اعتماد کردم، خیانت دیدم

1393/02/02

سلام دوستان. من زهرا هستم 35 سالمه. مدرس دانشگاه، تحصیلات عالیه و در خانواده ای سطح متوسط . چون کیس هام مورد دلخواهم نبودن بیشتر به خاطر خانوادم، نتونستم ازدواج کنم. این داستان واقعی زندگی منه…
اوایل خرداد ماه سال 88 بود، ناراحت از فوت پنج ماهه برادرم و خستگی و اعصاب خوردی کلاس، رفتم اتاق اساتید که چایی بخورم. در همین حین یکی از همکارام که اسمش محمده وارد شد و پس از یک احوال پرسی و صحبت کوچیک فهمیدم همشهری هستیم. کارت ویزیتشو بهم داد و گفت چون روزای تدریسمون یکی هست، اگر دوست داشتی میتونی با هم بریم و بیایم. چون ایشون ماشین داشت و من نداشتم. فاصله شهر من تا دانشگاه مورد نظر یک ساعت و نیمه.
خلاصه من تا یک هفته خودم رفت و آمد میکردم تا اینکه خودش بهم زنگ زد و گفت چرا تعارف کردی و بهم زنگ نزدی که با هم رفت و آمد کنیم؟؟؟ منم از هفته بعدش باهاش هماهنگ کردم و یه جایی قرار میذاشتیم که من سوار شم و بیایم دانشگاه. در حین این رفت و آمدها برام درد دل می کرد. خانم عقد کرده ای داشت که در شرف جدا شدن بودن. واقعا دلیلشو نفهمیدم اما میگفت به خانمش مشکوک شده چون با پیرمرد پولداری دوست بوده… من با اون شرایط روحی داغون به خاطر فوت برادرم شدم کمی سنگ صبورش. یه شب خونه دوستم تو همون شهر موندم. محمد هم خونه مجردی همون شهر داشت. دوستم شمالیه و اون موقع مجرد بود. رفته بود شمال و منم یه کلید از خونش داشتم. بهم گفته بود ساعت 6 از شمال میرسه. منم عصر از راه دانشگاه رفتم خونش دیدم نیست. زنگ زدم گفت 6 صبح میرسه.
یه دوش گرفتم و یه کم به کارام رسیدم. ساعت حدود 9 شب بود. محمد بهم زنگ زد. چون میدونست شب خونه دوستم میمونم. کمی حرف زد و بعدش کلی منو ترسوند که تنهایی تو اون خونه نمی ترسی؟؟؟ منم از ترس بهش گفتم خب شام بیا اینجا آخر شب برو. اومد . من با حجاب کامل بودم. از بیرون میگو سفارش دادم. خوردیم و رفتیم پای کامپیوتر و اینترنت. زمانی میشد که اون باید موس رو میگرفت و احساس میکردم که بدش نمیاد دستشو به دستم بماله. برای همین هر از گاهی به بهانه ای پا میشدم میرفتم آشپزخونه که نکنه اتفاقی بیوفته. مثلا دختره مقیدی بودم…
ساعت حدود 3 صبح بود. بهش تعارف زدم که اگر میخوای بمون و اونم سریع قبول کرد!!! رختخواب براش تو هال پهن کردم و خودم رفتم تو اتاق. اومد بهم گفت خوابش نمی بره. کمی صحبت کنیم. نشست لب تخت. و منم اون سمت تخت. کم کم بهم نزدیک شد و پس از حدود یک ساعتی که خیلی ماهرانه جلو اومد، ازم لب گرفت و روم خوابید. هم لذت بردم و هم عذاب وجدان اذیتم میکرد. یه کم که لب گرفت چون دامن بلند پوشیده بودم، دامن رو بالا زد و شرتمو یپایین آورد و با سه بار که مالید بهم، ارضا شد!!! و من نشدم… بعد از این اتفاق خیلی ناراحت بودم. بعد از یک هفته هم بهش گفتم که چرا این کار رو کردی اما جوابی نداد. بعد از دو ماه که ارتباطی نداشتیم، توی تابستون منو دعوت به ناهار کرد خونه مجردیش. نمیدونم چرا رفتم اما همون روز هم یدفه دیگه ارضا شد… و من نه. اصلا انگار براش مهم نبود. تو رابطش سرد بود. نوازش بلد نبود و … این رابطه در این حد ادامه داشت تا حدود یک سال و فقط از قرار دادن نوک آلتش با دم آلت من و چند دفه عقب و جلو کردن ارضا میشد. خیلی وارد بود که بکارت من آسیب نبینه. خیلی با هم دوست و صمیمی شده بودیم. تو کارای همدیگه به هم کمک می کردیم البته من بیشتر کمک میکردم. در همین حین با خانوادش هم آشنا شده بودم. اونم همین طور با برادر بزرگ من دوست شده بود. چند وقتی بود تو صحبتاش میگفت: بابام میگه زهرا دختر خوبیه اگر ازت بزرگتر نبود حتما میرفتیم خواستگاریش. به خودمم میگفت بذار یه شناسنامه المثنی بگیرم، یه زن دیگه میگیرم اما با تو هم ازدواج می کنم. همش حرفاشو به مسخره بازی میگرفتم و با مسخره بازی جواب میدادم. دوسش داشتم. بهش علاقه مند شده بودم. منطقم میگفت دختر 6 سال ازت کوچیکتره، فرهنگشون از تو بالاتره، ازدواجی صورت نمی گیره اما احساسم نمیذاشت… بعد از دو سال از فوت برادرم، پدرم هم فوت کرد. پدرمو خیلی دوست داشتم. برا همین تنهای تنها شدم و بیشتر جذب محمد شدم و بالاخره اون اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد. یه روز که پیشش بودم بکارتمو زد و یه کم خونشو رو دستمال کاغذی نشونش دادم. تا سه ماهی که سکس کامل داشتیم من همش درد داشتم. خوب تحریکم نمیکرد و خوب هم ارضا نمیشدم. حدود یک سالی هم اینجور گذشت. البته تو همین حین مچشو با دو نفر دیگه هم گرفتم اما چون بکارتمو زده بود نمیتونستم بذارم و برم. همین 8 ماه پیش بود که تازه فهمیدم تو چه منجلابی افتادم. من یک دختر سنتی، رابطه با یک مرد و … خانوادم میفهمیدن میکشتنم. برای همین یه روز که خیلی ناراحت بودم بهش گفتم بیا منو عقد کن و بعد از یکی دو ماه طلاقم بده که حداقل بگم شوهرم بودی که شروع کرد به داد و بیداد کردن و هر چی از دهنش در اومد بهم گفت: من بکارتتو نزدم، گردن من ننداز، تو از من بزرگتری، فرهنگ شما پایین تر از خانواده منه، من زنی میخوام که پدر مادرش تحصیلات عالیه داشته باشن، من زنی میخوام که پاک باشه و …
فقط گریه میکردم. حرفامو بهش زدم و سپردمش به خدا و باهاش قطع رابطه کردم. پری دوستم از رابطه نزدیک ما خبر نداشت فقط میدونست دوست هستیم. پری با محمد صحبت کرد اما در کمال ناباوری به دوستم گفت: چیزی که بین ما نبود، هیچ علاقه ای هم به زهرا نداشتم و هر چیزی هم که بود از طرف خود زهرا بود و خیلی دروغای دیگه.
با سختی زیاد چند ماه پیش رفتم ترمیم، حتی حاضر نشد هزینه این کار رو بده. منم با تمام وجود از خدا خواستم که ازش تاوان بگیره. چون با زندگی و آبروی من بازی کرد، خودشو کنار کشید و در یک جمله گفت خودت خواستی…
در این چند وقت اتفاقای بدی براش افتاده، تصادف خودش، کسالت شدید خواهرش و … خودش به پری زنگ زده بود و این چیزا رو گفته بود. پری هم بهش میگه داری تاوان میدی چون دل زهرا رو شکستی که عصبانی میشه و کلی داد و بیداد.
ازاین مدتی که با محمد بودم لذت جنسی خاصی نبردم. چون همش به فکر ارضا شدن خودش بود. فقط خودمو یک عمر بدبخت کردم و عذاب وجدانش برام موند و شدم یک آدم افسرده.
آقایون هیچ وقت برای منافع خودتون اینجور با سرنوشت کسی بازی نکنید. من تو اوج بدبختی های محمد کنارش بودم و از همه نظر کمکش کردم اما اون حتی حاضر نشد منو برای ترمیم پیش دکتر ببره و با چه خواری خودم پیش دکتر رفتم.
میدونم که خودم مقصر بودم اما اونم بی تقصیر نبود، یه جورایی فریبم داد، من اعتماد کردم و اون خیانت… اما آیا محمد خوشبخت میشه، زندگی خوبی خواهد داشت، آیا ناموسش تاوان پس میده و آیاهای دیگر.
به عدالت خدا هیچ شکی ندارم.

نوشته: زهرا


👍 2
👎 0
44297 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416800
2014-04-22 15:01:52 +0430 +0430
NA

تا مدرس دانشگاه خوندم فقط

0 ❤️

416801
2014-04-22 15:53:18 +0430 +0430
NA

سلام من اگه جای شما بودم میدادم
اون کیرش رو ببرنند و توی کون خودش
بکنند بی همه چیز رو

0 ❤️

416802
2014-04-22 17:26:03 +0430 +0430

آخه ترميم و اين مزخرفات ديكه ج مسخره بازيي يه تو مثلا استاد دانشكاهي خير سرت ي كم اون عقلتو ب كار بكير :|

0 ❤️

416803
2014-04-22 20:01:20 +0430 +0430
NA

چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
سپهر آیینه عدلست و شاید
که هرچ آن از تو بیند وا نماید
منادی شد جهان را هر که بد کرد
نه با جان کسی با جان خود کرد
مگر نشنیدی از فراش این راه
که هر کو چاه کند افتاد در چاه
سرای آفرینش سرسری نیست
زمین و آسمان بی‌داوری نیست
حکیم نظامی

0 ❤️

416804
2014-04-22 21:52:39 +0430 +0430
NA

خواهر مثلا با سواد ما به نظر من چشمت کور دندتم نرم اگه خودت کونت نمیخارید شب دعوتش نمیکردی خونه دوستت و از اون مهمتر بهش نمیگفتی بمون که بخواد این بلا رو سرت بیاره از قدیم میگن نباید آتیش و پنبه رو کنار هم گذاشت ولی بازم خیالت راحت باشه که اون تاوان نامردی هاشو خیلی از اینی که میگی بیشتر پس میده و رنگ خوشبختی رو نمیبینه

0 ❤️

416805
2014-04-23 09:56:03 +0430 +0430
NA

عزیزم هر دو تون مقصر هستین به خصوص خودت اخه دختر خوب کی پسرو دعوت میکنه خونه بعدشم میگه شب بمون باز بعدشم مشکل داشتی که دوباره رفتی خونه مجردیش عزیزم کرم از درخته زیاد دنبال عدالت خدا نباش چون بهت نامردی نشده و همه چی رو خودت خواستی خود کرده را تدبیر نیست

0 ❤️

416806
2014-04-30 09:25:59 +0430 +0430
NA

سلام خانم عزیزازاین اتفاق كه برای شماافتاده واقعا ناراحت شدم بااینكه خودم مردهستم اما ازتمام مردانی كه بدنبال خانمها هستن بشدت متنفرم مطمئن باش محمدنامردهیچ وقت توزندگیش آه خوش نمی بینه.اما شما خانم عزیزهمان باراول كه به شما دست زدبایدازخونه بیرونش میكردی اگه بیرونش میكردی ازمعصومیت شما سواستفاده نمیكرد.امیدوارم روزی برسه كه هیچ خانمی خودشودر اختیارهیچ مردی بخصوص مردهای پست وعوضی نگذاره.امیدوارم تمام خانمهای عزیزدرزندگی چه مجردوچه متاهل باعفت وپاكدامنی زندگی كنند.

0 ❤️

416807
2014-06-28 06:40:03 +0430 +0430
NA

مدیر سایت عزیز
از همین تریبون ازت خواهش میکنم یکم مدیریت کنید سایت رو
این داستان سکسی بود؟!!!
رفته داده بعد میگه پسره بد بود
حالا اگر خوار پسررو گاییده بودی ازش تیغ زده بودی میگفتی دخترا زرنگن
حالا ک کونت گذاشته رفته تو نخواستی!پسره بد بود
خب جنده خانم مگه بزور اومد تو خونه؟
آوردیش ک بدی!اونم کردت
دمشم گرم

0 ❤️

416808
2014-06-28 07:04:46 +0430 +0430
NA

جالبه اما دختراهم کم گند به زندگی مردها نزدند…کاری به درستی وغلطیش ندارم اما درکل از ادمهای نامرد خوشم نمیاد…قبلاپسرها نامرد بودند الان دخترا دست پسرها رواز پشت بستند

0 ❤️