الهام

1399/11/11

سلام دوستان من وحید هستم از بچه های دهه شصت که با هزار جور مکافات و گرفتاری تو این مملکت بزرگ شدیم و همیشه و همه جا پرچممون بالاست.
تجربه نوشتن اندکی دارم ولی برای این سایت تاحالا داستانی ننوشتم این داستان مستندی از خاطرات زندگی خودم هستش که براتون به اشتراک میذارم.
در آغار داستان احساسم این هست که بهتره از شخصیت خودم براتون با شخصیت یه فیلم همزاد پنداری میکنم که درک اخلاقیات من رو بطور کامل داشته باشین من از لحاظ اخلاقی بطرز عجیبی با شخصیت برزو (با بازیگری سروش صحت) در فیلم “نان، عشق و موتور هزار” همزاد هستم و در رشته ورزشی جودو سالها فعالیت حرفه ای داشتم و سه بار قهرمان ایران شدم.
زادگاه من یکی از شهرهای بسیار زیبای استان گیلان هستش و اصلیتی گیله مرد دارم یکی از اقوامی که از ایران باستان با کمترین دخل و تصرف باقی مونده…
برای شروع داستان یه سری از وقایع رو توضیح میدم که به درک محیط داستان کمک کنه پدر من با دوستانی که در دوران تحصیلش (زمان شاه) باهم جور بودن روابطش رو حفظ کرده بود که بعد ازدواج هم این روابط ادامه داشت و رفت و آمد ها برقرار بود و با توجه به این موضوع با گروه همسالانی چه دختر و پسر تو این جمع دوستانه بزرگ شدم که رفت و آمد ها با اینکه هیچ بستگی خونی و سببی در بین نبود بسیار بی ریا و بدون هیچ مشکلی برجا بود که در این اثنا من احساس محبت شدیدی( به قول دوستان نوجوان امروزی کراش) نسبت به یکی از دخترهای اون جمع دوستانه داشتم که هرگز سعی نمیکردم از حد و مرز خواهر برادری خارج بشه با اینکه چند سالی از من بزرگتر بودن ایشون ولی من حس علاقه فراوان و محبت ناخواسته ای بهشون داشتم که همه موارد رو شامل میشد ایشون که اسمشون الهام بود برای من تبدیل به یه بت شده بودن، یک دختر با چهره ای بسیار مهربان و البته همانقدر زیبا با موهایی خرمایی رنگ و اندامی خواستنی به هر حال نمیتونم کامل شرح بدم چون هرچی بگم میشه باز مصداق این مصرع شعر که تو مو میبینی و من پیچش مو…
خلاصه الهام خانم با این همه جمالات یه مقدار شیطون تشریف داشتن که اون موقع تقاضای سن و سال من نبود که پیگیر این مسایل بشم هنوز دوران تینیجریم بودم که برای الهام خانم خواستگاری میاد بچه زرنگ تهروون و خیلی پولدار که حتی عقد هم باهم کردن ظاهرا دوستی قبل از ازدواج هم بوده که تو دوران نوجونی ما یعنی سالهای 70 واقعا یه جرم نابخشودنی بود روابط دختر و پسر که کمترین مجازاتش عقد مصلحتی با اجازه خانواده ها بود به هر حال این موضوع به داستان من مربوط نمیشه بهتر هستش بریم سراغ روال داستان خودم بله جونم براتون بگه که الهام خانم عقد کردن و این ازدواج به عروسی نرسیده متلاشی شد و به ازدواج ختم نشد و چون من سر و ته پیاز نبودم و اینکه اصلا آدم کنجکاوی نبودم اصلا نفهمیدم دلیل حقیقی جریان بهم خوردن ازدواج الهام خانم چی بوده ولی به شدت از اینکه الهام خانم رو افسرده و ناراحت میدیدم خیلی اذیت میشدم که این امر برای من در اولویت بود که چطور از اون حال و هوا درش بیارم که تا حدودی موفق هم میشدم ولی ضربه روحی که الهام خورده بود رو یکی با شرایط من نمیتونست درمان کنه چون هم سن و سالم بهش نمیخورد هم جایگاهش رو نداشتم.
تا اینکه ایشون تهران معماری قبول شدن و رفتن برای دانشگاه که دوران سختی رو برای من رقم زدن دیگه جمع خانوادگی که همیشه یه وحید پرشور رو داشت که همه رو با دلقک بازیاش به خنده در میاورد به جمع خانوادگی با وحید افسرده و نارحت روبرو کرده بود که حتی دیگه بازی ها و شیطنت های نوجونی که مخلصش بودم لذتی رو در پی نداشت برای من به ناچار دنبال ورزش رفتم تا از اون حالت دربیام بخاطر استعدادی که داشتم تو ورزش جودو خیلی زود تبدیل به یکی از نخبه های جودو تو سطح کشور شدم که با توجه به اینکه دوران مناسبی از سن خودم با ورزش خو گرفته بود اون هم بصورت افراطی باعث شد که بدنی بسیار زیبا بدون اینکه بدنسازی کار کنم برای خودم بتراشم و اینکه تو دوران دبیرستان طوری باشه که خیلی از زن های اطرافم بخاطر این موضوع دنبال این باشن که من رو به عنوان یه مرد تصاحب کنن و من بخاطر اون چیزی که در دل داشتم از همشون میگذشتم که این امر خیلی به مرام و طرز برخوردم تو اجتماع تاتیر گذاشته بود.
برای اینکه از مسیر داستان دور نشیم بهتره برگردیم سر ماجرای الهام خانم که ایشون در حین اینکه تحصیل میکنن تهران ظاهرا باز شیطنت میکنن و با یکی آشنا میشن به نام محمد آقا که ایشون بعد خواستگاری اینبار موفق به ازدواج با الهام خانم میشن و زندگی مشترک خودشون رو شروع میکنن که این وقایع منتهی شده بود به پایان دهه 70 و شروع دانشگاه من که از قصد خودم رو به جنوبی ترین جایی که میتونستم فرستادم تا اونجا یکم بتونم از این موضوع جدا شم و از موقعیت بیرون بیام تا تصمیمات بهتری برای زندگی خودم بگیرم.
کمتر به خونه میومدم و بیشتر دانشگاه بودم تا روال زندگی الهام از زندگی خودم جدا کنم و بهتر بتونم به درک و تصمیم برای زندگی خودم برسم ولی نمیشد از دوران عید تا سیزده بدر در رفت مجبور بودم طبق روال پیشین حضور پیدا کنم و کسی رو که دوست داشتم رو در کنار یکی دیگه ببینم که بسیار سخت بود برای من و هرچی هم دورتر میشدم باز نتیجه ای نداشت به قول اون شعر چون با منی گر در یمنی پیش منی…
بله الهام خانم همون اول ازدواج یه دختر کوچولوی بسیار زیبا به دنیا میاره که هر روز در حال بزرگ شدن بود. تا اینکه پدر بچه تصمیم میگیره به آلمان مهاجرت کنن و الهام خانم و دختر کوچکشون به منزل پدری میان برای اینکه اونجا بمونن تا محمد آقا کارشون رو درست کنه و اونجا به هم بپیوندن.
ولی باز به دلایلی که من نمیدونم این موضوع به درازا کشید و من که خودم رو از الهام میدزدیدم کم کم خودم رو بیشتر تو محافل خانوادگی که الهام حضور داشت میدیدم و اینکه بصورت ناخواسته دوباره به الهام نزدیک میشدم و الهام هم جلوی این قضیه رو نیمگرفت و به من اجازه ورود میداد به حریم خودش البته حریم که میگم هیچ گونه عمل ناشایستی رخ نمیداد و همه چیز برای ما عادی و با رعایت مسایل قبل بود تا یه روز که بعد از 4 سال از رفتن شوهر الهام گذشته بود من برای دیدن برادر الهام به سمت خونشون رفتم در نهایت تعجب الهام با دختر کوچولی تقریبا 3 ساله خودش تو خونه تنها بود طبق روال قبل و بی ریایی که از گذشته تو روابطمون بود الهام من رو به خونه دعوت کرد با اینکه من گفته بودم داداشت نیست من برم بعدا میام ولی با اصرار الهام که بیا داخل من به داخل خونه رفتم بعد از سلام و احوال پرسی همیشگی که بینمون رد و بدل میشد الهام خانم برای من چای و مقداری شیرینی دست پخت خودش رو آورد که مثل همیشه برای من خوشمزه و خاطره انگیز بود بعد چند دقیقه صحبتی که بینمون رد و بدل شد (لازم به ذکر هستش من بدلایلی از حس بویایی ضعیفی برخوردارم) بدلیل اینکه الهام نزدیک من شده بود بوی کرم “نیوآ” رو تونستم از صورت و تن زیبای الهام استشمام کنم (این کرم تو اون زمان رو بورس بود اگه بزرگای سایت منو تصدیق کنن) جوری خمار اون بو شده بودم که اصلا یادم نبود کجا هستم رو زمین میگردم یا اینکه تو آسمونا دارم سیر میکنم از درون الهام خبر نداشتم ولی یه حسی بهم میگفت که میتونم الهام رو تو آغوش بگیرم و اون بوی خاص رو که داشت من رو مفتون میکرد بنوشم من هیچ وقت با اینکه هزاران بار در موقعیت هایی اینچنینی در مقابل زنان دیگری تجربه داشتم کنترل خودم رو از کف نداده بودم که اون لحظه قافیه رو باختم و با یک حرکت نرم بینی خودم رو نزدیک گردن و بالای سینه های الهامم رسوندم و بی دریغ بو کشیدم و تا میتونستم مینوشیدم از اون لحظات و این بسیار جالب بود که هیچ گونه مخالفتی از سوی الهام مواجه نمیشدم که این امر منو بیشتر به سمت الهام کشوند که هم رو درآغوش گرفتیم بوسه های ریزی بر اطراف گوشم حس میکردم که از سوی لبان زیبای الهام بر کویر تشنه دل من فرستاده میشد که مفتونم میکرد و من رو وادار به پاسخگویی با بوسه های ریز به زیر گردن و بالای سینه های الهامم کرده بود این موقعیت عاشقانه دیری نپایید که الهام با صدای دختر کوچکش من رو به دنیای واقعی پرتاب کرد و خودش رو به دخترش که در اتاق بازی میکرد رسوند.
من که در اون لحظات هنوز از گیجی درنیومده بودم که بدونم کجا هستم و تو چه شرایطی قراردارم با کمی تأمل بر خودم مسلط شدم و به کاری که کردیم از بیرون نیگاه کردم ای وای وحید خاک دو عالم برسرت با یه زن شوهر دار مصافحه کردی و همدیگر رو در آغوش کشیدین این موضوع برایم خیلی غیرقابل هضم بود چون اصلا نمیتونستم از خجالت سربالا کنم.
کمی با خودم کلنجار رفتم و از سرزنش کردن خودم دست برداشتم چون من به تنهایی مقصر نبودم. سرم رو بالا گرفتم تا پیش الهام برم و ازش عذر بخوام بابت اون ماجرا راه افتادم به سمت اتاقی که مادر و دختر باهم داشتن صحبت میکردن رفتم و دیدم الهام پشت بمن نشسته و داره با دخترش صحبت میکنه و نازش میداد کمی منتظر موندم تا الهام متوجه حضور من از نگاه های دخترش شد و در کمال تعجب بهم گفت (بدون هیچ انتقادی از من) عمو وحید ببین دخترم افتاد زانو های خوشگلش “بوووه” شده؟!!
من خودم رو زدم به اون راه و کنار الهام نشستم شروع کردم با دخترش صحبت کردن که عمو جوون ببینم چی شده پای خوشگلش که دیدم دختر الهام شروع کرد به ابراز درد پیش من که عمو داشتم میومدم پیش شما که این عروسک رو نشونتون بدم افتادم پاهام “بوووه” شد که من هم با دستام شروع کردم پاهای نازشو مالیدم تا دردش کمتر بشه که الهام خودش رو نزدیکم کرد و در گوش گفت وحید جان جلوی دخترم کاری نکنی چون بچه میفهمه که ما چیکار کردیم و خیلی بد میشه من هیچی نگفتم و از شرم سرم رو حتی بالا نیاوردم که جوابی بدم و سکوت بین من و الهام حاکم شد و کانون توجه دختر ناز الهام شد تا پاشو تیمار کنیم و حالش خوب بشه بعد اینکه یکم از ماجرا گذشت من و الهام پاشدیم از اتاق به همراه دخترش که در آغوش من بود بیرون اومدیم و بسمت پذیرایی رفتیم و هیچ به رومون نیاوردیم که بینمون چه لحظاتی گذشته تا بقیه اعضای خانواده رسیدن و ماجرا ختم به خیر شد…
این موضوع تو روابط من و الهام هیچ تاثیری منفی نگذاشته بود و ما مثل قبل به روابطمون ادامه میدادیم تا اینکه الهام توسط پدرش تونست به عنوان نیروی پیمانی در یکی از دبیرستان های تهران فکر کنم فنی و حرفه ای برای تدریس استخدام بشه و رفت و آمدهاش به تهران هر هفته برقرار بود اون روزها من جنوب مشغول به تحصیل بودم و دورادور با موبایل که تازه به سیستم ارتباطی ما اوایل دهه 80 وارد شده بود از الهام خبر میگرفتم که برام تعریف میکرد شرایط تدریس تو دبیرستان و اینکه دخترای این دوروزمونه مخصوص تهروون چرا اینقد پررو هستن و از این صحبتهایی که بین ما از قبل عادی بود و هیچ صحبتی از اون روز و خاطره عجیب که برای جفتمون خیلی لذت بخش بود نکرده بودیم تا اینکه من یه روز که تو اینترنت گشت میزدم به یه سری اطلاعات حقوقی دست پیدا کرده بودم مبنی بر اینکه زنانی که شوهرشون رو حداقل 4 سال ندیده اند میتونن درخواست طلاق بدن و راحت از عقد دربیان و این موضوع رو به عنوان اینکه طلاق بین الهام و شوهرش حتی بصورت عاطفی هم که شده جاری هست تو دل الهام و من از اینکه با زنی که شوهر داشته شرمساری نبایست داشته باشم تلقی میکردم.
هرگز از یاد نمیبرم زمستان 83 بود که برف بسیار شدیدی در گیلان بارید که مدت 10 روز تمام استان بسته شده بود نه آب بود نه برق شرایط خاصی رو بوجود آورد این نقطه عطف در هوای شهرم نقطه عطفی هم تو زندگی من داشت با خودش که تحول بزرگی رو برای من رقم زد که در ادامه براتون میگم بعد از اینکه از برف خلاص شدیم به سمت دانشگاه حرکت کردم با عذر موجهی که داشتم انتخاب واحد رو انجام دادم و از کلاسها مرخصی گرفتم تا برگردم شهرم دیگه اسفند 83 بود و من در مسیر برگشت به خونه به تهران رسیده بودم که اونجا به خونه پسرعمه خودم رفتم تا چند روزی پیش اون وقت بگذرونم تو این اثنا بود که به الهام زنگ زدم و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدم که کجا هستی گفت تهرانم و تا ساعت 5 عصر تدریس دارم منم گفتم که میشه بیام ببینمت که پرسید مگر تهرانی گفتم بله تهرانم و دوست دارم باهم تهرانگردی کنیم امروز، که آدرس محل کارش رو برام پیامک کرد و ساعت 5 هم رو در محل قرار دیدیم که با راهنمایی اون به چنتا مرکز خرید و گردش رفتیم و شام هم خوردیم که وقت وداع رسید میدون انقلاب بودیم که موقع خدانگهدار گفتن بود که من درخواست کردم تا خونه برسونمش و الهام متوجه منظورم شد بعد کمی مقاومت که تا خونه اگر بیای بایست دعوتت کنم بالا و شرایط خونه طوری نیست که بتونم ازت پذیرایی کنم و باعث خجالته و درست نیست که من با اصرار تونستم قانعش کنم که این مسئله درست نیست من که نمک پرورده محبتات هستم الهام جون با هم که از این حرفا نداریم و غیرتم اجازه نمیده این موقع شب تنها بری تا خونه بلاخره رضایت الهام رو برای همراهیش گرفتم تو راه وقتی به محل زندگیش رسیدیم یه سری خرید کردیم که من دست گرفتم و بسمت خونه الهام حرکت کردیم تا به منزل رسیدیم و الهام جلوتر رفت در رو بازکرد و بمن تعارف زد برای داخل رفتن ولی تو چشمای جفتمون استرس موج میزد تو وجود من استرس اینکه چه پیش خواهد آمد و تو چشمای مهربون الهام استرس اینکه من کاری به زور انجام ندم که الهام از اعتمادی که بمن کرده بود پشیمان بشه(این موضوع رو خودش بعدها بهم گفت).
به هر حال من وارد خونه دانشجویی شده بودم که با کمترین امکانات برای زندگی آرایش شده بود و با بفرمایید بفرمایید الهام خانم داخل پذیرایی شدم و روی زمین نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشا شدم که الهام با ظرف میوه و چای برای پذیرایی از من بهم ملحق شد که انگار دنیا رو برای من آورده بود بعد از اینکه چای و میوه رو نوشیدیم و خوردیم به اتفاق، حس کردم از استرس وجودی الهام و حرکات پر از دلهره اش کم شده بود که شروع کردم به دلقک بازیای همیشگی و خندوندن الهامم که این همیشه حالش رو خوب میکرد و وقتی میخندید انگار دنیارو بمن دادن چند دقیقه ای به همین منوال گذشت که الهام بلاخره با من چشم تو چشم شد از وقتی که وارد منزل شده بودیم نگاهش رو از من میدزدید ولی اون لحظه دیگه نتونست چشماشو از چشمان من بدزده و این نگاه باعث شد بهم نزدیک بشیم و آروم آروم بسمت هم بریم باز بوی خوش بدن الهام من رو به خودش جذب کرد نمیدونم چقدر سر به سینه الهام گذاشته بودم و میبویدمش و اون هم من رو در آغوش گرفته و ریز میبوسید. زمان و اختیار از کف داده بودم و مست آغوش عشقم بودم که کم کم روی پاهای الهام خوابیدم و با نوازشهای اون گریه میکردم سرم رو بین پاهای الهام برده بودم تا اشکای منو نبینه هیچ کلامی دیگه بینمون رد وبدل نمیشد تمام حرکات از روی غریزه و احساس جفتمون نشأت میگرفت بعد کلی اشک ریختن الهام گفت وحید پاشو پاشو اینهمه ورزش میکنی قهرمان هستی ببینم میتونی کمی منو ماساژ بدی کمرم بشدت درد میکنه از بس رو این صندلی های چوبی کلاس نشستم پاشو پسر پاشو من که اصلا تو حال و هوای خودم نبودم از جام پاشدم با چشمایی قرمز گفتم به چشم الهام جون شما دراز بکش من ماسازت بدم که بهم گفت رو زمین که نمیشه برو از اتاق چنتا رختخواب هست بیار رو اون دراز بکشم بدنم درد نگیره با سر تایید کردم و بسمت اتاق خواب رفتم و چنتا تشک و پتو برای پهن کردن آوردم و تو پذیرایی پهن کردم جلوی تلویزیون که الهام با ناز و عشوه ای که تا حالا ازش ندیده بودم دمر دراز کشید رو تشک و گفت وحید جان هرجور راحتی منو ماساژ بده که خیلی خسته هستم و چشمای شهلاشو بست و من دست به کار شدم با ترس کنارش نشستم و شروع کردم از انگشتای دستش مالش دادن به بازوهای نرم و توپولش رسیدم بعد به کتف هاش،گردن،کول و شروع به ماساژ کمرش کردم دیگه ناله های خفیف الهام رو که رو مرز شهوت داشت پیاده روی میکرد رو میشنیدم کم کم به زیر کمر رسیده بودم که ول کردم رفتم از پایین انگشتای ناز پاش شروع به مالش کردم وقتی میمالیدم انگشتاشو ناخودآگاه اونارو به لب گرفتم و بوسیدم و مکیدم مزه خیلی خوبی برام داشت دیدم الهام یهو یه جوری شد و گرمای مضاعفی رو در بدنش حس کردم بعد اینکه از مکیدن همه انگشتاش سیر شدم شروع کردم به مالش ساق زیبا و رون خوشگل عشقم که تا میتونستم مالیدمش هنوز اونقد جرأت نداشتم به باسنش دست بزنم که الهام خودش گفت اگه لباسام مزاحم ماساژ هستن درشون بیار من که منتظر یک اشارت بودم درجا به سر دویدم و آرووم آرووم لباسهایی الهام رو از شلوار شروع کردم درآوردن بعد بلوزش که من رو با صحنه ای که مات کننده بود روبرو کرده بود بدن بسیار زیبا و مدهوش کننده ای که با لباس زیرای ست و خیلی خوشرنگ باسن توپول و بسیار زیباشو تو خودش جا داده که هوش از سرم پرونده بود که با تشر الهام که وحید یخ زدم چرا ماساژ نمیدی از خواب بیدار شدم ، با عجله شروع کردم به دست رسوندن به بدن زیبایی که تصورش رو نمیکردم که یه روز لخت ببینمش این فراتر از آرزوهای من بود و من داشتم با دست زدن به اون بدن زیبا و خواستنی رو ابرها قدم میزدم.
در همه احوالات من دستهای بسیار گرمی دارم ولی اون لحظه وقتی دستهامو به بدن سرد الهام میرسوندم حس میکردم که تمام انرژی و گرمای دستم رو دارم به بدنش منتقل میکنم که خود الهام با گرمای دستم که حالا به همه جای بدنش بجز جاهای ممنوعه(به زعم خودم چون الهام به هیج وجه من رو از کاری منع نکرد اون شب) سرک میکشید بدنش گرم شد و سرخی بجا مونده از رد دستهای من بر بدن سفیدش واقعا بسیار سکسی کرده بود بدن زیباشو، دیگه تقریبا کارم تموم شده بود که الهام در خلسه شهوانی بعد از ماساژ بود آروم بهم گفت وحید روم دراز بکش احتیاج دارم گرمای بدنتو لمس کنم رو خودم که من پاشدم و به آرامی لباسهامو درآوردم و لخت بدون هیچ پوششی روی الهام دراز کشیدم آلتم که در نهایت شهوت بود رو بین پاهای الهام جا دادم که الهام به هنرمندی خاصی اون رو جاداد نزدیک به آلت خیسش که از روی شورت کاملا هویدا بود که کاملا شهوتی شده بنابراین همچین ترشحی پس داده.
وقتی آرامش حکمفرما شد و من کامل ریلکس شدم دستامو بردم به سمت سینه های بزرگ و خواستنی الهام جونم که تو اون سن سال بسیار سرحال و نرم و رسیده بودن بعد لمس سینه های الهام از روی سوتین حس کردم الهام دوباره تکونی ریزی خورد و آثار ترشحاتش رو روی آلت فهمیدم که یه مایع گرم لای پای الهام رو بشدت گرم و لزج کرد اون لحظه بود که فهمیدم الهام به سینه هاش خیلی حساس هستش که نهایت استفاده رو از این موضوع کردم و در گوشش به نرمی گفتم الهام جونم من دوست دارم سینه هاتو بمیکم که با استقبال الهام روبرو شدم دیدم داره زیرم برمیگرده خودمو بلند کردم و آلتم رو از بین پاهای لزجش درآوردم و رودر روی هم روش دراز کشیدم اوایل چشماشو بسته بود و من به نرمی سینه هاشو از سوتین درآوردم و شروع به مکیدن پستانهای صورتی رنگی کردم که یه عمر در آرزوش بسر میبردم خلاصه بعد اینکه چند دقیقه ای مکیدم اون ممه های بهشتی رو دیدم الهام سرم رو داره نوازش میده در این حین بند سوتینش رو باز کردم که راحت تر و با تسلط بیشتری سینه هاشو بخورم که به نیم نگاهی به الهام باهم چشم تو چشم شدیم که لذت رو برای جفتمون به نهایت رسوند اینقد تو چشم هم نیگاه کردیم و من سینه های عشقم رو مکیدم که بنفش شده بودن ولی هیچ کدوممون قصد پا پس کشیدن نداشتیم که یهو دیدم الهام پاهوش دور کمرم قفل کرده، منظورشو گرفتم و با دستم آلتم رو به آلتش رسوندم شرت خیسش رو کنار زدم و به ورودی بهشت روانه کردم خودم رو که در اولین سعی به ورود به مانعی برخورد کردم الهام بخاطر سالها نبودن شوهرش انگار کامل راه ورودش بسته شده بود که این رو با فشار نرمی که آلتم در مسیر ورود به بهشتش بر چهره الهام به وضوح آشکار شد تصدیق میکرد. الهام با تحمل درد فراوان و با آوردن دست به سمت دهنش و ناله های مکرر ریز و تنگ کردن چشماش داشت بمن میفهموند که حجم بزرگ آلتم در واژن تنگش داره پیشروی میکنه واین موضوع لحظات نابی رو برای جفتمون در پی داشت که لذت فراوان برامون که چشم تو چشم بودیم به هدیه میاورد و از می وجود هم مینوشیدیم الهام بعد اینکه تمام آلتم رو در خودش جا داد دستی که بر دهان داشت رو به سمت من آورد و با نگاه ازم خواست حرکت نکنم من در همون وضعیت با اینکه داغی و لزجی وجود عشقم رو به کمال روی آلتم حس میکردم و به وجودم منتقل میشد زل زدم به چشمهای الهام تا لحظه ای که حس کردم گره چشماش باز شد پس شروع به درآوردن آلتم از بهشت کردم تا به بالفعل کردن این بیت شعر معروف از سعدی علیه الرحمه دست پیدا کنیم
که هر نفسي که فرو ميرود ممد حياتست و چون برميايد مفرح ذات.
پس در هر نفسي دو نعمت موجودست و بر هر نعمتي شکري واجب
از دست و زبان که برآيد
کز عهده شکرش بدرآيد…
بله جونم براتون بگه که من شروع کردم به فرو بردن و برون آوردن ممد حیات بر در بهشت عشقم که این لذت رو با نگاه هامون بهم شکر میکردیم و بدون هیچ گفتگویی و قربان صدقه رفتن های جلف کوچه بازاری از هم نهایت لذت رو میبردیم من به خلسه ای رفته بودم که فقط بی اختیار گاهی کند و تند میکردم کمرم رو انگار افسار کار از دست جفتمون خارج شده بود و ما داشتیم با توجه به لذتی جنسی که باهم به اشتراک گذاشته بودیم کنترل میکردیم آهنگ کارمون رو نمیدونم چقدر طول کشید که بعد از چند بار ارضإ شدن های مکرر الهام تو چهره عشقم آثار خستگی رو دیدم که از جام بلند شدم و همانطور که آلتم داخل بهشتش بود پاهایش رو به روی دوشم انداختم و حالت شنا (یک حالت ورزشی که ناخودآگاه به ذهنم رسید)(لازم به ذکر هستش که ما اون موقع ها مثل الان اینهمه اطلاعات سکسولوژی که دراختیار همه هست نداشتیم که برنامه ما محدود به فیلم های پورن که به صورت قاچاق رد و بدل و دست به دست میشد بود) گرفتم و شروع به گایش با حرکت های تند کردم که یهو تو چشمای الهام برق لذت رو صد چندان کرد و از اون حالت خمودی درآورد عشقم رو، چند دقیقه ای با همین آهنگ موزون نواختم که احساس کردم دارم ارضإ میشم لرزش شدیدی به جفتمون دست داد و الهام رو با ترشح فراوانی که دور آلتم حس کردم به خلسه بعد از ارضإ فروبردم و نزدیک بود خودم هم ارضإ بشم و میدونستم که نباید داخل رحم الهام ارضإ بشم به سرعت در آوردم آلتم رو و تمام مایع وجودیم رو با نگاه به چشمان شهلای الهامم رو شکمش پاشیدم و بعد از چند فواره زیبا که الهام رو شگفت زده کرده بود روی بدن الهام ولو شدم که سریع الهام با درآغوش گرفتن من از زحماتم بی دریغ تشکر کرد همونطور که همو به شدت بغل کرده بودیم تو گوشش گفتم مرسی عشقم من رو مرد کردی که با گفتن این جمله جفتمون گریه کردیم و صورت هم رو با اشکهای هم تر کردیم و بیشتر هم رو در آغوش هم فشردیم کم کم کنار هم دراز کشیدیم و بعد کلی نیگاه کردن هم و هم آغوشی و بوسیدن هم الهام پاشد و به حمام رفت برای استحمام و توی راه با نگاهش منو دعوت کرد برای غسل و تمیزی که همراهیش کردم زیر آب گرم هم آغوشی کردیم و هم رو شستیم بعد از حمام بیرون اومدیم و با تک حوله ای که الهام داشت همو خشک کردیم و سریع به زیر پتو خزییدیم و با هم آغوشی و صحبت های عاشقانه ای که باهم داشتیم شب رو آغاز کردیم نفهمیدم کی خوابمون برد که ناگاه به صدای الهام که وحید پاشو چی شده وحید جان بیدار شو از خواب پریدم دیدم الهام تکونم میده و با یه لیوان آب که به دست داره میگه وحید جان پاشو داری هزیان میگی عزیزم چی شده خواب بد دیدی گفتم آره الهام جونم داشتن ترو از من میگرفتن تو خوابم داشتی میرفتی آلمان که یهو بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن که الهام بغلم کرد و بعد از کلی بوسیدن من رو آروم کرد وقتی دید آروم شدم بغلم کرد و روم خوابید با نگاه داشتم سینه های خوشگلشو میخوردم که بی مقدمه اونهارو بسمت لبام رسوند و من مثل کودکی آروم مکیدم و لذت میبردم در همون حالی که زیرش خوابیده بودم آلتم رو به سمت بهشتش روانه کرد و نشست روش و ویرانم کرد دوباره، با ریتم قشنگی بالا و پایین میکرد و سینه های بزرگش رو نوبتی برای میک زدن من بمن هدیه میکرد تو یه لحظه که نیمتونم توصیف کنم به سمت گوشهای من اومد و گفت وحید من تمام طنازیمو به تو نمیتونم نشون بدم ترس دارم مبادا از فردایی که نباشم زندگیت نابود بشه وقتی من نبودم یه وقت به خودت سخت نگیریا من خیلی دوستت دارم ولی میترسم نباشم از زندگی عادی بیوفتی ممکنه که هیچ وقت دوباره این لحظات ساخته نشه پس قوی باش و بدون همه جا بیادتم، این قسمت بود که نمیشه مال هم باشیم ولی روحمون به هم گره خورده است…
لالایی های که در گوشم زمزمه میشد رو کامل گوش دادم و با سر تایید کردم الهام از شدت عشق بازی که باهم داشتیم تو همون مدت کوتاه چند بار ارضإ شده بود و قوای بدنیش تحلیل رفته بود که من اون رو برگردوندم و مثل دفعه قبل پاهاش رو دوشم گرفتم و شروع به روفیدنش کردن به شدت میکوبیدم کمرم رو و الهام زیرم داشت له میشد ولی از چشماش میخوندم که داره لذت میبره و هیچ مشکلی با این فشاری که بهش آوردم نداره پس سرعتم رو بیشتر کردم و احساس کردم چندباری الهام زیرم ارضإ شد به شدت ترشحات داغ و لزجش بصورت رگباری دور آلتم سرازیر میکرد و لذتی رو بمن میداد که هیچ وقت تاحالا به عنوان یک مرد هیچ زنی بمن نتونسته بچشونه و این رو از محبت زیاد الهام به خودم میدونم که با تحمل فشار زیاد من جوابگوی من بود و هیچ مقابلم کم نمیاورد تا من ارضإ شدم و پاشش عجیب و غریب منی خودم رو تا صورت الهام با تعجب جفتمون دیدیم که لذتی خاصی رو به هردومون رسوند.
باز همدیگر رو بغل کردیم و از هم آغوشی هم لذت بردیم، یکم که سر حال شدیم الهام پاشد رفت به سمت حمام و خودشو روتمیز کرد من هم پشت سرش رفتم و خودم رو شستم و عرق هایی که از لذت بر تن داشتم زدودم…
بعد از کمی هم آغوشی خوابیدیم و صبح با صدای الهام که وحید پاشو دیرم شده بیدار شدم بعد از صرف صبحانه ای مختصر باهم از خونه بیرون زدیم و تا محل کارش الهام رو همراهی کردم و با نگاه هایی بغض آلود هم رو بدرقه کردیم.
بایست با تأثر بگم که اون آخرین دیدار ما بود و الهام در کمتر از 2 ماه کارش درست شد و به آلمان مهاجرت کرد و هرگز برنگشت و ما هم رو ندیدیم و نشنیدیم…
هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می‌کنم (می‌کنی) نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
وان دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت بسر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد چون همی بباید مرد
خنک آنکس که گوی نیکی برد
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید

نوشته:vahidjudo


👍 9
👎 10
13701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

789038
2021-01-30 01:06:52 +0330 +0330

جنگ قدر این طول نکشید! 😀

3 ❤️

789045
2021-01-30 01:12:22 +0330 +0330

چقدر حرف زدی؟
آخوندی؟
مصافحه…خخخخ…

1 ❤️

789046
2021-01-30 01:12:42 +0330 +0330

کی حوصله داره رمان بخونه اخه؟

0 ❤️

789056
2021-01-30 01:26:14 +0330 +0330

🤣🤣🤣واي معذرت ميخوام من نخوندم اصلا تا اونجايي خوندم ك گفتي واسه گيلاني و اينا
خيلي خندم گرفت بامزه بودي لايكو ميدم

0 ❤️

789091
2021-01-30 03:38:32 +0330 +0330

نه به زن شوهر دار،نباید اینکارو میکردی،چوبشو خواهی خورد.

2 ❤️

789096
2021-01-30 04:34:50 +0330 +0330

کس ننت با این کس داستانت

1 ❤️

789113
2021-01-30 08:40:32 +0330 +0330

🤮 🤮 🤮 🤮 🤮

0 ❤️

789119
2021-01-30 09:20:41 +0330 +0330

عالی بود رفیق
ادامه بده

0 ❤️

789127
2021-01-30 11:10:09 +0330 +0330

داداش خودت بچه ی دهه ۶۰ هستی باید بدونی مردم گشادتر و بی اعصابتر از این حرفان که بشینن رمان بخونن
چخبره بابا؟؟؟

1 ❤️

789159
2021-01-30 15:21:54 +0330 +0330

هرکس کامنت منو میخونه اگه درمورد دارویی گیاهی معجونی چیزی واسه زود انزالی بلده ونتیجه گرفته بهم پیام بده
البته درمورد این دستگاه های وکیوم هم. کسی استفاده کرده؟نتیجه ش چی
kurd_kk21 اینستامه لطفا کمک کنید

0 ❤️

789161
2021-01-30 15:31:01 +0330 +0330

کانال پاناما شد که شیر مادرت خودت بخونش یبار
بعدش ارمسئله دورمیشدی وباز نخ رومیگرفتی چند بار معلوم نشد تعریف جودو بود یاداستان یا اراجیف

0 ❤️

789179
2021-01-30 16:57:52 +0330 +0330

چقدر چرت ،طولانی و حوصله بر بود
با تمام احترامی که برای همه هموطنانم قائل هستم باید بگم که متاسفانه در خطه شمال برعکس گفته شما دخل و تصرف توسط روس ها خیلی صورت گرفته و سربازان روس وازبک و قزاق بچه های زیادی جا گذاشتند و رفتند.

نه لایک
نه دیس
فقط جان جدت دیگه ننویس

2 ❤️

789185
2021-01-30 17:45:35 +0330 +0330

قرمدنگ تو دیگه واقعا از دامن جق به شاعری رسیدی…😂
شوهرش ۴ سال بود که رفته بود بعد دخترش ۳ سالش بود کونکش؟
حتما اون بچه از طریق گرده افشانی بوجود اومده بود…!
وقتی یه جَوون از ازدیاد مفرط جق شاعر میشه،سه دوره قهرمان جودو کشوری هم میشه…دست رد به سینه کلی در و داف هم میزنه…جونم براتون بگه…جمع کن بااا

1 ❤️

789204
2021-01-30 21:42:54 +0330 +0330

اگه همچین پسر کونی ای سر راه من سبز میشد و اینقدر اوسکل بود دونفر رو میاوردم حسابی کونش بزارن،اوسکل🙄

0 ❤️

789208
2021-01-30 22:04:02 +0330 +0330

ترتیب زن شوهر دار رو میدی بعد میری حموم غسل هم میکنی؟؟؟؟
مسلمون کی بودی تو؟؟؟؟

0 ❤️

789213
2021-01-30 22:51:44 +0330 +0330

درود بر شما
من از داستانت خیلی خوشم اومد
واست ارزوی موفقیت در زندگی دارم

0 ❤️

789215
2021-01-30 23:06:03 +0330 +0330

نسبت به محتواش ک سکس با زن شوهردار بود و این طرفم3سال بود خبری ع شوهرش نداشت نظری ندارم…ولی شما اگه چنبار قهرمان کشور شدین باید هرروز سر تمرین باشید،من3سال بیشتر نیسmmaکار میکنم با این وجود بجز جمعه ها هرروز باشگاه هستم…مطمئنی توی قهرمان بودنت مبالغه نکردی؟

0 ❤️

966290
2024-01-12 05:32:36 +0330 +0330

فازت و نفهمیدم ، لعنت به این ماساژ بدون این واژه بلد نیستین کص بکنید ؟

0 ❤️