سلام اولین باره دارم داستان می‌نویسم و کاملا واقعیه
من از بچگی حس همجنس‌گرایی داشتم و خیال‌بافی های زیادی میکردم که دست خودم نبود این حس همیشه باهام بود ولی دوست نداشتم باهرکسی رابطه داشته باشم
اولین بار که رابطه داشتم هفده سالم بود با دومادمون بود که واقعا خودم نمی‌خواستم یه روز همه خونواده رفته بودن شهرستان عروسی فامیلمون تنها بودم که دامادمون اومد.
روز برفی بود تو یه اتاق بودیم به شکم خوابیده بود یه جوری بود رفتارش شک کرده بودم منم دراز کشیده بودم ولی میترسیدم بهش پشت کنم این ترس همیشه همراهم بود که کسی بخواد بهم تجاوز کنه
علی ۳۶سالش بود اون موقع رفتم دستشویی و برگشتم دیدم شلوارش یکم کشیده بود پایین و یکم کونش پیدا بود نشستم یکم گذشت گفت بیا ماساژم بده منم رفتم شروع کردم به ماساژ دادن که گفت بشین رو پام راحت ماساژ بده نشستم بعد گفت کونم ماساژ بده یکم مالیدمش
بعد کشید پایین خیلی خجالت کشیدم به زور دستامو گرفت و چسبوند به کونش یکم ماساژ دادم و رفتم آبم ریخته بود تو شورتم انتظار برگشتم ازم تعریف میکرد گفت خیلی ماساژ خوبی دادی دستت طلاست اون روز اتفاق دیگه ای نیفتاد
یه مدت گذشت هرروز بهم پیام میداد می‌گفت عاشقتم منم بی محلی میکردم
یه روز به یه بهانه ای گفت بریم خونمون همه خونه ما بودن خونه دامادمون نزدیک بود رفتیم داخل حیاط شدیم شق کرده بود منم یه پسر سفید تپل بودم رفتیم داخل اتاق به پشت خوابید کشید پایین گفت بکن منم راستش اهل این چیزا نبودم و بی تجربه یکم لاپایی کردم همش میگفت بکن تا کیرت کلفت بشه الکی گفتم آبم اومد تا بیخیال بشه اونم اون قدر تف زده بود متوجه نشد بعد دیدم گفت برگرد من بکنم ماتم برده بود اتاق تاریک بود منو چسبوند به یه سری رخت خواب کشید پایین کیرش رو گذاشت لای کونم و لاپایی زد تا آبش اومد اولین بار بود بدنم یه کیر رو لمس میکرد بعدش رفت منم رفتم دستشویی و خودمو شستم و برگشتم
بعد از اون جریان علاقه خاصی به این کارا پیدا کردم و دوست داشتم بیشتر تجربه کنم و قضیه های مختلفی برام پیش اومد دوست داشتید مینویسم.

نوشته: rayan78