اولین سکس بنده

1400/02/29

این یه داستان طنز و غیر واقعیه و اولین داستانیه که من در این سایت به اشتراک میذارم، امیدوارم با فحاشی و بد دهانی روبرو نشم و از نوشتن در این سایت پشیمون نشم؛

۱۶ سالم بود
تازه به بلوغ جنسی رسیده بودم و بشدت هیجانزده از این تغییرات فیزیکی،
برای دید و بازدید رفته بودیم شیراز خونه یکی از اقواممون؛
محسن پسر بزرگشون بود و از من دو سال بزرگتر،
منو با خودش برد تا توی خیابونای شیراز بگردیم که یهو رو کرد به من و گفت :تا حالا سکس کردی؟
گفتم: نه
گفت: میخوام بهت یه حال اساسی بدم بریم یه کص مشتی بکنیم باهم
من در حالی که هم خجالت میکشیدم و هم شدیدا هیجانزده شده بودم گفتم بریم
رفتیم به محله های قدیم شیراز و بعداز کلی پیاده روی تو کوچه های تو در تو و باریک به یه خونه قدیمی رسیدیم
محسن در که زد بلافاصله بعداز درزدنش یه نفر از پنجره کوچکی که توی در درست کرده بودن به ما نگاه کرد و با دیدن محسن در رو باز کرد
فهمیدم اقا محسن مشتری ثابتشونه؛
وارد حیاط که شدیم وحشت تمام وجودم رو گرفت
یه حیاط قدیمی که چندتا پله میخورد و پایین میرفت ، بقایای درختان بریده شده و باغچه خالی و یه جماعت ۱۰-۱۲ نفری که چندتا چندتا دور هم، مشغول خوردن مشروب یا کشیدن بنگ و ماری بودن
همه هم ازین خلافکارا با صورتایی پر از زخم چاقو و خالکوبی و…
و همگی ساکت فقط مارو نگاه میکردن که از بینشون به سمت ساختمون اصلی که اونطرف حیاط بود میرفتیم
منکه توی اون سن انصافا چیزی از یه دختر کم نداشتم از خوشگلی ، فاتحه خودم و کونم رو خوندم
با اینکه جرعت نکردم تو چشم هیچکدوم ازون جماعت نگاه کنم اما از سکوتشون فهمیدم که احتمالا باید فقط از طرف خدا بهم کمکی برسه وگرنه …😂😂😂
وارد ساختمان که شدیم دیدم یا ابوالفضل
یه ۱۰-۱۵ نفرم اینجا پای پیک نیک و منقل نشسته و مشغول کشیدن تریاک و شیره بودن و دود غلیظی همه جا رو گرفته بود که نفس کشیدن رو واقعا سخت میکرد،
محسن که متوجه ترس شدید من شده بود بهم گفت خودتو جمع کن چرا ترسیدی؟
میخواستم بگم نترسیدم اما زبونم بند اومده بود
که ادامه داد: نترس من همیشه میام اینجا, کسی کارمون نداره
برو یه گوشه بشین تا صدات بزنم
حرفای محسن کمی ارومم کرد اما هنوز ترس رو در خودم حس میکردم.
به سمت یکی از چند در اتاقی رفت که گوشه اون سالن بود و منم همونجا کنار در ورودی بغل کفشای کهنه درب و داغون ملت، مظلومانه نشستم؛
جماعتی که اینجا بودن خیلی بهم توجه نمیکردن و هراز گاهی یکی از بینشون میگفت:
موش بخورتت و بقیه هم میخندیدن…
نمیدونم چقدر طول کشید برای منکه یکسال شد تا محسن صدام زد
سرم رو که بلند کردم دیدم محسن در حالیکه کمربندش رو میبند، با ظاهر بهم ریخته و صورت سرخ و عرق کرده ای که جای رژلب قرمز چندجای صورتش معلوم بود از اتاق بیرون اومد
گفت بپر داخل حالشو ببر
من که کلا از خیر سکس و لذتش گذشته بودم و تنها ارزوم این بود که صحیح و سالم ازون خونه برم بیرون، گفتم: محسن من نمیخوام دلم درد میکنه بزار یه وقت دیگه
محسن پوزخندی زد و گفت: اگر نری داخل ابرو برات نمیزارم تو بچه های فامیل
من پولشو دادم
پس که نمیدن
گمشو داخل حالتو بکن بچه سوسول.
تا اومدم دوباره حرفمو تکرار کنم دست گذاشت پشت کمرمو حولم داد داخل اتاق و درم بست
توی اتاق هیچکس نبود
یه تشک دو نفره بی اندازه چرک و کثیف وسط اتاق پهن بود و یه موکت سوراخ سوراخ زیرش، یه پارچ استیل که معلوم بود کلکسیون امراض هم هس کنار تشک بود و یه دستمال کاغذی و یه سطل اشغال بزرگم گوشه اتاق
یه درم که نمیدونم به کجا باز میشد اون گوشه اتاق بود یهو یه صدای زنونه از پشتش بلند شد:لخت شو دوست اق محسن تا بیام خدمتت
با شنیدن صدای اون زن غریزه جنسیم بیدار شد و کیرم یه تکونی خورد
بی اختیار شروع کردم به لخت شدن
هر لحظه ضربان قلبم تندتر میشد و یه حس فوق العاده جالب و پراز لذت و هیجان زیر پوست بدنم به حرکت افتاد و عرق کردم ،
تشک خیلی کثیف و چندش اور بود برعکسش کردم به امید اینکه اونطرفش تمیزتر باشه که با دیدن اونطرفش نظرم در موردکثیف بودنش عوض شد و دوباره به همون طرف که از اول بود برگردوندمش و دراز کشیدم
زل زدم به سقف چوبی و قدیمی اتاق و شروع کردم به ور رفتن با کیرم که دیگه کاملا سفت و راست وایساده بود و تو ذهنم داشتم یه سکس توپ از همونا که تو فیلمای سکسی دیده بودم تصور میکردم و منتظر بودم هر لحظه یه زن جوون کمرباریک و مانکنی با یه لبخند سکسی بیاد کنارم بخوابه و خلاصه یه خاطره مشتی بسازم باهاش
غرق تصورات شهوت انگیزم بودم که یهو حس کردم دل و رودم میخواد از دهنم بزنه بیرون
از سنگینی و فشار وزن زنی که ناگهان نشست رو شکمم
که مطمئنم زیر ۱۲۰ کیلو نبود داشتم له میشدم
یه زن چاق حدودا ۴۵ ساله با یه ارایش غلیظ و وحشتناک و بدنی که بوی عرقش بیهوشت میکرد
منکه زیر بار وزنش دیگه تقریبا داشتم خفه میشدم با اخرین توانی که داشتم گفتم
خ خ خفه شدممم
که با شنیدن صدای ضعیف من متوجه شد چیزی نمونده جونم در بشه واسه همین یه کم خودشو بلند کرد از روم و من تونستم نفس بکشم
شرایط جوری بود که من به تنها چیزی که فکر نمیکردم سکس بود و فقط با چشمام دنبال لباسام میگشتم و در اتاق
تا خواستم از جام بلند شم که لباسم بردارم و فرار کنم دست کپل و کوتاهش رو کشید رو سینم و همینجور که فشارم داد پایین با یه لحن وحشتناکی گفت
جووووووون
بخواب کارت دارم
و همزمان حس کردم کیرم رو گرفت تو دستش و تا بخودم اومدم کاندوم کشید روش
دقیقا حس دختری داشتم که میخوان بهش تجاوز کنن
از ترس گلوم خشک شده بود
عجیبترین چیزی که در خودم دیدم تو اون شرایط وحشتناک ، حس شهوتی بود که نمیزاشت کیرم بخوابه و هر وقت بهش فکر میکنم نمیتونم درک کنم کیرم دقیقا واسه چی راست مونده بود😂😂😂
کاندوم رو کشید روی کیرم و نشست روش
با اینکه از بس کصش بزرگ بود و گشاد ، کیرم چیز زیادی حس نمیکرد اما هرچی بود بالاخره رفته بود توش و چون اولین تجربه من بود برام یه کم لذت داشت اما بیشتر از حس لذت ترس از له شدن زیر وزنش تو وجودم حس میکردم جوری که تمام تمرکزم روی این بود که هر جور شده ارضا بشم و خلاص بشم
اونم که طبق روال کاری خودش مشغول تکون خوردن بود و هراز گاهی لباشو غنچه میکرد و واسم بوس میفرستاد
منم زیر پاش همونجور که از شدت فشار وزنش تمام خون بدنم توی صورتم جمع شده بود و نفسم به زور بالا و پایین میشد لبخندی میزدم
بعداز یکی دو دقیقه از روم بلند شد و من نفس راحتی کشیدم و خوشحال ازینکه احتمالا وقتم تمام شده خواستم از جام بلند بشم ک دیدم رو هوا هسم
منو بلند کرد و مثل یه عروسک رو هوا چرخوند و خودش رفت زیرم
اصلا هیچ اختیار عملی دست من نبود هرچند که اگر بودهم من بلد نبودم،
منو بین پاهاش گرفتو ادامه داد
با تمام وجودم ارزو داشتم زودتر ارضا بشم که ناگهان فشار پاهاش رو پشت کمرم حس کردم که منو با قدرت زیاد به سمت خودش حول داد، و با این کارش سر کیرم به یه جایی از اعضای داخلی بدنش که نمیدونم معدش بود یا یه چیز دیگه برخورد کرد و باعث شد ارضا بشم
به حدی از ارضا شدنم خوشحال بودم که نمیدونستم چکار کنم
اونکه اصلا حواسش هم نبود به ارضا شدن من و هنوز اتوماتیک وار مشغول جابجا شدن بود
با صدای نحیف و لرزانی که بزور از گلوی خشکیدم بیرون میومد گفتم:
خانم ابم اومد، میشه ولم کنی؟
گفت: به این زودی؟
منکه هنوز واست کاری نکردم
گفتم: ممنون اگر میشه فقط اجازه بده بلند بشم که دیرم شده
گفت: جوووووون کاش همه مشتریام مثه تو بودن و در حالی که میخندید منو رها کرد
حس خوبی داشتم نه بخاطر ارضا شدنم بلکه بخاطر نجات و رهاییم
اونقدر خوشحال بودم که سریع لباسم رو پوشیدم و از اتاق پریدم بیرون
محسن تا منو دید لبخندی زد و گفت:
شادوماد چطوره؟
گفتم: کصکش بگو عروس خانم نگو شادوما،
نفهمیدم چجور خودم رو به در کوچه رسوندم
ازونجا که بیرون اومدیم توی کوچه یهو حس کردم خیس شدم
وایسادم
محسن گفت: چرا وایسادی؟
گفتم: من چرا الان خیس شدم و دستم رو بردم تو شرتم که متوجه شدم از بس عجله داشتم کاندوم رو در نیاوردم و چون کیرم خوابیده بود خودش بیرون اومده و تمام ابم ریخته تو شرتم
از اونجا هم از بس حس بدی بخاطر خیسی داشتم گشاد گشاد رفتیم تا رسیدیم خونه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

نوشته: پسرپارسی


👍 19
👎 4
21801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

810476
2021-05-19 00:36:31 +0430 +0430

خب اومدیم تو سایت جق بزنیم نکه بخندیم

0 ❤️

810492
2021-05-19 01:09:02 +0430 +0430

صحنه پردازیت ضعف داشت ولی درکل برای کسی که اولین داستانش اونم طنز مینویسه خوب بود.
از اینکه چندبار باعث لبخند من شدی ممنونم ‌
لایك
و
موفق باشی

6 ❤️

810567
2021-05-19 10:08:41 +0430 +0430

واقعا جالب بود دمت گرم

0 ❤️

810591
2021-05-19 16:20:27 +0430 +0430

رو کیر خایت نشسته بوده رو کله و قفسه سینت نبوده که همش داشتی خفه میشدی , احتمالا تخمات اومده بوده تو گلوت راهو بسته بوده😂ولی باحال بود

0 ❤️

810600
2021-05-19 20:31:59 +0430 +0430

اون حس اب تو شرتت رو درک میکنم، دقیقا مثل وقتی که تو خواب ارضا میشیم، یه حالت پشیمونی از اینکه اصلا چرا خوابیدیم که الان تو خواب ارضا شدیم بهمون دست میده

0 ❤️

810610
2021-05-19 23:26:06 +0430 +0430

من اگه جات بودم از ترس کیرم راست نمیشد…خخخ

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها