اولین سکسم با مردی که عاشقش شدم

1401/01/02

بعداز حدود بیست سال زندگی آبرومندانه با شوهرم اون روز که برای خرید کمی خرت وپرت به مغازه آقایی که بعدش فهمیدم اسمش سیاوشه یک دل نه صد دل عاشقش شدم و حس کردم این عشق بزودی منو داغون میکنه وکار میده دستم
هرکاری کردم از اونجا برم نتونستم انگاری هیپنوتیزم شده بودم توی افکار خودم بودم که سیاوش اومد و گفت سلام خیلی خوش اومدین خانم
منم جوابشو دادم ومشغول تماشای وسایل شدم بغیر من چندنفر دیگه هم اونجا بودن من هم چندبار قیمت چند وسیله رو پرسیدم اونم با روی باز قیمتها رو گفت به من نزدیک شد و آهسته گفت اینجا رو مغازه خودتون بدونین هرچی لازم داری بردار نگران قیمت نباش
گفتم خیلی ممنون پول کمی همرامه و کارت بانکی رو فراموش کردم
گفت این حرفو نزن تورو خدا به فکر پولش نباشید همین که تشریف آوردین اینجا برای من باعث افتخاره و خلاصه کمی تعارف بین ما رد وبدل شد حس کردم به چشم خریدار داره سراپای منو دید میزنه من هم که از همون نگاه اول دلمو بهش باختم ولی ی عمر زندگی سالم باعث شد خیلی باوقار باهاش برخورد کنم
چندتا وسیله انتخاب کردمو بردم که حساب کنه دویست وسی هزار شد کیفمو درآوردم پولشو بدم که گفت خواهش میکنم مهمون ما باشید گفتم مرسی شما لطف دارید و دستشو آورد جلو رو کیفم گذاشت وگفت شاید خرید دیگه ای داشتی بذار پول همرات باشه من هم اصرار کردم پولشو بدم که گفت توی دفتر می نویسم بعداً بیارید
گفتم شما باهمه اینکارو می کنید اگه نیاوردم چی
گفت اختیار دارید خانم ازشما پیداست شخص محترمی هستید و این پول که نه اگه مغازه رو بار بزنید به شما اعتماد دارم
خلاصه نتونستم حریفش بشم و دفترشو آورد گفت اسم شریفتون منم به جای این که فامیلیمو بگم ناخواسته گفتم ندا
گفت چشم ندا خانم اینجا می نویسم که شماهم خیالتون راحت بشه خیلی از مشتریان ما اینجا حساب دفتری دارن و کارت مغازه رو داد و گفت خوشحال میشم اینجارو مغازه خودتون بدونید
تشکر کردم و اومدم بیرون ولی در دلم آشوب برپا شده بود
توی راه انگاری دلمو اونجا جا گذاشته بودم
میخاستم با او رابطه برقرار کنم در حد حرف وبوس جلو برم ولی اصلا بفکر سکس نبودم
منی که هزارتا خاطرخواه داشتم و خیلی ها عاشقم بودن و علنا هم پیشنهادد رابطه داده بودن و بعضیا بارها تلفنی التماس میکردن و میگفتن هرچی بخوای به پات میریزم ولی به کسی محل نمیذاشتم الان خودم عاشق شده بودم اونم عاشق کسی که اصلا نمی شناختم
میخاستم رابطه ای دوستانه باشه ولی حس میکردم آخرش به جاهای باریک میرسه
روزبعد به بهانه دادن پولش رفتم مغازه تنها بود مشتری نداشت
بعد سلام و احوالپرسی وقتی پول رو دادم با ناراحتی گفت آخه چرا توی این هوای سرد به خودتون زحمت دادید ؟
کمی باهم حرف زدیم و در آخر ی بسته گیره لباس برداشتم که هرکاری کردم پولشو نگرفت و گفت بذار از ما هدیه ناقابلی تو خونتون داشته باشی
طبق عادت گفتم اختیار دارید هرچه از دوست رسد نیکوست
گفت برای من باعث افتخاره که منو دوست خودتون می دونید
از سوتی که داده بودم خجالت زده شدم وخودمو به تماشای جنسها مشغول کردمو گفتم شما بزرگوارید ولی همون حس که آخر این دوستی به سکس میرسه اعصابمو بهم ریخت
دلم نمیخاست پاکدامنیو از دست بدم ولی قدرت دل بریدن از این مرد را نداشتم
در اون لحظه سیاوش هم که کاملا معلوم بود دلش نمی خاست از مغازه بیرون برم چندتا وسیله رو بهم پیشنهاد داد ببرم و گفت میتونی قسطی برداری و میخاست بیشتر بهم نزدیک بشه وکاری کنه که باز برم پیشش
از خدا که پنهان نیست من هم اگرچه در عذاب بودم که داشتم به شوهرم خیانت می کردم اما از طرفی بدجور جذب قیافه چارشونه و مردانه و صورت زیبایش شده بودم و می دونستم این بهترین راهیه که سیاوش برای ادامه دیدارها و ایجاد رابطه انتخاب کرده قبول کردم وبعد از کمی صحبت ازش خداحافظی کردم که گفت اگه امکان داره میشه شمارتو لطف کنی شما رو به کانال تلگرام فروشگاه اضافه کنم منم شماره رو بهش دادم تا برای ایجاد رابطه پیش قدم بشه که همینطور هم شد
وقتی به خونه رسیدم گوشی رو چک کردم دیدم پیامی اومده که نوشته بود
ندا خانم سلام
با افتخار شما را کانال مشتریان فروشگاه دعوت کردم
امیدوارم باحضور شما ایام خوبی پیش رو داشته باشیم و بتوانیم به اهداف بلندمان در خدمتگزاری به شما ومشتریان خوبمان برسیم
با احترام مدیر فروشگاه گل شهر
سیاوش
حس کردم بااین پیام به ظاهر رسمی میخاد به من بگه در فکر رسیدن به اهداف مهمیه که بتونه ایام خوبی با حضور من داشته باشه

من هم جواب دادم
سلام آقاسیاوش
ممنونم از لطفتون
امیدوارم همیشه موفق باشید
با اخلاق و مشتری مداری خوبی که دارید حتما به اهدافتان دست پیدا میکنید
با تلاش مستمر رسیدن به هر هدفی حتمی است
باز هم صمیمانه از توجه ولطفی که به من دارید تشکر می کنم
بعدچند لحظه پیام داد
از خواندن پیام سراسر انرژی بخش و جالب شما خوشحال شدم
مطمعن باشید نصیحت شما را عملی خواهیم کرد و تلاشمان رابیشتر می کنیم
من هم چواب دادم
من هم برای رسیدن به هدفی که داری در کنارتون م و هر کاری بتونم در خدمتم
خلاصه اون روز و روزای بعد پیام بازی ما بیشتر شد
بعضی وقتا استیکر گل ودل برای هم می فرستادیم و برای اولین بار بامرد دیگری غیر از شوهرم وارد رابطه شدم
حرف دلمون رو رسما و بی پرده به هم نگفته بودیم ولی میدونستیم همدیگرو دوست داریم تا اون روز که به بهونه دادن قسط رفتم مغازه
اون روز گفت نداخانم میخام چیزی بگم ولی می ترسم
گفتم از چی
گفت از این که دوستیون به هم بخوره
گفتم مگه چیزی شده
گفت آره
گفتم خوب بگو
گفت نمیشه نمیخام دوستیون از بین بره
گفتم جون به لب شدم بگو دیگه
گفت قول میدی در هر حال دوستیمون سرجاش بمونه
گفتم من چیز بدی از تو ندیدم باشه قول میدم
سرشو انداخت پایین و گفت قول دادی ها گفتم بله
گفت خیلی دوستت دارم عاشقت شدم
گفتم ولی من شوهر وسه تا بچه دارم قبلا هم گفته بودم مث دوتا دوست سنگ صبور هم باشیم
گفت میدونم ولی دست خودم نیست
از طرفی خوشحال بودم که بالاخره حرف دل منو هم زد از طرفی وجشت کردم که این عشق آبرومو نبره و این شروعی برای سکسمون باشه
هر دو برای مدتی ساکت موندیم
سیاوش به حرف اومدوگفت نمیدونم چه فکری درباره من میکنی ولی راستشو بخای از همون روز اول که دیدمت عاشقت شدم بعدهم که گفتی شوهر وسه تا بچه داری درحالی که اصلا بهت نمیاد خیلی تلاش کردم ولی نتونستم عشق تو رو فراموش کنم تو دنیای من شدی
حالا هم ازت خواهش میکنم قولتو فراموش نکنی
دیگه داشتم دیونه میشدم با این حرف وارد مرحله حساس این رابطه میشدیم یعنی عشق و روح سرکش اون یعنی سکس
تا اون روز من و سیاوش حتی دستمون به دست هم نخورده بود
ولی حالا با جوب مثبت من قرار بود به زودی تن همدیگه رو لمس کنیم وبخشی از تن سیاوش وارد بدن من بشه
قرار بود سیاوش منو تو آغوشش بگیره و از وچود هم لذت ببریم
قرار بود از این به بعد مث زن وشوهر باشیم
هرچند توی این مدت بارها و بارها میخاستم کاتش کنم این رابطه رو ولی نتونستم اما حالا داشتم به اوج رابطه می رسیدم
اگه قبول نمیکردم ابراز عشق سیاوش رو حتما باید به قولم عمل میکردم و رابطه دوستی رو ادامه میدادم نه بخاطر سیا بلکه بخاطر خودم که نمی تونستم ازش جدا بشم
و با عشقی که بین ما بود و حالا علنی شده بود دوستیمون مبدل به جهنم میشد
در افکار خودتم غوطه ور بودم که صدای سیاوش منو به خود آورد
دستموگرفته بود و می بوسید
باحالتی بغض آلود می گفت نداجون عزیزم اگه ناراحتت کردم منو ببخش ووووو
جال عجیبی داشتم دستم توی دست کسی بود که عاشقم بود لذت داشت
دلم میخاست منو بغل کنه تا بیشتر لذت ببرم ولی می ترسیدم
بی اختیار منم دستشو گرفتم و فشار دادم و گفتم رو قولم هستم ولی اجازه بده فکر کنم سیاوش جان
بعدش برای اینکه بیشتر حالم خراب نشه خداحافظی کردم رفتم
اون روز خیلی فکر کردم و شب تصمیم خودمو گرفتم
میخاستم اون اتفاقی که حتما اتفاق می افتاد رو زودتر تجربه کنم
به سیاوش پیام دادم
حرفایی باهات دارم که بایدحضوری بهت بگم اگه میتونی فردا صبح ساعت نه بیا خونه ببینمت تا باهم حرف بزنیم
ولی در اصل
میخاستم سکس کنم
صبح که بچه ها رفتند مدرسه وشوهرم سرکار
منم رفتم دوش گرفتم و آماده شدم
با تاپ و شلوارک و بدون روسری و آرایشی ملایم هر مردی منو ببینه غیرممکنه راست نکنه چه رسد به سیاوش عاشق و دلباخته
بالاخره لحظه وصال سررسید
تا وارد خونه شد و منو دید گفت نداجون واقعا خودتی
دستمو بطرفش دراز کردم و برای اولین بار با هم دست دادیم
گفت خدایا خوابم یا بیدار
صورتمو جلو بردم باهاش روبوسی کنم که زرنگی کرد لب گرفت منم لبشو بوسیدم تا سریع بریم سر اصل ماجرا
دستمو ول نمیکرد با اون یکی دست کمرمو گرفت چسبوند به خودش
بااین حرکت کوره آتیش شدم ولی گفتم نباید زود تسلیم بشم
به دستمون اشاره کردم وگفتم اجازه مید ی برم دوتا چای بیارم وتلاش کردم اونوجدا کنم
منو به سمت مبل برد و کنارهم نشستیم
گفت تاعسل هست کی چای میخوره
دستشو حلقه کرد دور گردنم و دوباره لب گرفتیم
گفتم سیاوش جان بسه دیگه مث اینکه قرار بود باهم حرف بزنیم
گفت بخدا دست خودم نیست تو هم جای من باشی نمی تونی در برابر حوری تحمل کنی

واقعا تحمل خودمم داشت تموم می شد
ولی بالاخره ولم کرد
بلند شدم برم چای بیارم ولی کمرمو گرفتم و الکی آخ و اوخ میکردم
هراسان پرسید چی شد
گفتم باز کمرم گرفت و دست روی کمرم گذاشتم
اونم به خیال خودش میخاست زرنگی کنه شروع کرد به مالیدن
گفتم اگه زحمتی نیس پمادمو از یخچال بیار
خلاصه پماد رو آورد و روی زمین دراز کشیدم تاپمو کمی بالا کشیدم ومشغول شد انگگار رو ابرها بودم
خیلی با احساس می مالید
من هم خیلی ریز آه وناله می کردم ولی اینبار از شدت هوس و لذت
بعدگفت لطفا کامل دمر دراز بکش که این کار رو کردم روی پاهام نشست و کمی شلوارکمو پایین کشید دستشو گرفتم گفتم نکن
گفت میخام چرب نشه و دستشو روی باسنم گذاشت و ادامه داد بعد ی دفه کامل روم دراز کشید و درگوشم گفت تو عشقمی سفتی کیرشو حس میکردم
گفتم سیا قرارمون این نبود
گفت دارم میمرم برات
گفتم نه سیا دیگه ادامه نده
ولی او شروع کرد به نوازش وخوردن گردنم
با ی حرکت سریع شلوارکمو تا زانو پایین کشید و کیرشو گذاشت لای رونم
حسابی داغ شده بودم
دلم میخاست زودتر کیرشو بفرسته تو ولی او سرگرم عشقبازی بود وحرفای عاشقونه میزد
دیگه آه و ناله هام نشان از لذتم بود
گفتم چیکارم کردی سیا منو بی آبرو کردی
گفت کجای عشق بی آبرو شدنه و کیرشو بادست به کونم می مالید
گفتم زود کارتو بکن برو دیگه از خودم بدم میاد
اومد پایین کنارم دراز کشید لبمو بوسید و درحالی که کمر و باسنمو می مالید کیرش به رونم چسبیده بود گفت تورو خدا این حرفارو نزن عاشقتم دلم میخاد بامن خوشحال باشی
هیچی نگفتم چشامو بستمو کاملا خودمو در اختیار گذاشتم
منو به پهلو خابوند و رفت سراغ سینه هام خیلی قشنک میخورد شلوارک رو کامل درآورد وکیرشو گذاشت توی کوسم
ناله ای کشدار کردم که بیشتر تحریک شد
تلمبه زدناشو تندتر کرد که من از شدت هیجان دست انداختم دور کمرشو پامو سفت بهم چسبووندم تا لذت بیشتری ببرم
سیا همش قربون صدقم میرفت و فقط آه وناله
کمی بعد من ارضاا شدم و بی حال ولی سیاوش همچنان مشغول کردن بوسه و نوازش بود
بعداز اینکه اونم ارضا شد کنارم دراز کشید و گفت ممنونم عشقم
پشتمو بهش کردم وگفتم بالاخره به آرزوت رسیدی
دستشو دور کمرم انداخت ووسینمو گرقت توی دستش
باسنم توی شکمش بود و کیر خابیدش رو به من می مالید
گفتم نمیخاستم عشقمون تا این حد جلو بره
گفت تازه این اولشه
گفتم اول وآخرش بود
دیدم خیلی با کونم ور می ره دستشو گرفتم اونجا دیگه نه
گفت لذت بیشتری داره
گفتم اگه میخای دوستیمون سرجاش بمونه پس از فکرش بیا بیرون
گفت چشم
میخاستم بلند شم گفت کجا عشقم
گفتم مگه ارضا نشدی
گفت تا سه نشه بازی نشه
گفتم توکه بی عفتم کردی باشه ادامه بده
گفت بار اول که زیاد همکاری نکردی ولی تورو خدا جوری باش که نشون بده دوستم داری
گفتم اگه دوستت نداشتم که الان اینجا نبودی
گفت آخه خیلی سرد عمل کردی
گفتم چون مجبورم کردی و عفتمو ناخواسته ازم گرفتی
ولی اینا همش حرف بیخود بود چون من خودمو واسش مهیا کرده بودم
گفت حالا کاریه شده ولی بیا از لحظه ها لذت ببریم
گفتم تو راست میگی و دستمو بردم کیرشو گرفتم
چه لذتی داشت
کمی باهاش بازی کردم دوباره سیخ شد

نوشته: ندا


👍 10
👎 12
33601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

864879
2022-03-22 01:12:13 +0430 +0430

همه چیز خیلی سریع شکل گرفت ،اگه واقعی بود باید طولانی تر می‌بود داستان رسیدن به سکس و اگه داستانه میتونستی خلاقیت بخرج بدی خواننده رو بیشتر تو انتظار میذاشتی

1 ❤️

864891
2022-03-22 02:47:32 +0430 +0430

فکر اینکه نکنه اون پماد، پمادِ سالیسلات باشه نذاشت به داستان وصل بشم.

ولی مرد حرمت داره نه لذت 😁
خدایی اون دیگه فهمید تو نجیبی 😁

مرسی ک نوشتی

1 ❤️

864900
2022-03-22 03:07:11 +0430 +0430
+A

تو که تعریف کردی چرا بار سوم رو نمیگی کونم بهش دادی

1 ❤️

864924
2022-03-22 05:26:13 +0430 +0430

تناقض تو داستانت زیاده.
در کل خوب نبود

2 ❤️

864982
2022-03-22 23:21:14 +0430 +0430

نویسنده فرق دخترای تینیجر کیری و زنای میانسالو نمیدونه

0 ❤️

864983
2022-03-22 23:48:35 +0430 +0430

نمی دانم چرا این اواخر شما آقایون جلائقه ( سلسله جلقیون) دوست دارید در نقش خانوم های شُل کس داستانسرایی کنید.؟

0 ❤️

865125
2022-03-23 13:00:56 +0430 +0430

ناموسن شما ها عفت وحیا وپاکی در چه میبینید؟!
هه هه عفت
شوهرت کجاست.بدبخت به اون شوهر واون بچه ها.مثلا پسرت بزرگ شه بفهمه مادرش بعد بیست سال ازدواج با غریبه عشق بازی کرده

0 ❤️

865128
2022-03-23 13:55:33 +0430 +0430

عفت اسم عشقت بود یا اسم مادر جندت بود که دم به ساعت میگی عفت
چنان از پاک دامنی خودش گفت که من گفتم مریم مقدسی بعدش که اون کوس بازیا رو دیدم فهمیدم آلترا اوشن پیشت شاگرد ترم اوله بعد دم از عفت و پاكدامني و این کوسشعرا میزنی!
ریدی کونی

0 ❤️

865140
2022-03-23 17:00:37 +0430 +0430

اسمتو میذارم عفت وقتی بامن باشی

0 ❤️

896566
2022-09-22 07:05:04 +0330 +0330

یه عمر باعفت زندگی کردی آخرش وا دادی
چقد سیا خوش شانس بوده
کاش یکی هم نیومد با ما دوست میشد

0 ❤️

901350
2022-11-03 16:11:52 +0330 +0330

پماد و ماساژ و کمردرد یکی از اصول جقنوشته های ایرانیان هست!

0 ❤️