المیرا (2)

1393/10/22

…قسمت قبل

آنچه گذشت : داستان مربوط به مردی سی و چند ساله به نام اشکان است که در میهمانی که دوستان و هم دوره های زمان دانشگاه در آن دعوت شده اند ، دوستی قدیمی به نام المیرا را ملاقات میکند ، آن شب احساس پنهانی که ان دو نسبت به یکدیگر داشته اند ، مثل آتش زیر خاکستر شعله میکشد و هر دو در رابطه ای جدید خود را درگیر میبینند و اینک ادامه داستان: به سمت دستشویی که رفتم ، تصمیم گرفتم دوش بگیرم تاحداقل حالم از اون گیجی مبهم بهتر بشه ، اب ولرم وقتی روی بدنم روان شد ، انگار خستگی وگیجی از بدنم پر میکشید و تازه میشدم، به سمت آینه تمام قد درون حمام برگشتم و در هوای مه آلود حمام خودم را درون آینه دیدم ، تصویر مردی که دوازده سال پیش عشقش را در عین ناباوری از دست داد ، عشقی که قسم خورده بود تا آخرین لحظه عمر برایش باقی خواهد ماند ، اما بی وفایی و خیانت را با هم آمیخت و رفت ، نه از پیش او ، بلکه با همین دو گناه از دنیا رفت. حمام کاملا بخار کرده بود ، درون آینه تصویر زنی پدیدار شد ، با موهای حالت دار و مشکی ، پوستی برنزه ، صورتی زیبا و اندامی هوس انگیز ، چقدر دلم میخواست که او مهسا باشد ، کسی که من با تمام سادگی ام میخواستم و او با تمام بی وفاییش مرا نخواست، اما این فقط یک ارزوی ناممکن بود ، زن از پشت به من نزدیک شد و مرا در آغوش گرفت ، نرمی سینه های هوس انگیزش و برخورد پوست لطیفش با بدنم باعث شد بخودم بیام ، بوسه داغی که بر گردنم زد باز هم آتش شهوت را در وجودم بیدار کرد، انگار الهه شهوت بود و در آغوش من باید آرام میگرفت ، به سمت المیرا چرخیدم ، کسی که دوازده سال پیش به من گفت احمق هستم که مهسا را برای آینده ام انتخاب کرده ام و چه راست گفته بود . لبهامون دوباره گره خورده بود ، تن خیس و یخزده من و اندام داغ و شهوت آلود و لطیف او ، زبانم در دهانش میچرخید و لذت میبردم از نرمی لبهای المیرا ، دوباره جلوی من زانو زد ، برای دومین بار ، سرش را در دستهام گرفتم ، و نگاهمون از زاویه ای که عاشقش بودم بهم خیره شد ، صورت المیرا در برابر کیر نیمه افراشته من. المیرا کیرم را در دست گرفت و کلاهکش را بوسید و ناگهان با لبهایش کیرم را بلعید آهی از لذت کشیدم ، و تصویر نیم رخمان را در آینه دیدم ، المیرا در حمام خانه من در میان بخار و مه ، با لذت و اشتیاق کیر من را ساک میزد . دست راست المیرا بیضهایم را میمالید میکرد و دست چپش با آن ناخنهایی که لاک مشکی براقش دیوونم میکرد سینه و شکم و گاهی رانم را لمس و نوازش میکرد .المیرا سعی میکرد عمیق ساک بزند ، اما کیر من که حالا به بزرگترین حد خودش رسیده بود ، اجازه بهش نمیداد و اون فقط تا نصف کیرم رو میبلعید و با هر چند بار مکیدن کیرم ، اب دهنش رو روی کیر من میریخت.دستش رو گرفتم و از کیرم جداش کردم ، سینه به سینه هم شدیم ، دستی به سرش کشیدم و موهایش را مرتب کردم ،اروم پیشونیش رو بوسیدم ، پای راستش رو بلند کردم و روی لبه جکوزی گذاشتم ، کیرم رو روی کسش تنظیم و آروم فشار دادم ، با ورود کیرم ، المیرا خم شد و دستش رو به دیوارش شیشه ای حمام تکیه داد ، دیدن دست لاک زده المیرا و شیشه عرق کرده دیوار حمام و قطرات آبی که روی بدنش ریخته بود ، حسابی تحریکم کرده بود ، نگاهم رو روی بدنش لغزوندم و دیدن پای نازش که طرح عقرب رپش تتو شده بود و اون ناخنهای لاک زده و انگشتهای خوش تراش ، حسابی دیوونم کرد. با صدای آه کشیدنهای المیرا ، توجهم به تلمبه هایی که میزدم برگشت و سعی کردم قوی تر ضربه بزنم ، در همین هین ناله های المیرا تبدیل به جیغهای کوتاه میشد . دست چپش رو به باسن من رسوند پو با یه ریتم قشنگ خودش رو با ضربه های من هماهنگ می کرد ، یه لحظه فکری به سرم زد ، همونجور که المیرا خم شده بود و پاش رو روی جکوزی گذاشته بود ، تا کس نازش بیشتر تو دسترسم باشه ، کیرم رو بیرون کشیدم و کمی آب ولرم روی کسش ریختم و شروع به خوردن کسش کردم ، با این کار المیرا از خود بی خود شد و با یه جیغ بلند ، ازم میخواست که ادامه بدم ، چند دقیقه که اینکار رو کردم احساس کردم زانوهام درد گرفته ، برای همین بلند شدم و المیرا رو برگردوندم ، با کمک المیرا ، بغلش کردم و از زمین بلندش ، خودش پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با یه دست کیرم رو وارد کسش کرد و دستاش رو دور گردنم انداخت ، بالا و پایین شدنهای سینه هاش و دیدن صورت عرق کردهموهایی که پیچ وتاب خورده بود ، دیگه طاقتم رو تموم کرد . به المیرا با نگاهم فهموندم که دارم میام و گذاشتمش زمین ، المیرا جلوم زانو زد و شروع به ساک زدن کرد ، بعد از چندبار مالیدن و ساک زدن آبم با ناله های فریادوار من با فشار روی صورتش پاشید . اروم کیرم رو از دست المیرا بیرون کشیدم ، ابی به تنم زدم و از حموم خارج شدم و المیرا رو تنها گذاشتم.

