این شورت مال کیه؟ (۴ و پایانی)

1400/11/22

...قسمت قبل

محسن سارا رو از پشت محکم گرفته بود و به زور می خواست از کون بکنه، سارا جیغ زد.نمیتونستم بی تفاوت باشم
من: محسن ولش کن نمی خواد دیگه
محسن : خفه بابا حق منه الان بکنمش
سارا یه جیغ محکم کشید،حمید بهشون نزدیکتر بود، رفت و سعی کرد سارا رو نجات بده که محسن محکم هولش داد و خورد زمین،ناخودآگاه رفتم سمت محسن یه مشت محکم کوبیدم رو صورتش

قسمت چهارم
محسن با مشت من صورتش ۹۰درجه چرخید،انتظار داشتم اونم بخواد به طرفم حمله کنه ولی فقط منو هول داد،اونقدر قوی بود که با هول دادنش دو سه متری رفتم عقب،از شانسم پام خورد به میر و زمین خوردم.جالب اینجا بود بجای دعوا با من،رفت سمت سارا تا دوباره بهش تجاوز کنه،دیگه دیونه شدم رفتم یه مشت دیگه زدم تو دهنش و بهش فرصت ندادم گلوشو محکم فشار دادم واقعا می خواستم خفه اش کنم که اومدن جدامون کردن ،حسن و شهرام ،محسنو گرفتن، راحله ،سارا رو که وحشت کرده بود،بغل کرد،مارال گریه میکرد وداشت سر محسن داد میزد و بهش فحش میداد
مارال :کثافت گند زدی به زندگیم حالا هم اینجا آبرومو بردی کسکش
حمید: حسن آقا شما هم بی تقصیر نیستی،اگه می‌دونی طرفت بی جنبه است چرا همچین مهمونی رو دعوت می کنی؟
محسن که مستی از سرش پریده بود انگار تازه فهمیده بود چی کار کرده، یه دستمال کاغذی برداشت و صورت خونیش رو پاک کرد ،شهرام برای اینکه درگیری دوباره شروع نشه،محسن رو برد به یکی از اتاق ها…

حیف شب به اون قشنگی که یه بی جنبه خرابش کرد!!!
موقع برگشت سارا یه کلمه هم باهام حرف نزد و یکسره اشک می‌ریخت.وقتی رسوندمش خونه اش هم حتی یه خداحافظم نگفت…

دو ماه بعد
روزهای تکراری پشت سر هم میرفتن و میومدن، تو این مدت فقط یکی دو بار با حمید و مونا چت کرده بودم.مونا حامله با بود و کلا از این فازهای فانتزی درآمده بودن.
سارا منو کلا بلاک کرده بود،یه بار رفتم خونه اش،که از پشت آیفون گفت اگه یه بارم برم اونجا به پلیس زنگ میزنه!!منم کلا بیخیالش شدم،برگشتم به زندگی عادیم که چند تا لک و خال شبیه گل کلم ،که چند سانتی متر پایین تر از نافم در آمده بود زندگیمو خراب کرد.وقتی رفتم پیش دکتر پوست،بهم گفت اینا زیگیل تناسلی هستن و از رابطه جنسی منتقل میشن.متاسفانه این ویروس به مهنازم انتقال پیدا کرده بود و این شد که مهناز بهم شک کرد،دیگه زن سابق نبود،هر روز باهم دعوا میکرد و می‌گفت تو بهم خیانت کردی که این زیگیل ها درآمده. بهش میگفتم از بیمارستان و بیمارها گرفتم ولی قبول نمی‌کرد. وقتی میرفتم دستشویی یا حموم گوشیمو چک میکرد ولی هیچ چی پیدا نمی‌کرد تا اینکه اون شنبه سیاه رفتم خونه!!!
وقتی رسیدم خونه مهناز رو مبل نشسته بود ،از قرمزی چشم هاش معلوم بود که خیلی گریه کرده
-مهناز چی شده؟
+بگو چی نشده؟؟؟نامرد حق من این بود؟؟؟
-چی میگی؟؟چی شده؟؟؟
+من چی میگم؟؟؟اینا چی میگن؟؟
چند صفحه پرینت صورت حساب بانکی رو پرت کرد سمتم…
ماجرا از این قرار بود که مهناز از طریق یکی از مشتری هاش که کارمند بانک بوده،پرینت حساب منو درمیاره و از اونجا متوجه واریزی های من به سارا میشه،و دوستش شماره تلفن سارا رو به مهناز میده و تماسی که مهناز با سارا میگیره،سارا هم نامردی نمی کنه همه چی رو سیر تا پیاز براش تعریف می کنه
دیگه کار من تموم بود .هیچ چی نداشتم بهش بگم بگم.مهناز در حالی که صداش می‌لرزید و اشک از گوشه چشم هاش سرازیر شده بود زول زد تو چشم هام و با یه صدایی که با غم و خشم ترکیب شده بود سرم داد کشید
-خیلی نامردی رامین من با همه خوبی و بدی هات ساختم،زنت بودم.من برات همه کار کردم.چطور دلت اومد…
+مهناز باور کن پشیمونم قول میدم جبران کنم،من تو رو با هیچ کس و هیچ چیز عوض نمی کنم.بهم فرصت بده
-هیچ‌چی نگو رامین .هیچ چی نگو
مهناز اون روز از خونه رفت و به تلفن هاش جواب نداد.همون شب ،همکارش نگین بهم پیام داد که رفته پیشش و فعلا اونجا میمونه
زندگیم زهر مار شده بود،نه شب داشتم نه روز ،شماره منو بلاک کرده بود،کارم این بود بهش پیام بدم بگم گه خوردم ،دارم زجر می کشم برگرد سر خونه زندگیت.بخدا جبران می کنم…
چند بار رفتم دم در سالن ببینمش که اصلا تو صورتمم نگاه نمی کرد
روزها همینطور غمگین و سرد سپری می‌شد،هر لحظه منتظر بودم دادخواست طلاق و احضاریه دادگاه برام بیاد ولی نمیومد،دمش گرم که به فامیل و دوست آشنا چیزی نمیگفت ، وگرنه هر کسی میدید توف هم تو صورتم نمی انداخت. تا اینکه یه روز خودش بهم زنگ زد
-الو جانم مهناز؟
+کجایی؟
-دارم میرم خونه
+بیا یجا ببینمت.باهات کار دارم
-باشه هر جا بگی میام.اصلا بیا خونه حرف بزنیم
+نه اول باهات حرف بزنم بعد میام
با این حرفش انگار دوباره دنیا رو بهم داده بودن.یه نفس راحت کشیدم
-باشه قربونت برم آدرس بده بیام
+بیا همون کافه نزدیک سالن که قبلاً می‌رفتیم
سریع رفتم خونه لباس هامو عوض کردم،یه دسته گل خریدم رفتم کافه. زودتر از من رسیده بود ‌،سر میز آخری کافه نشسته بود، وقتی دیدمش مثل گل رزی بود که پژمرده شده،صورت لاغر و چشم های به گود افتاده اش نشون میداد روزهای خیلی بدی رو گذرونده . نشستم رو صندلی رو به روش ،دسته گل رو که بهش دادم اصلا نگاه نکرد و گذاشت کنار میز. بهم خیره شد.هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد،آروم آروم اشک از چشم هاش سرازیر شد و با خط چشمش مخلوط شد و از گونه های سرازیر شد
-مهناز ؟؟عزیزم بس کن!!!من یه غلطی کردم .بخدا دارم هر لحظه میمیرم و زنده میشم .تموم کن بیا سر خونه زندگیت.همه چی رو مثل گذشته می کنم،حتی بهتر از اون
+آخه… من…
-تو رو خدا تموم کن این کاووس لعنتی رو.هر کاری بگی می کنم
یه نفس عمیق کشید و خیلی جدی تو صورتم نگاه کرد
+هر کاری؟؟
-اره هر کاری، فقط تو بیا خونه
ساکت شد و چند لحظه فقط بهم زول زد
+باشه میام خونه ولی شرط داره
-جونم بگو عزیزم.هر چی بگی قبوله
این بار سرشو انداخت پایین و به دسته گل نگاه کرد
+می‌دونی تو این چند سال چند تا پسر و مرد رنگارنگ بهم پیشنهاد داده،منم همون جا بهشون نه گفتم؟؟؟
-معلومه خانمی مثل تو بهش پیشنهاد میدن و تو اونقدر بامعرفتی که خیانت نمی کنی…
خیلی عصبانی بهم نگاه کرد
+آره من احمق همه شونو رد کردم ولی به تو خیانت نکردم و نمی کنم.ولی تو باید تنبیه بشی
دلهره به جونم افتاد
-می خوای چی کار کنم مهناز؟
+تو کاری نمی کنی.تو فقط می‌شینی نگاه می کنی. منم که این بار با یکی دیگه می خوابم ولی جلوی خودت
فشارم افتاد دیگه هیچ چی جز صدای مهناز و صدای قلبم نمیشنیدم
-مهناز چی میگی؟؟
+من یکی رو پیدا می کنم تو خونه خودمون باهاش سکس میکنم تو هم می‌شینی نگاه می کنی.اونوقت یک به یک میشیم،بعد برمیگردم سر خونه زندگیم!!!-چی میگی؟؟؟یعنی چی این حرفا؟؟؟
+فکراتو بکن بهم جواب بده
اینو گفت و پاشد رفت
دوباره من موندم و تنهایی و دلهره. از کافه که بیرون اومدم نمی‌دونستم اصلا کجام؟؟شاید ۱ساعت همینجوری تو خیابونا چرخیدم.همش سیگار میکشیدم و دنیا داشت دور سرم می‌چرخید. این چه تصمیمی بود آخه مهناز؟؟؟
دو روز مرخصی گرفتم،تو اون دو روز فقط واسه. خواب میرفتم خونه،همش تو خیابون ها و پارک ها بودم و به اتفاق های که افتاده بود یا قرار بود بیوفته فکر می کردم. دیگه مغزم داشت از جاش میترکید. بیشتر از این نمی‌تونستم تو برزخ ذهنم بمونم ،گوشی رو برداشتم یه تکست به مهناز فرستادم
-باشه قبول . بهم خبر بده کی میای، خونه باشم

سه روز بعد
ساعت ۹ شب شد،قبلش شاید ۱۰ پیک ویسکی خوردم و حسابی مست کردم که تو حالت عادی نباشم و این چند ساعت ،بعدها زیاد تا خاطرم نمونه .دستگیره در چرخید و در باز شد،انتظار نداشتم این صحنه رو ببینم،مهناز یکی نه،دو تا پسر با خودش آورده بود. یکیشون قد بلند و ورزشکاری بود و اون یکی لاغر،هر دوتاشون شاید ۲۰ سالشونم نمیشد. یه نگاه عاقل اندر سفیه با چاشنی تمسخر و دلسوزی به من کردن و بهم سلام کردن، منم در حالی که مسخ و گنگ بودم با حرکت سرم جوابشونو دادم
-بچه ها معرفی می کنم آقا رامین،شوهر من هستن،قراره خوش گذرونی ما رو تماشا کنن
پسر لاغره که اسمش محمد بود،با رندی گفت:آقا رامین یه کاری می کنیم بهت خیلی خوش بگذره
اون یکی پسر که افشین بود اونم نتونست ساکت بمونه و‌متلکشو بارم کرد: آقا من شما رو درک می کنم،قبلا هم با زوج ها رابطه داشتم،من به حس بیغیرتی شما احترام میزارم
دیگه داشتم دیونه میشدم
-مهناز بگو با من کاری نداشته باشن.کارتونو بکنین . تموم
+پسرها گفتم که ولش کنین انگار اونجا نیست، حالا بیاین ببینم چی کارا بلدین
رفتم رو صندلی کنار پنجره نشستم.مهناز مانتوشو درآورد، یه تاپ سفید و شلوار جین تنش بود،افشین از پشت بهش چسبید و دستاشو گذاشت رو سینه هاش،محمد هم اومد جلوش ازش لب گرفت،محمد ،دکمه های شلوار مهنازو باز کرد و دستشو کرد تو شورتش،افشینم در حالی که داشت گردنشو مک میزد دستاشو از زیر تاپ برد سمت سینه هاش،مهناز شروع کرد آروم ناله کردن، بعد گفت بشینین براتون ساک بزنم، دو تایی نشستن رو مبل سه نفره و کیرهای سیخ شده شون رو درآوردن،مهناز با حوصله براشون ساک زد ،پسرها چشاشونو بسته بودن و از لب های زن شوهرداری که مفت که گیرشون اومده بود نهایت لذتو میبردن، بعد که از ساک سیر شدن، سه تاشون باهم لخت شدن،مهناز بهشون کاندوم داد. من گیج بودم چیزی که می‌دیدم رو باور نمی کردم،با دیدن بدن لخت سه نفر جلوم کیرم تکون خورد و داشتم تحریک میشدم,انگار نه انگار که اون زنی که وسط دو تا پسر ساندویچ شده ،همسرمه!!!
مهناز رو فرش دراز کشید ،محمدم روش خوابید و شروع کرد تلمبه زدن،آه و ناله مهناز شروع شد،بعد به فرموده آقا محمد داگی شد و رفت پشتش شروع کرد محکم به تقه زدن و چند وقت یه بار یه کشیده میکوبید رو کون مهناز،تو اون حالت افشین نشست جلو صورت مهناز ،کیرشو گذاشت تو دهنش، بعد دراز کشید و مهناز خوابید روش، محمد تو حالتیکه کیر افشین تو کسش بود ،می خواست از کون بکنه که مهناز بهش اجازه نداد. مهناز رو کیر افشین سوار شد و اونقدر سریع بالا پایین کرد که افشین ارضا شد،بعد محمد ازش خواست که رو مبل بشینه، پاهای مهناز رو باز کرد و ایستاده کیرشو کرد تو کوسش،صدای شالاپ شولوپ برخورد پاهاشون خونه رو پر کرده بود
محمد :میزاری آبمو بریزم رو صورتت؟؟
مهناز: بریز
محمد کاندوم رو از کیرش درآورد دوباره کرد تو کوسش چند بار محکم تلمبه زد، بعد کیرشو درآورد ،گرفت گذاشت رو لب های مهناز و با یه داد زدن آبشو ریخت رو صورت زنم…
مهناز رفت دستشویی و پسرها رو زمین ولو شده بودن،محمد مات و مبهوت داشت بهم نگاه میکرد،به نظرم دلش به حالم می‌سوخت.مهناز اومد
-مرسی پسرا،خیلی خوش گذشت دیگه پاشین برین،میبینمتون…

جلوی در از هم روبوسی کردن و رفتن.مهناز در حد یه نیم نگاه به منی که تو اون مدت ساکت بودم کرد و رفت تو اتاقش در و قفل کرد…

ساعت۷ صبح از خواب بیدار شدم ،سرگیجه های بدی داشتم .تازه یادم افتاد دیشب چی شده و چه بلایی سرم اومده، هنوز نمی‌تونستم هضم کنم این اتفاق ها واقعا اتفاق افتاده ؟؟؟چقدر دوست داشتم یه خواب باشه ولی واقعیت بود. رفتم در اتاق مهناز رو باز کنم که قفل بود،چند بار در زدم
مهناز : رامین می خوام بخوابممممم
یه لیوان شیر خوردم رفتم سر کارم. اون روز سر کار با هیچ کس حرف نزدم. مقصر خودم بودم،همه این ذلتی که دیشب کشیدم تقصیر خودم بود،نمیتونستم دیگه خودمو کنترل کنم،رفتم دستشویی اورژانس و شاید نیم ساعت گریه کردم. شیفتم که تموم شد و داشتم برمیگشتم خونه،نمی‌دونستم وقتی مهنازو تو خونه ببینم بهش چی بگم؟؟؟ شاید فقط زمان باعث می‌شد این کابوس وحشتناکو فراموش کنم!!! وارد خونه که شدم مهناز تو پذیرایی و آشپزخانه نبود،رفتم اتاقش اونجا هم نبود.دلشوره گرفتم.کمدش رو باز کردم خالی بود،سریع بهش زنگ زدم،دوباره بلاکم کرده بود،از خونه بهش زنگ زدم رد تماس داد.دنیا داشت رو سرم می چرخید تو اون لحظه یه پیامک از مهناز اومد
-رامین فکر نکن می خواستم انتقام بگیرم و بعد برم.ولی امروز از صبح همش تو فکر بودم.دیگه این زندگی،زندگی نمیشه.ما دیگه نمی‌تونیم مثل سابق باشیم.من ازت هیچ چی نمی خوام.فقط همکاری کن زودتر طلاق بگیریم تموم شه.مرسی

شش ماه بعد:
تازه داشتم به خونه جدیدم عادت میکردم. روانشناسم بهم گفته بود از هر چی که منو یاد خاطرات گذشته می اندازه ،تا اونجایی که میشه دوری کنم،زندگی مجردی خوبی ها و بدی های خودشو داشت، مسئولیت کمتر و دردسر کمتر!!!ولی به شب هایی که تنها میموندم نمی ارزید، تو این چند ماه همدمم فقط سیگارو و مشروبم بود
بعد باشگاه،رفتم استخر، استخر یکم حالمو جا آورد.یه لحظه یادم افتاد این استخر،نزدیک خیابونی هست که سالن مهناز اونجاست.واقعا دلتنگش بودم،فقط می خواستم از دور ببینمش،همین برام کافی بود.به فاصله چند ماشین نزدیک سالن،پارک کردم و نشستم تو ماشین.نزدیک ساعت ۶ بود یه سانتافه جلوی من پارک کرد،بخاطر اینکه بتونم مهناز رو وقتی از سالن میاد بیرون،ببینم ،دو سه متری دنده عقب رفتم که خوردم به ماشین عقبی،یه پسر جوون با موهای تراشیده شده که هر دو دستش و گردنش خالکوبی بود از یه ۲۰۶ پیاده شد،اومد به سپر ماشینش نگاه کرد وقتی دید هیچ چی نشده دوباره رفت تو ماشینش نشست ،از اون پسر معذرت خواهی کردم و نشستم تو ماشینم . همون لحظه یه خانم از سالن اومد بیرون،نزدیکتر که شد شناختمش،این مهناز من بود که شلوار چرمی براق و مانتو جلو باز با یه تاپ که خط سینه اش دیده میشد.موهای شرابی و آرایش غلیظ اصلا بهش نمیومد.داشت میومد سمت من،بنظرم منو دید،یه لبخند زد،فکر کردم می خواد بیاد بشینه تو ماشینم،ولی از کنار ماشینم رد شد و نشست تو ۲۰۶ پشت سرم…

پایان…

من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

نوشته: نوشته: جبر جغرافیا


👍 56
👎 4
98101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858537
2022-02-11 01:48:30 +0330 +0330

عالی بود

2 ❤️

858558
2022-02-11 02:38:33 +0330 +0330
E.o

🤔🤔😶😶

1 ❤️

858562
2022-02-11 02:41:09 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

858575
2022-02-11 03:25:09 +0330 +0330

لامصب اون زیگیله رو به همه دادی دیگه 😁

2 ❤️

858602
2022-02-11 09:38:49 +0330 +0330

ملت کتاب نمیخونن

درس مدرسشون نمیخونن

میان این کسشعر ها رو میخوندد بعد کامنت هم‌میزارن

عااااالی

چقدر خر هستید

3 ❤️

858607
2022-02-11 10:31:25 +0330 +0330

Kinzen
مشخصه شما خودت اهل قلم و مطالعه هستی واسه خودت ادیب و فاضلی هستی
میخوندد؟؟؟!!!
کسخول

4 ❤️

858626
2022-02-11 14:19:23 +0330 +0330

انتظار این پایان واقعا نداشتم خیلی ناراحت شدم ولی حس کردم میخوای واقعیت های بعد این اتفاقات رو بگی قلمت هم حرف نداشت امیدوارم در آینده از داستانات فیض ببریم ولی این مهناز هم مثل شوهرش شناگر ماهری بود فقط میشه گفت منتظر فرصت بود

6 ❤️

858628
2022-02-11 14:49:27 +0330 +0330

🚬🚬🚬

0 ❤️

858631
2022-02-11 15:32:23 +0330 +0330

ریدم تو این داستان ابکی که ذهن بیمار یه جقی نوشته هرچی جقی بدیخت هست که گدایی سکس میکنه تعریف کرده خاک تو سرتون هرچی این اخوندها برین به سر این جقی ها کمه

1 ❤️

858632
2022-02-11 16:07:30 +0330 +0330

پایان خوبی داشت. قلم خوبی داری. امیدوارم بازم از داستانهات بهره ببریم.
شخصیت مهناز برام جالب بود و کاری که کرد هم جالب بود. نتونست تحمل کنه که یک طرفه بازنده باشه بعد از تجربه فهمید تازه اون وضعیت خوبه بوده.

2 ❤️

858635
2022-02-11 16:43:24 +0330 +0330

Kinzen
کُسمغز اینجا چه میکنی ؟
پروفسور سکس نمیکنه ؟ جلق نمیزنه؟
چقدر امثال تو گاوَن آخه.
تو خوشت نیومد چرا افاضات پِهِن شُتُریت رو اینجا وِل میدی آخه؟
من به دو زبان صحبت میکنم و از هر دوتاش هم داستان سکسی میخونم و به جرأت میگم که بعضی از بروبچه هایی که اینجا مینویسن قلم بسیار قوی دارن به طوری که اگه الاغ هایی مثل تو سردمدار نبودن چه بسا میشد ازمیان همین داستان ها فیلمنامه هم درآورد.
دفع دیگه دیس کُن برو و اضافه نخور…

5 ❤️

858655
2022-02-11 23:34:50 +0330 +0330

کص صورتی و تنگ دارم هرکی خواست زنگ بزنه فقط
09105543052

0 ❤️

858787
2022-02-12 16:21:10 +0330 +0330

سلام اولین نظرم توی یه داستان هست
شاید داستانت فقط داستان باشه نه واقعیت ولی
بنظرم کاملا تاثیر گذار و خوب بود
من اعتقاد دارم که هر کس خیانت می‌کنه حتما باید دلهره خیانت شدن بهش رو داشته باشه دیر یا زود همسرش نشد دخترش یا خواهرش یا هر ناموسی
شاید همینطوری که بقیه دارن ما رو به پاکی نگاه میکنند ولی واقعیت ندارد ما هم داریم اشتباه میکنیم

2 ❤️

858804
2022-02-12 22:13:06 +0330 +0330

واقعا با این داستان ناراحت شدم امیدوارم واقعی نباشه اگرم واقعی بود به نظر من تقصیر کار مهناز بود چرا؟چون جلو چش کسی که دوسش داشت ۲ تا پسر اورد گاییندنش ولی این اقا برا این که زنش نبره تو ضبدری رفته جنده برده با خدش که زنشم نفهمه درسته خیانت مرده ولی مهناز خیلی آدم لاشی بود و گفت تا حالا خیانت نکردم تنگ بازی بود اگه نکرده بوده هیچ وقت دلش راضی نمیشد کیر ۲ تا پسر دیگه رو جلو شوهرش با دل جون بخوره اگه جای شوهرش بودم تو این حالت ازش فیلم میگرفتم تا هم مادر مهنازو بگام هم اون دوتا پسر مهناز مدرک فیزیکی از شوهرش نداشت ولی شوهرش میتونست داشته باشه حداقل برای روز مبادا کلا خیلی ناراحت شدم از این داستان بعد یسری کسمغز جقی میان با همچین داستانای جق میزنن من جوری نوشتم انگار تقصیر مهناز بوده ولی خب شوهرشم گناه کار بوده سارا هم خیلی نامردی کرد هم حمید هم دوس پسرش ازش دفاع کردن ولی بازم این کارو کرد

1 ❤️

858805
2022-02-12 22:15:33 +0330 +0330

فک نمیکنم کسی که تو زندگیش همچبن ضربه ای خورده باشه بیاد اینجا تعریفش کنه احتمالا داستان ساخت ذهن بوده

1 ❤️

859192
2022-02-14 23:22:28 +0330 +0330

من نفهمیدم چرا ناراحتی رفت ک رفت صدتا دیگه.مال منم رفت ی هفته بعد اسمشم یادم رفت.

0 ❤️

859277
2022-02-15 08:32:56 +0330 +0330

One wow three
عزیز،اگه یادت رفته بود الان احساسی نمیشدی کامنت بزاری!!!تازه تو پروفایلت ،تاپیک زدی بغل می خوام…
رفیق،من این دردو کشیدم شاید کمرنگ بشه ولی نمیره لامصب

0 ❤️

859544
2022-02-16 18:08:59 +0330 +0330

اولا داستان بد نبود جغرافی
ولی کلا خیانت و دادن و کردن خوب نیست اگه اهل دادن و کردنی ازدواج نکن آقا خانم و بهترین کار هم طلاق بود و خلاص
حالا مرد تنهای ماهم بره عبرت بگیره و به زندگی خودش برسه و اگه بازم تنوع دوست داره مجرد بمونه خلاص
ماهم خلاص ملت بدبختم از دست ملاها خلاص
مگه میشه مگه داریم 👍

2 ❤️

859622
2022-02-17 02:28:34 +0330 +0330

اینم حاصل سایبری های نظام
البته اونقدر ناشیانی بوده که سعی کرده با دست گذاشتن روی غیرت فانتزی های سکسی رو بد نشون بده
کورخوندی اقا جامعه ایران پرقدرت به سمت عملی کردن فانتزی ها پیش میره تا جای که ضربدری شده جز رسوم شب نشینی ها

0 ❤️

860348
2022-02-21 13:43:58 +0330 +0330

شاید یکی از تاثیر گذارترین داستان های عمرم بود…
ممنونم ازت که با قلمت درس های زیادی به ما دادی♥️

1 ❤️

860499
2022-02-22 10:33:09 +0330 +0330

واقعا داستان عجیب و جالبی بود
شاید از معدود داستان هایی که ارزش خوندن رو داشت
روند داستان خیلی قوی بود و آخرش هم خیلی جذاب تموم شد
هرچند جاهایی خیلی تخیلی شد ولی یه جاهایی هم کاملا احساس می کردم واقعیه!
👍 👍 👍

1 ❤️

866282
2022-03-30 16:25:09 +0430 +0430

من خیلی حوصله کامنت دادن نیستم فقط خاستم بگم ای کاشکی همه قسمت های ان داستان پرینت گرفته بشه و بدن دست این مشاورا و روانشناسا و هرکس رو میشناختن که تمایل به سکس گروهی داره این داستانو بدن بخونه که به اخر و عاقبتش قشنگ پی ببره، اتفاقا چون نویسنده قلم زیبایی داره هر کس شروعش کنه تا اخر میخونتش

1 ❤️

866796
2022-04-03 02:40:36 +0430 +0430

فوق العاده و تاثیرگذار به شدت

واقعا لذت بردم
قلمت بی نقص بود
توصیفات و فضا سازی خیلی خوب
جزئيات صحنه های سکسی عالی و قابل تصور

ولی هیچکدوم اینا واسه من مهم نبود ک بیام بعد پانزده سال داستان خوندن، کامنت بزارم

تو با داستانت کاری کردی که هر کسی حتا یه ثانیه هم به ضربدری و خیانت وسوسه شده به شدت به فکر فرو بره

مطمئن باش کلی زندگی رو نجات دادی

دمت گرم

1 ❤️

868097
2022-04-10 14:14:50 +0430 +0430

انتقام بود…مطمئنم انتقام بود که از رامین گرفت…
عالی بود
بازم برامون بنویس

1 ❤️

877787
2022-06-05 05:40:58 +0430 +0430

داستان بی نظیزی بود مدت ها بود داستان قشنگ ندیده بودم اینجا

1 ❤️

962838
2023-12-18 16:12:15 +0330 +0330

باحال بودا الکی دارکش کردی.ما چندساله موازی لز ضربدری و تریسام داریم ولی کنترلش کردیم و هیچ مشکلی نداریم

1 ❤️