انتها (۱)

1401/05/19

تقریبا ساعت هفت شبه دور اطرافم پر از لباس و خرت و پرت ریخته حال و حوصله دیگه تقریبا واسم نمونده یه نخ سیگار در میارم تا میرم بکشم یاد قسم هایی میوفتم که گفتم دیگه نمیکشم با شک و تردید میزارمش کنار.
گوشیم به صدا در میاد ننه جونمه مادر عزیزم
همیشه وقتی چن ساعت خبرم نیس اون بیچاره برای من زنگ میزنه
ننه:الو سلام محمد پسرم کجایی پس غروب شده امشب مهمون داریم یادت رفت باید شیرینی میوه میخریدی
اوه کلا یادم رفته بود عمو رضا اینا خواستن بیان عمو رضا عموم نیس یکی از دوستای قدیمی پدرمه ما عموش صدا میکنیم البته ده سالی می شد ندیدمش با اینکه حوصله مهمونی نداشتم اما پیرزن و پیرمرد بیچاره قول داده بودم باید میرفتم بخاطر همین ننه رو گفتم:ننه جان سلام چشم من تا نیم ساعت دیه پیش شمام.
با ننه خدافسی کردم .
اگه بخوام یه اطلاعاتی از خودم و خانوادم بدم من محمد ۲۸ سال قدم بلنده رفقام منو نردبون میگفتن چهره بدن معمولی دارم نه چاق نه لاغر نه چشمای خیلی درشتی دارم نه دماغ خیلی کوچیکی ولی یه استانداردی دارم
ننه جان و پدر جانمم به ترتیب پنجاه و پنج و شصت سه سالشونه پدر مادر واقعی نیستن اونا نمیتونستن بچه دار شن منم از پرورشگاه اوردن هیچ وقت دنبال پدر مادر واقعیم نبودم چون پدر مادر واقعیم این پیرزن و پیرمردن که منو با تمام وجود به این نقطه هستن رسوندن من مدیرمالی و اداری یه هلدینگ بزرگ بودم البته هلدینگ واسه پدر نزدیک رفیقم حسام که البته تمام اختیارتت مجموعه دست حسامه منو حسام تقریبا برادریم.
بلند شدم سریع فاصله خونه خودم تا خونه پدریم بیست دقیقه ای بود پیراهن مردانه مشکی شلوار جین سرمه ای جوراب مشکیمو پوشیدم رفتم کنار آیینه تو آیینه خودم نگاه کردم ریشم خیلی بلند بود ولی خودم حس میکردم بهم میاد ولی برای اینکه بهم میاد
ریش نمیزاشتم اصلا حس و حال رفتن ارایشگاهو نداشتم.نگاهم به عطر افتاد همیشه عطر میزدم ولی بوی عطر منو یاد الهام مینداخت…
ما تو یه محله تقریبا شلوغ بودیم مثل اکثر پسرا تا دبیرستان اصلا پی دختر بازی نبودم فاز درس خوندن داشتم اقاجون و ننم تو راهنمایی بهم درباره موضوع اینکه بچشون نیسم گفتن نمیخواسن این قضیه از دهن کسی دیگه بشنوم تا چن وقت از این قضیه شوک بودم ولی هر چی گذشت بزرگتر شدم عشق و علاقم نسبت به این دو نفر چندین برابر شد و تصمیم گرفتم با درس خوندن جبران زحمات این دوتا ادم مهربون کنم برامم پدر مادر قبلیم اصلا مهم نبودن کی بود کی نبود تو دبیرستان با حسام اشنا شدم پسر واقعا خوشتیپ خوش هیکلی بود و فوق پولدار اصلا تو فاز درس خوندن نبود و سر ماجرا اینکه من نفر یک کلاس بودم و تقلب تقلب بازی باهم رفیق شدیم ادمی نبود خودش بگیره خیلی مشتی بود منم از اون درس خون عقب مونده ها نبودم رفیق داشتم زیاد صمیمی ترینشون حسام بود.ماجرا از اینجا شروع شد دوم دبیرستان بودیم بهار بود و نزدیک امتحانات زنگ اول که خورد حسام اومد سمتم بعد سلام علیک معمول بهم گفت:
محمد امروز بعدازظهر هیچ جا قرار نزار فاز درس خوندنم نگیر باس باهم بریم جایی.
منو حسام معمولا همو هر روز میدیدم یک ساعتم شد اما اینکه امروزو تاکید کرد و از الان گفت یه خرده کنجکاوم کرد گفتم بهش:حاجی چه خبره از الان ظهرو برنامه میزاری خبریه؟(من حاجی صدا میزدمش)
حسام:امروز قراره برای اولین بار همتا ببینم گفت یکی از رفیقاش میاره به منم گفت یکی از رفیقاتو بیار باس بیای
یه لحظه تعجب کردم میدونستم اهل دختر بازیه حتی میدونستم این همتارو خیلی دوس داره ولی تا حالا به من نگفته بود جایی سر قرار بریم با خنده گفتمش:حاجی من دختر از چهار کیلومتری ببینم میگرخم بعد تو منو میخوای ببری ور دل یه دختر بشینم تو دوس دخترت اونور حالش کنید بیخیال بابا.
حسام با لحن ملتمسانه تری گفت:جان محمد اذیت نکن نیای اینا بیا نیستن اگه هم خودم همینجور برم زشته خرابش نکن جان داداش بیا هیچی نگو.
دلم براش سوخت بلند خندیدم گفتم:باش حاجی بابا چرا اینجور میکنی واسه دیدن یه دختر باش میام ساعت چن فقط باس بریم
حسام حسابی شنگول شد گفت:پنج بیا پارک سر میدون بریم فقط جان ما به خودت برس شاید از رفیق یه چیز گیر تو هم اومد رفیقای درس درمونی داره
من گفتم:ما اهل این جنگولک بازیا نیستیم.
چندتا حرف بینمون رد و بدل شدو زنگ خورد
تو تمام طول مدرسه هیجان ظهرو داشتم هر چی میخواسم بی تفاوت خودمو نشون بدم نمی شد تا اینکه ساعت حدود چهار شد…
یهو به خودم اومدم دیدم ساعت هفت و بیست دقیقس سریع عطرو زدم پریدم از خونه رفتم بیرون ماشینم پرشیا بود مثل همیشه ضبط ماشین روشن کردم تو فلشم پر اهنگای غمگین بود کلا شاد نمیگوشیدم اهنگ شروع خوندن کرد…
دنیا برام کوچیکه نابوده این دنیارو تو برام ساختی؛
من دنیامو بتو باختم تو دنیاتو به کی باختی؛
روزا میاد و میره بازم تو تویه ذهنم موندگاری؛
از عشق تو برایه من مونده نخی سیگار یادگاری؛
پرواز میکنم جای دوری که تهی بشم از عشقت؛
ولی هر جایی رو میبینم چشمام میوفته تویه چشمت؛
برایع من این روزا شاید هوای پاییزو داره انگار؛
روزا با یادت بیمار شباروبا خوابت بیدار؛
دنیایی که برای من ساختی دنیایی از جنس نابودی؛
منکه اسیر تو بودم تا وقتی کنار من بودی؛
چهرمو الان نبین صافه قلبم از تو ترک خورده؛
حالم شبیه یه پیرمرده که عشقش تویه جوونی مرده

تمام وسایل گرفتم نزدیک هشت بود میدونستم دیر کردم ولی میدونسمم پیرزن پیرمرد بیچاره بخاطر شرایط روحی که گذروندم چیزی بهم نمیگن رفتم تو خونه سه جفت کفش بوذ فهمیدم سه نفرن یه یالله گفتم رفتم مستقیم رفتم سمت عمو رضا اقاجون باهاشون احوال پرسی کردم با ننه و ملیحه خانومم ننه اومد سمتم گفت پسرم دستت درد نکنه بابت وسایل گفتم چیزی نخریدم باید زودترم میومدم گفت اینارو ببر اشپزخونه تا من بیام خونه ما حالت قذیم داشت از هال راهرو میخورد به اشپزخونه تو راهرو همینجور داشتم وسایل میبردم یهو یه دختر از تو دستشویی اومد بیرون یه جیغ اروم کشید مشخص بود ترسید سریع گفدم نترسین سارا خانم من محمدم چهرشو وقتی سمت من کرد کلا واموندم چقدر شبیهش بود مگه میشه اینقدر شباهت یا خدا چی میبینم اصلا حواسم نبود داره باهام احوال پرسی میکنه به خودم اومدم باهاش احوال پرسی کردم ازم عذر خواست سریع رفت…

نوشته: ژورنالیست


👍 8
👎 1
4801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

889315
2022-08-10 01:11:07 +0430 +0430

لطفا دومیش رو ننویس که اولیش افتضاح بود

0 ❤️

889354
2022-08-10 03:34:51 +0430 +0430

یکم داستان توهم توهم شدگذشته وحال را از هم جدا کنید

0 ❤️

889411
2022-08-10 13:40:31 +0430 +0430

یه چسه نوشتی گذاشتی میذاشتی حداقل یکم زیادتر میشد این چیه آخه متن کوتاهم نیس

0 ❤️

889413
2022-08-10 14:09:47 +0430 +0430

واقعا ماهیار خوبه که میخونی داستانارو نایس به تو که کمم میدونی 👍

0 ❤️

889430
2022-08-10 16:17:09 +0430 +0430

عزیزم شما دوم دبیرستان میخوندی ماشینت پرشیا بود؟اصلا سن گواهینامه گرفتنت نشده بودا.
اگرهم مربوط به زمان حال بود باید قشنگ تفکیک میکردی واضح باشه.
کلی هم کلمات وپس وپیش نوشتی وغلط
نمیدونم چرالایک میدن
هیچ اشاره ایی به سکس نداشت و کوتاه بود باید قسمتی از ماجرای اصلی رومینوشتی وبعد این قسمتو کات میکردی اینطوری طولانی تر وبهترمیشد
اینی که نوشتی فقط مقدمه بود نه داستان

0 ❤️

889588
2022-08-11 13:38:22 +0430 +0430

زیبا بود
منتظر ادامش هستم

0 ❤️