الكساندريت (سنگ متولد ماه ژوئن)

1397/03/27

بعضي وقتا تمام حس و حالايي كه داري با زندگي پيوند ميخورن و هر روز قويتر و تازه تر از قبل ميشن.
گاهيم اينقد همه چيز خسته كننده و تكراري ميشه كه ديگه مرگ كامل احساساتت دست خودت نيست.
اونا ميميرن… بالاخره نابود ميشن.
اون روزا من يه آتشفشان بودم، گرم و مذاب، تو وجودش رخنه ميكردم و تو تك تك سلولام ذوبش ميكردم، ولي حالا يه تيكه سنگم، سخت و غير قابل نفوذ.
عوضش ترك برنميدارم…هيچوقت نميشكنم، چون يه زماني خشكيدم و بارها تو خودم خورد شدم.
دقيقا مثل عصرِ پالئوزوييك برام دوره…انگار ميليون ها سال از عمر گدازه هاي سرد من ميگذره.

امروز تولدمه، ميدونم مثل سالاي قبل گرفتارياي خاص خودشو داره، ميدونم اگر بهش بگم دوباره دستشو رو پيشونيش ميكوبه و ميگه ؛ آخ بازم يادم رفت!!!
يا اينكه اصلا بهش يادآوري نميكنم و اونم هرگز يادش نمياد.
مثل هر روز توي آشپزخونه پاي گاز وايسادم، گرماي تابستون و شعله هاي سركش تمام وجودمو ذوب ميكنه.يادم باشه كه گوشتاي خورشتو واسه ي مسعود كنار بزارم، پيرهنشو اتو كنم و براي حمامش حوله ي تميز بزارم.
توي اينترنت راجع به ماه تولدم ميخونم؛ سنگ ماه: الكساندريت، نماد عفت، حيا و روابط عاشقانه در زندگي… زن متولد ماه تير: حساس و رمانتيك، وي به مناسبت ها بسيار معتقد است و با آنها شوخي ندارد!
بازم غم غريبي سراغم مياد…
افسوس ميخورم … عاشق مسعود بودم، با تمام وجود…حيف كه از وقتي پامو تو اين خونه گذاشتم حتي به در و ديوار فهموندم كه نگار اصلا مهم نيست؛نه احساسش، نه عقايدش، نه رخت و لباسش، نه گوشتاي تو خورشتش و نه حتي روز تولدش.
مهمترين چيزاي تو زندگي نگار اينه كه قسط عقب افتاده ي خونه كه بيشتر شبيه لونه ست پرداخت بشه.
حقوق كارمندي ناچيز خودش و مسعود به خورد و خوراك و قسط ها و قبض ها و خرج ها برج ها برسه.

دلم گرفته… انگار هنوز دلي مونده و ميگيره، زير گازو خاموش ميكنم.ظرف هاي نشسته رو به حال خودش ميزارم.
زنگ ميزنم براي خودم يه پيتزاي كامل سفارش ميدم.
برام مهم نيست كه آخر ماهه و بايد مراقب موجودي ته كارتم باشم.
امروز نميخوام مثل معدود دفعاتي كه از بيرون غذا ميگيريم فقط يه لقمه از گوشه ي پيتزاي مسعود بخورم.
با اشتهاي كامل غذامو ميخورم، برام مهم نيست كه چاق بشم، دلم ميخواد لذت ببرم.
من يه زن خودساخته م، زناي خودساخته ي فراموش شده اونايين كه ، عصرا با همه ي خسته گي تن له و لورده شونو با مترو تا خونه ميكشن و كسي دنبالشون نميره. وقتي ميرسن خونه بازم مال خودشون نيستن و شيفت جديد كاريشون شروع ميشه.
زنايي كه چشماشونو ميبندن و سكوت كردنو تمرين ميكنن.
اونا هميشه موهاشونو بلند ميكنن چون انگيزه اي واسه رفتن به آرايشگاه و تغيير كردن ندارن ،ولي جلوي زناي حمايت شده با خجالت طوري وانمود ميكنن كه شوهرشون موي بلند دوست داره.
زن هاي فراموش شده هيكل آنچنان زيبايي ندارن، آروم و با اعتماد به نفس راه نميرن… چرا كه هميشه عجله دارن، براي دير نرسيدن به ماراتون دردناك زندگي.
اغلب ميگن عادت به پوشيدن كفشاي پاشنه بلند ندارن، چرا كه هميشه در تلاش و تكاپو هستن …

هميشه دلم ميخواست بالاخره يكي از روزاي تولدم وقتي وارد خونه ميشم چراغاي خاموش يهو روشن بشن، روي زمين پر باشه از گلبرگ سرخ، يه موزيك عاشقانه پخش بشه و مسعود با تمام احساسش بغلم كنه و بگه تولدت مبارك عشقم…

عصر ميشه، حوالي ساعت هفت كيليد توي در ميچرخونه، دستاش پر از خريداي خونه ست، سبزي خوردن و ميوه و خرت و پرت…
بعد از يه احوالپرسي تكراري ، زير دوش آب ميره.
از اينكه شام نداريم تعجب كرده ولي حرفي نميزنه.
موقع خواب بدون اينكه باهام حرف بزنه تو تاريكي مطلق بغلم ميكنه و آلت سفت شده شو به پشتم ميچسبونه.
مثل بقيه ي شبايي كه دلش ميخواد وظيفه مو انجام ميدم.
اشك چشمام توي تاريكي و هوس هاش گم ميشه…
بعد از اينكه توي بغلم ميلرزه و خودشو خالي ميكنه صداي خر و پفش بلند ميشه…
ساعت از دوازده گذشته و يه روز جديد شروع شده، بغض بيرحمي گلومو فشار ميده.
يه يادداشت كوچيك كنار پاتختي براش مينويسم.
ولي امشب تولدم بود…
پايان
نوشته مانيا


👍 53
👎 9
4048 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

695248
2018-06-17 20:41:13 +0430 +0430

ای خدا

بغضم گرفت دختر .

گوشتای توی خورشت . چقد مسعود داریم دور و ورمون

لایک 6 .

درضمن بیا اشکامو پاک کن

1 ❤️

695268
2018-06-17 20:55:18 +0430 +0430

خیلی خوب بود،ی چیزی ک ناراحتت کرده…اما همه چیز هنوز همونطوره…خسته نباشی و مرسی.

1 ❤️

695346
2018-06-17 23:07:46 +0430 +0430
NA

اعصابم ب هم ریخت. اه. مانیا جان، عزیزم، قربونت برم، لطف کن شوهرتو تنبیه کن تا درست شه، مث خودش رفتار کن. ن اینکه براش تولد نگیری، چیزی ک دوس داره رو ب بهانه های مختلف ازش دریغ کن. لطفااااااااا

1 ❤️

695370
2018-06-18 01:12:59 +0430 +0430

فقط یک حسرت…
مرسی مانیای عزیز

1 ❤️

695408
2018-06-18 05:24:15 +0430 +0430

در عین ساده بودنش دلنشین بود، صمیمی بود. لایک ۲۱

1 ❤️

695414
2018-06-18 06:01:02 +0430 +0430

قشنگ بود
مرسی

1 ❤️

695458
2018-06-18 11:21:18 +0430 +0430

عه مانیا تو اینو نوشتی ؟دوسش داشتم دختر …و چقدر اون تعاریفت از زنان خودساخته جالب و آشنا بود …هر روز داری بهتر مینویسی آفرین لایک 27 دختر خوب ?

1 ❤️

695465
2018-06-18 11:57:49 +0430 +0430

خیلی تلخ اما واقعیت اکثر روابط زناشویی ایران

1 ❤️

695472
2018-06-18 12:48:41 +0430 +0430

زیبا بود اما خس میکنم زیاد فمنیست گرایانه بود مردها هم دردهای خودشون رو دارند

1 ❤️

695622
2018-06-18 23:39:00 +0430 +0430

خیلی زیبا بود بازم برامون بنویس مانیا جان دلم گرفت

1 ❤️

695748
2018-06-19 19:35:44 +0430 +0430

ازدواج عشقو از بین میبره…خودشم تو ایران ک بعد از ازدواج مشکلات و قسط و کار و بدهی وقتی واسه عشق و عاشقی نمیزاره…

1 ❤️

697455
2018-06-26 22:34:20 +0430 +0430

تلنگرمحکمی بود…چشم…ازین به بعد حتما کاری که بایدوانجام میدم

0 ❤️

697726
2018-06-27 23:16:45 +0430 +0430
NA

الان واقعا جای این داستان تو شهوانیه؟ مثلا چه جنبه ی اروتیکی داشت؟

0 ❤️

698170
2018-06-29 17:14:51 +0430 +0430
NA

غم انگیزه…

1 ❤️

698469
2018-06-30 20:05:42 +0430 +0430
NA

خیلیم عالی…لایک مانیا خانوم…

واقعاً خجالت میکشم از مرد بودنم وقتی میبینم یا میشنوم ک بعضی از همجنس هام توی رختخواب فقط بفکر ارضا شدن خودشونن و ارزش و اهمیتی برا شریک جنسی شون قائل نیستن؛چه زنش باشه چه دوست دخترش و…
این مرد بودن نیس،فقط “نَر” بودنه!!که اونم تموم حیوونای عالم دارن…

موفق باشی نویسندهء عزیز… ?

1 ❤️

700690
2018-07-09 00:43:16 +0430 +0430

بعضی نوشته های شهوانی روایت داستانهای واقعی زندگی سخت مردم ایران زمینه که آدم با خوندنشون بی اختیار اشک از گوشه چشماش سرازیر میشه.و البته راوی باید قلم بسیار شیوا و زیبائی داشته باشه که چنین حسی رو به خواننده انتقال بده…
ممنون دوست خوش ذوق که نوشتی

1 ❤️