ادامه…

نوشته:‌ اساطیر


👍 4
👎 1
67731 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

450328
2015-01-12 15:06:33 +0330 +0330

با حال بود منتظر بقیشم

1 ❤️

450329
2015-01-12 15:42:31 +0330 +0330
NA

اینها چرا آبشونه می پاشن توی صورت دوستشان چه لذتی داره غیر از کثافت کاریش

0 ❤️

450330
2015-01-12 15:44:42 +0330 +0330
NA

فاطمه سلام تمام شد دیگه بقیه نداره منتظر نمان

0 ❤️

450333
2015-01-16 05:49:30 +0330 +0330
NA

در هر دو قسمتِ این داستان چندین غلطِ املائی وجود داشت که با توجه به دیدگاهی که گذاشته بودین قابلِ چشم‌پوشی هست؛ اما در شرحِ اولیه از فیزیکِ شخصیتِ زنِ ماجرا در قسمتِ قبل گفته بودین موهاش بلوند هستن اما در ادامه تغییر رنگ داد! به نظرم با یکی-دو بار بازخوانیِ متن و یک ویرایشِ سطحی میشه چنین مواردی رو اصلاح کرد.
از اون که بگذریم ضعفِ بزرگی که در قسمت دومِ این داستان دیدم ثابت نبودنِ لحنِ نقل ماجراتون بود؛ قسمتی ادبی و بخشِ دیگری رو به صورتِ محاوره‌ای نوشتین. امیدوارم در داستان‌های بعدی این موارد رو بهبود ببخشین.
موفق باشید

0 ❤️

542893
2016-05-29 14:15:04 +0430 +0430
NA

دیالوگ عزیزم
تا اینجا فقط برخورد (که لازمه ی هر داستانیه) رو داشتیم و باقی فقط کیر رادشق و کسرا تنگ میکند
خوبه که کسایی مثل شما ((داستان)) مینویسند نه صرفا توضیح و تفسیر سکس

0 ❤️

546280
2016-06-26 04:03:27 +0430 +0430

با تشكر از اساطير عزيز واقعا قلم گيرايي داريد
فقط از نظر من تكرار دوباره و سه باره دستها و لاك دست سياه يه جوري معلوم ميشه كه از كامنتهاتون فهميدم حتما تغيرات ادمينه
بيقرارم واسه ادامه داستان كه هرچه زودتر تموم كنم

0 ❤️