باز هم خداحافظ

1401/05/11

خیلی خسته بودم، داشتم جمع میکردم که برم که یهو فرشید(دکتر داوودی) بدون اینکه حواسش به من باشه به اتاق بغلی رفت. صداش از اتاق بغلی میومد که به تینا میگفت:«آماده ای» تینا هم با ناز و ادا گفت:«آره» فرشید که از اتاق اومد بیرون انگار تازه متوجه شد که من هنوز نرفتم، گفت:«تو هم میری خونه دیگه؟» لبخند زورکی زدم و گفتم:«آره منم دارم میرم.» اصلا یادش نبود که من صبح تصادف کردم و ماشین ندارم. البته طوری نبود، من عادت داشتم. تینا حسابی عقل از سر و گوش فرشید برده بود.
تینا رو خودم استخدام کرده بودم. یه دختر فوق العاده خوشگل با چشمان سبز درشت و پوست بسیار سفید، دماغ عملی و لب و دهن کوچیک و صورت گرد و بدن ورزشکاری. تازه از دانشکده پرستاری فارغ التحصیل شده بود و معلوم هم بود چیزی بارش نیست. با این وجود خیلی سریع فهمیدم از این دخترهای لوند دریده هست. صورت زیبا و بدن رو فرم و بخصوص اون کون برجسته اش مطمئن بودم آب از لب و لوچه فرشید جاری می‌کرد. برای همین در حالیکه گزینه های خیلی بهتری بودند از لحاظ تجربه کاری، اما بی معطلی تینا رو استخدام کردم.
داشتم آماده میشدم که اسنپ بگیرم که دکتر خوانساری ناگهان اومد که با آسانسور رو بزنه. با دیدن من اومد جلو و گفت:«خانم غفاری، چی شده؟ شنیدم تصادف کردید.» گفتم:«آره، از پشت زدم به یه ماشین مسافر کش که جلوم بود.» گفت: «خودتون که طوری نشدین؟ ماشین چطور؟» گفتم:«نه خودم که میبینین سالمم. ماشین من هم خب سانتافه بود، چیزیش زیاد نشد، ولی ماشین اون بنده خدا از عقب جمع شد.» با لبخند همیشگیش گفت:«الان منزل تشریف میبرین، وسیله اگه ندارین من در خدمتتون هستم» گفتم:«نه داشتم اسنپ میگرفتم» گفت: «اصلا، من هم دارم میرم سمت پاسداران شما رو هم میرسونم» خیلی اصرار کرد تا بالاخره قبول کردم.
دکتر خوانساری رو هم تازه استخدام کرده بودم، متخصص عمل چشم بخصوص لازک بود و از کارلسوهه آلمان فارغ التحصیل شده بود، بیست و هشت سالش بود و همه عمرش درس خونده بود. مدتها بود که تو کلینیک میخواستم بخش جراحی چشم هم راه بندازم، ولی دکترهای اسم و رسم دار یا نمیومدن یا پول خیلی زیادی طلب میکردند، اما یه دکتر تازه فارغ التحصیل از آلمان دقیقا همون چیزی بود که میخواستم و خیلی هم خوب جواب گرفته بودم ازش.
تو راه ازم پرسید: «راسته که میگن شما و دکتر داوودی این کلینیک رو از هیچ ساختین» گفتم:«داستانش طولانیه. راستش حدود بیست سه سال پیش دکتر داوودی تازه به عنوان دکتر عمومی مطب زده بود و من منشیش بودم. بعد دکتر با خانمش و پسر و دخترش که اون موقع دو سه سالشون بود رفت انگلیس برای تخصص گوش و حلق و بینی. من هم همون موقعها ازدواج کردم که متاسفانه موفقیت آمیز نبود و طلاق گرفتم. دکتر که برگشت ایران، دیگه خانمش نیومد. دکترداوودی هم پولش ته کشیده بود. من دوباره منشیش شدم. پدرم تازه فوت شده بود. پدرم یه مغازه کافه قنادی سمت فلکه اول تهرانپارس داشت، مغازه بزرگی بود. اون رو فروختم و با پولش یه کلینیک کوچیک برای جراحی بینی زدیم. من و دکتر با هم شریک بودیم. چون دکتر خیلی کارش خوب بود خب برامون گرفت و من هم هی کلینیک رو گسترش دادم، لیپوپلاستی و پیکر تراشی، لیزر، بوتاکس، حتی چیزهایی که لزوما پزشکی نبودند مثل لیزر موهای زائد، مایکرو بلیدینگ و حالا آخریش هم که عمل چشم. در واقع ایده من اینه که اگه کاری هست که باعث زیبایی بیشتر فرد میشه باید تو کلینیک ما باشه که مشتری که برای یه چیزی میاد تشویق بشه برای چیزهای دیگه هم بیاد.»
