سلام.من رزا هستم و۲۸سالمه.امشب کشیک هستم.پزشک عمومی یک بیمارستان دولتی و قدیمی … خوشبختانه نیم ساعتیه که مریض ندارم.راستش میخواستم داستانمو ننویسم.چون نمیدونم چطور باید خواننده های این پیج رو راضی کرد.ولی باز هم نوشتم.شاید اونقدرها سکسی نباشه و رضایت بخش هم نباشه.راستش یک روز که داشتم دنبال داستان کوتاه توی نت میگشتم چشمم خورد به عنوان داستان سکسی. واردش شدم و مطالعه کردم.بعضی دوستان تجربیات سکسی واقعیشونو نوشته بودن و بعضی ها تصوراتشونو…منم تصمیم گرفتم بالاخره یک روز داستانمو بنویسم.
داستان من مربوط به پارساله. تو اوج تنهایی بودم و دلم میخواست کسی کنارم باشه و دوستش داشته باشم. خسته بودم از دنیای درس و کتاب. اصلا برای دل خودم کاری نکرده بودم. دلم یک حضور میخواست. یه همراه.تا اینکه یکی از دوستانم منو به همکار شوهرش برای آشنایی معرفی کرد.اسمش رضا بود.یه پسر خوش تیپ و با وقار. پنج سال از من بزرگتر بود و توی بیمارستان دیگه ای مشغول کار بود. مدتی از آشناییمون گذشته بود که رفت و آمدهامون شروع شد (من چون تبریزی هستم و محل کارم تهرانه٬بیمارستان بهم پانسیون داده بود ولی رضا خونه مجردی داشت) چهار ماه گذشته بود و هیچکدوممون بجز بوسیدن چیزی تحت عنوان سکس رو علناً عنوان نکردیم.چون من جدی و خشک برخورد میکردم وهنوزم یه جورایی رو در بایستی داشتیم.طول کشید تا عاشقش شدم.یکدفعه دیدم با تمام وجود دوستش دارم.و حاضرم همه چیزمو فداش کنم.دخترها خوب میفهمن منظورمو.تمام این سالها درگیر درس بودم و فرصت عاشقی پیش نیومده بود.با یک نفر قبلا دوستی ساده ای داشتم.اما عشق نه.ماه هفتم دوستیمون بود وشب تولدش.براش کادو و کیک و گل و… خریدم و رفتم خونش.شام رو خوردیم و گفت امشب رو باهم باشیم.قبول کردم.و موندم.وقت خواب شده بود.کنارش دراز کشیدم و توی نور ضعیف هالوژن بالای سرمون بهم نگاه میکردیم.لباشو نزدیکم کرد.بوسیدمش.با همهٔ عشق.و اون شروع به خوردن لبهام کرد.منم باهاش همکاری میکردم ولبهامونو تا ده دقیقه از هم جدا نکردیم.بعد اومد سمت گردنم و نفسش تنمو مور مور میکرد.گفتم منتظر بودی ببوسمت تا پررو بشی و پیشروی کنی…؟گفت چقدر شیرینی رزا.شروع کرد گردنمو لیسیدن.چقدر حس نیازمو ارضا میکرد.همزمان دستش رو برد تو سوتینم.تسلیم شده بودم.ارومتر شدم.نوک سینمو با دستاش تحریک میکرد.بعد تاپمو دراورد.شروع کرد به خوردنشون.از شدت حسی که بهم القا میشد بیحس شده بودم.نمیتونستم متوقفش کنم.عاشقش بودم و دلم نمیخواست نه بگم بهش…رفت پایین …لای پام.شروع کرد ب خوردنش.لیس میزد و زبونش رو میبرد داخل .آهم بلند شد.دوباره برگشت رو لبام.گفتم تو که منوکشتی.پوست برنز اون و سفیدی من تضاد خاصی رو ایجاد کرده بود.خودشم کامل لخت شد.گفت رزا خیلی دوستت دارم.منتظر بودم خودت بهم اجازه بدی.چند ماهه داری منومیکشی.ولی نه شب پیشم موندی نه جوری رفتار کردی که بیام سمت بدنت.گفتم امشبم برای تولدت موندم.ته دلم ترس بود و نگرانی.۲۸سالم شده بود و واقعاً دیگه نیاز داشتم.بخاطر خانوادهٔ سنتیم حتی ب سکس کامل با کسی فکر هم نکرده بودم.اما رضا فرق داشت.البته رضا قبلا سکس داشت و بلد بود خوب تحریکم کنه.چون دوست دختر قبلیش مطلقه بود.ولی من بی تجربه بودم.منم شروع کردم به نوازشش.تنش رو می لیسیدم.تا به آلتش رسیدم.تا حالا ساک نزده بودم.تهوع اور بنظر میرسید برام.رضا گفت اگه بدت میاد مجبورت نمیکنم.ولی من اینکارو آروم شروع کردم.لبمو بردم سمتش.اول یه بوسهٔ ریز کردمش و اروم زبونمو بهش مالیدمو بردمش توی دهنم.تهوع اور بود برام.ولی تحملش کردم.با اینکه پزشکی خوندم ولی خیلی در عمل بی تجربه بودم.تئوری با عملی خیلی فرق داره.بعد رضا منوخوابوند.گفتم رضا پردمو نزنی گفت باشه فقط سرشو میکنم تا ارضا شم درد نکشم.سرشو برد داخل و بمن نگاه میکرد.رضارو توی بغلم حس میکردم با تمام وجود و نفس نفس میزدم.ولی التش قلقلکم میداد.تجربهٔ شیرینی بود.نمیدونم چیشد که بهش گفتم بهت اجازه میدم جلوتر ببریش.گفت مطمئنی؟یعنی اینقدر دوسم داری؟گفتم عاشقت شدم دیوونه.توچشمام نگاه کرد وگفت رزا تو همهٔ زندگیمی و بعد یکدفعه رضا فشار محکمی دادو وزنشو انداخت روی من … سوزش عجیبی روحس کردم.داغ شده بودم و متوجه خونی که ازم میرفت شدم.رضا چند دقیقه ای تلمبه زد و وقتی دید از شدت درد اشک از چشمام میاد زود ارضا شد ولی من ارضا نشدم چون همش درد داشتم .اینو بهش نگفتم.تمام زیرم خیس بود.عرق کرده بودم و چند جا هم خونی شده بود.گریه هم میکردم.هنوز ناراحت بودم.اما بخاطر اینکه دوستش داشتم خواستم اولین تجربم با عشقم باشه.رضا با بغض بغلم کرد.منو برد حمام و تنمو لیف زد.ولی توی دلم آشوب بود.بخاطر عشق بکارتم از بین رفت.فردا اومدم خونه و تا یک هفته بیمارستان نرفتم.بخاطر نوع پردهٔ غیر ارتجاعی و غشای ضخیمش٬دیوارهٔ واژنم آسیب دیده بود وتا دو روز قطره قطره خونریزی داشتم.از طرفی هم عذاب وجدان داشت منو از بین میبرد.بکارتم برای کسی رفت که میدونستم حرفی از ازدواج نبوده بینمون و شاید هم آینده ای نباشه .ولی من عاشقشم.و بدون نگاه کردن به نتیجه ٬دوسش دارم حتی با اینکه الان برای تخصص رفته آلمان.و از هم دوریم و باز هم تنها شدم.ولی باز هم باهم رابطه داریم و توی این مدتی که از ایران رفته دوبار حضوری همدیگرو دیدیم.خاطرهٔ اولین سکسم هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه.حتی اگه رضا هم مال من نشه…جاش توی دلم امنه…
نوشته: رزا
رزا خانم سلام،اول بخاطر شغلت تمام قد تعظیم میکنم و دستتو میبوسم…در مورد بکارت،نگران نباش،مگه قراره به زور شوهرت بدن؟مسلما نه،درسته؟خب اگر زمان ازدواجت برسه،اونم از حرفات فهمیدم که ازدواج با عشقو میخوای،حالا چه اون آقای دکتر (که میگه دوستت داره) و چه شخص دیگه ای،چون دوستت داره مطمئن باش براش خودت مهمی نه اون تکه پوست نازک!..و اما داستان،بدون غلط املایی و درست و شسته رفته نوشتی و موضوعشم بد نبود…مرسی
من موندم چرا همه تو داستانا خوشتیپ و قد بلندن یعنی همه خاصن این همه قوزمیت و زامبی هم که مبینید همشون منم
خانم دکتر، همش خوب بود ولی نباید بکارت رو از بین می بردی، میتونستی براش سکس آنال انجام بدی. کار غیر منطقی کردی. از یه دکتر بعیده.
خوب بود خانم دکتر ولی خیلی رسمی بود ادمو حشری نمیکردو و به وجد نمیاورد
سلام مرسی واقعا قشنگ بود
بچهای اینجا یه مشکل بزرگ دیگه هم دارن غیر از اینکه کمی خشن انتقاد میکنن البته بجز تعداد کمشون که اول بعد از پایان داستان بجای نظر دادن نظرات دیگران رو میخونن و انرژی مثبت یا منفی اونجا روی نظرشون اثر میزاره و اینجوری یهو همه نظرا تقریبا میشه شبیه هم
در کل ممنون
خانم دکترازفکرش بیابیرون الان اونجا اصلابه توفکرنمی کن چون تودست بالش زن زیادحسابی خوش می گذرون
خوبه یکی مثل ما هست که تو این سایت تا 20 ساله گی سکس نداشته
شهامت میخواهد دوست داشتن کسی که
هیچوقت…
هیچ زمان…
سهم تو نخواهد شد.
جان رضا یکم بخون ببین چی نوشتی:
اروم زبونمو بهش مالیدمو بردمش توی دهنم.تهوع اور بود برام.ولی تحملش کردم.با اینکه پزشکی خوندم ولی خیلی در عمل بی تجربه بودم.تئوری با عملی خیلی فرق داره.
خانم محترم جهت اطلاع عرض کنم که اصول تئوری پزشکی از ساک زدن صحبتی نکرده که انتظار داشتی در عمل همون باشه.
فصل چندم هاریسون خوندیش؟ تشخیص افتراقی های ساک زدن را چند مورد نام ببر؟
گلد استاندارد تشخیص ساک زدن چیست ؟
عقده پزشک بودن پیدا کردن بعضیا متاسفانه
مگه خودت باشی چیزی میشه آخه؟
عشق شیریست قوی پنجه و میگوید فاش
‘‘هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما’’
چقدر مسئله ي بكارت تو ايران بي ارزش شده.يعني اين زوج هايي كه الان با هم ازدواج ميكنن باكره نيستن؟؟؟؟
خانم دکتر عالی بود
امیدوارم هیچ وقت پشیمون نشی.
امیدوارم واقعی نباشه… اما واقعا تاسف برای کسانی که ناموس و عشق و احساسات رو بپای کسی میذارن که اصلا اهمیتی براشون قایل نیستن و دختر و زن رو به چشم یک سوراخ چن بار مصرف میبینن… حالا فردا میخوای ترمیم و دوخت و دوز و بدون ناموس و احساسات و عشقی زن یک بدبختی بشی که برای خوشبختی و عشق حتما خواهد آمد… امثال شماها واقعا… ضمنا جفنگیات نگن اونهایی که مهم نیست بابا یه پرده اس و اینها… خودتون بخواین زن بگیرین، عمرا با همچین موردی ازدواج کنین
کس میخ
تو رو باید به ۸۷ روش آمازونی کرد بعد وقف عام بکننت
خوب بود مرسی یاد اولین سکس خودم افتادم
من خودم اهمیت نمیدم خانمم پرده داشته باشه یا نه ، نگرانش نباش
خدا همه ی بانیان سایت رو لعنت کنه
از خدا بترسید
همتون از حیوان کمترید
bita1363 kamelan bahato0n movafeghaaaam
bacheha aval nazararo0 mikho0naan bad nazar midaaan
man kho0dam allan vase avalin bar haminkaro0 kardam
ama nazarii nadaram kho0b bo0d va harfe in dokii ro0 ghabol daram ke do0khtar vaghti asheghe har karii mikone
ama na inke to0 salamati zehni bezare pardasho bezane in bi maniye
عالی بود. امیدوارم همونجور بشه که میخاین