جلوی من روی مبل نشست. پاشو روی پاش انداخت. دامن کوتاهش تا زیر کون گندش کشیده شد. دوتا رون کلفت و کشیده سفید جلوی چشام بود. شق کرده بودم. حدود بیست نفر تو مهمونی بودن. شوهر کونیش اونطرف مشغول لاس زدن با چند تا دختر عن بود. المیرا متوجه نگاههای من به پاهاش شده بود. از توی کیفش سیگار بیرون آورد. دنبال فندک میگشت. فرصت خوبی بود. با خونسردی بلند شدم. فندکمو از جیبم بیرون آوردم. لبخندی زد. برخلاف تصورش چشمکی بهش زدم و با علامت خفیف سرم بهش گفتم بیاد بیرون سالن. خودم رفتم و کنار نرده های بالکن ایستادم و سیگاری روشن کردم. دودل بودم که میاد یا نه. ازپشت صدای کفشاشو شنیدم. و تا اومدم برگردم با صدایی زیبا ازم درخواست فندک کرد. فندک رو جلو بردم و روشن کردم. سرشو خم کرد و سیگارش رو که پشت لب گذاشته بود با آتیش فندک تنظیم کرد. زیر نور فندک سینه های درشت و زیباشو از لای یقه بازش میدیدم. برگشت تو چشام نگاه کرد و بعد نگاهی به اطراف کرد و دوباره بهم نگاه کرد و گفت که تو همیشه تو پروپاچه زنا میخ میشی خوشتیپ. گفتم. عادت ندارم. ولی خوب هیکلت واقعا زیباست. حق بده زیادی نگاه کنم. بعد سنمو پرسید. گفتم 35 سالمه. بعد با یک پوزخندی گفت که همسنیم پس. به خودم جرات دادم و بازوشو خیلی نرم نوازش کردم. عکس العملی نشون نداد. دود سیگارشو میداد تو صورتم. نگاهی به داخل انداختم. همه مشغول رقصیدن و گپ زدن بودم. بالکن دنجی بود. وقتی پک آخرو به سیگارش زد و اونو انداخت بازوشو کشیدم و لبمو به لباش کشبوندم و چند ثانیه نگه داشتم.
کمی مضطرب شد و خودشو عقب کشید و زیر لب گفت دیوونه. برگشت و به طرف در بالکن رفت. پشت سرش رفتم و قبل از باز کردن درب بالکن خودمو از عقب بهش چسبوندم و دستمو از زیر دامنش به لای پاش رسیوندمو لای کسش فرو کردم. کمی ترسیده بود. ولی حس کردم شل کرد. بیشتر فرو کردم. کسش رو پیدا کردم. شرتش مزاحم بود. المیرا به در چسبیده بود و داخل رو نگاه میکرد. منم شروع کردم مالوندن کسش. دودقیقه ای مالوندم. خیسی کسشو دیگه حس میکردم. با قدرت چنگ انداختم شرتشو گرفتم و کشیدم. پاره شد و اومد تو دستم. دوباره شنیدم که گفت دیوونه. شرتشو گذاشتم تو جیبم. دوباره انگشتمو رسوندم به کسش داغ و خیس شده بود. نس کردم کمرشو قوس داد تا کسش بیرون بیاد. منم شیر شدم و انگشتمو تا ته کردم تو کسش و جی پویوتشو پیدا کردم و با شدت شروع کردم مالیدن. صدای نالشو میشنیدم.
دو دقیقه ای گذشت. دستشو گرفتمو از پله کنار بالکن بردمش تو انباری طبقه پایین.
درو باز کردم. تاریک بود. چراغ رو روشن نکردم.
با سرعت کمر بند و زیپمو باز کردم شلوارو شرتمو. کشیدم پایین. کیرم مثل فنر پرید بیرون. دستاشو زدم دیوار انباری و کیرمو از عقب تو کسش جا کردم. جیغ کوچیکی زد و بعد هم تلمبه های من شروع شد. کون گوشتی و گندش مثل ژله میخورد به شکمم و فصای انباری پراز صدای شلپ و شلوپ شده بود. کیرمو بعد چند دقیقه کشیدم بیرون و برش گردوندم. دستاشو گذاشت رو شونه هام و حلقه کرد و گاهاشو دور کمرم انداخت. منم کیرمو زیر کسش جفت کردم و ایستاده شروع کردم گاییدن کس #المیرا. دوبار اورگاسم شد. پنج دقیقه بعد آبکیرمو با شدت تو کسش خالی کردم.
لباسشو مرتب کردم و فرستادمش بالا. بعد چند دقیقه خودم رفتم.
اونشب المیرا به بهانه سردرد رفت تو اتاق خواب دخترخالش
که صاحبخونه بود خوابید. فرداش تو دفترم قرارگذاشتیم و یک دل سیر سکس کردیم.
ماه بعدش المیرا جدا شد و رفت کانادا.
نوشته: fazel
خوشتپ
لطفا این ها را با رسم شکل توضیح بده:
شوهر کونیش اونطرف مشغول لاس زدن با چند تا دختر عن بود… این دخترهای عن چگونه بودند؟
برخلاف تصورش چشمکی بهش زدم و…تصورش چی بود که شما برخلافش عمل کردی؟
المیرا به در چسبیده بود و داخل رو نگاه میکرد. منم شروع کردم مالوندن کسش. هیچ کسی هم به در که المیرا پشتش بود و تو هم دستش تو کسش بود را نمیدید. یعنی چطوری؟
نزدیک به یک ربع تا نیم ساعت توی انباری هم گاییدیش و دوبار ارضا شد ولی هیچ کسی هم متوجه غیبتش نشد، حتی شوهر کونیش؟
ها کـُکا
سلام
نیمه شبتون بخیر
نوشتتون خوب بود.
نقطه قوتش
نداشتن غلط نگارشی بود!
منتها
اخرشو
انگار دسشویی داشتین.
سریع
خلاصه
و
مفید
تموم کردین جونم!!!
💅💅💅💅💅💅💅💅
شوهرشم داشت ناموس تورو میگایید تو اون هاگیر واگیر؟
جنابعالی از این کسانی هستی که باعث جدایی میشوند هستی؟ متاسفم
یاد فیلمی از کارگردان اروتیک ساز ایتالیایی تینتو براس افتادم!👌
این جنده سخنی جز دیوونه بلد نبود؟
__
بچه بیا پایین کصشعر نگو سرمون درد گرفت
.
Kid come down, don’t say bullshit, we got headaches
.
宝贝,快来听诗吧,别说我们的头疼
.
حبيبي ، انزل إلى القصيدة ، لا تقل أن رأسنا يؤلمنا
.
Körpə, aşağı en şeirə, başımız ağrıyır demə
.
Bébé, viens au poème, ne dis pas qu’on a mal à la tête
.
Baby, komm runter zum Gedicht, sag nicht, dass unser Kopf wehtut
.
बेबी, कविता के लिए नीचे आओ, यह मत कहो कि हमारा सिर दर्द करता है
.
Leanbh, teacht anuas ar an dán, ná habair go gortaítear ár gceann
.
Piccola, scendi alla poesia, non dire che ci fa male la testa
.
赤ちゃん、詩に来て、頭が痛いとは言わないで
.
Детка, перейди к стихотворению, не говори, что у нас болит голова
.
Bebeğim gel şiire başımız ağrıyor deme
.
Baba, kom tot die gedig, moenie sê ons kop is seer nie
کیر