بود… خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن و اونم با صدای آروم آه آه میکرد ، بهش گفتم سیما جون دفعه اول من خیلی زود ارضا میشم ، ناراحت نشیا.
گفت : نه ، فقط آبتو توش نریزی ها. گفتم : چشَششششم.‌‌‌…‌.
به آرومی شروع کردم تلمبه زدن و کم کم سرعتمو زیاد کردم خیلی ناله میکرد و آه و اوه میکرد البته نه با صدای خیلی بلند حدودا ۲ یا ۳ دقیقه تلمبه زدم که ارضا شدم تا درش آوردم که بریزم تو دستمال با سرعت خیره کننده ای برگشت و از فاصله نزدیک ارضا شدن و جهش منی من رو نگاه میکرد. اصلا جا خورده بودم که بعدا ازش پرسیدم چرا اینجوری کردی؟
گفت : واسش جالب بوده.
بگذریم سرتون رو در نیارم دستشوئی رفتم و اومدم و حدودا بعد از یه ربع تا بیست دقیقه عشقبازی و بوس و نوازش و قربون صدقه همدیگه رفتن ، یه هو با دستش شروع کرد به مالیدن کیرم ، دست سفید نرمش خورد ب کیرم خیلی زود سفت سفت شد ، این سری به حالتی که کمرش رو زمینه باشه خوابید و من رفتم بین پاهاش و کیرمو یواش یواش مالیدم دم کسش و دوباره با لیزی ترشحات خودش یواش کردم داخلش مثل سری قبل داغ و تنگ و عالی بود ، سرعت تلمبه زدنمو خیلی با حوصله و یواش یواش زیاد کردم ، موقع تلمبه زدن نمیدونم چرا بهم‌نگاه نمیکرد یا چشمهاش بسته بود یا یکی از دست هاشو میذاشت رو صورتش ، کم کم خم شدم و حین تلمبه زدن نوک سینه هاشو میخوردم ، میمالیدمشون ، خیلی لذت بخش بود من قربون صدقش میرفتم و اونم آه آه میکرد ولی برعکس دفعه اول اصلا حس ارضا شدن بهم دست نمیداد ، بهم گفت تو دراز بکش و خودش اومد بالا و نشست رو کیرم البته صورتش سمت خودم بود ، چقدر حرفه ای انجام میداد اصلا تفاوتی عجیبی با پوزیشن قبلی داشت بالا و پائین میشد و منم با دو تا دستم کپل های کونشو میمالیدم و ضربه های یواش میزدم بهش ، حدودا ۷ ، ۸ دقیقه ای ادامه دادیم و بعدش گفتم حالت داگی بشه… آخه تو حالت داگی وقتی کل کپل های کون و سوراخ کون طرفت رو رو میبینی و لمسشون میکنی بیشتر تحریک میشی. از سوراخ کونش بگم که سوراخ قهوه ای رنگ که به نظر تنگ میومد و از بس که کونش سفید بود واقعا تحریک کننده بود ولی من چون سری اول بود اصلا پیشنهاد عقب رو هم بهش ندادم ، خلاصه خسته شده بودم و میخواستم ارضا بشم ، به همون حالت داگی شروع کردیم و سرعت لک زدنمو زیاد کردم ، دو دستی کپلشو میمالیدم و بعضی وقتها پهلوهاشو میگرفتم کمرشو قوس میداد که تا آخرین قسمتهای کیرم بره تو کسش همزمان با انگشت شصتم سوراخ کونشو میمالیدم ، دقت میکردم که کامل بیام عقب و دوباره تا ته فشار میدادم صدای شالاپ شالاپ برخورد شکمم به کونش که دیوانه کننده بود ، دیگه خیلی شهوتی شده بود و همش قربون صدقم میرفت و آه و وای میکرد ، حدودا یه ربعی تلمبه زدم و گفتم ارضا شدم‌ چیکار کنم گفت: بریز رو کمر و باسنم و یه هو کشیدمش بیرون و ارضا شدم چند جهش نسبتا بلند آبم فوران کردن رو کمرش و قطرات اخر رو کونش پاشیده شد ، تکون نمیخورد و خیلی صحنه جالبی بود… خودم با دستمال تمیزش کردم و کنارش دراز کشیدم… دستمال برداشت و عرق رو تنم و مخصوصا گردن و پیشونی ام رو پاک کرد… هر دو مون به نوبت رفتیم دسشوئی خودمونو شستیم و اومدیم کنار هم دراز کشیدیم و در حین حرف زدن با هم کم کم خوابمون برد…
سکس من با سیما حدودا ۷ یا ۸ ماه بعدش ادامه داشت چندین بار دیگه با هم سکس کردیم ، ولی هیچ وقت از عقب باهاش سکس نداشتم ولی تو سکسهای بعدی جوری واسم ساک زد که هیچ وقت فراموش نمیکنم و اینکه نهایتا چون عاشق شده بود و توقع ازدواج داشت ولی من اصلا به ازدواج حتی فکر هم نمیکردم ، بعد چند جلسه صحبت بالاخره کات کردیم… از دوستانی که خاطره منو خوندن تشکر میکنم ، شاید طولانیه و نگراشش خوب نباشه ولی بر اساس واقعیت هستش…
بهترینها رو واستون آرزو دارم… خدانگهدار

نوشته: سیاوش


👍 10
👎 3
5833 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

647945
2017-08-27 20:47:40 +0430 +0430
NA

افرین سیا

0 ❤️

647954
2017-08-27 20:58:29 +0430 +0430

سینه هاشو پروتز کرده بود بعد تو سینه هاشو خوردی و مالیدی اونم اه و نالش رفت هوا ؟؟؟ چاقال میدونی پروتز یعنی چی اصلا ؟؟؟
قسمت اول داستانتو بخون جقی کلی گردنشو سینشو خوردی بعد سوتینشو در اوردی ؟؟؟ از رو سوتین نوک سینه هاشو کرده بودی دهنت حمال ؟؟؟ کمتر جق بزن کصمغز خدا لعنت کنه گلنارو چی داره به سر این مملکت میاره

2 ❤️

648023
2017-08-28 03:53:47 +0430 +0430

لحن نوشتارت یجوری بود که فکر کرم سینا عزیز زاده ای :)
فرزندم میلف را کنار گذاشته با دختران جوان نزدیکی نمایید و زاد ولد کنید تا ملت انقلابی و غیورمان جمعیتش زیاد شود

2 ❤️

648084
2017-08-28 10:15:28 +0430 +0430

یه میوه(بیوه) کردی نوش جونت…سکس با بیوه رو با هیچ چی عوض نمیشه کرد.ولی باید مواظب باشی خودشو بهت نندازه بخصوص اگه بچه هم داشته باشه…هر چی خرج براشون کنی ارزش داره.دمش گرم که پانصد کیلومتر برات وقت گذاشته…

0 ❤️

648100
2017-08-28 12:31:19 +0430 +0430

لایک۳ :) خوب بود ?

0 ❤️

648333
2017-08-29 09:04:16 +0430 +0430

خیلی خوب نوشتی خوشم اومد از داستانت باززم بنویس

0 ❤️

648393
2017-08-29 13:04:04 +0430 +0430

کسکش کونی بخاطر یه کس 500 کیلومتری رفتی بعد میگی اون 500کیلومتر آمده؟؟؟
ریدم تو مغزت

1 ❤️