این داستان برای دختراست

1399/09/26

سلام اسم من الهامه ۱۹سالمه و اهل تهران هستم این داستانی که می خوام تعریف کن واقعی هست ومربوط به سال قبل میشه
من هیکل رو فرم وخوبی دارم چون ورزش کارم و بدنسازی و شنا میرم و کلی هم مدال دارم و تابستون هم مربی شنا و امداد غریق میشم
به دلیل قیافه و خیکل خوبم خیلی پسرا دنبالمن و بعضی به طور مستقیم و بعضی با یه واسطه بهم پیشنهاد دوستی میدن و من هم بعضی هارو قبول می میکنم
ولی از همون اول ملاحضه به کار بودم و نمی زاشتم دوست پسرام لمسم کنن دخترای که این داستانو میخونن میدونن که ما دخترا دنبال رابطه جنسی نیستم و می خوایم با کسی باشیم که دوستمون داشته باشه و عاشقمون باشه و کلی کنارش احساس امنیت کنیم و من این حسو فقط به یه نفر داشتم راستی نگفتم بهتو من از ۱۴سالگی وارد این کار شدم (یعنی دوس پسر داشتم)ولی از همون موقع من عاشق پسر خالم بودم واین شهوت نبود اون توی به شهر دیگه زندگی میکرد و کل دلخوشی من این بود تعطیلات برسه و ما بریم خونه مامان بزرگم که توی شهر ری بود بزیم و اونو ببینم اسمش سینا بود و یکسال هم از من کوچک تر بود ولی خیلی خوشگل بود انصافا به خودش میرسید قد بلند چار شونه شکم شیش تیکه سینه هایی کم موش مث انیمه های پورنی شده بود
مو ها وابرو های خرمایش هوش از سر هر دختری میبرد اون تک پسر بود سه تا خواهر داشت ازش بزرگتر بودن و ازدواج کرده بودن فامیلای مادرم از قدیمیای شهر ری هستن و رسم داریم که توی هر تعطیلات خونه آقاجون و عزیز باشیم
ولی سینا یه مشکل داشت عصاب منو خورد میکرد اون خیلی خیلی خنگ بود و اصلا مغزش کار نمی کرد یعنی هرچی بهش نخ میدادم نمیگرفت ولی من انقدر خاطر خواش بودم که نمیتونستم به کسی این ماجرارو نگم داداش من که ۲۳شالش رفیق جون جونی سیناست و آرایشگره و چون سینا خوش هیکله مدل داداشمه و تو اینستا گرام هم به عنوان مدل شناخته میشه
من اولین بار از عشقم به مریم دوستم گفتم مریم آی دی سینا رو ازم گرفت و گفت من یه امتحان میکنم ببینم اصن سینا دلش می خواد دوسپسر کسی بشه یانه یا شایدم خودش یه عشق داره منم قبول کردم
از تمام چت هاشون مریم اسکرین شات میگرفت برام میفرستاد از چتا شون فهمیدم که سینا دلش میخواد ولی تو رابطه برقرا کردن با جنس مخالف مشکل داره بعد به مریم گفتم
من باید چکار کنم گفت اون روش نمیشه که پا پیش بزاره و تو باید مجبورش کنی گفتم چطوری گفت باید یکاری کنی که حشرش بهش فشار بیاره
از اون ماجرا گذشت و من پشیمون شدم که آی دی سینا رو دادم به مریم و حرفاشو هم یادم رفت سینا تو اصفهان زندگی میکرد ولی با برادرم و بابام خیلی به طبیعت گردی علاقه داشت و هر چن وقت یکبار هم میود تهران بعد میرفتن شمال یا کوه یه مدت گذشت ومن تصمیم گرفتم انو فراموش کنم من هنوز مدرسه بودم و یادمه تابستون بود و داشتم برا کنکور میخوندم داداش و بابام رفته بودن بیرو و مامانم سر کار بود ساعت ۱۱ بود که زنگو زدن فکر کرذم بابام اینان که رفتم آیفونوبر دارم کدیدم سینا پشت دره یهو شوکه شدم قبل از اینکه درو باز کنم رفتم سریع یه آرایش سر پای کردم اومدم گوشی رو برداشتم گفتم سلام گفت سلام دختر خاله منم سینا گفتم بله شناختم بیا تو درو باز کردم با این تصمیم گرفته بودم فراموشش کنم ولی وقتی صداشو شنیدم نتونست خودمو کنترل کنم تا اومد تو دستم سمتش دراز کردم اون اولش تعجب کرد بعد دستمو گرفت منم رفم جلو با هش رو بوسی کردم وای خیلی وقت بود که تا این حد بهش نزدیک نشد بودم اون موقع شانزده سالش بود و فقط رو چونش ریش داشت و یه ادکلون خوش بو هم زده بود که خیلی خواستنی شده
سینا اومد داخل رو مبل نشست و من رفتم تو اتاق و یاد حرف مریم افتادم که باید حشریش کنم رفتم یه لباسی پوشیدم که موقع ورزش میپوشیدم که سینه و باسنم تو چش باشه و بعد رفتم یه چای به سینا دادم و پیشش نشستم و خواستم سر صحبتو باز کنم گفتم سینا تو ورزش میکنی؟ گفت آره گفتم چه ورزشی؟ گفت بدن سازی و رزمی هم بلدم گفتم بدن سازی رو بلدی گفت آره گفتم میخوا چنتا حرکت برای سینه یادت بدم گفت آره بگو رفتم نزدیکترش گفتم میشه به سینت دست بزنم یه نگاه کرد بعد گفت باشه تا دست زدم به سینش سرشو انداخت پاین روش نمیشود بهم نگاه کنه منم یکم دست زدم گفتم تو که رو فرمی ولی یادت میدم که زنگ درو زدن بابام و داداشم اومدن بالا و منم بیخیال شدم سینا هم چیزی نگفت داشتن برنامه میریختن که برن شمال بابام از طرف شرکتش یه هتل جور کرده بود ما از این مسافرتا زیاد داشتیم
خلاصه من داشتم بابامو فحش میدادم که چرا بد موقه مزاحم شدن.
بعد رفتم تو حالو بهشون گفتم غذا رو بکشم بابام گفت بکش بعد مامانم اومد به بابام اسرار کرد ما روهم باید با خودت ببری بابا هم قبول کرد وقتی فهمیدم که قراره با سینا برم مسافرت خیلی خوشحال شدم کل روز داشتم سینارو تو مسافرت تصور میکردم مه دارم سینه و شکمشو لیس میزنم ت اینکه شب شود ساعت سه بود و همه خواب بودن رفتم در یخچال که آب بخورم که دیدم سینا رو مبل خوابه یهو شهوتی شدم و مث کسی که بعد از چند مدت گرسنگی یه غذای خوشمزه پیدا کردن یواش یواش رفتم نزدیک دیدم که خوابه اول بازو و ساعد شو که پر رگ ها بیرون زده بود لمس کردم بعد یه بوس روی دستش کاشتم بعد که مطمعن شدم خوابش سنگینه از پایین تیشرتسو دادم بالا و شیش تیکه شو دید زدم چه بدنی داشت انگار پوستش از ملافه گرم بود تا نیم ساعت شکمشو لیس زدم و بعد رفتم خوابیدم صبح زود تر از همه بیدار شدم رفتم حموم بعد لباس پشیدوم وسایلمو جم کردم و حرکت کردیم تو ماشین کنار سینا نشستم کرم ریزی کردم چون سینا از من کوچکتر بود کسی بهم شک نمیکرد بعد خودمو زدم ب خواب و سروم گذاشتم رو شونش انقد آرامش بخش بود که خوابم برد و رسیدیم تو هتل برا سینا و حسین (داداشم)اتاق جدا گرفتن و من انداختن کنار بابا و مامان کسل کنندم بعد یه مدت تحمل کردن حرفای عاشقانه بابا و مامان رفتم تو اتاق سینا اینا دیدم دارن باهم فیلم میببنن سینا کنار داداشم پرو تر بود هی به حسین میگفت زود باش بریم بیرون فیلمو که تو خونه هم میتونی ببینی حسین گفت کجا بریم سینا گفت حد اقل با ماشین بریم این اطرافو بگردیم.

نوشته: الهام


👍 4
👎 9
28101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781924
2020-12-16 00:44:48 +0330 +0330

امداد غریق‌تو گاییدم داداش

6 ❤️

781935
2020-12-16 01:13:07 +0330 +0330

مثل دایی رمضون تو داستان «همسرم الهام و اشتباه من»
گاییدمت الهام با این داستانت.

1 ❤️

781936
2020-12-16 01:13:13 +0330 +0330

لطفا از طرف ما دخترا گه نخور
دیختیرا دینبال ریبیطه جینسی نیستن

9 ❤️

781941
2020-12-16 01:40:00 +0330 +0330

خیکل؟
دیگه نخوندم
معلومه داستانت حقیقیه!
از بی سوادی ت پی بردم
اجاق گاز پنج شعله ی روشن، حواله ت بادا

3 ❤️

781978
2020-12-16 08:47:43 +0330 +0330

کم مونده بود بگی سینا منو ترد ولی بیدار نشد🤣

2 ❤️

782032
2020-12-16 15:37:40 +0330 +0330

ای رینمه تو داشتانت

0 ❤️

782188
2020-12-17 15:42:11 +0330 +0330

کصشعر😐😐
مجبور نیستی بنویسی کونی😐

1 ❤️

782725
2020-12-21 23:57:39 +0330 +0330

میتونم بهت بگم کمتر گه بخور یکم هم به فکر سلامتیت باش

1 ❤️