انتقام شیرین با عقل و منطق (۲)

1399/12/27

...قسمت قبل

در تمام مدت عمرم تا بحال به این اندازه اشک نریخته بودم . یه گوشه تو حال نشسته و زانوهامو بغل کرده بودم و از شدت کار زشت و حقیرانش زار میزدم و درد می‌کشیدم . آخه خدایا چطوری من تو روی فرهاد نگاه کنم و این اتفاق کثیفو تعریف کنم . چگونه ثابت کنم که زورکی منو به اطاق خواب برد و با چندین ضربه به صورتم به من تجاوز کرد . مدام عواقب چند روز آینده را به شکلهای مختلف تو ذهنم تصور میکردم . اگه فرهاد منو طلاق بده خانواده ام و اقوام دور و نزدیک چه فکری در موردم میکنن . سعید الهی زیر ماشین بری و تیکه تیکه بشی . الهی سرطان بدون علاج بگیری . حیوون اشغال زندگی و جونیه منو گرفتی .چه ننگی رو پیشونی من و فرهاد گذاشتی . یکدفعه یاد فرهاد افتادم که طفلک با سر و کله مجروح تو بیمارستانه . ساعت و نگاه کردم نزدیک یک بود و یک ساعت تا ملاقات . یه دلم می‌گفت اصلا نرو بیمارستان ، بمون تا فرهاد مرخص بشه ، مگه میشه نرم بیمارستان فرهاد از نگرانی دق می‌کنه . یه دلم می‌گفت پاشو یه دوش بگیر برو بیمارستان وقتی مرخص شد همه چیو تعریف کن . با هزار جون کندنی که بود بلند شدم ، حولمو برداشتم رفتم حموم . تو آیینه حمام خودمو نگاه کردم زیر چشمام چه پفی کرده بود ، با اینکه هیچ نقشی تو اینکار نداشتم از خودم چندشم شد وقتی لیف به بدنم میزدم ناخودآگاه لیف را روی آلت تناسلیم کشیدم ، عجب حس بدی پیدا کردم تنفر شدیدی از اون قسمت تکه بدنم داشتم و هزار فکر کودکانه که از تو مغزم رد میشد . وقتی آمدم بیرون اصلا دلم نمی‌خواست تو اطاق برم . ملافه جمع شده روی تخت یکی از بدترین و کثیف ترین چیزی بود که به چشمم خورد . نیم ساعتی با حوله جلوی آیینه میز توالت ماتم برده بود تا اینکه یه نهیب به خودم زدم و زمزمه کردم که دختر دیوانه ، چت شده احمق . زندگی ادامه داره . تصور کن که این اتفاق نیافتاده . حالا مگه چی شده ، این همه آدم این بلا سرشون میاد ، جیک نمی‌زنن . تازه یه سری هم خودشون میرن دنبال این کارها . مثل یه داروی تلخ قورتش بده ، یه آب هم روش . خودتو جمع کن و تضاهر کن کن که انگار نه انگار . تو میتونی ، باید بتونی . تو که مقصر نیستی کسی که مقصره باید عذاب بکشه . لباس پوشیدم و کمی آرایش کردم و به سمت بیمارستان راه افتادم . ولی قدمهام سنگین بود و کششی برای عیادت فرهاد نداشتم . خدا می‌دونه چه حالی بودم و خودمو میکشوندم .

یکسال گذشت و حقیقتا درد زیادی را تحمل کردم و جیک نزدم .تا سه ماه اول سکس با فرهاد برام چندش بود و فقط تضاهر میکردم که لذت میبرم و به دروغ وانمود میکردم که ارضا شدم . فرهاد کیر کلفتی داشت و پر احساس و قوی . هیچگاه کمتر از یک ربع کارش تموم نمیشد .
کم کم تو فیلم بازی کردن حرفه ای شدم و با این مسیله کنار اومدم . ولی ته دلم همیشه غم داشت .
به روز فرهاد وقتی از سر کار اومد یه کارت عروسی دستش بود ، گفت باید به فکر لباس مجلسی جدید باشیم چون رفیقم سعید کارت دعوت به عروسیشو آورده . با یه لبخند تلخ گفتم خوشبخت بشن ولی ته دلم بدبختی براش آرزو کردم .

