اولین بار با نرگس، هیجان و دلهره سکس (۲)

1401/01/09

...قسمت قبل

تا اینجا نوشتم که هم بخاطر مزدی که بهش احتیاج داشتم و هم صمیمیت نرگس پیشنهاد عموم رو قبول کردم و اون تابستون در آتلیه عکاسی و چاپ عکس و فیلم عموم مشغول به کار شدم.

کار ما زیاد بود و نرگس نقش مثبت و پر رنگی در آتلیه داشت، منم که از دوره دبیرستان با زیر و بم کار آشنا شده بودم و عموم حالا دیگه بیشتر کارهای چاپ و فنی را بهم سپرده بود ضمنا خودش مسئول تهیه لوازم و تدارکات بود و هر از چندی برای تهیه اجناس و آشنایی با لوازم و تکنیکهای جدید به تهران میرفت که معمولا این مسافرت کوتاه بیشتر از دو روز طول نمیکشید. بعضی روزها کار ما تا دیر وقت ادامه داشت و معمولا عموم شام سفارش میداد و همونجا در آتلیه به اتفاق شام رو میخوردیم و همین باعث ایجاد صمیمیت بیشتری بین من و نرگس شده بود.

یادمه یه شب جمعه (فرداش جمعه بود) تا دیر وقت داشتیم نظافت میکردیم و نرگس هم بهمون کمک میکرد، گویا عموم دوست داشت با من لبی تر کنه و از مدتها قبل یه مشروبی تهیه کرده بود و در جایی قایم کرده بود اما بخاطر رودرواسی بینمون در این مورد خاص خودش چیزی بهم نگفته بود، من داشتم اتاقی که مخصوص استراحتمون بود رو تمیز میکردم که نرگس به بهانه کمک اومد پیشم و در حالیکه مثلا داشت کمکم میکرد یواش یواش حرف رو به درینک و سیگار کشیدن و حرفای این مدلی برد و بقولی زیر زبونمو داشت میکشید، من ابدا اهل دود نبودم اما چند باری به مشروبای بابام پاتک زده بودم و بدم نیومده بود، بهش گفتم سیگار اصلا اما مشروبو هستم و در حد کمش بدم نمیاد که پرسید اگه باشه با عموت میزنی؟
گفتم آره که میزنم من عمومو خیلی دوست دارم اما خودم خجالت میکشم شروع کنم، یهو دیدم خندید و خوشحال رفت بیرون و بعد از چند دقیقه برگشت و پشت سرش عموم با یه بطر مشروب اومد داخل اتاق استراحت!

نرگس که گویا داشت ادامه جمله ای رو به عموم میگفت، با ذوق زیاد گفت: گفتم که بهروز حال میکنه …و فهمیدم که عموم نرگسو فرستاده بوده تا مطمئن بشه اگه مشروب بیاره باهاش هم پیاله میشم تا ضدحال یهویی نخوره، چون پدر من سابقه عرق خوری بدی داشت و بدمستی میکرد و همه میدونستن که من با بابام تا حالا مِی نزدم. نرگس سریع پرید چند تا استکان آورد و عموم هم که قبلا شام سفارش داده بود و در آتلیه را هم از داخل بسته بود و پیکها را خالی کرد، یکی برای خودش و یکی هم برای من، یه سلامتی داد و من با کمی خجالت باهاش همراهی کردم، نرگس داشت بساط غذا رو میچید و هم زمان با ما شوخی میکرد که عموم یهو گفت: خانم مقامی میزنی شما؟ (همیشه با اسم فامیلی صداش میکرد) نرگس کمی ناز و تعارف کرد اما معلوم بود که اهلشه و بدش نمیاد فقط میخواد بیشتر بهش تعارف بشه.
عموم به شوخی گفت بهروز جون تو تعارف کن شاید از دست تو بگیره، منم سریع گفتم نرگس خانم اگه بدتون نمیاد بهمون افتخار بدین و…یکی دو پیک با ما زد.

نیم ساعت بعد در حالیکه تحت تاثیر الکل سرمون کمی داغ شده بود و داشتیم میگفتیم و میخندیدیم عموم بلند شد یه سر رفت دستشویی، من روی یه صندلی نشسته بودم و نرگس سرپا بود، از پشت سرم اومد و سرشو به صندلیم تکیه داد و فاز رو هوا بودن و سرخوشی گرفت و یه جمله محبت آمیز گفت و وقتی دید عکس العملی نشون ندادم و باصطلاح باهاش پاسکاری نکردم کمی دلخور شد و بهم گفت خیلی بی احساسی که من جواب دادم بی احساس نیستم و واقع بینم، واقعیتش بخاطر عموم میترسیدم زیادی بهش نزدیک بشم که اگه عموم بفهمه دلخور میشه و فکر میکنه جنبه نداشتم.
نرگس کمی ناراحت شد و سرشو از روی صندلیم برداشت و رفت نشست سرجاش اما چون زن زیرکی بود منظورمو گرفت که بخاطر عموم مراعات میکنم.

اون شب گذشت و صمیمیت پنهانی بین من و نرگس بوجود اومد که شوخیها و متلکهای هدف داری بینمون وقتی که عموم نبود رد و بدل میشد، بعضی وقتها فکر بوسیدنش به سرم میزد بعد با یاد اینکه اینجا محل کار عموم هست و اینا، منصرف میشدم و همش داشتم خودمو سانسور میکردم در حالیکه نرگس بخوبی چراغ سبز میداد و راهو باز میکرد منم تا یه جایی حرفی همراهیش میکردم اما بازم بیخیال میشدم، تا اینکه عموم وسطهای تابستون یه روز اطلاع داد که آخر هفته میره تهران و دو روز بعدش برمیگرده و ازم خواست که در نبودش روز جمعه برم آتلیه و اگه لازم بود یه نظافتچی هم خبر کنم و به قول خودش آتلیه را برق بندازم!

عموم خیلی به تمیزی اهمیت میداد و هر هفته خودش اینکارو انجام میداد و غیر از اون همیشه یه دستمال دستش بود و نظافت میکرد و نرگس هم اغلب کمکش میکرد بنابراین هیچ جوری نمیشد پیچوندش و باید اون جمعه تابستون با خستگی کار یه هفته گذشته کنار میومدم و چاره ای نبود.
پنجشنبه عصر بلیط داشت و قبل از رفتن خیلی سفارش یه سری کارها و نظافت جمعه را بهم کرد و ظهر هم زودتر رفت تا آماده سفرش بشه، بعد از رفتن عموم نرگس بهم گفت ناراحت نباش من فردا میام بهت کمک میکنم و لازم نیست دنبال کسی بگردی و یه ناهاری هم باهم میزنیم، البته با شوخی و کنایه و شیطنت بهم گفت فقط نباید مثل اون شب بی احساس و خشک باشی، یهو دلم لرزید و حس کردم فردا بین ما اتفاقی قراره بیفته چون هم عموم نیست هم در آتلیه را قفل میکنیم و دو تایی تنها میشیم.

وقتی که شب تعطیل کردیم و رفتیم همش تو خونه به فردا فکر میکردم که قراره چی بشه؟ چه طوری شروع میشه؟ اصلا آیا بینمون اتفاقی میفته؟ نکنه بی جنبه بازی در میارم و از این نوع تفکرات که نمیذاشت اون شب خوابم ببره…
من نتونستم از هیجان زیاد خوب بخوابم و کله سحر روز جمعه بیدار بودم و رفتم آتلیه و در رو از تو قفل کردم و شروع کردم به نظافت و جمع و جور کردن، یکی دو ساعت گذشته بود و دیگه داشتم فکر میکردم نرگس احتمالا نمیاد و باید برم یکی رو پیدا کنم تا بیاد کمکم که دیدم یکی داره میزنه به شیشه در آتلیه، نرگس بود سریع پریدم با خوشحالی درو باز کردم و تا اومد تو دوباره درو قفل کردم انگار که ممکنه یکی بخواد بیاد داخل و سعادت تنها بودنمو با نرگس بهم بزنه!
نرگس وقتی دید خیلی کارها انجام شده به شوخی گفت بهروز خان دیشب اینجا خوابیدی که به این زودی شروع کردی؟ که بهش گفتم دیشب از هیجان نتونستم خوب بخوابم و زود بیدار شدم و ادامه دادم دیدی زیاد هم بی احساس نیستم.
نرگس که دوزاریش افتاده بود چند تا شوخی و متلک بهم انداخت و مشغول کار شد و گفت پس بیا زودتر کار نظافتو تموم کنیم تا به احساسات هم برسیم، داشتیم در لفافه به هم دیگه چراغ سبز نشون میدادیم.

آتلیه خیلی بزرگ بود و به غیر از ورودی اصلی که ویترین و پیشخوان منشی اونجا بود و قسمت مخصوص ظهور فیلم و عکس یه اتاق استراحت و یه نیمچه آبدارخونه و دستشویی هم داشت که داخل اتاق استراحت یه مبل کوتاهی بود که وقتی میکشیدی تخت خواب میشد که اون روزا تازه مد شده بود و عموم ظهرا اونجا چرت میزد، نزدیکای ظهر بود و قبلش ناهار رو تهیه کرده بودم و نرگس هم خیلی خسته بود روی همون مبل نشسته بود و عرق از صورتش میریخت بهش گفتم خیلی خسته ای دیگه استراحت کن تا ناهار من ادامه میدم، یادمه برگشت گفت خسته نیستم هوا گرمه این جورابهای شیشه ای بدجور چسبیده به پاهام دارم آتیش میگیرم، خوب زنها اون روزا مانتو گشاد و اغلب دامن و جوراب مشکی تنشون بود و یه نگاه انداختم دیدم عین مردا با پاهای باز نشسته و دامنش تا روی زانوها بالا رفته و جوراباش هم زیر زانو که مابین دامن و جوراب پاهای سفید و بیموش برق میزنه، فکر کردم عمدا اینجوری گفت تا توجهمو جلب کنه، بهش گفتم خوب جوراباتو درآر مشتری کسی نیست که، با یه لبخند ملیحی گفت کمک کن درش بیارم!

این اولین باری بود که با یه زن تنها میشدم که ازم میخواست جورابشو درآرم، هیجان و استرس و دلهره اینکه بعدش چی میشه بشدت درونمو آشفته کرده بود وقتی دستمو بردم سمت جورابش، دستم میلرزید و خجالت میکشیدم که لرزش دستمو نبینه، یادمه به محض اینکه کش بالای جورابشو گرفتم و کمی پایینش آوردم کیرم راست شد، ما نسلی بودیم که امکان حرف زدن حتی پشت تلفن با جنس مونث نداشتیم چه برسه به اینکه لمسش کنیم، یه لنگه جورابشو درآورده بودم و هنوز نمیدونستم باید چطور ادامه بدم، نرگس منو به خودم آورد با گفتن کجایی پسر؟ اون یکی لنگه را در بیار دیگه! خم شدم لنگه دیگه شو در بیارم که حس کردم صورتش داره به موهام میخوره و نفس و عطر زنونه ش داره دیوونم میکنه طاقتم تموم شده بود سرمو بلند کردم و صورتشو و لبشو نزدیک صورتم دیدم، یه بوس ریز از رو گونه ش کردم البته بازم دلهره اینکه نکنه دلش نخوادو داشتم، نرگس که داشت لبخند میزد بهم گفت داری دخترتو ماچ میکنی؟ کمی خجالت کشیدم و فهمیدم منظورشو، سریع لبمو به لبش چسبوندم و با همراهی نرگس لبامون رو هم قفل شد روسری از سرش افتاد اولین بار بود موهای سیاهشو میدیدم که پشت سرش جمع کرده بود و بسته بود، عطر تنش و گردنش برام تازه بود آخه اولین بوسه ام بود و نمیخواستم تموم بشه، نرگس پشت سرمو گرفته بود منم دستم به پشتو زیر شونه هاش بود و داشتم رو ابرا سیر میکردم، یه کم جرات پیدا کردم و بهش گفتم نرگس جون اینجا گرمه مانتوتو درمیاری؟ با لبخندی گفت پس تو چی گرمت نیست؟ خندیدم و کمکش کردم تا مانتشو درآره.

نرگس قدی نسبتا کوتاه داشت پوست صورتش گندمی و موهای مشکی بلندی داشت که جمعش کرده بود موهاشو باز کردم و بوییدمش، عطر ناشناخته و هوس انگیزی لااقل برای منِ عذب داشت، سینه هاش که زیر مانتوی گشادش زیاد معلوم نمیشد زیر تیشرتی که پوشیده بود برجسته و به نظرم خیلی بزرگ اومد، مبلی که روش نشسته بود بازکردیمو تختش کردیم هر دومون روش کنار هم دراز کشیدیم و لبامون باز روهم قفل شد، نرگس از من واردتر و با جرات تر بود، تیشرتمو کشید بالا و دستشو روی سینم گذاشت، با این کارش جراتم بیشتر شد و دستمو بردم زیر تیشرتش تنش کاملا داغ بود و دلم نمیومد خیلی دستمالیش کنم دوست داشتم بوسش کنم و بوی تنشو حس کنم اما کیرم که خیلی زودتر سیخ شده بود دیگه داشت بیتابی دیدن اندامشو میکرد و بهم فشار میاورد.
دستمو به ممه هاش رسوندم زیر سوتین داغتر بود پاهامونو بردیم بین پاهای همدیگه و همزمان که دستم داشت با سینه ش بازی میکرد کیرم هم از روی دامنش میخورد لای پاش، دیگه خجالت رفته بود و یه مردی شده بودم که میخواست به وصال یار برسه، دامن لَختی تنش بود با دستم بالا زدم خیلی خوشایند بود اون جایی رو که هیچ وقت تصور دیدنش رو نداشتی با دستت لمس کنی، وقتی دامنش بالا رفت و شورتش پیدا شد قلمبه گی کسش بشدت تحریکم کرد کسش خیلی قلمبه بود و کاملا بالاتر از رونهاش برجسته شده بود، واقعا اندام زیبا و پوست روشنی داشت شورت و سوتین یه دست مشکی و تضادش با اون پوست روشن برای همیشه بعد از اون هم آغوشی تو ذهنم باقی موند، دامنشو درآوردم تیشرتش هم همینطور و ازش خواستم بلند بشه و بایسته، ایستاد برای منی که اولین بار اندام نیمه برهنه یه زنو از نزدیک میدیدم یه رویای محال داشت تعبیر میشد، نرگس تیشرت و شلوارمو از تنم کند، همونجا سرپا تنامون توهم فرو رفت هر دو بند سوتینشو از بغل شونه پایین آوردم سینه هاش یهویی بیرون افتاد و خیلی بزرگتر از زمانی که زیر سوتین بود به چشم اومد، دوست داشتم بهش بچسبم تا تنم به سینه اش بخوره، همینکارو کردم و ازش لب گرفتم و دستمو انداختم و شورتشو خیلی آروم پایین کشیدم و به کمک خودش با نوک انگشتای پام از پاش کاملا خارج کردم الان دیگه لخت مادرزاد بود نرگس شورت منو درآورد و انداختش یه گوشه، قدش از من خیلی کوتاهتر بود همینطور که ازم لب میگرفت و دستاشو پشت گردنم قفل کرده بود اویزونم شد و پاهشو دور کمر قفل کرد منم از دور کمرش گرفته بودم و کیرم از بین پاهای حلقه زده به دور کمرم به کسش میمالید داشت آبم میومد چون تو عمرم با زنی تماس نداشتم، به خودم فشار آوردم که آبم نیاد با همون حالت پاهای حلقه زده دور کمرم خوابوندمش روی تخت و افتادم روش داشت میخندید و لَوَندی میکرد پاهاش باز بود از دور کمرم جداشون کردم کسش لزج بود خیس خیس.
کیرمو گرفتم و آروم با سوراخ کسش بازی کردم و سرشو یه کم فشار دادم، بدون هیچ زحمتی سر خورد و رفت توش، وای که چقدر داغ بود اصلا نمیتونستم مقاوت کنم تا کردمش توش و دو سه بار عقب جلو کردم آبم با فشار بیرون زد و ریخت داخل کسش، روی سینه ش ولو شدم و شرمنده از اینکه زود آبم اومده، نرگس یه لب جانانه ازم گرفت و گویا متوجه خجالتم شد و گفت ایرادی نداره دفعه اولته هنوز کار داریم، خوشحال شدم چون نمیخواستم زود تموم بشه، رفت دستشویی و چند دقیقه بعد با کس تمیز شسته شده و خالی از آب کیر اومد پیشم، کیرم با دیدن اندام برهنه اش دوباره راست شد، منو خوابوند روی تخت و اومد روم دراز کشید و کسشو و چوچولشو مالید به کیرم بعدا بهم گفت اینجوری ارضاء میشه، چند دقیقه بعد یهو از مالوندن کسش به کیرم دست کشید و بدنش شروع به تکون خوردن و لرزیدن کرد و آه بلندی کشید و لبش که روی لبم بود کاملا شل و کرخت شد، بعدها که با تجربه تر شدم فهمیدم اینم نشانه ی ارضا شدن یه زن میتونه باشه.

بعد از اون بازهم بهم کس داد و ایندفعه حسابی طول کشید تا هردومون خوب ارضاء شدیم و ریتم ارضا شدنمون باهم یکی شد.

اون روز اولین سکس کامل با اولین زن زندگیم بود که تا به حال لذت بخشترین سکس زندگیم بوده و هر وقت یادم افتاده تحریک شدم.

نوشته: بهروز


👍 27
👎 0
23201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866029
2022-03-29 02:10:21 +0430 +0430

نخونده گوه نیخوزه

0 ❤️

866034
2022-03-29 02:25:32 +0430 +0430

ایول. خوب نوشتی. روان و بی غلط و سوتی

1 ❤️

866047
2022-03-29 03:22:56 +0430 +0430

💙💙💙💙

0 ❤️

866094
2022-03-29 07:59:10 +0430 +0430

ای ول .خوب نوشتی و من را بردی به همون دوران .دقیقا یادمه و همه صحنه ها را تصور کردم

0 ❤️

866104
2022-03-29 11:07:36 +0430 +0430

جزو معدود داستانهای باور پذیر تا اینجا،خوب بود

0 ❤️

866428
2022-03-31 16:27:43 +0430 +0430

بد نبود ادامه بده

0 ❤️

971460
2024-02-17 06:20:03 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️