اسمشو تقدیر نذار (۱)

1401/01/11

_آروم تر جر خوردم لامصب…
+خاهر اونی رو گاییدم که کونی مثل تو رو آروم بگاد، قربون کون تنگت برم که گشادی تو کارش نیست
صدای برخورد شکمم به کون ژله ایش تو کل اتاق پیچیده بود، انگشت شصتم رو کمرش و باقی انگشتام پهلوشو محکم گرفته بودن و با هر بار تلمبه زدنم نیم متر به جلو می‌پرید. نای ناله کردن نداشت، هر دومون خیس عرق بودیم،بعد نیم ساعت سکس وحشیانه یه ذره خون از دور سوراخ کونش بیرون زده بود
دلم ب حالش سوخت، پوزیشنی که دوست داشت رو گرفتیم. به پهلو خابوندمش، پاشو بالا گرفتم و تا آروم رد کردم تو کونش ولی این بار ملایم تلمبه زدم و اجازه دادم ارضا شه، یه کم که حالش جا اومد برعکس نشوندمش رو کیرم، کف پاهاش رو روی زمین ستون کرد و کف دستاش رو زمین گذاشت و سرشو به عقب داد کمرش گرفتم ، بعد چند دقیقه داشتم ارضا میشدم که از کونش کشیدم بیرون،نشوندمش رو گوشه ی تخت، سرشو چسبوندم به دیوار و کاندوم رو بیرون کشیدم و تمام کیرم و قسمتی از خایه هام رو به زور داخل دهنش کردم، داشت زیرم دست و پا میزد، توجهی نکردم، بعد ده پانزده ثانیه بیرون کشیدم، دو تا اوغ ک زد و نفس گرفت دوباره فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن، چند دقیقه بعدش تو گلوش ارضا شدم، طبق عادت انقد نگه داشتم که تمامشو قورت بده و کیرم یه کم حالتشو از دست بده،
نیم ساعت بعد من ب پشت خوابیده بودم و بغلم کرده بود و با سینه ور میرفت و. گاهی میبوسیدیم همو و ملافه تا نزدیک نافمون رو پوشونده بود

_آرین
+هوم
_پس کی مسابقات تموم میشه؟ کی میای خاستگاری، من دیگه نمیدونم چجوری بابامو بپیچونم و جواب رد به پسر عمه م بدم
با شنیدن اسم پسر عمه دوباره قاطی کردم، آرنجمو ستون کردم و رویا رو با یه دست و محکم زیر خودم کشیدم و با انگشت اشاره م روبه صورتش گفتم
+یه بار دیگه اسم اون اوبی رو جلو روم بیاری میرم اصفهان لختش میکنم و سر سی و سه پل ولش میکنم و میام تا دیگه نتونه تو شهر شون سر بلند کنه
بازم دلم به حال چشماش سوخت که با ترس داشت نگام میکرد
آروم پیشونیش که زیر گلوم بود بوسیدم و آروم تر گفتم:
نگران نباش این ماه که انتخابی تیم ملی قهرمان شم میام خواستگاری، آخه منه آس و پاس باید یه چیزی واسه گفتن داشته باشم
بابای تو نه هر پدر دیگه ای، کی دختر دسته گلشو به یه لات آسمون جول میده که دار و ندارش یه 206 و درآمدش از چهارتا بچه س ک کلاس خصوصی واسه شون گذاشته…

یه کم دیگه که گذشت و سرحال که اومدیم و یه چیزی که خوردیم، رویا رو رسوندم دمِ خوابگاه، بارون دوباره شدت گرفته بود، داشتم برمیگشتم خونه که شایان زنگ زد و ماشینمو گرفت و منو دم خونه پیاده کرد، یه کم شبکه های ماهواره رو بالا پایین کردم و خاموش کردم، امتحانای پایان ترم نزدیک بود
جزوه فارماکولوژی رو باز کردم و شروع کردم به خوندن ولی یه چیزی کم بود، شایان جوابمو نداد ومجبور شدم خودم بزنم بیرون
نم نم بارون پاییزی تو خیابون در حال باریدن بود، حدود دو روز بارون مداوم باعث شده بود جوی آبها لبالب پر بشن و تو اکثر خیابون و کوچه ها آب گرفتگی بود.
وسواسم به نوشتن با خودکار شیفر و گم کردنش باعث شد پای پیاده راه بیفتم و به سمت مرکز شهر برم. خودکار و دفتر و یه کم خرت و پرت خریدم و راه افتادم به سمت خونه. سر کوچه مون که پشت دانشگاه بود و یکی از رویاهای بچگیم(نزدیک بودن خونه به مدرسه) رو واسه م برآورده کرده بود پیاده شدم
یک دقیقه ای زیر نم بارون راه رفتم و داشتم آهنگ غروب سیاوش قمیشی رو زمزمه میکردم که یه دفعه نور بالای یه ماشین که با سرعت بالا از یکی از کوچه ها پیچید جلو تو چشام خورد و بعدش همه جا تاریک شد…

چشمامو که وا کردم ، رو یه تخت با ملافه ی سفید دراز کشیده بودم.
سرم به اندازه ی یه کوه سنگین شده بود و گردنم در حد مرگ درد داشت.
با هر زحمتی بود سرمو به اطراف چرخوندم، چند تا تخت دیگه با آدمای سرم به دست و کپسولهای اکسیژن هم تو اتاق بودن، درست حدس زده بودم، بیمارستان، تصادف،…

به سرم که دست زدم بانداژو حس کردم و دور گردنم با یه جسم سفت بسته شده بود،ترسیده بودم
شروع کردم چک کردن جاهای دیگه
دستا و پاهامو تکون دادم
خدا رو شکر سالم بودن ولی درد شدیدی تو کمرمحس کردم، تشنم بود و مزه تلخی تمام گلومو گرفته بود،حس بلاتکلیفی و ضعف شدید عصبیم کرده بود، نمیدونستم چیکار باید بکنم ناچار به سقف خیره شدم و سعی کردم به یاد بیارم قبل این چند لحظه رو
خلاصه که من بودم و یه اتاق پر مریض و شلوغ و حس گند بستری تو بیمارستان…

داشتم به بدختیام فکر میکردم که شایان با یه لبخند اومد کنارم واساد و شروع کرد به شوخی کردن و مزه ریختن. دوست و رفیق ده ساله و همخونه ی دانشجویی تو بروجرد
میخاستم علت بستریمو بپرسم که متوجه سنگینی نگاه یه نفر دیگه شدم
یه خانم قدبلند و با اندام متوسط که سرتا پا مشکی پوشیده بود و یه دسته گل و یه جعبه شیرینی دستش بود. استرس و نگرانی تو صورتش موج میزد، صورت گرد و آرایش ملایمی که داشت
بیشتر معصومش میکرد
کمی جلوتر اومد و به تخت نزدیک شد، گل و شیرینی رو روی میز فلزی جلوی تخت گذاشت و بعد قورت دادن آب دهنش، با یه صدای لرزون گفت

_سلام، خدا رو شکر که بهوش اومدین
+سلام، ممنون، شما؟؟؟

_مننننن…من متاسفانه کسی هستم که با شما تصادف کرده
+آها، پس فرشته خوشبختیِ من شمایین

_آقا به خدا من اصلا ندیدمتون، شب بود، کوچه چراغ نداشت، شما هم یهو جلوم ظاهر شدین
+بله، درست می‌فرمایید،. معذرت میخام که تو کوچه قدم میزدم

_نه به خدا، منظورم این نبود
من اون شب اصلا حال روحی مساعدی نداشتم و از خ…

بین حرفاش پریدم، با هر زوری که بود دو تا آرنجام رو ستون قرار دادم و سر و نیمه ی بالایی ستون فقراتم رو از تخت جدا کردم و داد زدم :
غلط کردین اگه حال روحی مساعد نداشتین پشت فرمون نشستین
بیجا کردین منو بیست روز مونده به مسابقات کشوریم انداختین گوشه ی بیمارستان و گند زدین به آینده ی من…

شایان دستشو رو سینه م گذاشته بود و مانع بیشتر تکون خوردنم میشد و سعی می‌کرد آرومم کنه
اشک تو چشمای خانومه جمع شد و با گفتن یه ببخشید زیر لب از اتاق زد بیرون

_خاک تو سرت آرین، کُص به این خوبی رو پروندی رفت(با نیشخند)
+گوه نخور بابا، هرچی میکشم از تو میکشم، منو پای پیاده نمیزاشتی که الان حال و روزم این نبود

_داداش حالا ما یه بار ماشین از شما قرض گرفتیما، همه چی رو سر من خراب کن،اصلا بیا این کون من، جرررر بده راحت شی، اشکال نداره، بچه یتیمم دیگه
+بمیر بابا…

دنیا رو سرم خراب شد، دکتر دو ماه از هر نوع فعالیتی منعم کرد و این یعنی از دست رفتن تمام رویاهام، تیم ملی، بوکس، خواستگاری رویا و…

همون روز با هر زوری که بود خودمو ترخیص کردم و با یه گردنبند طبی و لنگ لنگان و با چشمایی پر از اشک از بیمارستان لعنتی شهدای بروجرد به سمت خونه راه افتادم…

نباید خودمو میباختم، تمام هفده تا بیست و دو سالگیم صرف رینگ و دستکش و شادو زدن و تمرین شده بود
صبح ها کوه و پتک سیزده کیلویی رو به سنگ زدن عصرها تمرین تو باشگاه تا حد مرگ
پنج سالی سختی که منو از کتک خورِ صفرِ باشگاه تبدیل به بهترین بوکسور شهر و امید اول قهرمانی کشور کرده بود
بعد یه هفته استراحت ساکم رو جمع کردم، گردنبند رو باز کردم و یه گوشه پرت کردم و راه افتادم سمت باشگاه

مثل همیشه آهنگ طاقت بیار سیاوش تو ماشینم پلی بود، تو هر سرعت گیر و دست اندازی گردنم تیرایه وحشتناکی میکشید، اما واسه م اهمیتی نداشت، باید طاقت میاوردم

به باشگاه که رسیدم همه انگار مرده دیده بودن با تعجب نگام میکردن
به هر زحمتی بود لخت شدم و شروع کردم به گرم کردن، چند دقیقه ای که رقص پا رفتم درد گردنم کمتر شد
آقا پیمان مربی تیم جلو اومد و بعد کلی مقدمه چینی بهم گفت که هیئت بوکس شیراز یه نامه زده و نفر دوم وزن نود و یک کیلو رو واسه مسابقات کشوری معرفی کرده

+چی…؟
_خبر مصدومیتت به شیراز رسیده
+من که سالمم، تازه دو هفته هم زمان مونده آقا پیمان من سالمم منو ببین

با شدت و عجله شروع کردم با رقص پا رفتن و شادو زدن، عین دیوونه ها شده بودم
رفتم سراغ یکی از بچه ها که میت به دست داشت و با بقیه کار می‌کرد، آنقدر عصبی و پرقدرت مشت زدم که دستاش درد گرفت و عقب رفت
داد میزدم آقا پیمان ببین
من همونم همون که تو کل باشگات کسی تخم نداشت حریف تمرینیم بشه، حالا کدوم مادر جنده ای زیر آب منو زده، من رو پاهامم هموز
نمیزارم حقمو کس دیگه ای بخوره
آقا پیمان همینطور مات کارایی ک میکردم مونده بود و دست به سینه داشت نگام می‌کرد، کل باشگاه تمرین ول کرده بودن و تماشاچی نمایشی که من راه انداخته بودم شده بودن.
سراغ کیسه رفتم، با تمام جونی که داشتم و با تمام سرعت شروع به کیسه زدن کردم
نمیدونم چقد طول کشید ولی تمام دور و برم و کل هیکلم خیس عرق شده بود سرم گیج میرفت ولی ادامه میدادم و مشتام دیگه جونی نداشتن و فقط به کیسه میخوردن یه آن جلوی چشمام سیاهی رفت و ضربه ی مستقیمی که زدم از کیسه رد شد و باعث شد گردنم به عقب کشیده بشه
احساس کردم سرب داغ تو سر و گردنم ریختن، تمام دنیا سیاه شد و افتادم
تو رختکن باشگاه چشامو وا کردم
خاستم پاشم که دوباره همون درد سراغم اومد
همه روسرم وایساده بودن و دورم حلقه زده بودن و با دلسوزی نگام میکردن یه کم که حالم بهتر شد شروع کردم به داد زدن
_چیه حروم زاده ها، چیو اومدین ببینین
آره، خوشحال باشین آرین زمین خورده و یه مشت کفتار دورشو گرفتن. من خواهر کی بخاد حقمو بخوره میگام، من زن رئیس هیئتی که نامه زده رو میگام، من خاهره…
آقا پیمان به هر بدبختی که بود آرومم کرد و لباس تنم کرد و زنگ زد به شایان و رسوندنم خونه و مثل یه تیکه گوشت انداختنم گوشه ی اتاق
یه هفته ی بعد خیلی راحت نفر دومی را که تو راند اول ناک اوتش کرده بودم رو جایگزینم کردن و تمام…
همه ش تو خوخونه بودم و افسرده و گوشه گیر، با رویا کات کرده بودم و از همه جا بلاک شده بود
روز به روز لاغر و لاغر تر میشدم
سیگارو با سیگار روشن میکردم و هر شب الکل مهمونم بود
تمام دوستام فراموشم کرده بودن
هیشکی سراغی ازم نمیگرفت
رویا تنها کسی بود که به پام مونده بود اما اونم آنقدر بی محلی ازم دید که آروم آرم کم رنگ و کم رنگ تر شد و واسه همیشه رفت…

دو ماه از تصادف گذشته بود اوضاع جسمیم بهتر شده بود و روحیم داغون تر…

یه شب که مثل دوماه قبل مست و پاتیل بودم گوشیم زنگ خورد
_سلام
+شما
_مریم سهرابی هستم. همون کسی که…
+همون کسی که به خاک سیاه نشوندم، چیه، چی میخای از جونم،
_تو رو خدا اجازه بدین ببینمتون،یه سری چیزها راجع به اون شب هست که باید واسه تون توضیح بدم(با بغض)

نمیدونم چرا ولی تو حال مستی قبول کردم و باهاش قرار گذاشتم

نوشته: شورش


👍 26
👎 2
15401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866352
2022-03-31 03:30:35 +0430 +0430

عالی سریع تر ادامشو بنویس

1 ❤️

866369
2022-03-31 07:40:17 +0430 +0430

خوشمان آمد 😎

1 ❤️

866395
2022-03-31 11:33:44 +0430 +0430

زود بنویس ادامشو

1 ❤️

866407
2022-03-31 12:51:15 +0430 +0430

مریم سهرابی میشه عشق زندگیت ولی اشتباهات دیگه داشتی اونم اینکه ننوشتی تکیف پرونده رو که معمولا پلیس میاد گزارش و مینویسه که شکایت از راننده در آن درج بشه اما اگر کمی تحقیق کوچولو میکردی اشاره کوچکی در داستان میکردی داستان بهتر میشد منتظر ادامه داستان هستم . متشکرم

2 ❤️

866446
2022-03-31 21:08:27 +0430 +0430

کلیشه شده کاکو
مریم سهرابی میشه دولک جدیدت

1 ❤️

866453
2022-04-01 00:03:07 +0430 +0430

بسیار عالی

1 ❤️

866463
2022-04-01 00:58:09 +0430 +0430

خوب بود زود ادامش رو بنویس خوشم اومد.

1 ❤️

866541
2022-04-01 09:00:18 +0430 +0430

این سکسش کجا بود؟

1 ❤️

866647
2022-04-02 01:12:16 +0430 +0430

ممنون از نظراتتون
راستش من کل داستانو تو چند ساعت ، سرکارو با موبایل تایپ کردم و واسه ارسال‌ دودل بودم…

حتمن در ادامه نقدهاتون رو مدنظر قرار میدم و قوی‌تر مینویسم

خوشحالم که خوشتون اومده

1 ❤️

866677
2022-04-02 02:54:29 +0430 +0430

عالی دهنت سرویس خیلی رفته بودم تو داستان

1 ❤️