اسلیو

1401/11/07

یک هفته بود استخدام شده بودم و باوجود دخترها و پسرهای جذاب شرکت تلاش میکردم تا کسی از تمایلات جنسی من باخبر نشه و دوباره مجبور به استعفا نشم. معاون شرکت دختر گیرایی بود که فقط نوع راه رفتنش زانوهای منو سست میکرد که تا همیشه براش ساب مطیعی باشم اما روزی هزار بار این وسوسه رو از ذهنم بیرون میریختم. خیلی سخته توی کشوری اسلیو باشی که سالمترین رابطه مرد و زن هم توش هزار تا اما و اگر وجود داره!
+مینا؟ کجایی دختر؟
-همینجا. چی شده؟
+هیچی. زل زده بودی به کفشام! دوسش داری آدرس بدم بری بخری عزیزم. آف گذاشتن.
-آره چرا که نه. خیلی خوشگله
+برات اس میکنم. راستی همین روزاس که آقای آذرنوش بیاد. اوف بهش که چقد جذابه
این مدت انقد فکرم درگیر سیما معاون شرکت بود که یادم رفته بود اینجا فقط یه اسمه که از زبون هیچکس نمیوفته؛ پدرام آذرنوش رئیس شرکت. قبل از استخدام من برای یه سفر ده روزه رفته بود ایتالیا. پولدار باشی و سفر تفریحی نری یعنی خیلی خری.

تیپش دقیقاً یه مَستر جذاب بود؛ دل سیر که به خوشتیپی و خوشگلیش نگاه کردم، اخمامو کردم توی هم و خودمو عصبانی نشون دادم و رفتم سراغش؛ سر میزم داشت ورقه های یادداشت کاری منو دید میزد. کت و شلوارش خیلی خوشدوخت بود. حس کردم دوخت ایران نیست.
-به شما یاد ندادن وقتی وارد یه شرکت میشین فضولی نکنید؟
اصلا دستپاچه نشد و بدون اینکه دستشو از روی یادداشتهای کاری من برداره سرشو بالا آورد و به چشمام من خیره شد. محو دریای چشماش شدم.
+شما باید خانم مینا رضایی باشید. منشی جدید شرکت.
-گیرم که درسته. امرتون؟
+من آذرنوش هستم. صاحب این شرکت…
هول شدم و دیگه نفهمیدم چی گفت. فقط یادمه آروم نشستم.