در حالیکه داشتم داستان زندگیم رو برای دکترخوانساری تعریف میکردم سرم رو برگردوندم مبادا قطرات اشک تو چشمام رو ببینه. هرچند که تمام عالم و آدم از اینکه من و فرشید (دکتر داوودی) رابطه داریم و تو یه آپارتمان هم همسایه هستیم خبر دارن اما جزییات رو کسی نمیدونست. کسی نمیدونست که من یه دختر بیست و چهار ساله بودم و اون یه مرد متاهل سی ساله که من منشیش شدم و تو همون هفته های اول عاشق دکتر خوشتیپ و خوش قیافه شدم و خیلی زود راضیم کرد و هر روز بعد از بسته شدن مطب منو از کون می‌کرد. البته که دختر بودم و از جلو نمیشد. نمیتونستم به کسی بگم که به محض اینکه ایمیل زد که از انگلیس داره میاد و تنها هم میاد و زن و بچه هاش نمیان پامو تو یه کفش کردم که از مرتضی میخوام طلاق بگیرم و حتی قید پسرم رو هم زدم تا مرتضی راضی به طلاق بشه. ساده لوحانه فکر میکردم با فرشید ازدواج میکنم. اما روزها و شبهای خوبی بود اون موقعها. هر شب تو مطب میکردیم. هم اون مجرد بود هم من. پدرم فوت شده بود اما مادرم هنوز زنده بود و باید شب برمیگشتم پیشش. کار و بارمون که گرفت دو تا مون تو یه برج نوساز اطراف میدون نوبنیاد دو تا واحد جفت هم گرفتیم. مادرم هم اون موقع فوت شده بود و یا من خونه فرشید بودم یا اون خونه من. اما هیچ وقت حرفی از ازدواج نزد و من هم به بودنش و داشتنش راضی بودم. اما اون به صراحت بهم گفته بود که ما به هم تعهدی نداریم و هر کدوم میتونیم رابطه با کس دیگه ای داشته باشیم. همین بود که به تدریج شیطنتهای فرشید شروع شد. از یه جایی به بعد دیگه نگران کلینیک بودم، فرشید برند و اسم و رسم کلینیک بود. این بود که خودم سعی میکردم براش دخترهای خوشگل پیدا کنم و استخدام کنم بزارم ور دستش تا حواسم بهش باشه. دخترها رو گاهی اوقات حتی خودم راضی میکردم. اگرچه هنوز فرشید رو دوست داشتم اما از اینکه مدیرو شریک یکی از بزرگ‌ترین کلینیکهای زیبایی تهران بودم و این همه دبدبه و کبکبه و پول احساس خیلی خوبی داشتم. حتی برای شوهرم و پسرم که باهاش زندگی می‌کرد خودم خونه تو بالا شهر خریدم تا پسرم در ناز و نعمت بزرگ شه، هر چند که همیشه فکر می‌کرد مادرش یه زن خودخواهه. الان دیگه فرشید یک عشق قدیمی بود و یک شریک کاری. البته قرارمون این بود که هر چهار شنبه با هم سکس داشته باشیم. اما به نظر میومد امشب فرشید یادش رفته که چهارشنبه هست، احتمالا اولین شبی هست که می‌خواد با تینا بگذرونه.
تو همین افکار بودم که صدای دکتر خوانساری رشته افکارم رو پاره کرد.
«واقعا هم همه میگن که نظم و ترتیب و کیفیت سرویسی که تو این کلینیک ارائه میشه یه سر و گردن از جاهای دیگه بالاتره، این هم فقط بخاطر مدیریت شماست. شما هم خودتون زیبا هستین هم دوست دارین مشتریهاتون رو به زیبا ترین حالت ممکن دربیارین.» اصلا انتظار تعریف از زیبایی خودم رو نداشتم و قطعا برای یه زن چهل و هفت ساله تعریف یه پسر بیست و هشت ساله از زیباییش خیلی خوشاینده. البته اگرچه چند تا بوتاکس و فیلر هم زده بودم اما خودم هم میدونستم که در جوانی زیبا بودم و الان هم به نسبت سنم زیبا هستم اما انتظار چنین تعریفی رو نداشتم. لبخندی زدم و گفتم:«خیلی ممنون از تعریفاتون.» ولی دکتر خوانساری با جدیت تمام گفت:«جدی میگم، شما خیلی زیبا و جذاب هستید.» الان دیگه یواش یواش داشتم شک میکردم که منظورش چیه از گفتن این حرف‌ها. لحظه ای با خودم فکر کردم آیا حاضرم با این پسر جوان خوش تیپ مثلا دوست یا حتی هم بستر بشم، ولی این خیانته به فرشید، اما غیر از اینه که اون هم تمام عمرش به من خیانت کرده. این بود که پکی زدم زیر خنده و گفتم:«دکتر داری لوسم میکنی. شما چند سال از پسر من بزرگ‌تری. وقتی اینجوری ازم تعریف میکنی میدونی ما زن‌ها هم زود باور میکنیم و پیچ و مهره هامون شل میشه» از عمد جوری جواب دادم که رضایتم مشخص باشه. اون هم بلافاصله حرفم رو تو هوا زد و گفت:«پیچ و مهره تون شل بشه چی میشه» و من هم بلافاصله گفتم: « چیزهایی که نباشه میشه»
نزدیک خونه بودیم دیگه. وقتی جلوی در آپارتمان پارک کرد گفت:«دعوتم نمیکنی بیام در مورد پیچ و مهره حرف بزنیم» گفتم:«هر موقع وقتش بشه بهت میگم.» هنوز امیدوار بودم که فرشید امشب رو به رسم چندین ساله با من بگذرونه. راستش حشری بودم و هوس کیر داغ فرشید رو کرده بودم. متوجه شدم هنوز فرشید نیومده. کلید خونش رو داشتم. در واقع هنوز خورد و خوراک و تلویزیون دیدنمون یکی بود. خیلی از شبها تو یه تخت میخوابیدیم ولی لزوما سکسی در کار نبود. همینطور که دلم گرفته بود نشستم تو بالکن و گیلاس شراب تو دستم بود. ناگهان با صدای فرشید و تینا به خودم اومدم. معلوم بود سر راه شام هم خورده بودند. تینا با هیجان فریاد زد:«چه خونه قشنگ و بزرگی داری!» بله حدسم درست بود، تینا رو هرگز خونه نیاورده بود و مدتها بود که دیگه تو مطب هم کاری نمیکرد. امشب اولین شب فرشید با تینا بود. تقریبا بدون هیچ فوت وقتی رفتن اتاق خواب مستر. هم پذیرایی و هم خواب مستر به تراس راه داشتند. اگرچه اتاق خواب پرده های ضخیمی داشت اما لابلای پرده ها براحتی میشه اتاق رو دید.
تقریبا به محض ورود به اتاق خواب لبهاشون در هم گره خورد. فرشید تو لب گرفتن استاد بود و بعد لباسهای تینا رو درآورد. بدن سفید و خوش فرمی داشت. پستانهای متوسط تینا با اون نوک صورتی رنگشون آتش شهوت فرشید رو دو چندان کرد و اونها رو شروع به مکیدن کرد. تینا که تحریک شده بود از فرشید خواست که لخت بشه. کیر فرشید رو شروع کرد به مکیدن. از حالت شق کیر فرشید فهمیدم سیدنافیل خورده و گرنه خیلی وقتها مشکل داشت.به عادت همیشگی زیاد نذاشت تینا کیرش رو بخوره و افتاد به جان کس صورتی تینا. درست نمیتونستم ببینم داره چی کار میکنه اما فکر میکردم الان داره کس و کون تینا رو با هم میلیسه. تینا ناگهان فریاد زد:«بکن دیگه» در زاویه ای که قرار داشتم بخوبی دیدم که فرشید کرد تو کس تینا. همونجور که فکر میکردم درسته ازدواج نکرده بود اما راهش باز بود. قرص سیدنافیل باعث بی حسی کیر هم می‌شد و فرشید حتی بعد از پنج دقیقه تلمبه زدن هنوز کیرش راست بود. کیرش رو درآورد و تینا رو کیرش نشست. با کون هم نشست و با چند تکون کیر فرشید رو تا ته کرد تو کونش. کیر فرشید نسبتا کلفت بود اما خیلی دراز نبود. من خودم بارها بهش کون داده بودم و میدونستم چه فشاری وارد میکنه. اگرچه من از کون دادن لذت میبردم و گاهی حتی ارضا هم میشدم و این شاید تنها چیزی بود که فرشید در دخترهای دیگه هرچند زیبا و جوون پیدا نمیکرد. یا اصلا کون نمیدادند یا موقع کون دادن اخم و تخم می‌کردند که باب طبع فرشید نبود. اما تینا خیلی راحت کیر رو جا داد و مثل یه پورن استار حرفه ای شروع به بالا و پایین رفتن کرد و با شدت هر چه تمام تر با کسش ور میرفت و ناله می‌کرد. از حالتش متوجه شدم که داره ارضا میشه. اون هم مثل من از کون دادن لذت میبرد تا ارضا شد و فرشید هم خودش رو خالی کرد. بعد از دقیقه ای آرامش فرشید گفت:«دمت گرم عجب کونی دادی، سالها بود که کسی اینطوری بهم کون نداده بود» تینا هم با هیجان گفت: «راستش من هم خیلی حال کردم. من خیلی وقتا موقع کون دادن ارضا میشم، حتما هم باید دردم بگیره وگرنه حال نمیده»
خیلی آروم و بی سرو صدا در حالیکه تینا تو دستشویی مستر بود و فرشید هم رو تخت دراز کشیده بود از تراس و از خونه فرشید اومدم بیرون. رفتم تو اتاق خواب و زدم زیر گریه. من از همه خیانت‌های فرشید مطلع بودم، از اول هم تعهدی به من نداده بود و در واقع خیانت‌های اون با خود من شروع شده بود و بیست و خرده ای سال پیش من دقیقا در جای تینا بودم. با این همه از نزدیک دیدن سکس اون با یه نفر دیگه دردناک بود. انصافا تینا همه چیزهایی که فرشید میخواست رو داشت. خوشگل، خوش هیکل و از کس و کون هم راحت میداد. کاملا معلوم بود من در برابر اون شانسی ندارم. برای همین هم براحتی میتونست من رو از بطور کامل از زندگی فرشید بیرون بندازه. حریف قدر بود.
تو همین فکرها بودم که یهو موبایلم زنگ خورد. بدنم یخ کرد یهو، دکتر خوانساری بود. با بیحوصلگی جواب دادم:«بله» جواب داد:«خانم غفاری، ببخشید مزاحم شدم. یه پوشه پر از مدارک تو ماشین من جا گذاشتین. فکر کنم مدارک ماشین خودتون هست و شاید هم ماشین کسی که باش تصادف کردین» فریاد زدم:« اِ، راست میگین؟ اه، من باید فردا برم بیمه، آدرس بدین الان میام میگیرم.» اما بازهم اصرار کرد که میارمشون خونه براتون. ولوله ای عجیب تمام بدنم رو فرا گرفته بود. میدونستم میتونم امشب خودم رو در اختیار این پسر خوشتیپ خوش قیافه قرار بدم. شاید ده دقیقه ای با خودم فکر کردم. بعدش تصمیمم رو گرفتم. یه لباس خواب پوشیدم که نیمی از پستانهام رو بیرون مینداخت. آرایش کردم و به خودم رسیدم. وقتی زنگ زد و گفت پایینه، گفتم که ماشین رو پارک کنه و بیاد بالا. تا من رو با اون وضعیت دید فهمید که پیچ و مهره ام ظاهرا کاملا شل شده. وقتی تعارف کردم بیاد داخل، بدون هیچ واکنشی وارد شد و بی مقدمه گفت:«چقدر زیبا شدین!» گفتم:«ممنونم» اون خیلی بی مقدمه و صادقانه گفت:«من راستش نمیتونم در مقابل زیبایی و جذابیتتون مقاومت کنم، ممکنه ازم کاری سر بزنه که خلاف ادب باشه، اجازه بدین پوشه رو تحویل بدم و برم.» با اطمینان خاطر و خیلی مطمئن گفتم:«من از مردایی که خلاف ادب رفتار کنن خوشم میاد. هرچه وحشیتر بهتر.» چند ثانیه نگاهمون به هم گره خورد. متوجه شدم جرات نزدیک شدن به من رو نداره. دلم رو به دریا زدم و سرش رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن. انگار که سدی رو شکسته باشم وحشیانه لبم رو میمکید. گویی میخواست شیره جونم رو از راه لبهام بیرون بکشه. به سرعت حلقه های آستین لباس خوابم رو آزاد کرد و با مشاهده پستانهای عریانم بی محابا اونها رو میمکید. اندکی بعد شورتم رو درآورد و هلم داد سمت دیوار. تازه به خودم اومدم که داریم تو اتاق پذیرایی عشق بازی میکنیم. همینطور که به دیوار پذیرایی ایستاده تکیه دادم بودم کسم رو میمکید. حشری بودم و از خود بیخود. خیلی سریعتر از معمول ارضا شدم. در همون حالت کیرش رو درآورد بدون اینکه لخت بشه و در همون حالت ایستاده کرد تو کس لیزم. در زندگیم اولین بار بود که ایستاده کس میدادم و بعد از فرشید و مرتضی این سومین مرد زندگیم بود که بهش کس میدادم. تا ته فرو می‌کرد و لبهام رو میخورد. آروم و قرار نداشتیم، ولی اون هم آبش زود اومد. انگار هر دو مون از یه فشار شدید آزاد شده باشیم.
بعد از تمیز کردن خودمون تازه به صرافت این افتادم که شام نخوردیم و پیتزا سفارش دادیم. دکتر خوانساری که حالا باید امید صداش میکردم زنگ زد به پدر و مادرش که امشب خونه نمیاد. بعد از خوردن پیتزا و دیدن یه فیلم خوب هر دومون میدونستیم چی میخوایم. رفتیم تو وان حموم و لخت همدیگر رو ورانداز کردیم. قدی بلند داشت و هیکلی نسبتا لاغر و کیری که خیلی هم بزرگ نبود. این بار هر دو کاملا لخت همدیگر رو بغل کردیم و اجازه دادیم تا تمام بدنمون بدن دیگری رو لمس کنه. کیر شقش به جایی بالاتر از نافم کشیده می‌شد. لبهامون به هم قفل شده بود. بدن همدیگر رو شستیم و من براش ساک زدم. خیلی احساس خوشایندی بود حرکت کیرش در دهانم. بدنم رو که میشست دستش رو از عمد از روی کسم حرکت میداد و این حرکت تحریکم می‌کرد. بر خلاف انتظارمن، اصلا توجهی به کونم نداشت. از حموم اومدیم بیرون و بدن هم رو خشک کردیم. رو تخت خوابیدم، رو تختی که بارها با فرشید روش خوابیده بودم. پاهام رو باز کردم، اما باز بر خلاف انتظارم شروع نکرد به کردن. شروع کرد به خوردن کسم. ملافه رو چنگ میزدم تا کاملا ارضا شدم. حالا که دیگه کسم کاملا لیز شده بود شروع کرد تلمبه زدن، عمیق و محکم، صورتش غرق در شهوت و لذت بود. خوشحال بودم که تو این سن هنوز میتونستم به یه جوون اینجوری لذت بدم. ضرباهنگش تند شد و بعد کیرش رو با تمام توان به انتهای کسم فشار میداد و حجمی از آب منی گرم رو تو کسم خالی کرد.
صبح زود از خواب پا شدم. برای دقایقی با خودم فکر کردم. فکر اینکه من با این پسری که نوزده سال از خودم کوچیکتره چه عاقبتی میتونم داشته باشم و فکر اینکه چطور میتونم عشق بیست و چند سالم به فرشید رو فراموش کنم. آروم بیدارش کردم. وقتی گفت سلام عشقم خیلی آروم و جدی بهش گفتم:«ببین دکتر خوانساری عزیز، دیشب هر اتفاقی افتاد فقط یک اشتباه بود یا فقط یه عطش جنسی. عشقی بین من و تو وجود نداره. ازت خواهش میکنم هر چه زودتر اینجا رو ترک کن.» صورتش هاج و واج بود و به سرعت لباسهاش رو پوشید و فقط با گفتن «خداحافظ» خونه ام رو ترک کرد. سرم رو بردم تو بالش. های های گریه میکردم.
پینوشت:
اقتباس از رمان «از برامس خوشتان می آید» نوشته «فرانسواز ساگان» نویسنده فیمینست فرانسوی. فیلم «باز هم خداحافظ» در سال ۱۹۶۱ با بازی «اینگرید برگمن» و «آنتونی پرکینز» بر اساس این رمان ساخته شد.

نوشته: همشهری کین


👍 78
👎 1
50701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888052
2022-08-02 02:38:14 +0430 +0430

قشنگ بود❤

4 ❤️

888066
2022-08-02 03:39:36 +0430 +0430

عالی بود ولی بنظرم پایان بندی خوبی نداشت

2 ❤️

888111
2022-08-02 10:25:03 +0430 +0430

چ داستانای باحالی بوده دیشب

1 ❤️

888119
2022-08-02 11:28:33 +0430 +0430

دمت گرم، ترجمه کردی اسامی ایرانی گذاشتی، کاراکتور تغییر دادی بازم از جذابیت داستان کم نشد هیچ، تازه جذاب تر هم شد، فقط اخرش سریع جمع و جور شد، حالا نمیدونم اصل داستان هم همینجوری زود تموم شد یا ادامه داره.

2 ❤️

888145
2022-08-02 15:07:54 +0430 +0430

خیلی خوب نوشتی
فکر می کنم جا داشت کارکتر فرشید رو جوری پرورش میدادی که برای خواننده تصمیم خانوم غفاری در انتهای داستان باورپذیرتر باشه

1 ❤️

888171
2022-08-02 20:53:46 +0430 +0430

قشنگ بود هرچی بود

1 ❤️

888180
2022-08-03 00:04:17 +0430 +0430

همیشه از خوندن قلمت لذت میبرم .نویسنده‌ی توانایی هستی👏👏🎈

2 ❤️

888189
2022-08-03 01:46:47 +0430 +0430

به‌به! دوست قدیمی! همشهری عزیز!
خوشحالم که ازت باز داستان خوندم!

  • فقط یه نکته که نتونستم نگم: این صورتی رو از آپشنای بعضی نقاط اندام زنها، حذف کن. خیلی کلیشه‌ای!
4 ❤️

888236
2022-08-03 07:16:54 +0430 +0430

همشهری کین عزیز
ممنون بخاطر نوشتنت.
رو خاتمه داستانهات کار کن، میشد زیباتر بشه و هیجان‌انگیزتر…
به هر حال تو این وادی کس گویی و چرت بافی، اینجور داستان ها خیلی قابل خوندنه.

1 ❤️

888241
2022-08-03 08:54:33 +0430 +0430

عالی .افرین به این سلیقه

1 ❤️

888306
2022-08-03 21:02:50 +0430 +0430

سلام دوستان عزیز، همشهری کین هستم. مثل همیشه پذیرای نظرات و انتقادات خوبتون هستم. این داستان اقتباسی از یه رمان صد و بیست صفحه ای هست و البته طبیعتا رمان عاشقانه هست نه اروتیک و خب خیلی مفصلتر هم هست. ولی پایان بندی داستان دقیقا مطابق داستان من هست. اینکه چرا شخصیت اصلی داستان در پایان عشق قدیمیش رو ترجیح میده سوالی هست که رو جلد رمان اینطوری پاسخ داده شده:« باز هم خداحافظ. زن‌ها هرگز نمیتوانند عشقشان را فراموش کنند.» فراموش نکنیم فرانسواز ساگان خودش زن هست و یک فیمینیست هست و خواسته دلبستگی عمیق زنان رو برجسته کنه.

8 ❤️

888588
2022-08-05 14:43:45 +0430 +0430

مرسی
عالی بود و راحت میشد تصورش،کرد

1 ❤️

888604
2022-08-05 17:37:17 +0430 +0430

متاهلی و شوهر داری بعد میای مینویسی: هر روز بعد از بسته شدن مطب منو از کون می‌کرد. البته که دختر بودم و از جلو نمیشد. نمیتونستم به کسی بگم که به محض اینکه ایمیل زد که از انگلیس داره میاد و تنها هم میاد و زن و بچه هاش نمیان پامو تو یه کفش کردم که از مرتضی میخوام طلاق بگیرم و حتی قید پسرم رو هم زدم تا مرتضی راضی به طلاق بشه.

عجججب🤦🏻‍♂️

1 ❤️

889427
2022-08-10 15:57:18 +0430 +0430

بسيار عالي 👏👏👏

1 ❤️

890145
2022-08-14 15:00:01 +0430 +0430

اقتباس هم اگر بود، بسیار زیبا نوشته بودید
از دیشب مشغول خوندن داستان هستم

این واقعا بی نظیر و عالی بود

0 ❤️

890146
2022-08-14 15:01:52 +0430 +0430

شما خیلی راحت میتونستید درباره ی اقتباس چیزی نگید
بنا بر این شمارو بابت این موضوع هم تحسین میکنم…

امیدوارم نوشته های بیشتری از شما ببینم

0 ❤️

890147
2022-08-14 15:03:58 +0430 +0430

من تقریبا تازه واردم
کامنتارو که میخوندم متوجه شدم شما از پیش کسوت های اروتیک نویسی در این سایت هستید

ایکاش ایران کشوری آزاد بود و فرهنگ عامه ی ما مردم اینقدر سانسور و خودفریبی نداشت ، در اون صورت اروتیک نویسی جایگاه واقعی خودشو پیدا میکرد.

با قطعیت میگم اروتیک و سکس نویسی یک هنر متعالی هست…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها