اولین ساک

1398/02/22

سلام این داستانی که میخوام تعریف کنم گی هست و بدرد خود ارضایی نمیخوره و بیشتر تجربه و حال و هوایی که اون موقع داشتم رو روایت میکنه یه مقدار طولانی شد که پیشاپیش عذرخواهی میکنم
من از وقتی که یادم میاد میدونستم همجنسگرام اما مثل خیلی های دیگه اوایل قبول نمیکردم و تلاش میکردم که این جور نباشم و … ولی خوب با گذر زمان فکر میکنم اواسط دوره دبیرستان بود که دیگه خودم رو قبول کردم و فهمیدم که نمیشه کاریش کرد با این حال کاری هم نکردم شاید از عواقبش میترسیدم، نمیدونم،تو این مدت جسته گریخته تو سایت میومدم و داستانا و تاپیک ها رو فقط نگاه میکردم حتی اکانت هم نساخته بودم .
این ماجرا گذشت تا زمستون سال 96 بالاخره دلم رو به دریا زدم ، یه اکانت ساختم و شروع کردم به گشتن تو سایت حالا نه این که بیست و چهاری تو سایت باشم اما میخواستم امتحان کنم . یه روز که امدم سایت دیدم یه پسری تاپیک زده دنبال ساکر میگرده و عکس کیر و بدنش (از حق نگذریم بدن خوبی هم داشت ) و همین طور ایدی تلگرامشو گذاشته، ایدیش رو زدم تو تله و دیدم که که پروفایلش سه یا چهار تا عکس داره ، چهرش بد نبود قابل قبول بود خودمم حالا همچین کیس نابی نبودم که بخوام سختگیری کنم . تقریبا یه هفته ای شد که با خودم کلنجار می رفتم که بهش پیام بدم یا نه البته تو این فاصله هم خیلی ریز استاکری میکردم ببینم از خودش رفتار بدی نشون میده یا نه ، چون بار اول بود دوست نداشتم با ادمی باشه که لاته ویا خیلی عوضیه ، خلاصه بهش پیام دادم اصل و اینا رد و بدل کردیم و وارد مرحله ای شدیم که بریم تو تلگرام و عکس همو ببینیم و بیشتر اشنا شیم اونجا بهش گفتم که بار اولمه و وارد نیستم که استقبالم کرد و گفت مشکلی نیست و ادامه دادیم … اون شب هیچ وقت یادم نمیره از شدت هیجان و ادرنالینی که تو بدنم ترشح شده بود تا ساعت 3 شب بیدار بودم. مدام بهش فکر میکردم و کارایی که میخواستم انجام بدم رو تصور میکردم .اون پسره هم مثل خیلی از ماها مشکل مکان داشت و جور نمیشد برا همین فک میکنم یک ماهی شد که از اشنایی ما می گذشت ولی خوب فرصت نمیشد یا اون نمیتونست یا من. بلاخره یه روز مشخص کردیم . روز موعود رسید قرار بود بعد کار برم پیشش نزدیک یکی از ترمینال های بی ار تی بود . اون روز خیلی استرس داشتم با خودم میگفتم نکنه موقع کار حالت تهوع بگیرم یا سایر مواردی که ممکنه پیش بیاد یعنی اون روز بد ترین سناریو ها رو برا خودم تصور میکردم. تصمیم گرفتم برا این که کمترین کثافت کاری ممکن پیش بیاد تا جای امکان غذای کمی بخورم که معدم پر نباشه حتی یادمه از ترس این که نکنه فکم درد بگیره وسط کار رفتم ژلوفن هم خریدم که قبلش بخورم . هر چی به بعد از ظهر و ساعت تعطیلیم نزدیک می شدم از یه طرف استرسم بیشتر می شد و از طرف دیگه شهوتی تر می شدم .
رفتم سوار اتوبوس شدم که برم محل قرار ، تو طول مسیر از شدت استرس دیگه حالم داشت خراب میشد ، شروع کردم با موبایل ور رفتن که زمان بگذره، اقایی که شما باشی تقریبا تو فاصله ده دقیقه ای از محل، برداشتم رمز گوشیم رو عوض کردم حالا هر کاری میکردم میگفت رمزت غلطه و گوشیو باز نمیکرد خیلی اعصابم خورد شده بود دیگه اتوبوس رسیده بود ترمینال و نمیدونستم چی کار کنم با خودم میگفتم حالا طرف فکر میکنه که من فیکم و این مدت اینو سرکار گذاشته بود یه نیم ساعتی تو اطراف ترمینال میچرخیدم که شاید دیدمش ولی فایده ای نداشت دیگه نا امید شده بود از ترمینال چند تا عکس گرفتم که وقتی گوشیو درست کردم بهش بگم من امده بودم و … . برگشتم خونه با هزار جون کندن گوشیو درست کردم و بهش پیام دادم و شرح ماجرا رو گفتم اونم گفتش که منم برا مشکلی پیش امده بوده و کلا نتونسته بودم بیام( دیگه این جا رو نمیدونم راست گفت یا نه ) به هر حال گذشت تا قرار بعدیمون رسید . (برا این که داستان از اینی که هست طولانی تر نشه از جزئیات این سری میگذرم ولی کماکان همون استرسا و هیجان و ادرنالین رو چه شب قبلش چه در طول روز داشتم) حلا این دفعه من با یه تاخیر 20 دقیقه ای بهش رسیدم ولی خوب چون این سری با هم در تماس بودیم اون بنده خدا هم منتظرم مونده بود تا برسم بهش ولی از طرفی هم خیلی دیرش شده بود به گفته خودش می خواست بره عروسی یکی از دوستاش . خلاصه همو دیدم و سوار ماشینش شدم رفتیم یجا که خودش میشناخت به نظرم حوالی خونه خودشون بود چون احساس کردم ادمایی که اونجان میشناختنش یا شایدم کلا تو اون محل غریبه رو یه طور خاصی نگاه میکنن، بگذریم تا رسیدن به مقصد یذره حرف زدیم ، من از شدت استرس دستام یخ کرده بود و دهنم خشک شده بود اونم خیلی عادی برخورد میکرد و من تنشی توش نمیدیدم .( قبل از دیدنش تو اینترنت کلی سرچ کرده بودم چجوری باید ساک زد و راهنمایی گرفته بودم، بهم گفته بودن اب با خودت ببر حتما ) یذره اب خوردم اروم تر شدم . قرار بود تو ماشین براش ساک بزنم به محل مورد نظرش رسیدیم زد کنار و گفت: خوب شروع کنیم منم دستم و بردم سمت زیپ شلوارش و زیپش رو کشیدم پایین با کمک خودش شورت و شلوار رو یذره کشیدیم پایین و رفتم سمت کیرش ، کیر گوشتیو با حالی داشت اول سرش رو بوس کردم بعدش زبونم و دور کلاهکش کشیدم یذره باهش بازی کردم بعد تا جایی که میتونستم کردم تو دهنم از چیزی که فکر میکردم راحت تر بود ادامه دادم و کامل تا ته کردم تو حلقم و یکی یکی مدل هایی که یاد گرفته بودم و دیده بودم رو پیاده کردم اونم با موهام ، گوشم و بدنم بازی میکرد که یه حس خوبی میداد . تو این فاصله هی مردم هم از کنار ماشین رد می شدن از شانس خوب که ضد حال بود ولی خوب یه هیجان خاص هم داشت . فکنم یه 10 15 دقیقه ای طول کشید شاید کمتر شاید بیشتر تو شرایطی نبودم که گذر زمان رو حس کنم بالاخره به چیزی که دنبالش بودم، حالا چه خوب چه بد رسیده بودم و بیشترین استفاده رو میخواستم بکنم . دیگه این ساک ما ادامه دشت تا اون ارضاء شد . خیلی تعریف کرد و میگفت که کارم خوب بوده و حسابی حال کرده . بعدش منو رسوند دم ترمینال و رفت.
تو مسیر برگشت که بودم هم خوش حال بودم و هم یه حس پوچی داشتم که میگفت خوب که چی؟ الان چی شد ؟چی بدست اوردی؟ . نمیدونم چرا
اگر دوست داشتید بگید ادامه اتفاقاتی که بعد از اون رو تجربه کردم تعریف کنم. سپاس از این که این متن طولانی رو خواندین.

نوشته: mimosa


👍 11
👎 9
31112 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

767007
2019-05-12 20:26:10 +0430 +0430

این همه کسشعر بخاطر یه ساک بود؟!!!
از کون دادنات بخوای بگی فکر کنم مثنوی مینویسی

4 ❤️

767033
2019-05-12 21:36:28 +0430 +0430

طولانی بود ولی خیلی خوب نوشته بودی.
مثه یه سری جقی نیومدی کصشعر بنویسی

0 ❤️

767067
2019-05-13 02:39:48 +0430 +0430

اصلا داستانو نخوندم فقط کنجکاو شدم یه داستان چقدرباید کیری باشه که نه لایک بیاره نه دیس ! انگار هیشکی تخمشم حساب نکرده داستانو ! به این داستانا میگن , یوبس _تان .

0 ❤️

767093
2019-05-13 07:56:46 +0430 +0430

سلام این داستانی که میخوام تعریف کنم گی هست و بدرد خود ارضایی نمیخوره و بیشتر تجربه و حال و هوایی که اون موقع داشتم رو روایت میکنه یه مقدار طولانی شد که پیشاپیش عذرخواهی میکنم
من از وقتی که یادم میاد میدونستم همجنسگرام اما مثل خیلی های دیگه اوایل قبول نمیکردم و تلاش میکردم که این جور نباشم و … ولی خوب با گذر زمان فکر میکنم اواسط دوره دبیرستان بود که دیگه خودم رو قبول کردم و فهمیدم که نمیشه کاریش کرد با این حال کاری هم نکردم شاید از عواقبش میترسیدم، نمیدونم،تو این مدت جسته گریخته تو سایت میومدم و داستانا و تاپیک ها رو فقط نگاه میکردم حتی اکانت هم نساخته بودم . 
این ماجرا گذشت تا زمستون سال 96 بالاخره دلم رو به دریا زدم ، یه اکانت ساختم و شروع کردم به گشتن تو سایت حالا نه این که بیست و چهاری تو سایت باشم اما میخواستم امتحان کنم . یه روز که امدم سایت دیدم یه پسری تاپیک زده دنبال ساکر میگرده و عکس کیر و بدنش (از حق نگذریم بدن خوبی هم داشت ) و همین طور ایدی تلگرامشو گذاشته، ایدیش رو زدم تو تله و دیدم که که پروفایلش سه یا چهار تا عکس داره ، چهرش بد نبود قابل قبول بود خودمم حالا همچین کیس نابی نبودم که بخوام سختگیری کنم . تقریبا یه هفته ای شد که با خودم کلنجار می رفتم که بهش پیام بدم یا نه البته تو این فاصله هم خیلی ریز استاکری میکردم ببینم از خودش رفتار بدی نشون میده یا نه ، چون بار اول بود دوست نداشتم با ادمی باشه که لاته ویا خیلی عوضیه ، خلاصه بهش پیام دادم اصل و اینا رد و بدل کردیم و وارد مرحله ای شدیم که بریم تو تلگرام و عکس همو ببینیم و بیشتر اشنا شیم اونجا بهش گفتم که بار اولمه و وارد نیستم که استقبالم کرد و گفت مشکلی نیست و ادامه دادیم … اون شب هیچ وقت یادم نمیره از شدت هیجان و ادرنالینی که تو بدنم ترشح شده بود تا ساعت 3 شب بیدار بودم. مدام بهش فکر میکردم و کارایی که میخواستم انجام بدم رو تصور میکردم .اون پسره هم مثل خیلی از ماها مشکل مکان داشت و جور نمیشد برا همین فک میکنم یک ماهی شد که از اشنایی ما می گذشت ولی خوب فرصت نمیشد یا اون نمیتونست یا من. بلاخره یه روز مشخص کردیم . روز موعود رسید قرار بود بعد کار برم پیشش نزدیک یکی از ترمینال های بی ار تی بود . اون روز خیلی استرس داشتم با خودم میگفتم نکنه موقع کار حالت تهوع بگیرم یا سایر مواردی که ممکنه پیش بیاد یعنی اون روز بد ترین سناریو ها رو برا خودم تصور میکردم. تصمیم گرفتم برا این که کمترین کثافت کاری ممکن پیش بیاد تا جای امکان غذای کمی بخورم که معدم پر نباشه حتی یادمه از ترس این که نکنه فکم درد بگیره وسط کار رفتم ژلوفن هم خریدم که قبلش بخورم . هر چی به بعد از ظهر و ساعت تعطیلیم نزدیک می شدم از یه طرف استرسم بیشتر می شد و از طرف دیگه شهوتی تر می شدم . 
رفتم سوار اتوبوس شدم که برم محل قرار ، تو طول مسیر از شدت استرس دیگه حالم داشت خراب میشد ، شروع کردم با موبایل ور رفتن که زمان بگذره، اقایی که شما باشی تقریبا تو فاصله ده دقیقه ای از محل، برداشتم رمز گوشیم رو عوض کردم حالا هر کاری میکردم میگفت رمزت غلطه و گوشیو باز نمیکرد خیلی اعصابم خورد شده بود دیگه اتوبوس رسیده بود ترمینال و نمیدونستم چی کار کنم با خودم میگفتم حالا طرف فکر میکنه که من فیکم و این مدت اینو سرکار گذاشته بود یه نیم ساعتی تو اطراف ترمینال میچرخیدم که شاید دیدمش ولی فایده ای نداشت دیگه نا امید شده بود از ترمینال چند تا عکس گرفتم که وقتی گوشیو درست کردم بهش بگم من امده بودم و … . برگشتم خونه با هزار جون کندن گوشیو درست کردم و بهش پیام دادم و شرح ماجرا رو گفتم اونم گفتش که منم برا مشکلی پیش امده بوده و کلا نتونسته بودم بیام( دیگه این جا رو نمیدونم راست گفت یا نه ) به هر حال گذشت تا قرار بعدیمون رسید . (برا این که داستان از اینی که هست طولانی تر نشه از جزئیات این سری میگذرم ولی کماکان همون استرسا و هیجان و ادرنالین رو چه شب قبلش چه در طول روز داشتم) حلا این دفعه من با یه تاخیر 20 دقیقه ای بهش رسیدم ولی خوب چون این سری با هم در تماس بودیم اون بنده خدا هم منتظرم مونده بود تا برسم بهش ولی از طرفی هم خیلی دیرش شده بود به گفته خودش می خواست بره عروسی یکی از دوستاش . خلاصه همو دیدم و سوار ماشینش شدم رفتیم یجا که خودش میشناخت به نظرم حوالی خونه خودشون بود چون احساس کردم ادمایی که اونجان میشناختنش یا شایدم کلا تو اون محل غریبه رو یه طور خاصی نگاه میکنن، بگذریم تا رسیدن به مقصد یذره حرف زدیم ، من از شدت استرس دستام یخ کرده بود و دهنم خشک شده بود اونم خیلی عادی برخورد میکرد و من تنشی توش نمیدیدم .( قبل از دیدنش تو اینترنت کلی سرچ کرده بودم چجوری باید ساک زد و راهنمایی گرفته بودم، بهم گفته بودن اب با خودت ببر حتما ) یذره اب خوردم اروم تر شدم . قرار بود تو ماشین براش ساک بزنم به محل مورد نظرش رسیدیم زد کنار و گفت: خوب شروع کنیم منم دستم و بردم سمت زیپ شلوارش و زیپش رو کشیدم پایین با کمک خودش شورت و شلوار رو یذره کشیدیم پایین و رفتم سمت کیرش ، کیر گوشتیو با حالی داشت اول سرش رو بوس کردم بعدش زبونم و دور کلاهکش کشیدم یذره باهش بازی کردم بعد تا جایی که میتونستم کردم تو دهنم از چیزی که فکر میکردم راحت تر بود ادامه دادم و کامل تا ته کردم تو حلقم و یکی یکی مدل هایی که یاد گرفته بودم و دیده بودم رو پیاده کردم اونم با موهام ، گوشم و بدنم بازی میکرد که یه حس خوبی میداد . تو این فاصله هی مردم هم از کنار ماشین رد می شدن از شانس خوب که ضد حال بود ولی خوب یه هیجان خاص هم داشت . فکنم یه 10 15 دقیقه ای طول کشید شاید کمتر شاید بیشتر تو شرایطی نبودم که گذر زمان رو حس کنم بالاخره به چیزی که دنبالش بودم، حالا چه خوب چه بد رسیده بودم و بیشترین استفاده رو میخواستم بکنم . دیگه این ساک ما ادامه دشت تا اون ارضاء شد . خیلی تعریف کرد و میگفت که کارم خوب بوده و حسابی حال کرده . بعدش منو رسوند دم ترمینال و رفت.
تو مسیر برگشت که بودم هم خوش حال بودم و هم یه حس پوچی داشتم که میگفت خوب که چی؟ الان چی شد ؟چی بدست اوردی؟ . نمیدونم چرا
اگر دوست داشتید بگید ادامه اتفاقاتی که بعد از اون رو تجربه کردم تعریف کنم. سپاس از این که این متن طولانی رو خواندین.

0 ❤️

767103
2019-05-13 09:11:10 +0430 +0430

خاک تو اون سرت کنم نخاله …رفتی برای یارو ساک زدی اومدی خب واقعا به چی رسیدی تو یک احمقی

3 ❤️

767110
2019-05-13 10:47:20 +0430 +0430

منم عاشق کیرم

عاشق ساک زدن کیر کلفت

0 ❤️

767129
2019-05-13 13:22:27 +0430 +0430

ینی اونی که بخاد با داستان خودارضایی کنه دیگه چقدر خدا زده هست!!!یه خاطره آب دوغ خیاری که هیچ جذابیتی حداقل برای من خواننده نداشت بنظرم از خاطرات نوجوانیت که به گفته خودت از وقتی یادت میاد همجنسگرا بودی و بعید میدونم با این حست تو دوران تحصیل کون نداده باشی روایت میکردی بهتر این خضوعبلات بود دیس چهارم مال منه

1 ❤️

767158
2019-05-13 16:05:59 +0430 +0430

خوب بود ادامه بده کاش یکی از اهواز بود برام ساک میزد

0 ❤️

767159
2019-05-13 16:31:28 +0430 +0430

مرد مگه ساک هم میزنه

0 ❤️

767380
2019-05-14 14:37:52 +0430 +0430

داستان نویسی ی هنره که متاسفانه ۹۹درصد کاربرای شهوانی بلد نیستن اون رو…حتی اگه داستانت واقعی باشه باز هم قابل قبول نیست…برات دیسلایک نزدم ولی لایکم نمیکنم…در ضمن سکس ایمن فراموش نشه…

1 ❤️