مشکل دو تا شده بود. از یه طرف دوس داشتم اسلیوه سیما باشم و از طرف دیگه اسلیو پدرام آذرنوش. هر دو جذاب و مغرور. وقتی بهت نگاه میکنن ناخودآگاه دلت میخواد زانو بزنی و از ته دل بگی چشم. فقط بگی چشم تا هر کاری خواستن باهات بکنن و تو غرق بشی در لذت ابدی؛ ولی من به این شغل نیاز دارم و نمیتونم دیگه اینم از دست بدم.
امروز باید به مامان سرمیزدم بعد خرید میکردم و میرفتم خونه. دیرم شده بود. با عجله تمام برگه های روی میزو جمع کردم و ریختم توی کیفم و راه افتادم.
بعد از تحمل کردن غرغرهای مامان و خرید کردن خسته و کوفته رسیدم خونه. وسایلمو گذاشتم کناره در. خواستم برم دستشویی که موبایلم زنگ خورد. ناشناس بود.
-الو؟
+سلام خانم رضایی. آذرنوش هستم
کنجکاو شدم ببینم چرا ساعت ده شب بهم زنگ زده.
-ببخشید نشناختم. مشکلی پیش اومده؟
+خواستم بپرسم صورتجلسه ی جلسه امروزو کجا گذاشتین. هر چی گشتم پیدا نکردم. فردا صبح با مشتری قرار ملاقات داریم
-بله بله. روی میزم گذاشته بودم. نبود؟
+نه
-ی لحظه صبر کنین فکر کنم
امروز عجله داشتم و همه برگه هارو ریختم توی کیفم. کیفمو خالی کردم و برگه هارو نگاه کردم. صورتجلسه اینجاست. خوبه گم نشده.
-ببخشید گوشی دستتونه؟
+بله
-عذرخواهی میکنم من امروز عجله داشتم صورتجلسه رو اشتباهی گذاشتم توی کیفم. با پیک براتون بفرستم؟
+من الان نزدیک منزل شما هستم. خودم میام میگیرم
-جان؟ آدرسو دارین مگه؟ الو؟ الو؟
واقعا داره میاد اینجا؟ اگه خواست بیاد داخل چیکار کنم؟ اگه مثل رئیس و منشی ها سکس خواست چی؟ بگم نه ناراحت نمیشه؟ رئیسمه اخراجم نکنه؟ فکرم بهم ریخته بود که گوشیم زنگ خورد. خودش بود.
-الو؟ شما رسیدین؟
+بله. طبقه سوم واحد 4؟
-بله بله. الان میام پایین
ورقه های صورتجلسه رو برداشتم و سر و وضعمو مرتب کردم و در خونه رو که باز کردم، پشت در بود. چطوری وارد ساختمون شده بود؟
-سلام آقای آذرنوش. چطوری وارد ساختمون شدین؟
+در حیاط باز بود
ورقه هارو به سمتش گرفتم.
-بفرمایید
صورتجلسه رو گرفت و بدون اینکه برگرده و بره شروع کرد به خوندن. موقعیت بدی بود. درست جلوی در خونه. بهتره تعارفش کنم بیاد داخل ولی…
-دم در زشته آقای آذرنوش. بفرمایید داخل
بدون اینکه حرفی بزنه اومد داخل و درو پشت سرش بست. حتی تعارف هم نکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم. اونم هیچی نمیگفت و مستقیم رفت روی مبل نشست و سرش توی ورقه ها بود.
-من برم چای بذارم تا شما صورتجلسه رو مطالعه میکنید.
حرفی نزد. کتری چایسازو تا نصفه آب کردم و گذاشتم بجوشه و رفتم توی اتاق. یه فکری توی ذهنم وول میخورد. شاید این فرصت خوبی باشه خودمو نشون بدم ولی شاید هم نه ممکنه بدش بیاد و اخراج بشم. توی موقعیت بدی بودم و فرصت داشت از دست میرفت. دل به دریا زدم و لباس مجلسی پشت بازمو پوشیدم که تا بالای زانو بود. کفش پاشنه بلندمو از کمد درآوردم و یه کم آرایشمو مرتب کردم و از اتاق اومدم بیرون. صدای پاشنه کفشم موقع راه رفتن توی خونه پیچید. کتری داشت میجوشید و صدا میکرد. سرشو آورد بالا و منو نگاه کرد. پلک نمیزد. میخواستم برم چای دم کنم ولی پاهام حرکت نمیکرد. منم قفل شده بودم.
نمیدونم چند لحظه متوقف شده بودیم ولی ورقه هارو گذاشت روی عسلی بدون اینکه از من چشم برداره و از روی مبل فرود اومد و نشست روی زمین. کم کم به حالت چهار دست و پا شد و خیلی آروم به سمت من حرکت کرد. چشمام چهارتا شده بود یعنی این رئیس شرکت آقای آذرنوشه؟ همون که دوست داشتم مَستر من باشه؟ به پاهای من رسیده بود. پای چپ منو با دو دستش نوازش کرد. لبشو چسبوند به کفش پاشنه بلند من و بوسید و مشغول لیس زدن شد. برام هیچ حسی نداشت ولی اینکه رئیس شرکتو زیر پاهای خودم میدیدم لذتبخش بود. پای راستمو بلند کردم و گذاشتم روی کمرش و کمی فشار دادم بعد کمی محکمتر فشار دادم. اون مثل سگ دست آموز مشغول لیسیدن کفش من بود. خم شدم و سرشو به پام فشار دادم تا بهتر لیس بزنه. شورتم نم زده بود اما داخلش مثل آب کتری میجوشید. دستمو کردم توی شورتم و شروع کردم کُسمو مالیدن اما بیشتر دوست داشتم ببینم کیر اون سفت شده یا نه. کاش به جای اینکه کفش منو لیس بزنه من کیرشو میخوردم. ولی توی موقعیت عمل انجام شده قرار گرفته بودم. اگه الان بهش بگم من اسلیو هستم همه چی بهم میریزه.
-بهتر لیس بزن توله سگ
+کتری سکته کرد خانم!
وای. از اتاق زدم بیرون. دم در ورودی خونه ایستاده بود.
-ببخشید ی لحظه فراموش کردم.
+اشکال نداره. از چشماتون پیداس خسته اید.
در خونه رو باز کرد و بیرون رفت.
-چای!
+نه مرسی. لباستون هم بهتون میاد. شب خوش

تمام. 🙏 😎

نوشته: Sina101s


👍 26
👎 1
36101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912351
2023-01-27 01:23:27 +0330 +0330

خیلی عالی بود دختری که قدرتشو کشف می‌کنه و رییس شرکت مثل موم تو دستاش میشه حتما ادامه بده