پس از کلی پرس و جو بالاخره تو مهر ویلای کرج وارد باغی شدیم که محل عروسی سعید و ستاره بود . جشن با شکوهی بود و از شدت شادی عده ای میرخصیدن ، عده ای مشروب می‌خوردن و عده ای هم از مشکلات زندگی حرف میزدن . من و فرهاد هم میوه می‌خوردیم .
فرهاد گفت بلند شو عزیزم بلند شو بریم به این عروس و داماد تبریک بگیم ناسلامتی رفیق بیست ساله منه . با اکراه بلند شدم و دستمو انداختم دور حلقه دست فرهاد وقتی به عروس و داماد نزدیک شدیم چهره بسیار زیبای عروس منو از تفکراتم دور کرد . واقعا دختر قشنگی بود . من که یه زنم هر چی نگاه کردم نتونستم ایرادی از صورت و اندامش پیدا کنم . تازه متوجه شدم که تمام مردهای سالن از عروس چشم بر نمیدارن . یکیش هم فرهاد .
شام خوردیم و خداحافظی کردیم و به طرف تهران راه افتادیم . چندین بار فرهاد از زیبایی ستاره یا عروس خانم تعریف کرد و من هم بجای اینکه از حس حسادت زنانه استفاده کنم و تشری‌ بخاطر تکرار کردن از خوشگلی عروس به فرهاد بزنم بی اختیار تعریف و تمجدیدشو تایید میکردم .
نزدیگای خونه فرهاد گفت عزیزم آماده باش که امشب میخام بترکونم و تا صبح فقط بکنمت . من که میدونستم زیبایی ستاره حشریش کرده آخه این ذات مرداست . تو خیابون ها چشم چرونی میکنن و کیرشون وقتی بلند میشه میان خونه با همسرشون خودشونو تخلیه میکنن ، گفتم واااااااا مگه جونتو از سر راه پیدا کردی ؟ گفت من از تو جون مضاعف میگیرم …
ضد حال نزن دیگه همین الآنشم بلند شده و داره تورو صدا میزنه گفتم باشه فقط فرصت دوش گرفتن به من بده چون وقتی رقصیدم خیلی عرق کردم . وقتی متوجه شدم شهوت زیاد و بی پروا صحبت کردن فرهاد شدم ،فکری به نظرم رسید و بخاطر این جرقه در فکرم شادی و شعف در وجودم حس کردم و متوجه شدم که گرایش به سکس با فرهاد امشب از خود فرهاد بیشتره و خارش شدیدی در خودم پدیدار شد . مدام حرف فرهاد که گفت تا صبح می‌خوام بکنمت را در ذهنم تکرار میکردم .

بعد از اینکه هر دو دوش گرفتیم روی تخت به جون همدیگه افتادیم و از هیچ کار سکسی غافل نمی شدیم . هر دو تو اوج لذت بودیم . فرهاد با سرعت بیشتری نسبت به شب‌های گذشته تلمبه میزد و من هم پرده حیارو پاره کرده بودم و هر چی به ذهنم میومد ، میگفتم . ده ها بار کیر کلفتشو به رخم کشیدم و تشکر میکردم که شوهرم برای زنش بهترین حالتهای شبونه را داره . بعد از دوسال زندگی با فرهاد برای اولین بار پنج بار ارضا شدم شهوت عجیبی داشتم و حاضر نبودم از بدنم خارج بشه .
این بخاطر نقشه ای بود که برای عروس خانم خوشگل گم کم شکل می‌گرفت . و برای اولین حرکت برای طرح ریزی نقشه ام به فرهاد گفتم ، خدا کنه دوستت سعید هم مثل تو بتونه اون ستاره خانمو بترکونه .

ادامه دارد

نوشته: سپیده


👍 9
👎 0
8501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

797564
2021-03-17 00:48:37 +0330 +0330

امیدوارم داستانت رو کلیشه ای تموم نکنی چون همینجوری هم زیادی قابل حدسه

1 ❤️

797577
2021-03-17 01:10:27 +0330 +0330

بزار حدس بزنم! با ستاره رفیق شدی اینقدر از … شوهرت براش گفتی اونم هوس کرد بعد زنشو زیر شوهرت خوابوندی به شوهرشم گفتی چیزی که عوض داره گله نداره!!

3 ❤️

797639
2021-03-17 04:17:01 +0330 +0330

بیشتر بنویس

0 ❤️

797913
2021-03-18 08:07:53 +0330 +0330

عالی بود، منتظر ادامه. اش هستم

0 ❤️

797934
2021-03-18 09:15:39 +0330 +0330

والا ما سی سال مهرویلا زندگی میکردیم ولی باغی نبود توش که مراسم بخوان بگیرن

0 ❤️

798011
2021-03-18 18:55:38 +0330 +0330

دقیقا بقول دوست عزیزمون بعد از دوستی با عروس خانم و اغفالش تو یه حالت سه نفره ترتیبش را با شوهرت دادی و احتمالا از صحنه هم فیلم گرفتی و فرستادی واسه شوهرعزیزش

0 ❤️