ای یار با شهامت

1400/08/15

ای یار با شهامت بگو تو از جنابت
انزال اول منی آمده بعد از مَذی
انزال دوم وَذی سیخی شود منقضی
انزال سوم بول است اَلشاشُ مِن شوشول است
انزال چهارم وَدی با استبرا آیَدی
ای یار با تمنّا بگو تو از استمنا

نفسم به شماره می‌‌افتاد وقتی نگاش می‌کردم. قلبم تندتند می‌زد و دهنم خشک می‌شد. نمی‌دونستم به رون‌های کلفتش زل بزنم یا به چشم و ابروی کشیده‌اش. شبها که بش فکر می‌کردم، کیرم به احترامش پا می‌شد، عشق و عاشقی رو می‌فهمید، اهل تف کن و دررو نبود. روش دمر میخوابیدم و به اون فکر می‌کردم به لباش و ناز نگاش. کیرم هی کلفت‌تر می‌شد و دستم رو می‌بردم زیرم و تخمام رو تو مشتم می‌گرفتم.

… حَیَّ عَلَی الصَّلاةِ حَیَّ عَلَی الصَّلاة …
بعد نماز صبح می‌رفتم سر زمین و کتری رو می‌ذاشتم رو آتیش و سهم آب رو ول می‌کردم تو زمین. یه روز دو ساعت مونده به صلات ظهر دیدم از دور داره می‌آد طرف زمین. چند تا نفس عمیق کشیدم. نه من حریف این قلبم نمی‌شم، بس که تند می‌زنه. کیرم سهم خونش رو می‌خواد. تا آبش نیاد و آبروم رو نبره ول کن نیست.

ز دست دیده و دول هر دو فریاد، که هرچه دیده بیند دول کند باد.

گفت: خرت رو می‌فروشی؟
-گفتم اومدی بگی خرت به چند! نه اینکه خرت به چند؟
-حالا با خرت چند چندی؟
-چند و چون خر من رو برا چی می‌خوای؟
-خرت چنده بی چون و چرا؟
-چرا چون خرم گذاشتی نامسلمون؟
-چون خر!؟
-خودت رو به اون راه نزن. کون خرم گذاشتی و می‌خوای حیوان موطوئه یا همین خر کونده رو ببری نفی بلد کنی و بفروشی. حرف من نیست امام خمینی گفته.
-بی خیال بابا نخواستیم.
-بی خیار زن نمیدن. نگفتی کیرت مشمشه بگیره جواب تخمات رو چی می‌دی؟
-می‌گم به امام من کون خرت نذاشتم!
-بذار ببینم.

یه قدم رفتم جلو و یه هو شورت و شلوارش را با هم کشیدم، پایین یا اَبَلفضل! ترسید و رفت عقب و داشت می‌افتاد، که پریدم دو
زانو رو زمین و دو دستی رونهای کلفتش رو سفت گرفتم. کیر و خایش خورد تو صورتم.
چقدر به یاد این پر و پاچه من جلق زدم عمراً اگه ول کنم. خایه‌هاش رو با لبام سفت گرفتم و میک می‌زدم. کیرش پا شد و مثل برف‌پاک‌کن جلو چشام تکون می‌خورد. تخمها رو به امون خدا ول کردم و کیرش رو چپوندم دهنم و میک می‌زدم. آبش که اومد تو دهنم، تند به پهلو خوابوندمش تا آبم رو بیارم. با یه دست روناش رو سفت گرفتم و صورتم رو فرو کردم لای کونش و با دست دیگم جلق زدم و تندی آبم پاشید و راحت شدم.
هنوز شوکه بود و هیچ‌چی نمی‌گفت. گفتم ببین من خیلی دوستت دارم، می‌خوامت. بیا همیشه با هم باشیم …

ادامه...

نوشته: کمال همنشین


👍 2
👎 5
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

841058
2021-11-06 01:10:30 +0330 +0330

یعنی این سطح از مزخرفات و چرت و پرت تا حالا نخونده بودم
حوزه و مسجد رو با اینجا اشتباه گرفتی

2 ❤️

841110
2021-11-06 04:07:33 +0330 +0330

نوشتی :کیرم هی کلفت‌تر می‌شد و دستم رو می‌بردم زیرم و تخمام رو تو مشتم می‌گرفتم.!!
کیرت گردنکشی میکرد و تو یخه تخماتو میگرفتی؟! معلومه که آدم ظالم و کسخلی هستی.
اما این داستانت لااقل یه حسنی برای من یکی داشت که نظریه منو دال بر اینکه در بین کسخل جماعت کسانی پیدا میشن که در نوشتن ، نثر شیوایی دارند و کلا ادبیات ، بخصوص ادبیات طنز حالیشون بشه ٍثابت کرد.
اگه ذاتا کسخلی که هیچ مارو بخیر و شمارو بسلامت خدا شفا بده . اما اگر کسخل مآبی …در این صورت اگه کمال همنشین میخوای باید اخلاقت روعوض کنی . والسلام علیکم والضالین . 😎

2 ❤️

841214
2021-11-06 18:06:52 +0330 +0330

جالبه به سبک دهه 40 نوشتی…

0 ❤️

841345
2021-11-07 10:07:47 +0330 +0330

چند و چون مونو چوندو خرچون
بچه بیا پایین کصشر نگو سرمون درد گرفت

0 ❤️

842275
2021-11-12 21:10:45 +0330 +0330

سامعلیک
نخونده 5 مین دیس لایک نوش جونت تا با مقداسات مسلمون ها بازی نکنی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها