انتقام از شوهرم

1390/08/25

من الآن 36سالمه.17سال پيش ازدواج کردم. شوهرم فقط يکي دوماه اول باهام درست وانساني رفتارکرد ولي بعدش ديگه مرتب کتک ميزد، به پدرومادرم درحضورخودشون بدترين فحشها رو ميداد.بجز يکماه اول ازدواج باورکنيد ديگه اصلا" با من همخوابگي نکرد(شايد سالي يکبار). درعوض جلوي چشم من خانوم مياورد خونه وميبردشون توي اطاق خواب وبه من ميگفت :مادرجنده اگه صدات دربياد ميکشمت.من وقتي خانوم ها ميرفتند با گريه والتماس بهش ميگفتم لااقل قبلش زنگ بزن وبگو من بچه را بردارم ،برم خونه مامانم اينا.ولي اصلا" گوشش بدهکاراين حرفهانبود.مامان من74سالشه وبابام هم81سال.آخه اينها فحش دادن دارن که روبروشون وا ميستاد وبه اونها رکيک ترين فحشها روميداد.پسرم 9سالشه.وقتي 4سالش بود براي اينکه منو آزار بده باآتيش سيگار ميسوزوندش.هيچ نامردي نبود که درحق من نکنه ومن فقط آرزو ميکردم يکروز بتونم ازش سخت ترين انتقام رو بگيرم.پارسال شوهرم سکته کرد و زمينگير شد طوري که نه ميتونه ازجاش تکون بخوره ، نه ميتونه حرف بزنه.فقط مثل يک جنازه يک گوشه اي افتاده و فقط نگاه ميکنه.دو هفته پيش چون پول قبض تلفن زياد اومده بود رفتم مخابرات تا اعتراض کنم.اون آقاهه که مسئول کار من بود ، احساس کردم داره يه جوري منو برانداز ميکنه.به روم نياوردم.پرسيد چندسالتونه ؟ گفتم : 36 گفت بخدا فکرکردم 24يافوقش 25سالتونه! چقدرهم خوشگليد! منهم گفتم چشماتون خوشگل مي بينه.حالا قبض ما درست ميشه يانه؟ گفت: آخه استفاده کردين.واقعا" زياد ب تلفن صحبت کردين. حالا ميخواين بيام يک نگاهي به سيمهاتون بندازم شايد سيمکشي اشکال داشته باشه.منهم که ميدونستم اين بابا چه مرگيشه و چي ميخواد ، ازفرصت استفاده کردم وگفتم : مسئله پولش نيست ، قبض رو پرداخت ميکنم ولي اگه دلتون خواست بياين يک نگاهي به سيمها بکنيد.يارو هم ازخدا خواسته فوري ميز کارشو سپرد به همکارش و گفت بفرمائيد بريم.توي راه آقاهه سر صحبت رو باز کرد و همونجور که فکر ميکردم پرسيد که آيا شوهردارم يانه؟ منهم که خيلي دلم پربود بطور خلاصه براش يک چيزايي تعريف کردم. ديدم همينطورکه داره رانندگي ميکنه وبامن حرف ميزنه ، دستشو ميذاره روي رون پاي من. اولش دستشو ميذاشت و زود برميداشت ولي کم کم ديدم دستشو که ميذاره دير برميداره.تااينکه دفعه آخر ديگه اصلا" دستشو بر نداشت وهمينجور که باهام حرف ميزد پاهام را هم از روي مانتو نوازش ميکرد و ميماليد. منهم اصلا" هيچي نميگفتم. کم کم ديدم دستش از روي ران پام رفت لاي پاهام و يکدفعه ديدم شروع کرد به ماليدن کسم. حالا ديگه اصلا" حرف هم نميزد. منهم گذاشتم حسابي کارشو بکنه . تااينکه رسيديم خونه.وقتي رسيديم خونه ديدم شوهرم بيداره و داره روبروشو نگاه ميکنه. آقاهه گفت : خانم بريم سيمها را ببينيم؟…گفتم سيمها را همينجا نگاه ميکنيم بعد آروم بهش گفتم : ببين هرکاري ميخواي بکني همينجا جلوي چشم اين آشغال ميخوام بکني؟ هرجور دوست داري باهات راه ميام. آقاهه هم اولش يک کم مردد بود ، بعدش گفت : باشه ، اتفاقا" اينجوري بيشترهم حال ميده.بهش گفتم هرکاري دوست داري بکن ، حساب کن اصلا" هيشکي اينجا نيست.آقاهه هم گفت : چشم غزيزم.بعد همونجا دستشو گذاشت روي سينه هام وشروع کرد به ماليدن. يک مقدارکه از روي لباس ماليد کم کم دستشو برد زير کرستم و يک چند دقيقه اي هم از زير کرست ماليد.بعد آقاهه گفت: من ممه ميخوام.گفتم ميخواي بخوري ؟ گفت: آره عزيزم.گفتم: من که يکبار بهت گفتم هر کاري ميخواي بکن ، حالا هم ميگم خودت وکيلي.گفت: بابا دمت گرم و پستونهامو درآورد و شروع کرد به مک زدن.همونجور که ممه ميخورد ومن هم آخ واوخ ميکردم ، شوهرم هم داشت نگاه ميکرد.حالا نميدونم چون قدرت تکلم نداشت ، هيچي نميگفت يا اصلا" شاکي نبود ولي من براي عذاب دادن اون اينکارو ميکردم.کم کم يکي يکي همه لباسهامو درآورد ومن لخت لخت شدم.بهش گفتم : ببين يک کم زودباش چون بچه تايکساعت ديگه ازمدرسه مياد ها.ودرهمين حين که اين حرف رو ميزدم دستم را بردم واز روي شلوار کيرش را گرفتم دستم و درهمون حال خودمو چسبوندم بهش واون هم شروع کرد به لب گرفتن. بعد همونطور که داشت لب ميگرفت دکمه شلوارشو بازکرد و کيرش رو از شلوار بيرون آورد.عجب کيري بود (هنوز قيافه اش جلوي نظرمه) کيرش را گرفتم دست و روبه شوهرم کردم وگفتم : ببين.هوه.اين کيره ها.ميبيني؟ کس کش.بعد ديگه آقاهه رو کمکش کردم تا لباسهاشو درآورد و افتاد به جونم.اولش قبل ازاينکه بکنه گفت: بابا بيا بريم اون اطاق ،اين مرتيکه رو بيخيالش شو.گفتم: نه.ببين: من نه اينکاره ام نه نياز مالي دارم ، اگه به توهم امروز پا دادم فقط بخاطر اينه که جلوي چشم اين باشه.آقاهه هم گفت باشه و شروع کرد به ساک زدن.طوري زبونشو فشار ميداد توي کسم که انگار داره با کيرش ميکنه.من چون ساک زدن را دوست ندارم فقط کيرشو ميماليدم.بعد ازاينکه حسابي کس ليسي هاشو کرد ، دستاشو گذاشت روي دوتا شونه هام و آرام هلم داد که يعني بخوابم ، ميخواد بکنه.خوابيدم نزديک شوهرم وپاهامو باز کردم.آقاهه هم اومد افتاد روم و دستاشو کرد لاي موهام وهمونطور که لب ميگرفت ومن زبونمو توي دهنش ميچرخوندم، با انگشتاش چوچوله مو ميماليد وبعد هم سر کيرشو گذاشت روي کسم وآروم فشار داد تو.بخدا همچين دردم گرفته بودکه اصلا" داشتم پشيمون ميشدم.آقاهه ميگفتك بابا توعجب ناز تنگي داري.منهم نگاه کردم به شوهرم وبلند گفتم:آخه اين شوهرعزيزم حيفش ميومد بکنه.تواين 17 سال 17 بارهم با من همبستر نشده.خلاصه شانس ما اون آقاهه بعد از چندبا عقب جلو کردن ارضا شد وآبش راهم ريخت روي ناف من.حالا جالب اينه که آقاهه اولش ميگفت بايد از پشت هم بکنمت چون خودت کفتي که هرکاري خواستي بکن.وقتي آبش را ريخت روي بدنم بهش گفتم: پس چي شد؟ وخنديدم.آقاهه هم که يک مقدار کم آورده بود سرخ شد وگفت : آخه اين لامصب اينقدر تنگه که نتونستم خودمو بيشتر کنترل کنم،له بعدا جبران ميکنم.بهش گفتم: ديگه خواب ديدي خيرباشه.اين دفعه هم خودت ميدوني واسه چي اينکارو کردم.آقاهه رو(که هنوز هم اسمش رانميدونم) بوسيدم وگفتم: خب ديگه برو ، الآن پسرم مياد.آقاهه گفت من بايد بازهم ببينمت.گفتم: اصلا.گفت ترا خدا.گفتم: حرفش هم نزن.آقاهه رو کرد به شوهرم وگفت: خداحافظ حاج آقا.خلاصه آقاهه رفت وخوشبختانه تاحالاهم همونطور که ازش خواهش کردم سر و کله اش پيدا نشده.
پایان.

فرستنده: نسرین (nasrin.t.73)


👍 5
👎 0
145792 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

304773
2011-11-16 00:59:35 +0330 +0330
NA

از این شوهر ها
یر آدم نیوفته

0 ❤️

304774
2011-11-16 01:24:03 +0330 +0330
NA

ميخوايى دادنتو توجيه كنى! خب برو بده ديگه آسمون ريسيمون كه نمي خواد

0 ❤️

304775
2011-11-16 01:43:38 +0330 +0330
NA

=D> شوهره حقش بود. از این بدتر هم سرش بیاد حقشه.

0 ❤️

304776
2011-11-16 02:10:19 +0330 +0330
NA

تکراری بود اینو پارسال خوندم

0 ❤️

304777
2011-11-16 02:46:49 +0330 +0330
NA

آفرين نسرين داستانات خوبن ولي اين كسخلا كه باور كردن كه تو رو نميشناسن :))

0 ❤️

304778
2011-11-16 03:05:42 +0330 +0330
NA

سلام نسرین عزیز

داستانت مانند سایر داستانهایت بسیار زیبا ، سکسی و جذاب بود . لطفآ ادامه بده و به نظرات منفی توجه نکن.

0 ❤️

304779
2011-11-16 03:50:34 +0330 +0330

خیلی توهم زدی

0 ❤️

304780
2011-11-16 03:57:35 +0330 +0330
NA

اگخ واقعا شوهرت بد بود 17 سال به پاش نمیموندی میرفتی شکایت میکردی طلاق میگرفتی

0 ❤️

304781
2011-11-16 04:21:30 +0330 +0330
NA

نسرین عزیزم به معنای واقعی سایتو گاییدی!

0 ❤️

304782
2011-11-16 05:35:15 +0330 +0330
NA

تکراری بود 6 سال پیش خونده بودم

0 ❤️

304783
2011-11-16 05:42:48 +0330 +0330

باید اون اقاهه شوهرتم میکرد

0 ❤️

304784
2011-11-16 06:03:23 +0330 +0330
NA

من نمیفهمم یعنی چی هفده سال که در واقع بجز زجر چیزی نداشتی و اون پست فطرت از حیوون کمتر با سوزاندن بچه خودش میخواسته دل تو رو بچرزونه و هم اغوشی با اون که عشقبازی نبوده بلکه اگر با دیو کوهی میخوابیدی بهتر بود حالا چرا ؟مادر جنده رو تا میتونی زجرش بده . هی بیار بکش روی خودت و بذار اون پا انداز زجر بکشه . هیچ ناراحت هم نباش . ولی مواظب باش اگر بگیرنت چون شوهر داری سنگسارت میکنند ازش طلاقت رو بگیر و بذار توی کثافت خودش بپوسه .

0 ❤️

304785
2011-11-16 06:16:57 +0330 +0330
NA

shoharet ke taghase karasho dare pardakht mikone ama man nemidonam ke chera dari negahesh midari kare to ba on hich farghi nemikone az on rozi betars ke bachat in kararo joloye cheshme to anjam bede

0 ❤️

304786
2011-11-16 06:18:52 +0330 +0330
NA

بازم داستانای تکراری

0 ❤️

304787
2011-11-16 11:22:11 +0330 +0330
NA

manam bache gonbadam inam idim
yolvors_003

0 ❤️

304789
2011-11-16 17:19:14 +0330 +0330
NA

2 تا نظر خيلي قشنگ داشتيم كه اوليش مال دوست عزيزمون - شماره 10 - بود كه به معناي واقعي مخلص كلام رو بيان فرمودند . نظر معنوي دوست شماره 14 هم ، عمق بيهوده پرداختن نويسنده به اين داستان آبكي رو بيان ميكرد . واقعا" در بعضي داستان ها ، نظرات بسيار پخته و سنجيده بيان ميشه ، بازم جاي شكرش باقيه …

0 ❤️

304790
2011-11-16 19:31:10 +0330 +0330
NA

این داستان مال سایت آوویزون بود و تکراری

0 ❤️

304791
2011-11-16 19:42:44 +0330 +0330
NA

باید خیانت رو با خیانت جواب داد؟ :W
این همه راه وجود داره تا حال 1کی رو گرفت. :/
تازه اون بدبخت ک قبل از تو سکته حالشو گرفته بود. :|
اصلا تو ک این همه مشکل داشتی با شوهرت چرا طلاق نگرفتی؟ :?
این داستانا چیه مینویسید؟؟؟؟؟؟؟؟
1چیزی بنویسید ک ب زندگی واقعی نزدیک تر باشه

0 ❤️

304792
2011-11-16 19:56:22 +0330 +0330
NA

KOS NAGO JENDE MADAR JENDE

0 ❤️

304793
2011-11-16 21:27:45 +0330 +0330
NA

اینا مارو کسخل گیر آوردن؟نه خدای کسخلیم ما؟

0 ❤️

304794
2011-11-17 04:10:10 +0330 +0330
NA

بد تینت

0 ❤️

304795
2011-11-17 12:18:06 +0330 +0330
NA

من اين داستانو 6 سال پيش تو اويزون خوندم!

0 ❤️

304796
2011-11-17 15:08:08 +0330 +0330
NA

دروغ نبود,بیشتربه زرشبیه بود.

0 ❤️

304797
2011-11-17 17:20:51 +0330 +0330
NA

اين نسرين ديوانه ي رواني رو يكي از سايت بيرون كنه گاييد سايتو!
پسره ي كون كش معلوم نيست از كدوم اسايشگاه رواني فرار كرده، بايد اخرش متذكر ميشدي كه خاطرات مادرتو بيان ميكردي! فك كنم يادت رفته!!!
جنده زير همه داستاناشم مينوشت اگه نظر منفي بدين ديگه داستان نمينويسم ولي خايه نداره به قولش عمل كنه… لاشي( اين الان اومد به ذهنم دلم نيومد نگم)

0 ❤️

304798
2011-11-18 01:22:01 +0330 +0330
NA

از زندگى سراسر رنج و غصه اى كه با شوهرت داشته اى متاسف شدم هرچند كه من كلا با خيانت مخالفم چه از طرف مرد باشه اين خيانت چه زن

0 ❤️

304799
2011-11-18 07:53:16 +0330 +0330
NA

بعضی هابانوشتن این داستانهافقط هدفشون توهین به شعورخواننده است.

0 ❤️

304800
2011-11-20 18:17:49 +0330 +0330
NA

اره مربم

0 ❤️

304801
2011-11-23 04:29:13 +0330 +0330
NA

من بیام بکنمت خوب میکنم تلافیش در بیاد

0 ❤️

304803
2012-03-10 07:08:34 +0330 +0330
NA

سلام به نظر من خوب کاری کردی حقش بود باید مادرشم میگاییدی

0 ❤️

304806
2012-06-13 03:34:00 +0430 +0430
NA

حقش بوده مت گرم از این به بعد روزی 5 عدد سیلی محکم بزن به دهنش نچ اخه اون که حس نداره بزن تو چشماش دستمال کاغذی بکن تو چشماش

0 ❤️

304807
2012-06-13 03:46:26 +0430 +0430
NA

برو مردو بکون توری بکونش که صداش در بیاد شاید تارهای صوتیش خوب شد . بعد اونجا به پاس خدمات …

0 ❤️

304808
2012-08-28 16:56:42 +0430 +0430
NA

نویسنده عزیز…شما احتمالا فیلم بیتر مون(ماه تلخ رو زیاد نگاه کردی)…

0 ❤️

304809
2015-01-23 10:44:49 +0330 +0330

به نظرم این راهش نبود

0 ❤️

304810
2015-11-22 10:26:55 +0330 +0330
NA

واس اون بی ناموس فک نکنم این چیزا مهم باشه…

باس میدادی با 4 روش تایلندی و 16 روش ترکیبی کونش میزاشتن…

0 ❤️

565572
2016-11-23 23:40:48 +0330 +0330

حق داری نوش جونت.حالم از مردایی که واسه زن جماعت ارزش قایل نیسن بهممیخوره

0 ❤️

586866
2017-03-31 16:42:49 +0430 +0430

سلام نسرین جان.اوایل داستان خیلی ناراحت شدم ولی آخرش که اون مامور مخابرات گفت خداحافظ حاج آقا ترکیدم از خنده. کاش یه التماس دعا هم به حاج آقا میگفت.ایشالا که دلت خوش باشه و دیگه در آرامش زندگی کنی،از دست اون شوهر بیغیرت عوضی هم راحت شده باشی

0 ❤️

905479
2022-12-05 08:14:28 +0330 +0330

داستانت خوب بود. اگر فانتزیت بود که خیلی عالی بود. و اگر هم واقعیت بود .برای من غیر قابل باور نیست…چون خیلی چیزها اتفاق می افته که ادم نمیتونه برای کسی تشریح کنه و توضیح بده و باید اینجاها نوشته بشه و به اشتراک گذاشته بشه.(مشابهش را از نزدیک دیدم)

0 ❤️