انتقام 17 سانتی

1400/11/22

تراژدی که شما را غمیگین نمی کند، کمدی است.
شاید از عجیب ترین تعصباتی که هنوز در بسیاری از نقاط ایران به جای مانده است تعصبات قومی و قبیله ای باشد. لیکن با دخل و تصرف به بازگویی داستانی که اخیرا رخ داده است می پردازیم. قصه طبق معمول بر اساس کسمغز بازی و سگ حشری یک نره خر نوجوان که مابین هر سلول او یک مولکول تستوسترون قرار دارد شروع میشود. شاید با وفور این همه جنده و پتیاره در جای جای ایران عزیزمان باور این قضیه سخت باشد که یک نره خر از طایفه (د) بعد از بالا زدن آلت مبارک اولین برنامه برای آرام سازی قوة القوات یعنی نیرومند ترین نیاز انسان تهیه یک کودک نابالغ ترجیحا بعد از تعطیلی مدرسه ابتدایی باشد. در چنین دوران سگ حشری دو چشم و دو گوش و دهان و… خلاصه تمام سوراخ های بدن بر روی حقیقت بسته می‌شود الا سوراخ آلت. که همانا انسان در این دوران به جهان هستی از همان یک سوراخ مینگرد. در چنین زمانی کسی هم پیدا نمی شود که به این نره خر نوجوان بگوید که آقا جان با وفور این همه جنده که مدام قیمت بازار را می شکنند(که درود خدا بر آنها باد) شما چرا به سراغ چنین برنامه ای می‌روید. آن هم انتخاب کودکی از طایفه قدرتمند (ب) که از طوایف قدرتمند منطقه است. لابد حجم کل تستوسترون به خایَتِینْ رفته و بیضگان آنچنان متورم گشته که چنین تصمیم تخماتیکی گرفته شده است. البته ناگفته نماند که در آن فضای تنگ قومی و قبیله ای، نمودن یک کودن از نمودن یک دختر و یا حتی یک زن و یا حتی تر یک جنده دو هزاری عوارض و عواقب و به قول فرنگی ها کانسیکوئِنس کمتری دارد. هرچند از نظر نگارنده بهرمندی از جندگان سایر استان ها بدون عواقب است چرا که زمین خدا وسیع و نعمت به وفور است.
به هر حال جبر محیط و روزگار این اتفاق را در یک روز سرد و ابری زمستانی در ساعت 3 بعد از ظهر دوشنبه که همان نموده شدن یک کودک ریقو از طایفه قدرتمند (ب) توسط نوجوانی قدرتمند از طایفه ریقو (د) بود.
زمان عملیات یک دقیقه و 27 ثانیه و عمق عملیات 17 سانت بود.
فضای خانه کودک مورد تعرض بعد از حادثه:
کودک در حالی که گشاد گشاد به سمت آشپزخانه در حرکت بود. مادر با دیدن او گفت: عزیزم چرا اینقد گشاد راه میری؟ ریدی تو شلوارت؟
بعد با صدایی بلند پدر را فراخواند: حسن پاشو بیا این ذلیل مرده رو ببر توالت
پدر که با دیدن پسر، تمام کودکی اش مرور شد بعد از یک وارسی سریع و چریکی پی به عمق ماجرا برد و سریع گوشی یازده دوصرف را از تنبون گشاد و نخی درآورد و کدخدا و بزرگان و بزن بهادر های طایفه را به جلسه اضطراری فرا خواند.
فضای جلسه اضطراری:
کدخدا طایفه: خب حسن جان! بگو بینم دیگه چه کونی به گا دادی که ما رو اینجا جمع کردی
حسن: کدخدا ایندفعه برعکس شده و کونمون رو بگا دادن. پسر همسایه سه کوچه اونورتر از طایفه د***** زده بچم رو ناکار کرده
کدخدا: بابا جان به خاطر دعوای دو بچه که جنگ را نمیدازن. هرچند اگه جنابعالی بخوای ما راه میندازیم.
حسن: کدخدا، دعوا چیه؟! طرف یه نره خره! یه حفره تو بچم ایجاد کرده که نور از دهن بچه وارد میشه و از منتها خارج میشه. کدخدا از جزییات مسئله معذورم فقط بدونید عمق عملیات 17 سانته
یکی دیگر از بزرگان طایفه گفت: از کجا عمق حادثه رو محاسبه کردی، مهندس؟
حسن: نره خر رو آوردم خونه بزور براش فیلم گذاشتم بعد اندازه گرفتم. آقا ول کن تو رو خدا. اصلا عمق حادثه اهمیتی نداره. دوستان لطف کنن طرح و برنامه بدن که تا انتقام نگیرم آروم نمی گیگیرم. یکی از بزن بهادر های طایفه گفت: حسن جان عمق حادثه بسیار مهمه مثلا میتونیم 17 تا از بچه های طایفه (د) رو با عملیات یک سانتی مورد حمله قرار بدیم.
حسن: آقا این چه برنامه ای است بنده خدا! اصلا عملیات یک سانتی از کجا بیاریم.
یکی دیگر از بزن بهادر های طایفه گفت: پسر عمو های عزیز میتونیم 17 روستا از طایفه (د) رو مورد حمله موشکی قرار بدیم.
حسن: آقا تو کجایی اصلا. از شبکه خبر درش بیار! لابد فکر کنی اسمم چون حسن هست باید فامیلیم هم نصرالله باشه؟
طرف جواب داد: اون موشک نه، اون موشک دیگه رو میگم.
حسن: یعنی تو میگی تمام مردم 17 روستا رو مورد گایش دسته جمعی قرار بدیم؟ خداوکیلی خودت از هر روستا یک نفر رو مورد عنایت قرار برای برای روستا هفدهم چیزی ازت میمونه؟
درحالی که بحث برای انتقام بالا گرفته بود. همه با نگاهی نا امید به کدخدا چشم دوختند که کدخدا گفت: جاکشا چرا همه به من زل زدید؟ حتما انتظار دارید منِ پیرمرد، مردم 17 روستا رو براتون بگام.
حسن: کدخدا شما طرح و ایده بدید ما اجرا میکنیم
کدخدا دستی به ریش هایش کشید و با مروری بر حوادث تلخ کودکی ایده ای ناب به ذهنش رسید و گفت: پسران عزیزم. طایفه دشمن انتظار انتقامی در همان سطح و به همان شیوه دارد. لکن ما متفاوت عمل خواهیم کرد و دشمن را غافگیر خواهیم کرد. آنها به کوچکترین فرد خاندان ما تعرض کردند. لکن ما به بزرگترین آنها که همان کدخدایشان است تعرض میکنیم.
کدخدا که بعد از این سخنرانی غرا انتظار تکبیر داشت با پوکرفیس همه مواجه شد. همه که از این طرح فرامنطقه ای کدخدا گوزپیچ شده بودند یک صدا گفتند: کدخدای طایفه (د) 98 سالشه. اصلا ظرفیت مورد نظر رو جهت اعمال طرح نداره.
کدخدا که در دوران کودکی از کدخدای طایفه (د) تجربیات بدی داشته است پاسخ داد: اگر هم ظرفیت نداشته باشد بعد از اجرای طرح قطعا دارای ظرفیت خواهد شد. هرچند با شناختی که از او دارم میدانم که بسیار ظریفیت دارند.
صبح روز بعد، روز عملایت:
کدخدا 98 ساله طایفه (د) ساعت 6 صبح از خانه به سمت دبیرستان دخترانه سر کوچه به این امید راهی شده بود که بتواند در ساعت 12 ظهر بعد از تعطیلی مدارس چند داف دبیرستانی را دید بزند. متعجب از این پدیده بود که مگس هم پر نمیزند. با اشاره عصا به جوانکی با صدایی ضعیف دلیل امر را پرسید که جوان با صدایی بلند داد زد: پدرجان. کرونا اومده مدارس آنلاین شدن. پیرمد با عصبانیت گفت: پدرسگ چرا داد میزنی گوشم رو کر کردی. بیا این گوشیم رو بگیر تو واس تاپ منو تو چند تا گروه درسی دخترونه اَد ممبر بزن. بعدش هم هرری.
پیرمرد که در حال و هوای خود بسر میبرد و بی خبر از دنیا بود که توسط یک تیم ضربت 4 نفره در صندوق عقب یک پراید نقره ای تصادفی مدل 84 چپانده شد. تیم ضربت به مدت یک ساعت یک صوت ذخیره شده با صدای کدخدا را با بلندگو در محله پخش میکرد: بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که گور بهرام گرفت.
بعد از تحقیر علنی طایفه (د) که آقا ما کدخداتون رو بردیم. کدخدا 98 ساله به یک زیرزمین تنگ و تاریک برده شد. 6 نفر از خر حشرترین افراد طایفه (ب) در زیرزمین منتظر یک سکس گروپ تکرار نشدنی در کل تاریخ بشریت بودند. 6 مرد خرحشر بعد از دیدن لخت پیرمرد، کیرشان که اندازه کنسرو لوبیا بود تبدیل به خود لوبیا شد و قوای جنسی شان به مدت 2 سال به تاخیر افتاد. خایه های چروک پیرمرد تا مچ پاهایش آویزان شده بود و گوشت کون تا زانو هایش افتاده بود. یعنی اگر کسی دماغ این را داشت که کون پیرمرد بگزارد آلتش بین زانو های پیرمرد و سرش بین دو استخوان لگن قرار میگرفت. کلا تمام عضلات پیرمرد نیم متر به سمت زمین شیفت پیدا کرده بود.
حسن که اوضاع را بغرنج دید به کدخدا زنگ زد و گفت: کدخدا گفتیم که پیرمرد دارای زیرساخت مورد نظر نیست. طرف انگار از مشتری اومده. اسکلتش رو زمینه عضلاتش تو زیرزمینه. دو تا از بچه ها با دیدنش از حال رفتن. به مولا، کون زامبی بزاری راحت تری تا این دراکولا.
کدخدا گفت: بچه بیا پاین کم کسشر بگو سرمون درد گرفت. دوران ما یه پیرمرد تنگ و دست نخورده پیدا نمیکردی. یه دسته بیل تو زیرزمین هست با همون قال قضیه رو بکنید.
حسن رو به بچه ها گفت: کدخدا گفته با دسته بیل کارش رو بسازید. این تا سلول عصبیش از کونش به مغزش برسه آب چوب اومده. فقط بچه ها از 71 سانت بیشتر چوب رو فرو نکنید.
یکی از بچه ها گفت: اگه کیر بکن بچت 20 سانت بود چی میگفتی؟ حتما میگفتی بچه ها بزارید خودم با کیر 2 سانتیم کارش رو بسازم؟
همه در حالی که هر و هر میخندیدن حسن گفت:
اونموقع ضبدر 10 میکردم تا آلتم از حلقش بزنه بیرون.
فضای محله بعد از انتقام سخت:
پیر مرد مورد تعرض قرار گرفته که تلو تلو خوران گام بر میداشت به این فکر میکرد که در آستانه مرگ هم حوادث روزگار دست از سر انسان برنمی دارد و زندگی همچنان حوادث هرچند تلخ ولی لذت بخش و به یاد ماندنی برای انسان دارد.

نوشته: مستمنی


👍 5
👎 5
42401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858512
2022-02-11 01:14:04 +0330 +0330

دیس بک ۱۹ سانتی تو کامنت

0 ❤️

858520
2022-02-11 01:30:34 +0330 +0330

خب الان که چی؟خواستی ادای گوینده مستندو در بیاری؟
17سانتیم تو کصتانت

0 ❤️

858588
2022-02-11 05:48:30 +0330 +0330

جنده دوزاری درسته، نه دوهزاری

مصرع دوم اون شعر هم میگه دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ ولی در کل خوب بود، اسباب خنده ی مارا فراهم نمودی
لایک

0 ❤️

858589
2022-02-11 05:50:52 +0330 +0330

جالبه پس منم درست متوجه شدم، کنایه به انتقام سخت بود که ضد حال بهش اشاره کرده.

0 ❤️

858593
2022-02-11 07:28:42 +0330 +0330

😂 😂 😂

0 ❤️

858654
2022-02-11 23:33:23 +0330 +0330

یه ۱۷ سانتی بیاد منو بکنه اوففففف

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها