من پرهام ۱۹ سالمه سایزشم ۱۶ و این داستان واقعیه کص خار مادر هرکی که فوش بده . داستان از اون جایی شروع شد که تو سانس فوتبال بدن بی موی امیرو دیدم . امیر ی پسر ۲۲ ساله سفید و ی کون خوش تراش بود و چون تو ی کوچه زندگی میکردیم از بچگی با هم رفیق بودیم . من زیاد اهل رفیق بازیو مشروب بودم امیرم اینو میدونست چن باری بهم گفته بود باهم بشینیمو ی عرقی بخوریم . ی روز جمعه با رفیقم که اسمشو میزارم علی داشتیم میچرخیدیم که هوس ی ابجو کردیمو قرار گزاشتیم که بریم باغ ما تو ساوه ی ابجو بخوریم رفتیم ابجو رو خریدیم . به علی گفتم برا مزه هم از محل بگیریم اونجا سوپر مارکتاش وسایل خوب نداره علی هم گف حله . رفتم تو معازه داشتم خرید میکردم که امیر اومد تو باهم سلام علیک کردیم فهمید میخایم بریم بشینیم گفت لاشیا بدون من گفتم خب حله توام بیا . رفت قلیونو وسیله هاشو ورداشت اورد راه افتادیم تقریبا ی ساعت راه بود تا اونجا رسیدیمو نشستیم خوردن که دیدم حوصلمون داره سر میره که به علی ی چشمک زدمو گفتم جرعت بازی کنیم علی هم فهمید داستان چیه و استقبال کرد . این جرعتی که ما بازی میکنیم ی قانون داره که اگه حکم اولو اجرا نکنی حکم دوم دادنه و باید بکنی . بازی شروع شدو با حکمای الکی شروع کردیم از وقتی بازی شروع شد ی سره کیر من راست بود و خودشو اماده کرده بود🤣 تقریبا ی ساعت بازی کردیم دیدم که الان وقتشه هوا خیلی سرد شده بود اخه ساعت نزدیکای 8شب بودو ماهم بیرون نشسته بودیم بطریو چرخوندم یدفه افتاد من به امیر گفتم خب دهنت گاییدس لخت شو ۵دیقه تو اب شنا کن امیر گفت نمیتونم سرده سرما میخورم گفتم من نمیدونم یا برو تو اب یا حکم دوم که به علی گفت چه وضع بازی من اصلا بازی نمیکنم علی هم گفت جنبه داشته باش یا از اول بازی نمیکردی یا الان که بازی کردی ته تهش برو اونم که دید راهی نداره گفت حکم اول گفتم باشه بریم لب اب رفتیم کنار ابو ی دست کرد تو اب انصافا خیلی سرد بود نمیشد شنا کرد🤣 گفت نمیشه حکمو عوض کن کفتم نه فقط این حکم نمیخای حکم دوم ی خورده فک کرد گفت حکم دوم منم خوشحال گفتم حله گفت کجا بریم گفتم هرجا راحتی گفت کنار همین درخت گفتم لاشی اینحا سرده بیا بریم تو گفت نه من نمیام تو فقط همینجا با بد بختی راضیش کردم اومد تو ماشین بردمش صندلی عقب خابید شلوارشو کشید پایین رفتم در ماشینم باز گذاشته بودم که جاشیم ی باد سردی هم میودم خایه هام کم مونده بود قندیل ببنده رفتم نشستم رو کونش که با نور دیوار کاملا معلوم بود عین دونه برف برق میزد ی خوده با کونش ور رفتمو جامو درست کردم ی تف انداختم لای پاشو کیرمو گذاشتم لاش تو اون سرما گرمای کونش کاری میکرد که احساس سرما نکنم شروع کردم تلنبه زدن اولش لا پایی بود که احساس کردم کله کیرم داغ شد دیگه کمرمو نباوردم عقب همونو فرو کردم توش که دیدم امیر دادش در اومد میخاست بلند شه که وزنمو انداختم روشو شروع کردم عین یابو تلنبه زدن اون ی زور میزد بلند شه و منم هی تلنبه میزدم که ابم اومدو همونجا خالیش کردم تازه گوشام باز شده بودو حرفاشو میشنیدم میگفت جم کنید بریم از روش بلند شدم رفتم کیرمو بشورم که علی اومد پیشم گفت لاشی تک خوریه دیگه به ما نمیرسه گفتم اون کون خایه داری برو بکن اونم گفت حله و رفت که دیدم بعد چند دیقه صدای امیر بلند شد میگفت مگه من کونیم الانم مجبور شدم دادم 🤣 هیچی دیگه علی کیرش به سنگ خرد و برگشتیم خونه بعد از اون شب چند باری امیرو دیدم که روشو برگردوند که مثلا منو ندیده ی بارم برای علی کیر گوزی کرده بود که علی گفته بود بهش هروقت فک کردی خیلی شاخی یاد اون نفسای گرم پرهام بیوفت که میخورد پشت گردنت 🤣 تمام این داستان کلمه به کلمش واقعی بود
نوشته: پرهام
خب پرهام جان کاری به نامردی که در حق اون پسر انجام دادی ندارم که البته اونم راضی بوده که داده وگرنه به خاطر همین کون خیلی ها خون دادن😂😂.برای آبجو خوردن یه ساعت رانندگی میکنید؟مزه هم میخرین برای آبجو؟آبجو خودش مزه عرقه دیگه 😂😂😂
خداوند چندوقت پیش فرمود ای ستمگران ستمدیدگان را غمی نیست بترسید ازون روزی که کونتان میزارم
ادم لاشی که شاخو دم نداره شماها چجوری رفاقت میکنید؟؟؟
داش ولی کار به هیچیت ندارم یکی گفته بود راجب به آبجو و اینا من مهمونی میخواستم برم 1 ساعت راه بود پشیمون شدم بعد شما بره یه آبجو مزه هم میخرین 1 ساعت هم راه میرین😂😂
منم يه مدته ساوه ام باغم دارم دفه بعد دوستاتو بيار پيش من😂😂
اونوقت لابد احساس زرنگی هم میکنی؟ لاشی بازی رو جای داستان گی جا میزنی؟
این حرومزادگی ها افتخاری نداره.قول میدم خودتو خفت کردن از عقده ات داری خودتو فاعل زرنگ جا میزنی
با من جرات حقیقت بازی میکنی ؟؟دوستت علیم باشه میخوام داستان نفس پشت گوشو براش زنده کنم تا گشادشدشین