انگشت کردن هانا، دختری در مهمانی شهاب

1400/12/20

همه سرشون گرم مشروب، همسرم هم با دوستاش مشغول صحبت بود‌. من چیزی نخوردم به خاطر معدم ولی تا دلتون بخواد High ASF
از همون اول هم حواسم به این دختره بود که گویا به هوای شهاب اومده بود و حالا هم شهاب با یه دوست عزیزی تو اتاق در رو بسته بودن. دختره کسخل هم ماتم گرفته بود تو بالکن و گوله گوله اشک می‌ریخت. دیدم کاری ندارم حوصله جوک‌های تکراری شوهرمم نداشتم، اینم که مست بدفازه،یه ماجراجویی کنیم آخر هفته‌ای.

اذیتتون نکنم. یکم لیموناد ریختم تو لیوان و یه راست رفتم تو بالکن. سه نفر هم داشتن سیگار‌ ‌می‌کشیدن و گریه کردن این طفلی هم به تخمشون بود.
کنارش که ایستادم تازه فهمیدم چقدر کوچولو و ریزه میزه ست.
من همیشه بین دوستام درشت‌تر از بقیه بودم ولی این هم دیگه خیلی جاسوییچی بود. لیوان رو جلوش روی حفاظ بالکن گذاشتم و گفتم: یکم بخور و نفس عمیق بکش.
تشکر کرد.
ادامه دادم:
-کاری ازم برمیاد حالت بهتر بشه؟ می‌خوای به کسی زنگ بزنی بیان دنبالت؟
اشکاشو با دستمال پاک کرد و گفت: نه خوبم، ممنون. اونجوری فکر‌ می‌کردم نبود.
-مهمونی؟
با چشمای گرد و قرمزش نگاهم کرد
-نه! این آشغال لاشی رو ‌می‌گم. شهاب، میشناسینش؟
گفتم همکلاسی همسرم بوده ولی صمیمی نیستیم. که دروغ گفتم.
من هم که تا الان نکرده چون زن دوستشم.
خلاصه چند دقیقه صحبت کردیم، آرومش کردم سعی کردم بیخیال کیر شهاب بشه و گفتم همچین مالی هم نیست (که اینم دروغ گفتم). فهمیدم اسمش هانا ست.
پرسیدم: چند سالته؟
-نوزده
-چرا پیگیر آدمای سن بالایی؟ ۱۱ سال ازت بزرگتره. حداقل وان نایت می‌خوای داشته باشی با همسن و سال خودت داشته باش. گل می‌کشی؟
و جوینتو گرفتم سمتش. برداشت روشن کرد و بعد چهارتا کام برگردوند بهم. یکم مِن مِن کرد ولی چون بیش از حد خورده بود نطقش باز شد
-من دلم می‌خواد همه چیو تجربه کنم. به نظرم حیفه آدم عمرش بدون هیچ چیز جدیدی بگذره. شهابم فقط واسه سکس ‌بود.رذست میگم، چون سنش بیشتر بود بیشتر هم بلد بو‌د، که نشد. گریه م هم واسه اون نبود. برگشته به من می‌گه الان که دوستم اومده تولدم و اوکی داده اول اون، بعد تو. اگه خواستی بمون شب با هم باشیم.انگار من هول دست خر اونم!

تو دلم گفتم حاجی این شهابم بیش از حد لاشیه. یعنی تو نسل ماهم کمیابه.ولی متاسفانه چشمام برق زد و گفتم:
-چرا فکر می‌کنی شهاب همچین مالیه؟؟ چیو تجربه نکردی؟ بیا دست خالی برنگرد خونه. و دستمو گذاشتم رو دستش
بعد از اینکه کلامم منعقد شد فهمیدم یکم زود بوده.
شوک شد ولی سریع حالت چهرشو عادی کرد (از خصوصیات مشترک دهه هشتادی‌ها) آروم به شونه‌م زد و پر رو گفت: من کاملا استریتم ولی شما خیلی قشنگ و جذابی ممنون از ‌پیشنهادت.
لبخند زدم و به نشیمن اشاره کردم و گفتم: اون آقای خوشتیپ رو می‌بینی که داره حرف می‌زنه؟ اون همسرمه. سه ساله که ازدواج کردیم.
دوباره گل رو روشن کردم و دادم بهش. مشخصا متوجه شرایط نشده بود.
-منظورتونو نمی‌فهمم…من نفر سوم نمی‌شم!
به نظر میومد مضطرب شده بود. یکی از صندلی هارو گذاشتم بغل دستش رو به خیابون و گفتم: بشین بدفاز شدی.
چند دقیقه قبلش بعد از رفتن اون سه نفر در بالکن رو قفل کرده بودم که رفت و آمدا نگاد!
نشست روی صندلی و دامنش بالاتر رفت و‌ تونستم تتوی ماهی رو بالای رون راستش ببینم. از پشت، رو به همسرم اشاره کردم که حواسش باشه کسی سمت بالکن نیاد.
دست کشیدم رو شونه های هانا و گفتم
مشروب با گل نمی‌سازه. نباید می‌دادم بهت.
-نه… خوبم فقط سستم‌.
موهای صاف خرماییشو نوازش کردم و دادم کنار تا شونه های ظریفشو بهتر ببینم‌.
با شصتم انحنای گردنشو به آرومی ماساژ دادم. بعد آروم آروم شونه ها و ترقوه.تمام تلاشمو می‌کردم که از بالا سینه‌های گرد و خوشگلشو ببینم. درحالی که واقعا پاره حشر بودم ‌نمی‌خواستم بترسه. که یهو بعد چند دقیقه خودش گفت:
شما خیلی مهربونی. حال من بد بود می‌تونسی بمونی پیش همسرت و دوستات. واقعا آروم شدم.
دیگه بریده بودم.
دم گوشش آروم گفتم: بس که مثل فرشته‌ می‌مونی عزیزم. از همون اول که داشتی با شهاب می‌رقصیدی چشم برنداشتم ازت گفتم این دختره مثل برگ گل ‌میمونه حیف واسه این مرتیکه.
و همونجا زیر گوشش رو بوسیدم. و ادامه دادم:
بذار حالت رو بهتر کنم‌. قول می‌دم بعدش لبخند بزنی و واست یه خاطره خوب بشه‌.
نگاهم کرد و با چشمای خط افتاده سرشو تکون داد و گفت باشه.
همونجور که آروم آروم شونه‌هاشو می‌مالیدم دستمو بردم پایین‌تر و کم‌کم از زیر تاپ ابریشمیش به سینه‌های قشنگش رسیدم نمی‌خواستم تاپشو در بیارم که هول بشه همونجوری از زیر تاپ ماساژشون می‌دادم و نیپل های سفت شده‌ش رو با انگشتام نوازش می‌کردم‌ خیلی دلم ‌میخواست گاز بزنم ولی الان وقتش نبود.
نوک سینه‌هاشو که می‌کشیدم و ول می‌کردم نفسش تند تر می‌شد.

کنارش رو زانو نشستم و بند تاپش رو شل کردم سینه راستش افتاد بیرون‌.‌ آخ نگم براتون. ژله‌ای، نرم با نیپل‌های بیرون زده قهوه‌ای، پاستیلی مناسب برای بازی با زبون‌…
نتونستم جلو خودمو بگیرم. تو یک حرکت نوکشو کردم تو دهنم.
جمع کرد خودشو گفت: الان یکی میادا!
بهش گفتم در قفلِ و انقدر استرس نده به من که سه ساعت تو نخشم!

خودش بند چپ تاپشو شل کرد و شروع کرد به مالیدن سینه خودش…
اینو که دیدم و عنان از کف دادم. شرتم خیس خیس بود از روی جوراب شلواریم هم لیزیش مشخص بود لعنتی. دستمو بردم زیر دامنش و درحالی که جای تتوشو می‌بوسیدم گفتم: با اجازه.
و بی‌معطلی انگشتمو از لای شرتش بردم تو. توصیف اون چه که با انگشتام حس ‌میکردم در کلمات نمی‌گنجن. برای من اولین بار نبود ولی اینم کص نبود شبیه جایزه ای از بهشت بود. خیس و لغزنده لب های چوچوله‌ش نرم از هم باز شده بود و داغ. همینجور که می‌مالیدم نوک سینه راستش هم بین دندونام بود. دست چپمو کردم تو شورتمو و مشغول شدم که تنهایی فقط به هانا خوش نگذره.
انگشت وسطمو کردم تو. یکم خودشو منقبض کرد که زیاد طول نکشید. نگاهم کرد و لباشو گاز گرفت.
انگشت اشاره هم اضافه کردم. صورتش گل انداخته بود و چشماش به قدری هورنی که ادامه کار رو سخت ‌می‌کرد. بیخیال خودم شدم و دست چپم هم بردم تو کارش. به عنوان یک زن اینو بهتر از هر کسی می‌دونم که یه کص آب انداخته دقیقا چی‌میخواد. حیف که فقط دوتا دست داشتم.
با دست چپ می‌مالیدم و با دست راست ۳ انگشتی می‌کردمش…
هانا خانومی که تا الان ساکت بود دیگه تقریبا صداش دراومده بود (نقطه ضعف اصلی من)
-مممم… تندتر، تا ته…تا ته بکن توش…
سرعتمو بیشتر کردم. صدای شلپ شلپ ‌می‌داد.
-تورو خدااا واااای… تندتر بکن. بیشتر…
با چهارتا انگشت تا جایی که می‌رفت تو، کردم.چیزی که حس میکردم دیواره‌ی خیس و تنگی بود که انگشتام توش جا نمی‌شدن.
بعد یکی دو دقیقه،
صدای نفساش تندتر شده بود و ناله های ضعیف می‌کرد حسابی عرق کرده بودم که یهو خودش مچمو گرفت و تا ته کرد تو و یه جیغ نسبتا بلند کشید که با دست دیگه‌م جلو دهنشو گرفتم.
چندین بار لرزید و نهایتا آروم مچمو رها کرد…
خیلی آهسته دستمو از کصش کشیدم بیرون.
صندلی خیس شده بود و از سر انگشتام آبش کش ‌میومد.
چشماشو بسته بود و نفس عمیق می‌کشید.
تو این فاصله که خانوم ریکاوری بشن قفل درو باز کردم و یه سیگار کشیدم.
چشماشو آروم باز کرد و چرخید سمتم.
-خیلی خوب بود. ممنون
-می‌دونستم، قابلی نداشت
نصف سیگارمو دادم بهش، برگشتم تو نشیمن و نشستم کنار همسرم. بعد از اون شب هانا شماره منو از شهاب گرفته بود که دوباره تشکر کنه ولی می‌دونم برنامه‌ش چیه، حوصله این بچه بازیارو‌ ندارم و پیچوندمش…

ممنون که خوندید.
پ.ن ۱: این داستان توتالی واقعی‌ست.(وسط نوشتنش دوبار تا مرز ارگاسم رفتم)
پ.ن ۲: اسامی و لوکیشن ساختگی. بقیه ش اگه کم گفته باشم، زیاد نگفتم!
نظراتتون رو بگید که برای سری بعد بهتر بشه.

نوشته: اُرِز Orezonfire


👍 31
👎 9
64501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

863397
2022-03-11 04:49:56 +0330 +0330

بازم بنویس خیلی زیبا بود

1 ❤️

863402
2022-03-11 05:22:34 +0330 +0330

کاری نکن زنگ بزنم بیست و سی بیاد ازت غلط بگیره که چرا معادل فارسی کلمات رو بکار نبردی 😂 😂 اگه فکر می کنی کلمات انگلیسی تو متن فارسی و گفتارت بکار ببری با کلاس تری کور خوندی . اگه بتونی منظورت رو سلیس و روان به خواننده برسونی انوقت میتونی یه نویسنده در حد محلات شهوانی بشی.

5 ❤️

863420
2022-03-11 09:26:42 +0330 +0330

خوب بود.

1 ❤️

863482
2022-03-11 19:19:26 +0330 +0330

راستش داستان لز برام جذاب نبوده تا الان اما این یکی واقعا گیرا بود. دستت درست. ادامه بده.

1 ❤️

863561
2022-03-12 02:50:46 +0330 +0330

Khub bud

1 ❤️

863642
2022-03-12 11:22:35 +0330 +0330

دمت گرم خوب بود

0 ❤️

863658
2022-03-12 12:53:53 +0330 +0330

عالی بود لطفا ادامه بده و از رابطه ی جنسی بیشتر بگو

1 ❤️

863669
2022-03-12 13:38:02 +0330 +0330

کاش یه کامنت بزاری ما بتونیم دنبالت کنیممم… خیلی باحال بود داستانت…دمت گرم 🤌

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها