بازیچه اش بودم بازیش دادم

1400/10/07

وقتی یادم میاد که در آن روز های ملال انگیز چه روح پریشانی داشتم و چطور تمام افکارم آشفته و تمام قلبم دستخوش هیجان اولین عشقم شده بود و با این وصف کشاکش فکریم در چه ظلماتی از ندانستن ها و بی تجربگی ها در یک جهل مرکب جریان داشت و نمیتوانستم به این سوال جواب بدم که چند سال میخوای اینجوری عذاب بکشی و به خاطر یه ترس مسخره که بی شک از این سرچشمه میگرفت که خیلی عاشق بودم و میترسیدم که با یه حرکت یا حرف اشتباه از دستش بدم با هیچ کس مشکل برخورد و مخ زدن نداشتم ولی با اون کسی که بیشتر از همه میخواستمش الکن ترین بودم تا بلاخره این مشکل رو با یه نامه حل کردم اون موقع موبایل وجود نداشت وفقط تلفن خونه بود که پدر منم هیچ مشکلی با حرف زدن رفت و آمد و حتی سکس با یه دختر نداشت رابطه کم کم شکل گرفت زیاد میومو خونمون بعد از مدرسه و من افلاطونی وار بدون هیچ شهوتی دوستش داشتم اون موقع ها اینجوری بیشتر باکلاسی بود دهه شصتی ها یادشونه هممون داشتیم کسی رو واسه سکس ولی اونی که میخواستیم رو اصلا فکرشم نمیکردیم تا زد و من سرباز شدم بهم قول داد که منتظرم میمونه و نموند وقتی خبر ازدواجش رو شنیدم,شکستم یعنی صدای خرد شدنمو شنیدم انگار یه چیز درونم عوض شد یه چیز غریبی شدم تا دو سال بعد که خودش بهم زنگ زد و میگفت که مجبور شده که داره دق میکنه که همش تو افکارش من رو جای شوهرش میزاره که میخواد نماز عشق رو با من بخونه مث شاملو و آیدا منم باز باورش کردم ساده نبودم اما جلوی اون انگار میشدم یه بز اخوش که فقط تایید میکنه وقتی اومد دوباره چینی قلیم رو انگار چینی بند زن وصله کرد به هم موهاش خیس خیس بود با یه برس اجازه گرفتم و شونه کردم البته با هق هق گریه برگشت و لبشو گذاشت رو لبام و چند دقیقه به هم تاب خوردیم من دیدم که نیاز از کمرگاهش زبونه میکشه اتش شهوت رو دیدم تو تنش و باهاش همکاری کردم سینشو توی دستم گرفتم نمیدونید چه دلی میزد نمیدونید چقدر خوشبخت بودم توی اون لحظات من خدا بودم اونروز همین طور که لب میخوردم و به سینه هاش چنگ میزدم اون لباسای منو دراورد و روی تخت افتاد و با یه چشمک از چشمهای که سگ داشت منو خواست من پر درآورده بودم و بی اختیار به طرفش کشیده میشدم مث یه گرد اب و یه شاخه بی خرد خشک میخواستم کسش رو مثل یه کاسه شیر سر بکشم و با ولع شروع به خوردن کردم ولی اون می‌گفت که دوست نداره و من بله مطلق بودم ازم خواست که بکنمش مدام می‌گفت کیرتو میخوام عشقم منم از جلو شروع کردم لطیف ترین چیز دنیا بود انگار لطافت فقط یه واژه نبودیه حس قوی بود همینجور که تلمبه میزدم تو ابریشم موهاش نفس میکشیدم لب هاش رو میمکیدم و مثل یه مجسمه ساز اجزای صورتش رو با دست کشیدن از بر میکردم وقتی ارضاشد یکدفعه همهچی عوض شد دیگه نزاشت ادامه بدم پاشد لباسش رو پوشید و رفت و من دیگه ندیدمش من آنقدر ها هم پخمه نبودم ولی جلوی اون انگار همه جونم پذیرش میشد فقط میخواستم اون خوش باشه تا چند روز پیش… اگه دوست داشتین تا آخرین بار رو براتون بنویسم

نوشته: مهرپویا


👍 4
👎 6
10901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850154
2021-12-28 02:38:56 +0330 +0330

عجب یاد داستان کلیله ودمنه افتادم حضرت شاعور

1 ❤️

850156
2021-12-28 02:58:03 +0330 +0330

نحوه نگارشت … وَه
یک آن دیدم من بی اختیار با لحنت شاکی گونه و محزون اما قاطع و سلیس راوی داستانتم برای خودم
کلمات و جملات جوری کنار هم چیده شده بودن که گویا چشمان دنبال گر من رو از کلمه قبلی گرفته و به بعدی تحویل میدادن … بی اختیار . روان و شیوا
تبریک میگم
بالاجبار تسلیم گذاشتن دومین کامنت برای داستان ها در طول تمام این سال ها شدم

0 ❤️

850157
2021-12-28 03:04:19 +0330 +0330

البته البته
چند جا غلط املایی داشتی که وصله ی نگارش قویت نیست
آدم منصفی هستم منم تو کامت قبلی یه غلط املایی بجا گذاشتم :)

0 ❤️

850190
2021-12-28 06:35:33 +0330 +0330

دهه ی شصتی ها یادشونه همه یکی رو داشتن ؟!
یا صاحب تعجب !!!
مگه داریم ؟
مگه میشه ؟

3 ❤️

850207
2021-12-28 10:03:52 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

850209
2021-12-28 11:06:50 +0330 +0330

عجب پس وقتی که مجرد بود و خودتم جوونتر و بی کله تر و حشریتر نکردیش و عشقت فقط افلاطونی وار بود و عشق پاک بود بعد چند سال زن شوهردارو کردی؟؟؟ اونموقه افلاطون دقیقن رفت تو کون کدوم یکیتون؟

1 ❤️

850268
2021-12-28 19:23:47 +0330 +0330

بی پرده بگم …اون زن فقط اومد ازت انتقام بگیره…از یه آدم بی وجود پخمه که فقط ادای عاشق هارو در میاره و جرات اینکه پا جلو بزاره و قدرتمندانه عشقش رو بدست بیاره و نداره…کاری باهات کرد که دشمنت از روی ترحم دلش نمیومد باهات اینکارو بکنه …هر شب عرق عشق و بدون مزه سر میکشیدی و مجنون وار لیلی لیلی میگفتی …اما وقتی اومد زیرت خوابید گفت عزیز دل عرق عشق رو که بی مزه نمیخورند …بی نگاه کردن به رقص تن و بدن لخت معشوق نمیخورند …شهوت رو بعنوان مزه عرق ریخت تو کاسه واجبی گذاشت جلوت …فیلم تن و بدنِ لختی که زیرت بگا رفتو برای همیشه گذاشت تو اپارات ذهنت ، تا هرشب وقتی عرق عشق رو با مزه شهوت بخوری ، نگاه کنی و سرگرم شی…! اونموقع تازه میفهمی چه بلایی سرت اومده …با شروع بزم شبانه ات …مصیبت نامه زندگیت شروع میشه …تا زمانی که عشقت تو مخت دل دل میکرد …ای…میشد برای کاهش یا فراموش کردن خاطره غم عشق از دست داده ، به گذشت زمان تکیه کرد و گذاشت تاکارش رو انجام بده .اما وقتی عشقت با شهوت قاطی شد اینبار دیگه تو مخ کیرت دل دل میکنه …دیگه مخت تنها نیست …توپ عشق شهوتی رو چه بخوای چه نخوای با کیرت پاس کاری میکنی…اینکار از لحاظ دلتنگی چنان مچاله ات میکنه که شبها مثل مجنون ، کصخل وار… خودت زورنا بزنی …کیرت هم ناله بزنه … اخ . اخ کص لیلی کص لیلی …اگه خودت هم کوتاه بیای کیرت کوتاه بیا نیست …اونموقع دیگه داستان تازه شروع میشه…وقتی مچاله شدی …بذر کینه و نفرت و خشونت و حسد تو وجودت کاشته میشه و جوونه میزنه و نهال میشه و خدا میدونه اگه طناب مهاری جلوت قرار نگیره …!! از زنی که کاسه خیانت رو برای خالی کردن حرص و انتقام گیری سر میکشه بیش از خدا باید ترسید…چون خدا هم از پس جلوگیری اینکار برنمیاد…!
شاید فکر کنید اینی که نوشتم در نهایت منفی بافی یا بد بینی بود و دارم اغراق میکنم …اما واقعیتی بوده که در عمرم بارها و بارها به چشم خودم آثار ویرانی مخرب اونو دیدم …حتی فکرش رو میکنم تنم میلرزه.

1 ❤️

850275
2021-12-28 20:13:40 +0330 +0330

حقیقت من که دوست داشتم , داشتم داستان را میخوندم اینقدر شباهت داشت با زندگی گذشته من که بی اختیار بدنم گور گرفت، و عطر خوشی که اون وقت ها اولین و آخرین عشق زندگیم استفاده میکرد را توی بینی خودم احساس کردم انگار همون لحظه از کنارم رد شده بود، الان سالهاست از اون روزگار و از اون عشق میگذره اون دوتا بچه داره زندگیشو میکنه و من اما … هنوز بعد از ۳۰ سال هر از چند سالی که توی مراسم محرم یا سر خاک قبور و اینطور جاها میبینمش بی اختیار سعی میکنم از مسیر دیدش خارج بشم ، چون نمیخوام با یادآوری گذشته یه موقع ناراحت بشه بخاطر کاری که با من کرده، انگار که من به اون بدهکار باشم،
درکت میکنم عزیز، اگه تونستی ادامه بده خوشحال میشم

1 ❤️