اولین تجربه با مبینا

1401/03/15

با مبینا تو فضای مجازی آشنا شده بودم. از نظرم دختر خوب و آرومی بود حس خوبی بهم میداد. تو عکساش خیلی خوب بود ، اخلاقشم اوایل تو همون چت کردن خیلی نظرمو جلب کرد، خلاصه که ازش خوشم اومده بود.
اولین باری بود میخواستم ببینمش بعد چند هفته دوستی اونم مجازی دیگه موقعش بود که فیزیکی و واقعی باشیم. دیگه داشتم به محلی که میخواستم برم دنبالش نزدیک میشدم. زنگ زدم بهش گفتم رسیدم، دستش رو بلند کرد و من دیدمش و سوارش کردم. دلنشین تر از عکساش بود.
رفتیم یه کافه همون اطراف و خلاصه که اونجا درمورد اینکه چقد دوست داشتم ببینمت و این موضاعات و چندتا چیز دیگه وقت گذروندیم. اون روز بعد یکم دور دور دیگه از هم جدا شدیم و نخود نخود …

هفته ای یک بار حداقل باهم وقت میگذروندیم ، من حس وابستگی بهش داشتم از حس آرامش که ازش میگرفتم حس میکردم دوستم داره، تو این مدت سکس هم داشتیم .در کل میشد گفت علاقه ای بینمون شکل گرفته بود.
از همه چی راضی بودم تو این رابطه هم علاقه بود هم درک هم اعتماد ولی متاسفانه مشکلم این بود که نمیتونستم بهش بگم که من فانتزی های بی دی اس امی دارم یعنی مطمئن نبودم که بتونه باهاش کنار بیاد با این حال با خودم داشتم کلنجار میرفتم که بهش بگم چون بیشتر از اینکه از واکنش مبینا بترسم بیان این موضوع و اینکه چطوری بحثشو بندازم سخت بود. بالاخره خودم رو برای گفتنش قانع کردم. گوشیم رو برداشتم تماس گرفتم باهاش.
-الو
+سلام مبی خوبی؟
-سلام، قربونت.تو خوبی؟
+مرسی.میتونی بیای بیرون بیام دنبالت، میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم.
-اره میتونم.اتفاقی افتاده
+نه چیزی نیست میام حرف میزنیم حالا.

بعد خداحافظی راه افتادم
هرچی نزدیک تر میشدم اضطرابم بیشتر میشد، تا برسم به اونجا شاید چندین بار منصرف شده بودم از گفتنش،ولی همش میگفتم چرا آخه مرد حسابی انقد میترسی چیزیه که تو بهش علاقه داری بالاخره که باید بهش بگی یزید.تو همین فکرا بودم که رسیدم؛
بعد از احوالپرسی سین جیم کردنای مبینا شروع شد که چی میخواستی بگی ، منم گفتم بزار بریم یجا بشینیم قشنگ صحبتم کنیم. رفتیم یه سفره خونه نشستیم تو یکی از آلاچیقا.یکم گذشته بود و من داشتم با تمام توان مقدمه چینی میکردم و حالا وقتش بود که بگم. همه رو بهش گفتم.گفتم که دوست دارم تو سکس تحت سلطه ی من باشه هرچی که از قبل تو ذهنم چیده بودم برا گفتن رو کم و بیش گفتم.چشمای خیره‌ی مبینا پر از «حاجی پشمام» خاصی بود، کمی که گذشت شروع کرد سوال کردن منم با حوصله جوابشو میدادم،اولش فکر کرد من میخوام مثل شکنجه گر ها باهاش تا کنم که با ادامه دادن گپمون داشتیم به نتیجهٔ مقبولی میرسیدیم خلاصه که اون شب پر استرس گذشت من هم سعی کردم بیشتر آشناش کنم و بعد از یک هفته مقاله و داستان و عکس فرستادن براش بالاخره برای یک تجربه رضایت داد.

تا اون روز برسه من سعی میکردم آمادگی ذهنیش رو بیشتر کنم و مبیناهم دل به دل من داده بود و خب خودش هم تمایلش برا این تجربه ی جدید بیشتر شده بود، بهش گفته بودم لیمیت هاش رو حالا که با اس ام بیشتر آشنا شده برام بنویسه و بهم بگه ولی بیشتر از این که بخوام لیمیتاشو بشناسم قصدم این بود که بهش تسلی خاطر بدم که اگه هرچی باب میلش نباشه قرار نیست انجام بشه.
روزی که مقرر کرده بود رسیده بود خیلی هیجان داشتم،هیجان همراه با شوق نمیشه وصفش کرد،حالا دیگه داشتیم میرفتیم سمت ویلایی که برای اون یه روز اجاره کرده بودیم، بعد از اون تایم طولانی سکوته حاضر تو ماشین با گفتن پیاده شو رسیدیم من سکوت شکست.

الان دیگه وقت این بود که بازیمون رو شروع کنیم،من هنوز لباسام تنم بود ولی مبینا به گفته ی من لباساش رو در آورده بود. قوانین رو بهش گفته بودم، من رئیس اون اتاق بودم اونم برده ی من ، حس خوبی داشت این تسلط داشتن.لبام رو گذاشتم رو لباش با یه بوسه ی کوتاه و نصفه نیمه دستم رو گذاشتم رو سینش و مالیدمشون و فشارشون دادم با نوک سینه هاش بازی میکردم، چشای شهوتیه مبینا آتیش به جونم میزد و سادیسمم رو بیشتر میکرد ولی نمیخواستم زیاده روی کنم، بعد از کلی ور رفتن با سینه هاش دستم رو بردم لای پاهاش همونطور که ایستاده بود با دستم میمالیدمش، لای پاش حسابی خیس بود ، بنظر خودم دیگه آماده بود برای شروع.از موهاش گرفتم و بردمش سمت تخت و هولش دادم رو تخت، پاهاش رو همونطور که دراز کشیده بود رو تخت به دست از هم فاصله دادم و شروع کردم به بیشتر مالیدن کصش ولی با این تفاوت که هر لحظه حس میکردم شهوت مبینا بیشتر با کف دست ضربه ای میزدم روی کصش،صدای مبینا بعد هر ضربه بیشتر تحریکم میکرد، دیگه کصش حسابی قرمز شده بود . چشماش رو با شالش بستم و بعدش شمعی رو تهیه کرده بودم رو روشن کردم و از فاصله حدوداً ۴۰ سانتی نگه داشتم تا قطرات آب شدهٔ پارافین چکه چکه بریزه روی شکم و سینه هاش و با ریخت هرقطره روی بدنش ناله ای میکرد.ناله ها تبدیل به التماس شده بود با اینکه زیاد نگذشته بود ولی روی شکم و سینه هاش همینطور رون پاهاش پر از پارافین بود و زجه ها و ناله هاش رو میشنیدم که التماس میکرد بهم، این کار دیگه حوصله بر شده بود بنظر خودمم و نمیخواست طوری باشه که اولین تجربه ی مبینا خراب بشه.
چشماش هنوز بسته بود، کیرم رو از شرت درآوردم از موهاش گرفتم و صورتشو به کیرم نزدیک کردم ، اول یکم کیرمو مالیدم به صورتش و بعد گذاشتم رو لباش و با باز کردن دهنش کیرم رو وارد دهنش کردم،سرش رو با دستام گرفته بودم و با سرعت تو حلقش تلمبه میزدم،هر از گاهی صدای اوق زدن مبینا در میومد.

حالا کنارش دراز کشیده بودم داشتم با دستام با کصش ور میرفتم، حسابی خیس شده بود ، هرجا که میدیدم حالش خیلی خراب میشه و نزدیکه یا سرعتم رو کم میکردم یا دست نگه میداشتم، مبینا با صدایی که پر از التماس بود ازم درخواست میکرد که ادامه بدم بزارم ارضا بشه. به پهلو خوابوندمش کیرم رو گذاشتم رو سوراخش بخاطر کاندوم و انگشت کردنش و چربیه کرمی که استفاده کرده بودم راحت کیرم رفت داخلش و زیاد آزرده خاطر نشد، تو همون حالت تلمبه زدن رو بعد از چند دقیقه بی حرکت بودن شروع کردم و با دستم نوکس سینش رو میمالیدم. موقعیتمون رو عوض کرده بودیم داگ استایل از پشت درحالی که موهاشو کشیده بودم عقب با سرعت تلمبه میزدم، تو همون حال لفظی هم هم تحقیرش میکردم.موهاش رو ول کرده بودم،کیرم داخلش بود و با دستمم کصش رو میمالیدم ، با لرزش و ناله های بلند مبینا ارضا شد و منم بعد از چندتا تکون دیگه ارضا شدم.

زیاد خشونت نداشت این رابطمون ولی برای تجربه اول بنظرم خوب میومد.بعد از تمیز کردن بدنش و پاک کردن پارافین دراز کشیده بودیم کنار هم و داشتم موهاش رو نوازش میکردم که تو بغلم خوابش برد …

نوشته: Young daddy


👍 7
👎 11
42001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

877740
2022-06-05 01:36:07 +0430 +0430

آزرده خاطر خخخخخ.مث گوینده ی خبر ۹گزارش دادی.

0 ❤️

877770
2022-06-05 03:23:51 +0430 +0430

سوس ماس

کیرم دهنت با کوستانت.

0 ❤️

877786
2022-06-05 05:05:35 +0430 +0430

فضا سازی خوبی نداشت
داستن رو خوب شرح ندادی قطعا
میتونست با جزییات دقیق تری باشه
در کل خسته نباشی

1 ❤️

877795
2022-06-05 06:53:54 +0430 +0430

خودتو تو دیوونه خونه بستری کن روانی

2 ❤️

877819
2022-06-05 11:46:21 +0430 +0430

توهم

1 ❤️

877834
2022-06-05 15:17:46 +0430 +0430

خاکبرسر رذل حرامی ات کنن ابله!

0 ❤️

877848
2022-06-05 17:36:30 +0430 +0430

خوب

0 ❤️

877864
2022-06-05 23:44:05 +0430 +0430

خدایا به حق این شب‌های عزیز همه مریض های روانی رو شفا بده . البته اگه میتونی!

0 ❤️

878016
2022-06-06 18:19:43 +0430 +0430

خوبه

0 ❤️

878189
2022-06-07 08:56:03 +0430 +0430

بیشتر خودت شبیه برده بودی تا ایشون که مبیناخطابش میکردی.بی دی اس ام اینشکلی نیس .ارباب باید ارباب باشه .برده تون آزرده خاطر نشود 😆😆😆😆

0 ❤️