الهه (۱)

1397/12/07

سلام به همگی امیر هستم 34 ساله از گیلان. زندگی منم مثه همه آدما پر بود از رابطه و سکس و خاطرات خوب و بد ولی بعضی خاطرات و بعضی روابط هیچوقت از ذهن آدما پاک نمیشن و خاطره ای رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به اولین رابطه من تو 17 سالگی…
آخرای تابستون بود که یه خانواده در همسایگی ما خونه ای رو اجاره کردن و آمارشو نو که در آوردم فهمیدم یه دختر همسن من دارن و یک پسر هفت ساله و از تهران بخاطر مشکلات مالی اومدن مدتی شمال زندگی کنن.چند بار تو کوچه دخترشونو دیدم و واقعا زیبا و خوش اندام بود…اسمش الهه بود قد بلندی داشت با پوست گندمی و چشم های سیاه و درشت و چیزی که بیشتراز همه چیز تو چشم می اومد سینه های بزرگ و برجستش بود که برای یه دختر شونزده ساله یخورده درشت بود ممه هاش… با اومدنش تموم فکر و حواسم متوجه الهه بود و به هر طریقی سعی میکردم نزدیکش شم…تا قبل اون نسبت به هیچ دختری این حس رو نداشتم و تنها ارتباط ما هم سلام و علیک مختصر تو کوچه بود
تابستون تموم شده بود و موقع رفتن ما به مدرسه بود منو خواهرم که یک سال از من کوچیکتر بود با هم به مدرسه میرفتیم. سر خیابون که رسیدیم الهه رو با برادرش دیدم از خواهرم در موردش سوال کردم که آمارشو داره یا نه اونم با لبخندی بهم گفت چیه شیطون خوشت اومده ازش منم خیلی جدی گفتم نه بابا همینجوری سوال کردم تا اینکه بعد از ظهر خواهرم اومد تو اطاقم و گفت الهه مدرسه ما میاد و امروز تو حیاط مدرسه کلی با هم صحبت کردیم و گفتش بخاطر مشکلات پدر و مادرش مدتی اومدن اینجا و از شمال خوشش نمیاد و ازین حرفا. خلاصه بخاطر دوستی الهه با خواهرم صبح ها موقع رفتن به مدرسه هممون با هم میرفتیم و منم فرصت رو مناسب میدیدم که خودمو بهش نزدیکتر کنم و وقتی که اولین بار اومد خونهمون پیش خواهرم عزممو جزم کردم که مخشو به هر قیمتی که شده بزنم ولی نمیتونستم یهوویی و بدون مقدمه اینکارو بکنم. صمیمیت ما روز به روز بیشتر میشد خیلی راحت جلوی دیگران با هم شوخی میکردیم و تماس فیزیکی بین ما عادی شده بود.یه شب به اصرار مادرم الهه شام خونه ما موند و بعد شام مادرم ازم خواست که تا خونه برسونمش و منم از خدا خواسته باهاش راه افتادم که تو راه دلمو زدم به دریا و با استرس فراوان گفتم یچی میخوام بگم بهت که تابحال به هیچ دختری نگفتم به شوخی گفت یا حسین خیره انشالاه منم گفتم اره خیلیم خیره گفتم ازت خوشم میاد و میخوام دوس دخترم شی که یهو واساد و چند ثانیه تو چشمام نگاه کرد و گفت خودم باقی راهو میرم تو برگرد خونه حالت انگار خوش نیست… ضربان قلبمو حس میکردم و مثل مجسه به رفتنش خیره شدم ولی از یک طرف کاملا سبک شدم که تونستم حرف دلمو بهش بزنم به خونه برگشتم اونشب خواب از سرم پریده بود و فکر الهه از سرم بیرون نمیرفت. صبح موقع رفتن به مدرسه پا درد رو بهونه کردم از خواهرم خواستم جلوتر حرکت کنه چون اصلا نمیخواستم دوباره باهاش چشم تو چشم شم… حدود بیست متر پشتشون حرکت میکردم که یهو برگشت عقب و با خنده گفت دیشب که سالم بودی پس کی پاهات درد گرفت… منتظر موندن تا بهشون برسم و منم بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم گفتم بعد برگشتنم از رو پله ها افتادم و خندید و به راهمون ادامه دادیم… بعد از ظهر تو حیاط مشغول درست کردن دوچرخه بودم که اومد داخل و بهم سلام کرد و گفت در مورد دیشب جوابم مثبته و بدون اینکه حرفی دیگه ای بزنه رفت تو خونه پیش خواهرم. تو کونم عروسی بود و بیشتر از این خوشحال بودم که بلاخره میتونم طمع رابطه با یه دختررو بچشم و به معنای واقعی رو آسمونا بودم ولی باز مشکلم این بود هیچ شناخت و تجربه ای از رابطه با دختر نداشتم و تا اینجا کاملا غریزی جلو رفته بودم تصمیم گرفتم با پسر عمم که شیش سال ازخودم بزرگتر بود و در دختر بازی ید طولانی داشت صحبت کنم رفتم پیشش و بدون اینکه در مورد وجود الهه حرفی بزنم ازش پرسیدم با دخترا که رفیق میشی چکار میکنی یهو بلند خندید و گفت به به پسر دایی بچه مثبت ما بلاخره مرد شده گفتم حالا بدون شوخی… گفت باید باهم قرار بزارین برین بیرون حرف بزنین معاشرت کنین ببین اگه پا میده بکونی هم بد نیست بعد دوباره شروع کرد به خندیدن خلاصه منم برگشتم خونه دیدم الهه هنوز خونمونه تا منو دید یه چشمک ریز زد و منم با لبخند جوابشو دادم چند دقیقه بعد خواهرمو بیرون صدا کردن و رفت تو حیاط و مارو باهم تنها گذاشت با اینکه دوست داشتم بپرم تو بغلش او لباشو بخورم ولی جرات نداشتم و حقیقتش نمیخواستم این رابطه رو به همین راحتی خراب کنم تازه اول کار ما بود. کنارش نشستم تو چشمای هم نگاه میکردیم…کیرم تو شرتم به مرحله انفجار رسیده بود و تنها کاری که از دستم بر میاومد این بود که پاهامو روهم بزارم که متوجه برامدگیش نشه صدای قلبمو تقریبا میشندیم که اون پیشقدم شد و گفت نمیخوای با دوس دخترت حرف بزنی؟ خندیدمو گفتم شام اینجا بمون تو راه حرفامونو میزنیم که از خداشم بود و قبول کرد تو همین بین هم خواهرم اومد و باهم رفتن تو حیاط پیش مادرم.موقع شام همش چشامون تو چشم هم بود و برعکس شبای دیگه که کلی باهم شوخی میکردیم اونشب جز نگاه و لبخند هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد و به بهونه درس و مدرسه زود خداحافظی کرد و طبق معمول منم همراهش رفتم تا برسونمش. از در کوچه تا خونه ما حدود پنجاه متر فاصله بود و بعد از دور شدن از روشنایی جلو خونه دستاشو گرفتم و بردمش لابلای درختای کنار جاده و اونم انگار منتظر همچین موقعیتی بود اصلا مخالفتی نمیکرد. جفتمون استرس داشتیم و تو اون تاریکی شب بدون اینکه حرفی بزنیم بهم خیره شده بودیم و من دلو به دریا زدم و خودمو بهش چسبوندم و لبامو رو لباش گذاشتم و خیلی ناشیانه لباشو میبوسیدم و دستامو دور کمرش حلقه زدم. با کمال تعجب اونم همراهی میکرد و کاملا رامم شده بود. سینه های بزرگش به تنم چسبیده بودن کیرم به مرز ترکیدن رسیده بود و با پیش آب فراوانی که ازم رفته بود شرتمو کاملا خیس کرده بود دستمو پایین تر بردم و گذاشتم رو کونش وخیلی اروم نوازش میکردمش. کونش برعکس سینه ها‌ش کوچیک و نرم بودن و دست زدن بهش حالمو بدتر کرد شاید باورتون نشه با کوچیکترین برخورد کیرم با تن الهه تمام وجودم تو شرتم خالی شده بود با اینکه اون لحظه نای حرکت نداشتم ولی کیرم هنوز راست بود. الهه متوجه جریان شد و گفت خوب برای امشب کافیه بهتره من برگردم خونه ولی من قبول نکردم و از پشت بغلش کردم و کیرمو چسبوندم به کونش و سینه هاشو تو دستام گرفتم تو حال خودم نبودم و انگار اونشب خدا دنیارو بهم داده بود که به این سرعت دستم بهش رسیده بود و بیشتر از همه از این خوشحال بودم که بلاخره منم تونستم با دختر آسی مثه الهه رو هم بریزم… با حرف دیگه بسه الهه به خودم اومدم و ازش جدا شدم و رسوندمش خونشون و تو راه همش قوربون صدقه هم میرفتیم و قرار گذاشتیم فردا بعد ازظهر با هم بیرون بریم و دوستی ما هر روز جدی تر و عمیق تر میشد و لب بازی ها و مالوندن شده بود کار هر روز و هر شب ما. ولی همیشه از رو لباس و با استرس و عجله انجام میشد که یروز بهش پیشنهاد دادم که تو خونه با هم سکس داشته باشیم که انگار اونهم از خدا خواسته قبول کرد و قرار شد خونه هر کدوممون که زودتر خالی شد به اونیکی خبر بده و بلاخره بعد یکی دو هفته خونه الهه خالی شد قرار بود پدر و مادر و برادرش شام به خونه یکی از همکارای پدرش برن و الهه هم مریضیشو بهانه کرد و باهاشون نرفت و چون اونموقع تلفن به منطقه ما نیومده بود خودش به یه بهونه اومد خونمون و این خبر خوش رو بهم داد از هیجان زیاد نمیدونستم چکار کنم فقط اومدم کنار در تا ببینم کی پدر و مادر الهه خونرو برای ما خالی میکنن ک تقریبا بعد حدود نیم ساعت ماشینشون از جلو در ما رد شد و منم رفتم خونمون و به مادرم گفتم شام خونه فلان رفیقمم و شب موقع خواب برمیگردم. کیرم به معنای واقعی شق شده بود و اصلا قصد خوابیدن نداشت ک برای اینکه تابلو نشه بردمش زیر کش شلوار و به طرف خونه الهه حرکت کردم هوا تاریک بود و کسی تو کوچه نبود نزدیک در ورودی بودم که خود الهه در رو برام باز کرد معلوم بود تا الان منتظر اومدن من بود هیچ وقت یادم نمیره یه شلوار سبز زیتونی تنگ که خط کسش مشخص بود و یه تیشرت صورتی یقه باز تنش بود و موهاشو از پشت بسته بود. با دیدنش بدون اینکه حتی یه کلمه حرف بین ما رد و بدل شه اومدم جلو و شروع کردم به خوردن لباش دیگه تو این مدت جفتمون حرفه ای شده بودیم و تو لب خوریامون زبون رو هم چاشنی کار میکردیم بدون اینکه چیزی در موردش بدونیم و بیشتر کارای ما غریزی و بدون تجربه قبلی بود. وارد خونشون شدم و قرار شد تا لحظه اومدن پدر و مادرش پیشش بمونم و بعد از اومدن اونام از در پشتی خونه بزنم به چاک. دستمو گرفت و برد تو اطاقش و با هم رفتیم رو تختش. یهو جفتمون مثه قحطی زده ها حمله کردیم به لب های هم و من که مدت ها منتظر همچین روزی بودم لبامو ازش جدا کردم و به سمت سینه هاش رفتم دیگه برای دیدن و خوردنش وقت رو تلف نکردم و سریع پیرهنشو بالا دادم و دیدن سینه های گنده الهه تو سوتین مشکیش باعث شد تموم وجودم تو شرتم خالی شه و بدون اینکه اینبار الهه بویی ببره به بهانه دستشویی ازش خواستم همونجور رو تخت بخوابه تا من برم بشاشم. خلاصه بعد از تمیز کاری برگشتم تو اطاقو دیدن اون چهره و اندام زیبا دوباره منو دیوانه کرد لبخندی زد و ازم خواست برم بغلش و اینبار با آرامش بیشتری رفتم کنارش خوابیدم الهه هم مثل من عاشق خوردن لب و زبان بود ولی من امشب بیشتر از اینا میخواستم و قبلا هم در این مورد با هم صحبت کرده بودیم. با اینکه قبلا با دستگاه ویدئو اونم خونه یکی از دوستام چند باری فیلم سوپر دیده بودم و از تعریف دوستان از سکساشون کم و بیش در جریان کار بودم ولی بهرحال جفتمون در این زمینه ناشی بودیم… با کمک خودش سوتینشو از تنش در آوردم سینه های سایز 80 کاملا سیخ و سربالا و عجیب. هاله دور سینش قهوه ای رنگ و به معنای واقعی بزرگ بود شاید تقریبا به اندازه قطر سینه هاش و نوک سینه های کوچیک. دیگه تو حال خودم نبودم و با دو دستم گرفته بودمشون و با زبون همه جاشو لیس میزدم .سینه هاش واقعا سفت بودن و با خوردن من الهه تحریک شده بود و با ناله های خفیف آه میکشید منم که میدیدم لذت میبره بیشتر براش میخوردم و بیشتر فشارش میدادم. کمی بعد دستمو بردم که شلوارشو در بیارم اولش مقاومت کرد و بعد بدون اینکه حرفی بزنم چند ثانیه تو چشمای خوشگلش که نگاه کردم و با تلاش بعدی مقاومتی از خودش نشون نداد. شرت و شلوارشو با هم در آوردم برعکس بالاتنه و صورت گندمی پایین تنش سفید بود پاهاشو که از هم واکردم برای اولین بار تو زندگیم کسو از نزدیک دیدم خیلی قشنگتر از اونی بود که تو فیلما دیدم و خودم تصور میکردم یه کس سفید کوچولو و بدون هیچ مویی فقط بالای کسش بصورت پراکنده چند تار مو داشت . لبای کسش اصلا گوشتی نبودن و مثه یک خطی بین پاهاش بود بی اختیار سرمو بردم لای پاش و بو کردم بوی خاصی داشت که نه خوشم می آمد و نه زننده بود برام. با انگشتم لباشو از هم باز کردم و به همه جاش دست میکشیدم که دوباره آهی کشید و گفت امیر تورو خدا مراقب باش متوجه منظورش شدم و ازش خواستم به شکم بخوابه کون سفید و گردشو که دیدم سرمو بردم لاش و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم لمبراشو باز کردم یه سوراخ کوچیک و خوشگل و قهوه ای وسطش بود دیگه کیرم جوری بود که با اندکی تحریک آبش میومد. الهه لخت جلوم خوابیده بود و من هنوز لباسمو در نیاورده بودم و حالا نوبت اون بود. بلند شدم و خودم لباسامو در آوردم و با یه کیر سیخ شده که از پیش آب فراوانی که ازش رفته بود کاملا لزج شده بود جلوش وایسادم دستاشو گرفتم و رو کیرم گذاشتم اونم با کنجکاوی نیگاه میکرد و دستاشو عقب جلو میبرد ازش خواستم بزاره دهنش که اونم یه زبون زد بخاطر خیسی زیاد چندشش شد و منم اصرار نکردم و ازش خواستم دوباره به شکم بخوابه که ازم خواست مراقب باشم که کار دستش ندم منم میدونستم تنها راه، کردنه کونشه ولی بی تجربگی باعث شد بعد چند تلاش ناموفق برای فرو کردن کیرم تو کون الهه به همون لاپایی اکتفا کنم وبعد چند بار عقب جلو کردن آبم با فشار زیاد اومد همرو رو کون و کمرش خالی کردم کلی شاکی شد و بهش کمک کردم که تمیز کنه خودشو و من دیگه رمقی نداشتم ادامه بدم و همونجا رو زمین دراز کشیدم تا حالم سر جاش اومد چند دقیقه بعد الهه هم اومد کنارم بغلم کرد بهش گفتم امشب خیلی بهم خوش گذشت و تو چی حال کردی؟ که اونم راست یا دروغ گفت بهترین شب زندگیش بوده. ماجرای اونشب استارتی بود برای یه رابطه پر فراز و نشیب 2 ساله که اگه عمری باشه قصد دارم تو قسمت دوم برای شما دوستان بنویسم. ماجرا ها و اتفاقاتی که تو این دو سال برای ما افتاد شنیدنش خالی از لطف نیست… بدرود

نوشته: امیر


👍 5
👎 6
20980 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

750799
2019-02-26 21:40:04 +0330 +0330

خاطرات ۱۷ سال پیش چه یاددددشه

1 ❤️

750818
2019-02-26 22:01:30 +0330 +0330

هفده سال پیش تلفن نبود؟ مطمئنی تو شهر زندگی میکردین؟ مرتیکه ویلای پدر بزرگ من در شمال زمان انقلاب یعنی چهل سال پیش تلفن داشت یعنی همه ویلاها داشتن شمال همیشه جزو شیک ترین مناطق کشور بوده . طبق داستان کسشعر تو یه خانواده تهرانی به خاطر فقر اومده بودن تو کوهستان زندگی کنن. پسر ساکنین غار بغلی یه روز که داشت به تیراناسور کون میداد دیدش عاشقش شد. پیشنهاد داد الهه هم که تو عمرش پسر ندیده بود زرتی بهش داد!! جاده هراز با تمام پیچو خمش تو… ?

6 ❤️

750845
2019-02-26 22:58:22 +0330 +0330

بلاخره بعد از مدت ها یه داستان درست و حسابی اینجا آپ شد با کمال اشتیاق منتظر داستان بعدیت هستم فقط زیاد وارد ریز جزییات نشو… دمت گرم

0 ❤️

750865
2019-02-27 03:20:29 +0330 +0330

من از نوشته ات خوشم اومد
قشنگ بود
فقط به نظر من مشکل داستانت اینکه یه تعداد پارازیت هایی وسط داستان میایی که جاشون اونجا نیست
مثلا اون بخش ویدئو و شناخت از سکس میتونست قبل از وارد خونه ی الهه شدن مطرح بشه (البته این نظره شاید اشتباه میکنم)
امیدوارم باقی قسمت ها هم زود آپ بشن

0 ❤️

750904
2019-02-27 09:38:00 +0330 +0330

با خواندنش یاددنیای پاک و بی گرد بچه گیهام و عشق پاک و ناشیانه ام افتادم که هرگز بهم پا نداد،
یاد گریه خنده ها ،شادیها و غمهاش.
الانم هنوز سؤاله برام چرا دوسم نداشت.
الانم که شاید سالی یه بار اونم بخاطرنسبت فامیلی دور میبینمش.یه شوک مثل برق گرفتگی رو قلبم احساس میکنم.
جای زخمش هنوز بازه بعد دو تا بچه،
بااینکه یه تارموی همسرمو با صد تا مثل اون عوض نمیکنم
با اطلاع بر عدم خوشبختی و صلاحدید ولی نمیدونم اون حس سرکوب شده م چراهنو دوسش داره؟
شاید برای گرفتن یک کام نگرفته.،
ولی خدا خوب میدونه اهل یک کامو دوکام نبودمو لاشی نیستم.
زخمی که شایدتا پایان زندگی باهام بمونه ،
با خواندن این کصتانت باز شد.
با این تفاوت تو برای هوس و من برای غذای روح و بودنم و شاید بعد از ارضای روحم و احساس بودنم هوس چاشنی میشد.

5 ❤️

750907
2019-02-27 09:55:03 +0330 +0330

متأسف شدم،مسیحی جان
درکت میکنم.
درود برشرفت ،معنی تعهد را از تو یاد گرفتم.

2 ❤️

750909
2019-02-27 10:12:11 +0330 +0330

مسیح جانم،
خودت منو که میشناسی که،
چاپلوس نیستم.
کردستان آزاد و مقدس بهت افتخار خواهد کرد.

1 ❤️

750910
2019-02-27 10:33:53 +0330 +0330
NA

نظر شما چیه؟من نخوندمش

0 ❤️

750942
2019-02-27 14:56:06 +0330 +0330

یه داستان معمولی که تقریبا همه ماها تجربه داشتیم حکایت داستان تو حکایت کتابی هست که به تیراژ دوم نمیرسه چون خواننده نداره،بنظرم اگه داستان بعدیت هم اینطوره ننویسی بهتره

1 ❤️

750950
2019-02-27 17:47:02 +0330 +0330

سایز هشتاد سینه برای یه دختر شانزده ساله زیاد نیست؟

1 ❤️