اولین احساس (۱)

1400/08/26

غرق در افکارم بودم که با صدای پسربچه ای که گفت ببخشید خانوم میشه توپمو بندازی به خودم اومدم، توپشو برداشتم و با لبخندی مصنوعی انداختم سمتش چند وقتی میشد که این پارک میومدم و خلوت میکردم پارکی که اولین قرارمون رو اینجا گذاشتیم و صحبت کردیم و انقدر گرم صحبت شدیم که متوجه نشدم ساعت 9 شده و الان باید خونه باشم از دفتر کار تا خونه یه ربع بیشتر راه نبود ولی الان 45 دیقه تاخیر داشتم از طرفی هم دوست داشتم همچنان باهم حرف بزنیم و من از صحبتای شیرین شاهان لذت ببرم، حدودا 3 ماهی میشد که برای کار به دفتری که اولین مصاحبه کاریم بین چندتا گزینه دیگه بود رفته بودم، همیشه از منشی بودن بدم میومد ولی الان خودم منشی شده بودم حقیقت داره از هرچی بدت بیاد سرت میاد، محیط کاریم خوب بود یه دفتر عکاسی با دو تا کارمند یه آقا و یه خانم که توی اتاق های مجزا کار میکردن و میز من هم توی سالن بود، مدیر دفتر مرد خوب و چشم پاکی بود چیزی که توی محیط کارای قبلیم ندیده بودم .خوبی کارم این بود که تنها بودم و در طول روز زیاد مشتری حضوری نداشتیم و بیشتر تلفن پاسخ میدادم از جمعیت و شلوغی خوشم نمیومد کارمندای دیگه هم سرشون تو کار خودشون بود و به ندرت از اتاق میومدن بیرون فقط وقت ناهاری یا اگه کاری با من داشتن منم معمولا یه موزیک آروم میذاشتم و به رابطه تلخ قبلیم فکر میکردم اصلا دوست نداشتم فکرمو درگیرش کنم ولی ناخواسته ذهنم شروع میکردم به مرور خاطرات ،خوشحال بودم که اون رابطه تموم شده ولی بعد 7 ماه یکم برام سخت بود فراموش کردنش توی حال خودم بودم که یکی آروم زد رو میز سرمو بلند کردم دیدم آقای شاهان جلوم ایستاده خودمو رو صندلی جابجا کردم و گفتم کاری داشتین؟ گفت ببخشید مزاحم استراحتتون شدم ،از حرفش خجالت کشیدم دوست نداشتم منو تو اون حالت که سرم رو میز بود ببینه گفتم یکم سردرد دارم گفت قرص سردرد دارم بیارم براتون؟ تشکر کردمو گفتم نیازی نیست ، همیشه خیلی محترمانه و خوب باهام برخورد میکرد گرچه زیاد هم صحبت نبودیم ولی همون چندتا برخورد روزانه هم مشخص بود پسر محترمیه، گفتم بفرمایید چیزی میخواستین؟ شاهان گفت لطفا با آقای نجفی هماهنگ کنید بیان کارهاشون رو بگیرن ، آماده شده گفتم چشم الان تماس میگیرم اونم تشکر کرد و رفت یه لحظه بیشتر بهش دقت کردم یه پسر با پوست گندمی و موهای مشکی و کوتاه که بهش مدل خوبی داده بود و قدشم تقریبا 180 میشد البته چند سانت کمتر اندامش هم متوسط و تقریبا لاغر اندام بود با تیپ و لباس اسپرت که همیشه مورد پسند من بود توی انگشت دستشم حلقه نبود ولی مطمئن بودم دوست دختر داره پسری نبود که دختری بعد از معاشرت باهاش ازش خوشش نیاد.
بعد از گذشت 6 ماه رابطه ما یکم صمیمی تر شده بود حالا بیشتر باهم صحبت میکردیم و وقت ناهار همه کنار هم رو اپن اشپزخونه غذامونو میخوردیم هرچی بیشتر میگذشت منم بیشتر جذب رفتار و صحبت های و شوخی های به جا و محترمانش می شدم نمیدونم چرا ولی دیگه خیلی کمتر میرفتم تو فکر گذشته و کم کم داشتم رابطه قبلیم رو فراموش میکردم.
ساعت 19:30 بود که داشتم کارای آخرمم میکردم که نیم ساعت دیگه برم سمت خونه امشب قرار بود خالم و دخترش برای شام بیان سرگرم کار بودم که شاهان اومد و گفت ببخشید پریسا خانم یه درخواستی داشتم، الان دیگه حدود 2 ماهی میشد که منو به اسم کوچک البته به همراه یه خانوم آخر اسمم صدا میکرد گفتم بله؟ شاهان گفت ببخشید میتونم خواهش کنم امشب باهم بریم منم تا یه مسیری با شما هم مسیرم میخواستم در مورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم، این اولین بار بود که ازم میخواست با هم بریم سمت خونه با اینکه من میدونستم خونشون با خونه ما تو یه مسیره و باید با یه تاکسی بریم بهش گفتم اتفاقی افتاده؟ گفت نه چیز خاصی نیست فقط اگه بیرون دفتر صحبت کنیم بهتره بهش جواب مثبت دادم و فکرم درگیر شد که چی میخواد به من بگه و چی تو سرش میگذره دیگه نتونستم بقیه کارامو انجام بدم و چشمم مدام به ساعت بود که ساعت 8 بشه و ببینم داستان چیه، تلفن زنگ خورد و آقای افشاری مدیر دفتر گفت اگه کارتون تموم شده تشریف ببرید معمولا زیاد دفتر نمیومد و هروز ساعت 8 زنگ میزد که ببینه من زودتر نرفته باشم منم هیچوقت اتو دستش نداده بودم تلفنو گذاشتم و سرمو برگردوندم دیدم شاهان با لبخند جلوم ایستاده و گفت بریم؟
نمیخواستم متوجه استرسم بشه گفتم من وسایلمو جمع کنم میام.
سوار تاکسی که شدیم قبل از چهارراهی که هروز اونجا پیاده میشدم به راننده گفت همینجا لطف کنید ما پیاده میشیم و کرایه رو حساب کرد و پیاده شدیم، رفت سمت پارک تا حالا تو این پارک نیومده بودم با اینکه همیشه از جلوش رد میشدم و میدیدمش ، باهم وارد پارک شدیم و روی نیمکت نشستیم ، خلوت بود و هوا هم داشت آروم تاریک میشد بعد از چند دقیقه سکوت شاهان گفت ببخشید که اینجا اومدم چون نزدیک خونتون بود گفتم دیرت نشه و راحت بری خونه منم گفتم نه مشکلی نیست اتفاقا هوا هم خوبه یه نفسی هم تازه میکنم ، یکم نگران شدم اتفاقی افتاده که میخواستی باهام صحبت کنی؟
شاهان ولی مسلط و خونسرد بود گفت اتفاق که نه ولی حقیقتش میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم که چند وقته درگیرم کرده،گفتم خب بگو منتظرم، شاهان گفت البته اصلا نیازی نیست بهم الان جوابی بدی بعد از صحبت هام فکر کن و هرموقع خواستی جواب بده، گفتم باشه بگو ، شاهان گفت یک ماهه دارم با خودم کلنجار میرم بهت بگم تا اینکه امروز دل رو به دریا زدم ،پریسا خیلی ازت خوشم اومده حس خیلی خوبی دارم بهت میخواستم اگه موافق باشی بیشتر آشنا بشیم تو شوک حرفاش بودم که با صداش به خودم اومدم گفتم راستش یکم شوک شدم من فکر میکردم تو درگیر رابطه هستی خودت و اصلا توقع شنیدن اینو نداشتم، شاهان گفت نه من تو رابطه ای نیستم ولی فکر میکنم، تو یه رابطه نافرجام داشتی چون تمام حرکاتت و آهنگایی که گوش میدادی رو زیرنظر داشتم کاملا شبیه یه آدمی که شکست عاطفی خورده بودی ، منم در مورد رابطه قبلیم بهش گفتم تا چیزی مخفی نداشته باشم و بهش گفتم باید فکر کنم با اینکه میدونستم جوابم چیه.
(شاهان)
بالاخره بهش گفتم و راحت شدم از چهره اش مشخص بود که راضیه و میخواد یکم کلاس بذاره که میگه باید فکر کنم ،منم گفتم خوب فکراتو بکن و بهم جواب بده.
پریسا واقعا دختر خوشگلی بود اولین چیزی که تو صورتش جلب توجه میکرد چشمای کشیده و مشکی و درشتش بود که واقعا ادم دوست داشت فقط نگاهش کنه ،یه بینی خوش فرم و کوچیک با لبای قلوه ای ،۷اندامشم که حرف نداشت مخصوصا باسنش که نقطه ضعف من بود بقدری باسنش گرد و خوش استایل بود که نمیشد یه روز نگاهش نکنم توی ۵ سالی که تو این دفتر بودم بالای ده تا منشی عوض شد که بدون شک پریسا شاهکار بود و از روز اول که دیدمش گفتم این مهمترین پروژه ام میشه برای بدست آوردنش و تمام فکرم شده بود پریسا حاضر بودم نصف عمرمو بدم فقط ۱ ساعت سرمو بذارم رو باسنش و با تمام وجود بلیسمش همیشه تصور میکردم لخت شده و باسنش رو گذاشته جلو صورتم و منم دارم زبونم رو تا ته فرو میکنم تو سوراخش حتی از فکرشم کیرم سریع بلند میشد چندباری بقدری به باسن و کصش فکر کردم که داشتم روانی میشدم و مجبور شدم برم دستشویی و به یاد پریسا یه جلق مشتی بزنم و راحت بشم ، ولی نمیدونم چرا همیشه تو خودش بود و ناراحت و افسرده بود تابلو بود که شکست عشقی خورده از آهنگای ناله ای که گوش میداد مشخص بود، روزی ۱۰ بار آهنگ آرمین 2afm رو فقط یه عاشق شکست خورده میتونه گوش بده ،با خودم میگفتم اخه کدوم ازگلی میتونه از چنین دختری با این اندام و قیافه و باسن بگذره اصلا از هرچی بشه گذشت از اون گوشت گرد و نرم با یه سوراخ کوچیک نمیشه گذشت ، نمیخواستم خیلی سبک باشم و هی دورو ورش باشم و به هر بهونه برم باهاش حرف بزنم همیشه کم توجهی راز موفقیتم بوده این بارم همین روش رو در پیش گرفتم و خیلی کم میرفتم پیشش و صحبت میکردم یه روز که باید واسه موضوع کاری میرفتم پیشش قبلش از گوشه پنجره اتاقم پرده رو کنار زدم و نگاهش کردم که دیدم سرشو گذاشته رو میز و تو اون حالت که کمرش خم شده مانتوشم که تقریبا کوتاه و دو وجب پایین باسنش بود رفته بالا و باسنش از زیر شلوار جین چسبونش بقدری قشنگ و واضح بود که ناخواسته کیرم بلند شد.
رفتار اونم خیلی سرد و معمولی بود اصلا راه نمیداد بشه باهاش گرم گرفت و شوخی کرد ولی از اونجا که تو این زمینه تجربه های زیادی داشتم کم کم موفق شدم بیشتر بهش نزدیک بشم و ایجاد صمیمیت کنم ،اصلا نمیتونستم فکر کنم من اون کص و کون رو بدون شورت و شلوار نبینم و نتونم کیرمو بچسبونم بهشون واسه همینم خیلی حرفه ای و سنجیده رفتار میکردم که یه موقع دلخور یا ناراحت نشه.
دیگه بعد چند ماه که خوب خودمو جا کرده بودم و حسابی مثبت پیش رفته بودم و دیگه طاقت و صبرم تموم شده بود تو یه موقعیت خوب گفتم میرم و حرفامو بهش میزنم اونم قبول میکنه انگار حتی نمیخواستم به اینکه شاید جواب منفی بده فکر کنم و نیم ساعت مونده به رفتنش بهش گفتم میخوام باهاش صحبت کنم قیافش شدیدا شبیه به علامت سوال شد و متوجه شدم کاملا گیجه ساعت ۸ درو بست و قفل رو زد و قدم زنان رفتیم سمت تاکسی ها، تو مسیر متوجه نگاه حسرت آمیز پسرا میشدم و مطمئن بودم با خودشون میگن خوش بحال پسره چه طلای نابی تور کرده کوفتش بشه، سوار تاکسی شدیم و نشستیم عقب اون سمت در بود و منم وسط تو مسیر نگاهم زیرکی به رون هاش افتاد لامصب همه جاش خوب بود ایراد نداشت این بشر، خیلی نامحسوس پامو چسبودنم به پاش و توی پیچ های مسیر بیشترین استفاده رو میبردم ، جلوی پارک نزدیک خونشون پیاده شدیم اصلا حوصله کافی شاپ و کافه و این جور جاهارو نداشتم میدونستم اونم وقتشو نداره رو همین حساب این پارک بهترین گزینه بود ، وقتی نشستیم با تمرکز و اعتماد به نفس بالا بدون حاشیه رفتم سر اصل مطلب و خواسته ام رو گفتم معلوم بود توقع نداشت واسه همین یکم هول شده بود ولی من برقی تو چشماش دیدم که بهم میگفت قبول میکنه ، بهم گفت باید فکر کنه و بعدش بهم جواب بده منم بدون اصرار پذیرفتم و بعد از چند دقیقه صحبت خداحافظی کردیم و رفتیم.
تا دوروز بعد از صحبتمون زیاد تو مسیر نگاهش نبودم و اونم هیچ حرفی نمیزد تا اینکه روز سوم سر ساعت ۷:۳۰ اومد تو اتاق و بهم گفت ساعت ۸ باهم بریم چون میخواد جوابشو بهم بگه ، استرس عجیبی گرفته بودم و دل تو دلم نبود جوابشو بشنوم وقتی تعطیل شدیم و رفتیم تو همون پارکی که بهش پیشنهاد داده بودم بهم گفت:

اگه به داستان علاقه مند شدین و دوست داشتین ببینین چه اتفاقایی میوفته با لایک و نظراتتون بهم بگین.
شاهین

ادامه...
نوشته: شاهین


👍 21
👎 1
16201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843163
2021-11-18 00:07:22 +0330 +0330

منتظر ادامه هستم.

0 ❤️

843250
2021-11-18 09:46:34 +0330 +0330

عالی بود منتظر ادامش هستم

0 ❤️

843316
2021-11-18 21:31:45 +0330 +0330

کلا زیاد با این قضیه که یه داستان توی یه قسمتش چندتا راوی داشته باشه حال نمیکنم ولی خب مشکلات داستانت بیشتر از این حرفا بود.
لحن روایت به شدت خشک و جدی و پشت سرهم بود. روند داستان به حدی سریع و بدون موشکافی بود که نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد. توضیحات ابتدایی داستان هم زیادی طولانی بود. هیچوقت برای معرفی پیش زمینه یه شخصیت به چندتا جمله اول داستان بسنده نکن. سعی کن بیشتر روی قسمت بعدیت کار کنی و وقت بذاری.

0 ❤️

843380
2021-11-19 08:19:06 +0330 +0330

قشنگ بود،ادامه بده

0 ❤️

843505
2021-11-20 00:57:28 +0330 +0330

۳ تا نکته :
۱) سعی کن داستانت رو کمی بلند تر کنی! یعنی کمی بیشتر تایپ کن البته این برای قسمت اول بنظرم به اندازه بود ولی برای قسمت های بیشتر رفته رفته داستان رو طولانی کن(خیلی تاثیر داره)
۲) یکم رو شخصیت پردازیت کار کن بنظر من ضعیف بود خیلی سریع از شخصیت پردازی شاهان رد شدی بنظرم درحالی ک میشد بیشتر روش کار کرد
۳) فضا پردازی مهم ترین چیزیه که داستان رو تا حد ممکن به واقعیت نزدیک میکنه و باعث میشه خواننده خودش رو جای کاراکتر بزاره و ارتباط بگیره و بنظرم باید خیلی رو این کار کنی چون خیلی مهمه و اصلا رعایت نشده بود تو این قسمت
منتظر داستانت هستم3>

0 ❤️

843565
2021-11-20 05:30:48 +0330 +0330

از اینجا متنفرم ولی اعتیاد دارم بهش انگار

0 ❤️

844356
2021-11-24 07:30:06 +0330 +0330

یه پسر نوشته، دیسلایک

0 ❤️