تو خونه و فامیل بهم میگفتن فاطی. خوشم نمیومد، به نظرم پشت این لفظ خودمونی یه چیزی غیر از صمیمیت هم بود: فاطی بپر درو وا کن، فاطی بدو بچه رو بگیر، یا دستورای دیگه. تو خونواده ی فقیری به دنیا اومدم. هفت هشت سالم بود که سپردنم به یه خونواده ی پولدار به عنوان شاگرد خونه تا یه نون خور کمتر شه، یه پولی هم بگیرن. شانس آوردم که آدمای خوبی بودن، همون اول برام رخت نو دوختن، مخصوصا" خانم خیلی مهربون بود، بچه شون نمیشد، منم واسه همین گرفته بودن. شوهرش بزازی داشت. اون روزا لباس آماده کم بود، اکثرا" پارچه میخریدن خودشون میدوختن، واسه همین، کار و بار بزازی رونقی داشت. روزای اول دلتنگ خواهر کوچیکم میشدم. شبا زیر لحاف بی صدا گریه میکردم تا کم کم عادت کردم. آقا که وضعش خوب شده بود دکونشو فروخت، تهرون تو بازار حجره گرفت. بعدش اسباب کشی کردیم. ارتباطم با خونواده عملا" قطع شد.
خونه ی جدید خیلی تر و تمیزتر بود، کوچه هام خاکی نبودن و کار نظافت کمتر شد. زندگی تازه ای بود. اولین مهمون، برادرِ خانم بود که دوتا دختر داشت یه پسر. دخترا بزرگتر بودن و پسره که کوچیکتر بود اسمش امیر بود. از همون اول ازش خوشم اومد، براخلاف بقیه منو فاطمه صدا میکرد نه فاطی، سنشم به من بیشتر میخورد، کلاس دوم یا سوم بود. رفت و آمد دو خانواده خیلی زیاد بود چون تو تهرون فامیل زیادی نداشتن، خونه رو هم برا همین نزدیک اونا گرفته بودن. با برادر خانمش تخته میزدن، منم قاطی بچه ها بازی میکردم. تا هوا روشن بود تو حیاط داژبال و لی لی و قایم موشک، بعدش بازیهای نشسته مثل یه قل دوقل.
بچه ها که میرفتن سر درس و مشق دلم میگرفت. هم تنها میشدم هم حسرت میخوردم. یه دفه که بالا سر امیر مشق نوشنشو نگاه میکردم گفت: میدونم، خطم خرچنگ قورباغه س.
نوشته: bj
قشنگ بود،خوشم اومد،خیلی ساده و روون و صمیمی بود …
البته وقتی میخوندم احساس میکردم یه فرد خیلی مسن اینو نوشته…شرایط خیلی قدیمی بودن و همینطور لحن نویسنده…
مهم اینه که من واقعا لذت بردم.ای کاش دوقسمتی بود و اینکه چجوری به امیر رسید هم میفهمیدیم.
ممنون bj عزیز… ?
اول به نظرم اومد داستان کپی هست یا از رو یه داستان دیگه نوشته شده … حداقل اول داستان که اینجوری به نظرم اومد ولی هر چی جلو تر رفتم این باور تو نظرم کمرنگتر شد. بهت تبریک میگم خیلی خوب نوشته بودی تقریبا هیچیش کم و زیاد نبود. نه اشتباهات نگارشی داشت کاری هم ندارم به واقعی بودن یا نبودنش نوشته خوب خوبه . همین که روون و بی پیرایه نوشته بودی وفاقد اتفاقات عجیب غریبی که تو داستانای سایت مد شده بود فوق العاده س. سیاه نمایی نداشت همه فهم بودو حتی اگه واقعی هم نبود باور پذیر بود. اگه بازم بنویسی من با کمال میل خواهم خوند. موفق باشی
خوب بود. به دلم نشست . به نظرم واقعی اومد.
به جرات میتونم بگم تنها داستانی بود که توی این سایت خوندم و واقعا خوشم اومد
همه میان از توهم و خیالات خودشون مینویسن یا به قول یکی از کاربرای عزیز که میگفت (توهمات یه ذهن ملجوق) این یه داستان فوقالعاده بود
درک همه حرفات کار هرکس نیست ، تعداد کمی میفهمن چی گفتی
تعداد کمی معنی عشق و محبت رو میفهمن
اینجا همه یا سوراخ میخوان بکنن توش یا سوراخ دارن میخوان بدن دیگران بکنن توش
دمت گرم عالی بود
زندگیتون همیشه شیرین به طعم سکس
از معدود داستان هایی بود که حس واقعیت و ترحم و محبت و مجموعا عشق رو برای آدم تدایی میکرد.
رابطه ها خوب پیش رفت و البته خارج از شهوت…
وخارج از نوع داستان نویسی خوشحالم که به اون چیزی که میخواستی رسیدی.
همیشه شاد باشی
داستان جالبی بود و کم نقص
اگر هم ک واقعی بود آفرین به هر دو نفرتون
شما به واسطه پشتکار و امیر به واسطه محبت بیش از اندازش
کاری به واقعی بودن یا نبودن داستانت ندارم ولی عالی و زیبا نوشتید. در یه کلام عشق بود و عشق بود و عشق ?
خیلی خوب بود الکی داستان نبافتی
امیر دمت گرم خیلی مردی
قشنگ بود مرسی. اگه بورسیه خارج گرفتی که داستان میشه مال زمان شاه معدوم! اگه سال ۵۷ و در ۱۸ سالگی هم رفته باشی خارج الان حداقل ۵۶ سال سن داری. در ۴۸ سالگی هم پسرت را به دنیا آوردی شانس آوردی بچت منگل به دنیا نیومد. چرا انقدر دیر. چی شد موندی خارج برنگشتی ایران؟ چرا من کاراگاه بازی در میارم!
بله.
خندیدیم.دیگه فحش هم نمیشه داد.
به مادرت سلام گرم من رو برسون.
bj دادا فعالیتت کمه بیشتر بنویس
قشنگ بود مرسی ? لایکیدیم
به زبان ساده ولی پر از رنج درد مشقت وخوشبختی
عالی بود پس از مدتها یه داستان خوندم که واقعا ارزش خوندن رو داشت
Bj عزیز سلام
این داستانتو هم مث بقیه کارهات خوندم …قلمت خوبه و مناسب حال سایت
موفق باشی دوست خوش قلمم
لایک با احترام تقدیم شد
خوبه تو رفتی درس خوندی من بودم کون درس خوندن نداشتم میزدم تو کار ج.ندگی
درود bj عزیز.
اونچه که داستان های شما رو زیبا میکنه افکار پاک و قلب مهربونته،بسیار قلم روان و شیوای داری البته داستان قبلیت پرمحتوا تر بود .بازم بنویس ?
داستان خوب و روونی بود و مهمتر از همه هدف و استقامت رو خوب به تصویر کشیده بود اما نکته ضعف داستان شخصیت پردازی ضعیفش بود که نسبت بهداستانهای دیگت بیشتر تو چشم بود یکی دیگه از ضعف هات یه جورایی ریتم داستانات البته در کمال زیباییش کمی یکنواخت و فضای روایت داستان ها کمی تکراری و ملال اوره وگرنه میتونم بگم داستانت خوبه و از کلیدی ترین خصوصیاتی که داری اینه در کمال محاوره و استفاده از کلمات ساده و همه فهم میتونی اثر خوب خلق کنی چیزی که خیلیها فکر میکنن حتمن باید سنگین بنویسن تا داستان لذت بخش باشه اما تو در کمال ساده نویسی میتونی اثر زیبا خلق کنی فقط سعی کن شخصیت ها رو بیشتر پردازش کنی برای خواننده و کمی از فضایی که داستانت توش اتفاق میفته دگرگونی ایجاد کنی
اولین باره که از یه داستان تو این سایت خوشم اومد دمت گرم
خوشم نمیاد طولانی حرف بزنم
خلاصش اینه عالی بود
امیدوارم همه تو زندگیشون موفق باشین و همچنین شما و من
فاطمه فاطمه است.