2 ❤️

912355
2023-01-27 01:34:10 +0330 +0330

Alpha206111
مرسی. خوشحالم خوشت اومد 🙏 😎

0 ❤️

912357
2023-01-27 01:40:11 +0330 +0330

جالب بود انصافا

1 ❤️

912359
2023-01-27 01:42:02 +0330 +0330

Mamad_bdsm
مرسی دوست عزیزم 🙏 😎

0 ❤️

912408
2023-01-27 07:37:55 +0330 +0330

برام جالب شد که ادمین فامیلی شخصیت اصلی داستان منو تغییر داده 😕 اسم و فامیلی شخصیت اصلی در داستانی که من ارسال کردم: “مینا سرمدی” بود ولی الان میبینم فامیلیو عوض کردن و گذاشتن “رضایی”
چرا اونوقت؟ 😕

0 ❤️

912439
2023-01-27 13:12:24 +0330 +0330
  • دوست عزیز،شما یا چیزی از بی دی، نمیدونی یا اگر میدونی احتمالن چاییدی اینو نوشتی…یه فضای سازی کش شعر بدون در و پیکر ساختی.منطقتم که طالبان بردن.روابط داعش،حشد الشبی نیست که برادر.یارو سرشو انداخته اومده توی خونه یکی! زنکیه هرجا میرفته اخراج میشده! بعد هم میخواسته با سیما باشه هم با رئیس.دو انتخاب مذکر و مونث! یکم لااقل تحقیق کنید بعد اون قلم تخمی تونو بچرخونید البته ببخشید اون انگشتای تخمیتون.در ضمن تشبیهات خیلی دست مالی و پیش پا افتاده اس
0 ❤️

912467
2023-01-27 17:56:31 +0330 +0330

MasterSepehr
دقیقا درسته. من از بی دی چیزی نمیدونم. من از اس ام نوشتم! 😂 😎 از لحن کامنتت پیداست مادرت چیکاره بوده! 👍 😂

1 ❤️

912640
2023-01-28 23:37:52 +0330 +0330

جالب بود . منتطر ادامشم .

1 ❤️

912645
2023-01-29 00:29:13 +0330 +0330

Sedayesaket65
مرسی 🙏 😎

0 ❤️

912887
2023-01-30 14:27:13 +0330 +0330

سینا جان لطفا به مادرش توهین نکن مادرشو من میکنم زن بامعرفت هست
مادرش میگه این سپهر شبی که همسایمون میخاست حاملم کنه داشت داخل دستشویی می‌کرده،آبش میریزه داخل چاه مستراح با قاشق از داخل مستراح جمعش میکنن میرزنش تو کصه ننش بخاطر همین عقده ای شده شبانه روز در سایت پلاس هست هر کسی داستان مینویسه میاد یه گهی میخوره
شما خودتو ناراحت نکن داستانت خیلی خوب و اروتیک بود

1 ❤️

912901
2023-01-30 15:55:57 +0330 +0330

سروش ۵۲
😂 😂 مرسی سروش خیلی خوب بود 👌 😎

0 ❤️

912911
2023-01-30 17:00:42 +0330 +0330

آقا سینا یه روز از سپهر پرسیدم،چطور شد اینقد به کون دادن علاقمند شدی
گفت
یه روز مش رمضون چوپون دهاتشون داشته کصه ننش رو میکرده سپهر میبینه میره به باباش میگه
فردا صبح میاد خونه میبینه،عه دل غافل این دفعه مش رمضون داره کون باباش میزاره
سپهر رو مجبور میکنن بره واسه سگ مش رمضون ساک بزنه ،سگه میشاشه تو دهن سپهر که خیلی خوشش میاد از این جا سپهر اسلیو میشه
چند بار ازم خاسته بشاشم داخل دهنش ولی من رغبت نمیکنم آخه خیلی قیافش تخمیه
اینجور کینه منو بدل گرفته،خداییش من مقصرم؟
حتی سگ مش رمضون هم تا میبینتش فرار میکنه

0 ❤️

912912
2023-01-30 17:03:41 +0330 +0330

واسه همین هم اطلاعات سپهر از بی دی خیلی زیاده

0 ❤️

937641
2023-07-14 15:23:01 +0330 +0330

سروش ۵۲

😂 😎

0 ❤️

945728
2023-09-04 19:05:47 +0330 +0330

کوتاه بود ولی خوب

1 ❤️

946173
2023-09-07 05:11:01 +0330 +0330

Master.lyan

مرسی 🙏 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها