ایثار باید کرد

1400/11/04

شما به گروه با جنبه ها اضافه شدید
سلام خوش آمدید
نمیدونستم شماره کیه منو اضافه کرده، گروه چهارصد نفره بود
ی مطلبی توی گروه نظرم رو جلب کرد که محتواش رابطه احساسی مابین مادر و پسر بود، بعد از خوندنش حالم بد شد و از گروه لفت دادم، ولی از مغزم بیرون نمی‌رفت و داشتم خودمو جای اون مادره میزاشتم، به نظرم شدنی نبود ولی دوستش داشتم،
چند روز گذشت دوست داشتم دوباره بخونمش ولی پاک شده بود،
فیلتر شکن رو روشن کردم و جمله رابطه مادر و پسر رو سرچ کردم که دوتا مطلب با این موضوع بالا اومد ولی هیچکدومش اون مطلب نبود، اون دو مطلب رو خوندم ولی برام جالب نبودن و بیشتر سرچ کردم و رفته رفته کاربر شهوانی شدم، خوندن مطالبش منو گرم می‌کرد و کنار همسرم به ارگاسم مطلوب تری میرسیدم و این بهترین نتیجه ای بود که میخواستم،
بعد از گذشت بیست و چهار سال از ازدواجم و دو بار در هفته رابطه با شوهرم احساس تنهایی میکردم،
شوهرم راننده خاور بود و بار ثابت داشت و ساعت یک شب میرفت و نه صبح میومد، یعنی دقیقا بعد سکس میرفت و منو تنها میذاشت، هر چند توی سکس قوی بود ولی آرزوی اینکه بعد از سکس با بدن لخت تا صبح بغل شوهرم باشم به دلم مونده بود و این توفیق فقط سه یا چهار شب در طول سال نصیبم میشد، این موضوع خیلی عذابم میداد،
از طرفی پسر جوونم رو میدیدم که در سن 25 سالگی از بلاتکلیفی مثل دخترا خونه گیر شده بود و تنها با باشگاه رفتن خودشو سرگرم کرده بود، اونو با باباش توی سن بیست و دو سالگیش که مقایسه میکردم می‌فهمیدم که کوهی از خواستن رو سرکوب میکنه و این علتش منو و پدرش بودیم که در تضمین آیندش موفق نبودیم،
نگرانش شده بودم و نمیخواستم نفسشو سرکوب کنه و از طرفی خودم بودم که با چهل و چهار سال سنم هنوز احساس نیاز میکردم،
سعی کردم رابطمون رو نزدیک تر کنم،
راس ساعت یک شد که شوهرم خونه رو به مقصد جاده ترک کرد، جلوی آیینه اتاقم ایستادم و خودمو برنداز کردم، ناامید شدم از لباسای تیره ای که تنم بود، سراغ کمد لباسام رفتم و بلوز سفیدی و شلوار خواب با زمینه سفید و گلهای سبز برداشتم و شروع کردم به تعویض لباسام، جلوی آیینه با شورت و سوتین ایستادم و بدن محتاج به نوازشم رو نگاه کردم و تصمیم گرفتم سوتینمو در بیارم، درآوردم و بلوزمو تنم کردم بعد شلوار خوابمو، یاد بوی تنم افتادم و با احتیاط طوری که ضایع نباشه ی کم اسپری به لباسم زدم و رفتم آشپزخونه و دو دونه نارنگی توی بشقاب گذاشتم و روانه اتاق عرفان (پسرم) شدم،
پشت میز کامپیوتر نشسته بود، با دیدن من فیلم پلی شدشو استپ کرد و صندلیشو به سمت من چرخوند، بشقاب میوه رو روی میز کامپیوتر گذاشتم و رفتم پشت سرش روی تختخوابش دراز کشیدم، توی این حالت سینه‌ های بدون سوتینم به هم می‌خورد و منو سرخوش می‌کرد، دستمو زیر سرم ستون کردم و به عرفان نگاه میکردم، ی کم دیگه صندلیش رو چرخوند و رو به من شد و مشغول پوست کندن نارنگی شد، اولین نارنگی رو کامل خورد و دومی رو پوست کند و به منم نصفشو تعارف کرد از دستش گرفتم و مشغول خوردن شدم و به شروع حرف زدن فکر میکردم، حرفی برای شروع نداشتم پس از باشگاهش پرسیدم و اونم شروع کرد به توضیح دادن، ولی باید جسارت به خرج میدادم و بحث رو به نیازامون میکشوندم ولی کار سختی بود،
من. عرفان جان من می‌شنوم که دوستام با پسراشون اونقدر راحتن که پسراشون دوست دختراشون رو به مادراشون معرفی میکنن ولی تو هرگز از روابطتت با دخترا به من نمیگی، البته منم نپرسیدم ولی کنجکاو شدم بدونم
عرفان. مامان چی شده که بعد از این همه سال امشب یاد این سوال افتادی
من. آخه هر شب که بابات میره سرویس منو تو تنها میشیم و تو با کامپیوترت سر میکنی و من به زور خودمو به خواب میزنم گفتم شاید تقصیر منه که از هم دور افتادیم؟
عرفان. نه درست میگی توی خانواده خودمون ی کم روابط خشکه و احساسی نیست، ولی واقعا چیزی ندارم که بگم، یعنی کسی نیست توی زندگیم که بگم
من. آخه مگه میشه پسر به این خوش فرمی رو دخترا از دست بدن
با خنده ای بر لب گفت نه، هیکل و قیافه کافی نیست باید زبون باز باشی و حوصله داشته باشی و البته خرج کنی
فهمیدم که توی پیدا نکردن دوست دخترش هم خانواده مقصرن، آهی توی دلم کشیدم و از اونجایی که تختخوابش ی نفره بود بلند شدم و نشستم و گفتم بیاد کنارم بشینه، کل این مدت میخواستم منو ببینه ولی ناامیدم کرد،
اومد کنارم نشست و جفتمون غرق صحبت های دیگه شدیم تا نزدیکای صبح، یادم رفته بود قصدم از ورود به اتاقش و در آخر سرشو نوازش کردم و گفتم از این به بعد میخوام رابطمون صمیمی تر باشه و بیشتر با هم وقت بگذرونیم و صحبت کنیم، عرفان هم به نشانه تایید سری تکون داد و من رفتم اتاق خوابم،
فردای اون روز بیشتر میخواستم و نیم ساعت قبل رفتن شوهرم رفتم حمام و برگشتم که مصادف شد با رفتن شوهرم و بعد از خشک کردن موهام دوباره همون لباسا رو پوشیدم و رفتم جلوی در اتاقش وایسادم و پرسیدم که وقت داری گفتش آره بفرما،
گفتم میشه بریم اتاق من آخه دیشب اینجا اذیت شدم؟
پیشنهادمو قبول کرد و من رفتم تا اونم بیاد، رفتم توی اتاقم و جفت چراغای شب خواب رو روشن کردم و رو به در اتاق دراز کشیدم و آماده شدم برای ورودش، نگاهی به یقه لباسم کردم و تا جایی که راه داشت دادمش پایین بلکه خط سینه هام تحریکش کنه،
با ورودش به اتاق مضطرب شده بودم و امیدوار بودم همه چیز خوب پیش بره، اومد و نشست روی تخت ازش خواستم راحت باشه و دراز بکشه، همین کار رو کرد و با هم چشم تو چشم شدیم، بایستی شروع میکردم اینقدر دست و پام رو گم کرده بودم که عرفان به حرف اومد و گفت خوب مینا خانم تعریف کن، صدا کردنم با اسم متلکی بود به رابطه احساسی که دو روز بود باهاش پیدا کرده بودم،،
لبخندی به متلکش زدم و گفتم شما بگو آقا عرفان چه خبر؟
عرفان. هیچ خبری نیست بجز بیکاری،
در حالت عادی میتونستم بغلش کنم ولی حالا که طعمه بود برام نمیتونستم، گفتم درست میشه عرفان جان چشم به هم بزنی میری سر کار و زن میگیری و مثل الان که با من توی تختخوابی، با زنت توی تختخواب میخوابی و ما رو از یادت میره
عرفان. این چه حرفیه مامان؟ هرگز محبت های پدر و مادر یادم نمیره
من. ولی ما واقعا برات کم گذاشتیم و این تقصیر من نبوده، منم خواسته های زیادی داشتم که بابات برآورده نشدن ولی کاری که شده و نباید سخت بگیریم
عرفان. مامان بخدا من کسی رو مقصر نمیدونم و زحمت های شما رو میبینم و اگه بتونم هر کاری میکنم که شما خوشحال باشید
من. مرسی پسرم ما هم جز خوشحالی تو چیزی نمیخوایم
عرفان. مامان
من. جانم
عرفان. چیزی بپرسم راستشو میگی؟
من. معلومه، بپرس؟
عرفان. منظورت چیه بابام برات کم گذاشته؟
من. خوب من بیشتر از پولش به وجودش احتیاج داشتم و الان ده ساله که این سرویس رو انجام میده من همش تنها میخوابم
عرفان. مامان ببخشید اینو میپرسم منظورت رابطه ست
من. نه عرفان جان منظورم رابطه احساسیه و به عنوان یک زن این همه مدت تنها خوابیدن برام سخته
عرفان. خوب مامان من هستم، میخوای من پیشت میخوابم
رفتم نزدیک و بغلش کردم و گفتم مرسی عرفانم ولی منظور من به عنوان یک مردی که بشه… چجور بگم
عرفان. مامان راحت حرفت رو بزن
من. دوست دارم توی بغل تو بخوابم ولی اگه اون بود خیلی بهتر بود و اینکه تو هم خودت تنهایی و مشکلات خودتو داری نمیخوام توی بغل من احساساتت نصبت به تنهایی بیشتر بشه
عرفان. نه مامان چه ربطی داره اتفاقا توی بغلت میتونم منم تنهاییم رو فراموش کنم
من. مرسی عرفان ولی شاید اذیت بشی و من اینو نمیخوام
عرفان. نه مامان تو فقط بگو باید چکار کنم
من. باشه پسرم ولی فقط تا قبل اینکه بابات بیاد
عرفان. باشه مامان
صورتمو نزدیکش بردم بوسی از لپش کردم و محکم بغلش کردم و اونم جواب بغلم رو با بغل کردنش داد.
از اینکه این همه داستان مادر و پسر که خونده بودم به این سبک نبود و نمیتونستم ازشون کمک بگیرم ناراحت بودم ولی خوب پیش رفته بودم،
سعی کردم سرمو بالای سرش بگیرم که چشمش به زیر یقم بیوفته،
یک دقیقه گذشت و شروع کردم به تشکر ازش بابت دلسوزیش که خسته شد و بغلمو رها کرد و شروع کرد به حرفایی که منو از مقصودم دور ميکرد،
چند لحظه بعد ازش خواستم که برگرده تا بغلش کنم، اونم برگشت و منم محکم بغلش کردم و خودمو کامل بهش چسبوندم و توی این حالت خیلی احساس خوبی داشتم و از صدای لرزونم میشد فهمید احساسی شدم و نزاشتم بحث رو به حاشیه ببره و شروع کردم به ابراز احساساتم که چقدر امشب سرخوشم که توی بغلمه،
عرفان که احساسمو دید خیلی خوشحال شد که تونسته کمکم کنه و شاکی شد که چرا تا الان بهش نگفتم،
من. می‌بینی آدم بعضی مواقع ی بغل چقدر آروم و خوشحالش میکنه
عرفان. آره مامان واقعا آدما همه به محبت همدیگه احتیاج دارن
من. تو چی، یعنی تو رو چی خوشحال میکنه؟
عرفان. منو هم همین بغل خوشحال میکنه
من. نه واقعا چی خوشحالت میکنه؟
عرفان. بخدا همین رابطه دو روزمون خیلی خوشحالم کرده،
گردنش رو بوسیدم و هیکل مردونشو بیشتر فشار دادم توی بغلم و گفتم میخوای تو هم منو بغل کنی؟
گفت معلومه
برگشتم و بدون توجه به پوزیشنی که مد نظر او بود پشت به عرفان وایسادم و ازش خواستم حالا بغلم کنه، اونم همین کار رو کرد ولی پایین تنه خودشو دور نگه داشت، برای اینکه بیشتر توی این حالت بمونیم و خودمو بدم عقب تر، خم شدم و پتو رو روی دوتامون کشیدم و خودمو عقب کشیدم و کامل توی بغلش جا کردم و حدوداً دوساعت توی این حالت موندیم و صحبت کردیم و خوشحال بود که اینقدر منو خوشحال کرده بود،
نزدیکای شش صبح بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم، بعد خداحافظی رفت اتاقش و منو تنها گذاشت، توی فکرش بودم که خوابم برد و ساعت نه صبح با افتادن شوهرم توی تختخواب چشمم باز شد، هنوز شهوتم کم نشده بود کمی عشوه براش اومدم تا وادار به سکس شد و به ارگاسمی فراتر از همیشه رسیدم و دوباره خوابیدم،
تمام طول روز رو فکر اینکه من بعد از اون بغلها ارضا شدم و عرفان نه عذاب میداد، من به همین حد رابطه قانع بودم ولی فکر عرفان از سرم بیرون نمی‌رفت،
بعد شام رفتم حمام و وقتی برگشتم شوهرم رفته بود، توی اتاق برای امشب نقشه میکشیدم و احتیاج بود سوتین بپوشم و ی دونه مشکی توریش رو انتخاب کردم و بستم و بعدش ست شورتش رو تنم کردم،
میخواستم سراغ لباس خوابم برم که صدای در اومد شلوارم توی دستم بود که بپوشم، عرفان صدا زد مامان بیام داخل گفتم آره بیا،
پشت در بودم باید کامل میومد داخل که منو میدید، وقتی عرض در رو طی کرد و پشت در منو توی اون وضعیت دید سریع روشو برگردوند و گفت ببخشید نمیدونستم داری لباس میپوشی، نزاشتم بره بیرون و در رو بستم و گفتم چه اشکال داره مگه؟ اتفاقا داشتم فک میکردم چی بپوشم خوشت بیاد، حالا واقعا چی بپوشم؟ و در عین حال شلوارمو پوشیده بودم، حرکت کرد سمت تختخواب و گفت مامان چه فرقی میکنه هرچی میخوای بپوش، دراز کشید روی تخت و صورتشو رو به دیوار کرد، هر چقدر اسرار کردم توی لباس پوشیدنم نظر بده هیچی نگفت،
گفتم حالا فهمیدم چی دوست داری و شلوارمو درآوردم و با شورت و سوتین رفتم روی تختخواب و افتادم روبروش، چشاش با دیدنم بسته شد و شاکی شد که گفتم مگه قرار نیست منو به خواستهام برسونی؟ خوب خواستم اینه، حالا چشاتو باز کن، چشاش رو باز کرد و روبه صورتم طوری که بدنم رو نبینه گفت مامان همه خط قرمزها رو داری رد میکنی، گفتم آره چون قراره کمبودهای همو برطرف کنیم، حالا هم تو لباست رو در بیار و بیا بغلم،
ده دقیقه ای اسرار کردم تا راضی شد برای رضایت من شلوارک و تیشرتش رو در بیاره، نگاهی به سرتاپاش کردم، بالاتنه هفتیش و پاهای ماهیچه ایش و برآمدگی توی شورتش نشانگر کیر مردونش بود که خواهانش بودم، آب دهنمو قورت دادم و آغوشمو باز کردم و ازش خواستم بغلم بیاد،
با اکراه اومد بغلم و سعی کرد خودشو دور نگه داره ولی برعکس من تا جایی که تونستم خودمو بهش چسبوندم دستمو دور کمرش حلقه کردم و صورتم رو روی صورتش گذاشتم و شروع کردم به اعلام رضایت از آغوشش
من. عرفان میدونم دور از اخلاقه و بقول خودت عبور از خط قرمزهاس ولی باور کن چنان آرامم و خوشحال که اگه بابات کل روز رو هم خونه نیاد تو آغوشت بهش احتیاج ندارم، بعد از حرفم موندم که چیزی بگه ولی نگفت ادامه دادم شاید باور نکنی ولی لذتی که دیشب داشتم رو تمام این ده سال زندگیم نداشتم و نمیخوام هیچ وقت تموم بشه ولی ی چیزی هست که عذابم میده و اون اینه که نکنه تو ناراضی باشی و اذیت باشی از بغل کردنم، میدونستم با این حرفم به حرف میاد و گفت نه مامان این چه حرفیه منم واقعا خوشحالم از این ارتباطمون
من. میشه ی خواهشی کنم
عرفان. جون بخواه
من. میخوام وقتی بغلمی مامان صدام نکنی تا احساس کنم باباتی
عرفان. خخخ باشه مینا جان
من. ممنون عرفان جان حالا برگرد میخوام بغلت کنم، بی اینکه حرفی بزنه برگشت و بغلش کردم، از اینکه همه کارا رو من پیش میبردم در عذاب بودم، برای بار چندم ازش پرسیدم تو این رابطه رو چطوری دوست داری؟
گفت من هرجور تو بخوای خوشم،
گفتم ولی من تا همین حد راضیم و میخوام تو هم راضی از همخوابیم باشی،
گفتم ولی تو هم باید خواسته ای داشته باشی و همونطور که من جای بابات میخوامت تو هم منو مثل دوست دخترت بدون، از حرفم جا خورد و زبونش بند اومد، شروع کردم به دست کشیدن به سینش و تا شکم میبردم و به شکم که می‌رسیدم متوجه میشدم نفسش حبس میشد،
گفتم عرفان میخوام برگردم و ایندفعه تو بدنمو دست بکشی، سکوت کرد و مردد بود از تماسش با بدنم، ولی این خواسته خودم بود، برگشتم و جسارتمو بیشتر کردم گفتم قبل از اینکه بغلم کنی سوتینم رو باز کن، نمیدیدم عکس العملش رو ولی تن به خواستم داد و ناشیانه مشغول باز کردن سوتینم شد، و خودم کامل درآوردمش ازش خواستم بهم بچسبه خیلی کم بهم چسبید طوری که کیرش رو حس نکنم و دستش رو گذاشت روی پهلوم و با فاصله از شکمم نگه داشت، دیگه عصبی شدم از اینکه اقدامی نمی‌کرد، دستش رو گرفتم و خودمو کشوندم بغلش تا کیرش به باسنم خورد و کمرم به سینش،
به نشانه اعتراض گفت مامان!! گفتم اولا مینا دومن این منم که باید راضی باشم که هستم گفت ولی!!! گفتم ولی نداره میخوام توی بغلم عین ی مرد رفتار کنی و خواسته های همو بر طرف کنیم، دست معلقش رو گذاشتم روی سینم و نگه داشتم گفتم حالا هم تو بدنمو دست بکش و فک کن پیش دوست دخترتی،
عرفان. ولی تو مادرمی؟!
من. آره هستم ولی نه وقتی به هم احتیاج داریم حالا شروع کن و دستت رو بکش روی سینم، از اونجایی که همکاری نمی‌کرد خودم دستش رو روی بدنم میکشیدم،
آهی از سر همراهی نکردنش کشیدم و خودمو هول دادم عقب تا برگردم برگشت و رو به بالا شد رفتم و سینمو روی سینش گذاشتم و صورتمو روبروی صورتش گذاشتم توی این حالت بیشتر معذب شد و تو چشاش نگاه کردم گفتم عرفان تو چته؟ چرا یک ذره شیطنت در تو نیست؟
مظلومانه تو چشام نگاه کرد و گفت منظورت چیه از این حرفا و حرکات؟!
گفتم مگه نه اینکه تو مردی و من زن؟ گفت خوب، گفتم خوب میخوام تا زمانی که سروسامان میگیری کمبوداتت رو تامین کنم
عرفان. منظورت اینه منوتو رابطه داشته باشیم؟
من. آره چه اشکال داره؟
با پوزخندی از زیرم بلند شد و نشست گفت مامان کی اینقدر فرق کردی؟!!
منم دیگه از عکس العملش ترسیده بودم
گفتم اگه نمیخوای مشکلی نیست فقط برای این گفتم که بهت سخت نگذره
گفت یعنی به خاطر من حاضر شدی…؟
من. آره
بلند شد و لباساشو دستش گرفت و اتاقمو ترک کرد
من موندم و هزار استرس و علامت سوال
فردا بعد اینکه شوهرم و عرفان از خواب بیدار شدن منتظر بودم که عرفان به باباش بگه و خونه خراب بشم و این استرس رو کل روز داشتم و خودمو لعنت میکردم، دوباره موقع شام عرفان از اتاقش بیرون اومد و من استرسم بیشتر شد، ولی بعد شام رفت اتاقش و بیرون نیومد، شوهرم ساعت یک رفت سرویس و منم بعد چندی رفتم توی اتاقم و سعی می‌کردم بخوابم که اتاق باز شد، عرفان اومد جلو و کنار تختم موند و تیشرتش رو درآورد، من مبهوت بودم بعد شلوارش رو درآورد، کمی مکث کرد و دستش رو انداخت دور شورتش و کشید پایین و کیر راست شدشو انداخت بیرون و شورتش رو کامل درآورد، افتاد روی تختخواب و توی چشام نگاه کرد گفت آماده نمیشی مینا جون؟
صورتم گل انداخت و خیز برداشتم بوسش کردم و گفتم چشم عزیزم، در آنی لباسام رو درآوردم و رفتم نشستم روی شکمش و لباشو بوسیدم گفتم مرسی پسرم، گفت بگو عرفان، گفتم مرد من مرسی و لبامونو گذاشتیم روی هم و می‌خوردیم،
حالا که راضی شده بود میخواستم سنگ تمام بزارم با اینکه تجربه ای نداشتم خودمو پایین کشیدم و کیرش که اندازه کیر باباش بود ولی رنگش روشن تر بود رو توی دستم گرفتم و سرمو خم کردم تا براش بخورم، سرمو گرفت و نزاشت بخورم، فهمیدم تحمل دیدن این صحنه رو نداره، تفی سر کیرش انداختم و با دستم خوب مالوندم بهش و خودمو تنظیم کردم روی کیرش ودادمش داخل، با یکی دو بار بالا پایین کامل جا شد و دست چپمو ستون کردم روی سینش و بالا و پایین میکردم و نگاهش میکردم، چشماش دیگه شرمگین نبود و فقط مبهوت حرکات من بود دست راستش رو گرفتم و بلند کردم گذاشتم روی سینم اونم شروع کرد به ور رفتن با سینم، حالا که داشت لذت می‌برد ازش خواستم جابجا بشیم، سریع جابجا شدیم و افتاد روم و بعد از جا دادن کیرش خودشو رسوند به سینه هام و می‌خورد من که هنوز غافلگیر قبولی رابطه بودم میخواستم فقط اون تجربه کنه و توی همین فکرا شروع کردم به ادای حشری شدن درآوردن و میگفتم جوووون بکن میناتو بکن جرررم بده و آه کشیدن که بدون اینکه بگه خالی شد توی کسم
افتاد توی بغلم و شروع کرد به لب خوردن، کسم داغ شده بود از آب کیرش و میتونستم روی کونم سرازیر شدن اضافیشو حس کنم، بعد کمی لب خوردن، سرشو بلند کرد و گفت تو هم شدی؟ به دروغ گفتم آره.
خوشحال بودم که بلاخره منم موفق شدم داستان محارم خودمو داشته باشم

نوشته: مادر


👍 53
👎 22
137801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854983
2022-01-24 01:21:36 +0330 +0330

تاحالا از دید یه مادر نخونده بودم اینجور داستان رو.


854995
2022-01-24 01:41:57 +0330 +0330

خوشم نیامد ، شاید اگه بکم پسره دیوث تر بود حذاب تر میشد

6 ❤️

854996
2022-01-24 01:46:42 +0330 +0330

دهنت خودت سرویس کردی بابا😁😁
سوپری سر کوچه بهتر از خجالتت درمیومد🤣🤣🤣

2 ❤️

855128
2022-01-24 13:00:55 +0330 +0330

برای اولین باریه که در خصوص داستانی نظر میدم،ولی بنظرم رسید که چند نکته را ذکر کنم.
۱.بدون توجه به راست یا دروغ بودن داستان ،باید بگم یکی از بهترینه بهترینهای سایت بود.نگارش عالی،توصیف زمان و مکان عالی،توصیف کاراکترها عالی و …
۲.ابراز احساس بطرز بارز و چشمگیری در داستان حس میشود.
۳.شروع و روند موضوع داستان بر اساس شهوت نبود.
در نهایت به شما نگارنده محترم تبریک عرض میکنم و امیدوارم شاهد داستانهای دیگری از شما باشم.پاینده باشید.

5 ❤️

855167
2022-01-24 17:27:40 +0330 +0330

عالی بود مادر ، بازم بنویس لطفا

2 ❤️

855219
2022-01-24 22:29:03 +0330 +0330

نویسنده عزیزم عالی بودی و اولین بار هستش چنین مطلبی میخونم
وقتی نویسنده شروع به نوشتن میکنه مجبوره اسم و سن و سال شخص ها رو عوض کنه یا شغل ها رو که کسی از اطرافیان نبینه و متوجه نشه، به خاطر همین باید خیلی مواظب باشی سوتی ندی،
با اینکه زیبا بود ولی توی سن ازدواج و سن پسرت سوتی دادی امیدوارم پاینده باشید 👏👏👏👏👏

2 ❤️

855223
2022-01-24 23:04:43 +0330 +0330

بد نبود

1 ❤️

855247
2022-01-25 00:44:08 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

855327
2022-01-25 04:18:40 +0330 +0330

داستان احتمال زیاد با نکاتی که بچها گفتن دروغ بود ولی اگه بخواییم راست دروغ داستان حساب نکنیم خیلی داستان خوبی بود تا حالا داستان های که محارم بوده که البته مخالفم با محارم به دید مادر نخونده بودم همیشه پسر بود که داستات روایت میکرد و داستان تماما از دیدگاه اون بود یه کاملا یه دیده دیگه داشت که داستان تک و خاص میکنه عالی بود ادامه بده ولی محارم نباشه بهتره👍🏻

1 ❤️

855437
2022-01-25 17:50:05 +0330 +0330

من خوشم اومد خوب بود
مرسی

1 ❤️

856256
2022-01-29 09:16:27 +0330 +0330

داستان خوبی بود لایک کردم ولی چندتا مشکل داشت. یکی اینکه گفتی بیست و چهار سال از ازدواجتون میگذره و بعد گفتی عرفان بیست و پنج سالشه. دوم اینکه با گفتن اینکه وقتی تو بقلتم بهم نگو مامان و بهم نگو پسرم خرابش کردی اون حسی رو که داشت. سوم اینکه قسمت سکسش خیلی سطحی و بی هیجان و یخ بود و اصلا تحریک کنندش نکردی و همین که سکسو گفتی تمومش کردی.

1 ❤️

856620
2022-01-31 17:33:59 +0330 +0330

این داستان مادرِ جنده و پسر خام
سکس با محارم 👎

0 ❤️

856639
2022-01-31 19:41:42 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

856661
2022-01-31 22:48:44 +0330 +0330

پسرت 25 سالشه، چطوری تو 10 سال زندگی 25 ساله‌اش کردی 😂😂

0 ❤️

857610
2022-02-05 13:11:24 +0330 +0330

احتمالا وقتی براش نارنگی بردی بهش گفتی نائنگی می قولی؟ 😂

0 ❤️

857930
2022-02-07 10:09:15 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

863749
2022-03-13 01:40:34 +0330 +0330

کاملا یک پسر نوشته کار یه دختر نیست

0 ❤️

919087
2023-03-16 17:19:42 +0330 +0330

حداقل به اسم مادر احترام بذار.بجای مادر می نوشتی یک حشری.کیر الاغ تو دماغت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها