بابک و رویا

1393/06/23

من و رویا
از سه ماه پیش که فوق لیسانسم رو گرفتم و در به در کار بودم، اعصاب و خواب و خوراک درست و حسابی ای نداشتم، سیگار کشیدنمم زیاد شده بود، از صبح تا ظهر دنبال کار سگ دو میزدم و حدود ساعت 4 بر میگشتم و یه کوفتی میخوردم و یه چرتی میزدم و دور و بر ساعتای 5,30 یا 6 میرفتم جلسات روزانه ای که با دوستان گزاشته بودیم و معمولا خونه یکی محمد بود و بحث میکردیم، معمولا یه کتاب رو بیس میزاشتیم و روش بحث میکردیم،نوبت کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر از سارتر بود و دو سه جلسه اش مونده بود، بعد بحث و دعوای فکری هزار کوفت و زهرمار میرفتیم پارک و یکم شر و ور میگفتیم و برمیگشتیم خونه، زندگی پر مشغله و بی پولی داشتم و چون تو شهر کوچیکی هم زندگی میکنم هزار تا تهمت و برچسب بهم خورده،مذهبیاش میگن کومونیسته!لیبراله!!! فلانه و بهمانه،جالبه که هر دو برچسب رو خورده ام، غیر مذهبی هاش هم میگن،اطلاعاتیه و متحجره و… دیگه قاطی کرده بودم، یه روز صبح که داشتم میرفتم پی کار، سر کوچه که نرسیده بودم یه خانومی صدام کرد، اومد سمتم و گفت: ببخشید آقا شما مال همین محلید؟ گفتم: بله.بفرما؟ آدرس یکی از همسایه ها رو میخواست که دادم و راه افتادم. چهره جذابی داشت و قد نسبتا بلند و اندام خوب. راه افتادم و رفتم، ظهر که برمیگشتم اون همسایه امون صدام زد!!! رفتم و سلام و احوال پرسی، گفتش که خونه رو چند وقت پیش بنگاه گزاشتم و امروز مشتری اومد و داره میخره. گفتم: خب به سلامتی دستی به سرش کشید و با کمرویی گفت احتمالا تو همین هفته اسباب کشی داشته باشیم گفتم: حیف ولی به سلامتی و مبارکی سرش رو پایین انداخت و گفت خواستم به کارگر بگیرم،بعد گفتم به شما بگم!!!..با تته پته گفت که البته دستمزدتم میدم!!! انگار دنیا رو تو سرم کوبیده باشن… یه نگاه بهش انداختم دیدم بنده خدا خودش سرخ شده… بدون اینکه چیزی بگم راه افتادم، کلید انداختم و داشتم در رو باز میکردم که بلند گفت: میای یا نه؟؟؟ راحت باش پسرم جوابش رو از کربلائی میگیرم… دیگه دنیا داشت رو سرم خراب میشد، پیشونیم تیر میکشید، بغض داشت گلوم رو پاره میکرد، مستقیم رفتم تو اتاق خودم و یه سیگار روشن کردم… هرچی با خودم فکر کردم دیدم اوضاع مالی ام خیلی داغونه، حتی پول ساندویچ خریدن هم نداشتم و از پدرمم روم نمیشد پول بگیرم،تو خودم خورد شدم،غول یخی ام ریخت… فرداش با هزار خجالت و بدبختی گفتم آره علی آقا، میام. هیچی آقا یه دو سه روزی با بدبختی گزروندم و چهارشنبه یا پنجشنبه بود که دم سوپری هم رو دیدیم و گفت اسباب کشیمون امشبه ولی تو 5 اینجا باش تا وسایل رو جمع کنیم. خلاصه اسباب رو تو کارتن کردیم و بردیم خونه جدیدشون. دهنم سرویس شده بود، یه لیوان چای واسم آوردن و علی آقا اومد و سی تومن گزاشت کف دستم، وقتی دید دستم هنوز وایساده ده تومن دیگه ام گزاشت روش، آروم خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه، نیم ساعتی تو راه بودم و یکی دوتام سیگار کشیده بودم که رسیدم سر کوچه دیدم همون خانومه داره با کارگراش یکه به دو میکنه، رفتم جلو و تعارف زدم برم کمک که خیلی مودبانه گفت که: نه آقا ممنون، زحمت نکشید، کارگر هستش خلاصه خسته و کوفته رفتم خونه و یه دوش گرفتم، دیگه بیخیال کار شدم و چسبیدم به نوشتن مقاله تا یه روزی بزنمش تو آی اس آی و اپلی کنم در رم از این گه دونی، ساعت 7 و خورده ای بود که بچه ها اومدن دنبالم، رفتم بیرون و تو کوچه همینجوری چرت میگفتیم که دیدم همون خانومه از پنجره نگاهم میکنه، خودم رو به اون راه زدم و عادی ادامه دادم و بچه ها بعد یه ربعی رفتن، داشتم میرفتم تو که نیگاش کردم و گفتم امری دارید؟ رفت و پرده رو کشید. فرداش که دیدمش گفتش که ببخشید،من یکم فضولم، دیدم چند نفر جمع شدن و حرفای عجیب میزنن، کنجکاو شدم. گفتم اشکال نداره پرسید: فقط شرمنده میتونم اسمتون رو بدونم؟؟؟ بابک اونم گفت که رویا اسمشه…

بعد چند مدت بیشتر آشنا شدیم و شماره رد و بدل شد و خلاصه شروع کرد استاد استاد به ناف ما زدن. ۲۸-۹ سالش بود و دو سالی بود که شوهرش تو تصادف فوت شده بود. هیچی آقا کم کم وابسته شده بود و هی مسیج میداد و منم چون وقت نداشتم سر قضیه مقاله چند تا در میون جواب میدادم. یه شب اس داد که بابک احساس میکنم عاشقت شدم… منم شوخی گرفتم و گفتم سرت سلامت. گفت خیلی بی احساسی گفتم چطور مگه؟ گفت هیچی چند روزی اس نداد تا یه شب اس داد و گفت دلم برات تنگ شده،میخوام ببینمت. گفتم بیخیال بابا همینجوریش مردم دهن ما رو سرویس کردن گفت ترو خدا، صبح ساعت 5 بیا که کسی نبینه گفتم:سااااااعععععت 5؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتش که بابک تو رو خدا حالم خوب نیست. خلاصه ساعت 5 اف اف رو زد و منم تند و زود خودم رو انداختم تو خونه. رفتم تو حال که دیدم با یه تاپ قرمز و یه شلوار چسبان که تمام بدنش معلوم بود، منتظرم ایستاده. رفتم رو کاناپه نشستم و اونم اومد جلوم، دستی به صورتم کشید و نشست کنارم، چند ثانیه ای سکوت بود که یهو سرم رو کشید سمت خودش و شروع کرد به لب گرفتن. منم نا خودآگاه همراهی میکردم،لبای خوش فرم و باحالی داشت،دکمه پیراهنم رو باز کرد و از تنم درآورد، فشارم زده بود بالا، از رو تاپ سینه هاش رو میمالیدم که چشمم به عکس شوهرش رو اوپن افتاد و یهو خودم رو جدا کردم، پیراهنم رو به زور پوشیدم و حرفاش رو هم گوش ندادم، بی کله رفتم بیرون که خوب شد کسی ندید، رفتم و شروع کردم به سیگار کشیدن وحشتناک و خوابیدم. ظهر پاشدم و یه سر به جلسات بحث زدم و برگشتم،شب اس داد: امشبم ببا، کارت دارم، قول میدم کاری نکنم تورو قرآن بیا… خلاصه بازم همون وقت و همونجور رفتم، با همون لباسا بود، عکس ها رو ولی برداشته بود، گفتم خب؟؟؟ به بعد چند ثانیه سکوت گفت: من و تو که همدیگه رو دوست داریم، شوهرمم که مرده، عده امم که گذشته، خب ببا صیغه ام کن… گفتم: چی؟ کدوم آخوند رو ببارم آخه؟ گفت خوب خودمون خطبه رو از رساله بخونیم. یکم فکر کردم و با دینش تحریک شدم و قبول کردم. خطبه رو که خوندم با خنده اومد و یه لب ازم گرفت و گفت: قربون شوهر سر به راهم برم، خوب شد؟ حالا بریم رو تخت؟ بدون اینکه نظرم رو بپرسه دستم رو گرفت و منو برد سمت اتاق خواب. یه تخت دو نفره داشت و یه آباژور و کلا رنگ بندی اتاق قهوه ای بود. من رو هل داد رو تخت و خودشم اومد رو سینه ام،یه لب گرفت و شروع کرد به در آوردن لباسام،از رو شرت کیرم رو بوسید و با ولع خاصی شرتم رو پایین کشید و یکم ا کیرم تعریف کرد و بعد شروع کرد به ساک زدن،خیلی عالی ساک میزد،داشتم پرواز میکردم که دیدم الانه که آبم بیاد،از دهنش کشیدم و از رو تاپ سینه هاشو مالوندم و ازش لب گرفتم،بعد هم آروم تاپش رو در آوردم و یه زبون به چاک سینه اش کشیدم، سویتینش باز کردم و شروع کردم به مالوندن و خوردن سینه هاش، مثل فیلمای سکسی مممممم میکرد و آه ریز میکشید و شر و ور میگفت، گفتش که شلوارش ازیتش میکنه کی براش در آوردم و شروع کردم به لیس زدن و بوسیدنش از پیشونی و گردن تا نوک انگشتای پاش، انگشت شصتش رو تو دهنم کردم و مکیدم و کف پاشم یه لیس زدم و بوسیدم، با کف ساق و روناشو فشار میدادم و نافش رو بوسیدم، آرم اومدم پایین و شرتش رو در آوردم، شروع کردم به لیس زدن کسش که آه و ناله اش شروع شد و قربون صدقه ام میرفت هی میگفت: بخور شوهر خوشتیپم، بخور عزیزم، بخور قربونت برم. انقدر خوردم تا به ارگاسم رسید. کنارش خوابیدم و یکم استراحت کردیم که دستش رو آور سمت کیرم، یکم که مالید کیرم دوباره شق شد اومد و دوباره ساک زد، بعد از چنددقیقه درش اورد و اومد رو شکمم نشست،یه لب طولانی گرفت و بعد هم بلند شد و کیرم رو تنظیم کرد و آروم کرد تو کسش… به زور رفت تو واقعا تنگ بود، کیرم داشت میترکید که شروع کرد به آروم آروم، بالا پایین رفتن،خیلی سر و صدا میکرد و الکی آه و اوه میکرد،کسش لیز لیز شده بود ولی هنوز تنگ بود،خوابوندمش رو گوشه تخت و پاهاش انداختم رو شونه هام و یه تف به کیرم زدم و انداختم تو. هم تلمبه میزدم و هم سینه هاش رو میمالوندم، یکم که گذشت، دوباره ارضا شد، منم داشتم ارضا میشدم، چند ثانیه قبل از ارضا شدن کشیدم بیرون و پاشوندم رو سینه هاش و با لباسش پاکش کردم. افتادم روش و آروم خودم رو انداختم اونطرف. یکم دوباره همدیگه رو بوسیدیم و چشامون گرم شد و خوابمون برد. بیدار شدم دیدم ساعت دوازده ظهره… لباسای خودم رو پوشیدم و داشتم شرتش رو پاش میکردم که بیدار شد، تو خواب و بیداری، یه لبخند زد و دوباره خوابید. شورت و سوتینش رو براش انداختم و با هزار بدبختی زدم بیرون و رفتم تو پارک و به قضایای دیشب فکر میکردم و سیگار دود میکردم

نوشته: بابک


👍 1
👎 1
36740 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

436010
2014-09-14 10:20:23 +0430 +0430
NA

کسشعر محض بود ننویس دیگه

0 ❤️

436011
2014-09-14 10:44:17 +0430 +0430
NA

بار دراماتیک داستان می دونی چیه گلابی؟ اگه نمی دونی پس خفه بمیر.

0 ❤️

436012
2014-09-14 12:38:03 +0430 +0430

نصف داستانت که داشتی از بدبختیات مینوشتی
نصف دیگشم که شد سکس رویایی واست
زن بی شوهر و حشری،خونه خالی،توهم که سرسنگین و پایبند به عقاید،بعدشم صیغه و بقیه ماجرا…
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه فحش ندم بهت
البته بدک ننوشتی واس اونایی که میخوان جق بزنن بد نبود
برو و دیگه ننویس.

0 ❤️

436013
2014-09-14 13:22:44 +0430 +0430

ای کیرم تو این داستان . اخه این چی بود دیگه؟

0 ❤️

436014
2014-09-14 13:26:03 +0430 +0430
NA

اصن هر چی جمشید میگه…چاکر داداش

0 ❤️

436015
2014-09-14 18:52:58 +0430 +0430
NA

خواستم ببندمت به فحش دیدم داش جمشید فحش نداد منم نمیدم فقط ننویس

0 ❤️

436016
2014-09-15 01:24:48 +0430 +0430
NA

خیلی کوس بود یا خواب دیدی کوس مغز

0 ❤️

436017
2014-09-15 02:37:18 +0430 +0430

Baba Sigariiiii!!
Ye kamam be yade ma DoOod kon.
ba gheyrat!
jaghiii Kos Sher neveshT!!!

0 ❤️

436018
2014-09-15 05:13:30 +0430 +0430
NA

خوب بود.حالا واقعی یا تخیلی کاری ندارم ولی در کل بد نبود.بعضی از دوستان نمیدونم از داستانها دنبال چی میگردن ولی داستان از اسمش معلومه که زیادش تخیلاته.ولی نظرات دوستای شهوانی واقعا جالبتر و خنده دارتر از داستانان.دم همتون گرم biggrin

0 ❤️

436020
2014-09-15 14:45:28 +0430 +0430
NA

مجلوق کونی مارو گرفتی کیرم تو سیگارت که همش دود میکردی :|

0 ❤️

436021
2014-09-15 16:07:29 +0430 +0430
NA

kiriiii

0 ❤️

436022
2014-09-15 18:47:53 +0430 +0430
NA

خواب دیدی
غصل بگیر خوب می شی

0 ❤️

832828
2021-09-17 14:38:05 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️