باغ (۳ و پایانی )

1400/01/24

...قسمت قبل

سلام دوستان ، لطفا ابتدا قسمت های قبل رو بخونید .

پس هنوز توجیه نشدی !!!
سیاوش بیا که هنوز کارمون تموم نشده …

سایه ی جفتشون که اومده بودن و کنار تخت وایساده بودن روی من افتاد .

سیاوش ، وسایل کارمون رو توی کشوی سوم گذاشتم .
نگاهشو به من دوخت و گفت : بیار که بنفشه خانم بد جوری منتظره .
سیاوش رفت و کشو رو باز کرد و شروع کرد آوردن وسایل .
نیم نگاهی انداختم که دیدم چنتا دیلدوی خیلی بزرگ و طناب و یک شلاق نه رشته ای رو از توی کشو در آورد .
حتی نگاه کردن بهشون هم درد داشت …
اومدن جلو و یک بالشت زیر من گذاشتن و دست و پاهام و محکم به تخت بستن طوری که پاهام کاملا از هم دیگه باز شده بود و کونم به طرفشون بود .

سیامک رفت و بین پاهام نشست و سیاوش هم اومد روبروی صورتم نشست.
یه دیلدوی سیاه بزرگ دستش بود و داشت میکشیدش روی صورتم .
چنتا ضربه به صروتم باهاش زد و گفت بازش کن ، وقت غدا خوردنه .
بدون هیچ مقاومتی دهنم رو باز کردم و اون هم سریع دیلدو رو گذاشت توی دهنم و تا نصفه فرو میکرد و در میاورد .
بیشتر از دیلدو حالتی که مجبور بودم گردنم رو نگه دارم داشت اذیتم میکرد .
چون کاملا بدنم به تخت چسبیده بود و من فقط سرم رو بالا نگه داشته بودم
دیگه گردنم شدید درد گرفته بود واسه ی همین وقتی دیلدو رو در آورد تا دوباره فرو کنه دهنم رو بستم و سرم رو روی تخت گذاشتم .
سیاوش موهام رو دور دستش پیچید و بالا کشید . همینکه جیغ زدم دیلدو رو توی دهنم گذاشت و شروع کرد به عقب و جلو کردن .
همزمان سیامک هم یه دیلدو رو توی کصم شروع کرد به عقب و جلو کردن .

گریه کردنم دوباره شروع شد ، آخه چرا ؟؟!! چرا من باید این بلا سرم بیاد ؟
مگه من چه گناهی کردم آخه ؟؟!!!
دیگه داشتم فکر میکردم من بدبخت ترین آدم روی زمینم که سیامک دیلدوی دوم رو روی سوراخ کونم گذاشت و هل داد داخل …
تا حالا همچین دردی رو حس نکرده بودم ، با این که همین چند دقیقه پیش کونم گذاشته بودن ولی فکر کنم این دیلدو دو برابرکیر اون حرومزاده بود ، احساس پاره شدن داشتم . چشمام سیاهی رفت و از حال رفتم .

دوباره سیامک ، یه سطل آب خیلی سرد رو همینطور که میخندید روی بدنم خالی کرد تا به هوش اومدم .

_ جوجو کوچولو ؛ وقتی که پا روی دم شیر گذاشتی و لقمه ی بزرگ تر از دهنت بر داشته بودی فکر اینجاشو نکرده بودی ؟!
هر دو تا دیلدو ها تا ته توی کص و کونم بود و سیاوش هم دوباره شروع کرد به تلنبه زدن توی دهنم .
داشتم به حرفای سیامک فکر میکردم . منظورش چی بود ؟؟
مگه من چیکار کردم؟؟ من که یادم نمیاد کاری کرده باشم .
سیامک شلاقو برداشت و با اولین ضربش به کمر و بالای کونم رشته ی افکارمو پاره کرد .
هر دفعه فکر میکردم از این بدتر و دردناک تر دیگه نمیشه و من بدبخت ترین آدم زمینم این مادر جنده با کارش بهم میفهموند که اشتباه میکنی .
ناله و گریه هام شدت گرفته بود .
دستش رو آورد بالا که ضربه ی دوم رو بزنه که سیاوش داد زد صبر کن!!!
رفت پیشش و بهش گفت بسه دیگه ، حالا حساب کار دستش اومده .
به من نگاه کرد و تن صداشو یکم بلند تر کرد و گفت : مگه نه ؟؟!!
سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم تا از این درد و رنج خلاص بشم .
با خودم داشتم میگفتم شما نمیدونید من کیم …
فردا که با قاضی حسین پور تماس گرفتم میفهمین …
سیامک هم با حرفای سیاوش بیخیال شد و رفت و گوشی ای که داشت فیلم میگرفت رو برداشت و بعد از چند دقیقه یه تماس گرفت .
سیاوش اومده بود و جلوی صورتم نشست و خیلی آروم در گوشم گفت :
ببخشید … !!! باور کن مجبور بودم . گونه ام رو بوسید و همینطور داشت عذرخواهی میکرد .
ولی من با چشمای بسته و ابروهای گره خورده داشتم سعی میکردم به صحبت های سیامک گوش کنم .

سلام …

بله بله !! کاملا طبق امر شما انجام دادیم .

بله فیلم هم گرفتیم ، الان براتون ارسال میکنم .

چشم ؛ توجیهش میکنم …
امر دیگه ندارین ؟!!

خدا… خدا نگه دار .

سیاوش ، بازش کن و بذار لباساشو بپوشه و بیارش ، من جلوی باغ منتظرم .

همینطور که ذهن آشفته و سردرگمم داشت دنبال جواب سوال هام توی ذهنم میگشت ؛ سیاوش دستش رو روی شونه ام گذاشت و داشتیم به سیامک نزدیک میشدیم .
سیامک به ماشینش تکیه داده بود و با دستش داشت ریشش رو میخاروند .
رفتیم پیشش و شروع کرد به حرف زدن .

میدونی چرا این کار هارو کردیم ؟؟!
_ نه… نمیدونم .!!!
ابروهاش رو بالا انداخت و کمی چشم هاش رو نازک تر کرد و گفت : نه ؟!!
خب تو همونطور که گفتم اعصاب بد کسی رو به هم ریختی …
آخه کدوم آدم عاقلی دست رد که به هدیه اش میزنه هیچ به اونی که بهش هدیه داده فحش هم میده ؟؟!!
حیف اون ماشین به اون خشگلی نبود که به جای اینکه سوار شی و حالشو ببری تسلیم دادگاهش کردی و شکایت کردی ؟؟

کم کم فهمیدم که قضیه از چه قراره …
این آقای بختیاری بود ؛ هنون که برای برنده شدن توی مناقصه ی قبلی بهم پیشنهاد رشوه داد و منم …

ببین حالا آقای بختیاری که بالاخره آشناهای خودشو داره و به راحتی از شر اون پرونده خلاص شد ولی بد جوری ازت دلخور بود . تو هم امروز تنبیه شدی .

چشم هامو به زمین دوخته بودم و با اینکه بعد از اتفاقای امروز حتی به زور روی پاهام وایساده بودم دست هامو از عصبانیت مشت کرده بودم و به انتقام فکر میکردم .

سیامک چونه ام رو گرفت و سرم رو آورد بالا و باهام چشم تو چشم شد و گفت : خب… حالا گذشته ها گذشته اما الان میدونی باید چیکار کنی تو ؟؟
_ نه
لبخند زد و گفت ای بابا یعنی بازم نفهمیدی ؟؟!
مناقصه … مناقصه ی پروژه ی عمرانی شرق تهران باید به آقای بختیاری برسه
وگرنه …
امیدوارم به قسمت وگرنه نرسیم چون خودت میدونی که چی میشه .

خب اوکیه ؟؟!
سرمو تکون دادم و گفتم باشه .

خب سیاوش ببر برسونش خونه اش که امروز بدجوری خستمون کرد خانوم خانوم ها … بریم یه استراحتی بکنیم .

سیاوش دستم رو گرفت رفتیم توی ماشین نشستیم و راه افتادیم .
سیاوش گفت :

ببین … ببین من نمیخوا…
_هیسسسس فقط حرف نزن .
آخه …
_ ساکت شو .

حالا تو فکر راه حل بودم . انتقام یا بردگی ؟؟؟
هر کدومشو که انتخاب میکردم بدی های خودش رو داشت …

دوستان داستان اینجا تموم میشه ولی اگه با استقبال شما عزیزان همراه بشه
دو قسمت دیگه میتونم ادامه بدم .
لطفا انتقاد های سازنده تون رو بگید بهم و این هم توی نظرت بنویسید که ادامش رد بنویسم یا نه ؟؟

نوشته: معلم


👍 17
👎 5
16201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803582
2021-04-13 00:45:50 +0430 +0430

سیکتیر کس کش داستان مینویسی بعد میگی ادامه خواستیم بگیم میخوای خایه مالیتو کنیم داستان بنویسی؟
سیکتیر ننویس

1 ❤️

803653
2021-04-13 06:01:28 +0430 +0430

داستان تازه به جاهای خوبش رسیده. لطفا ادامه بده.

2 ❤️

803663
2021-04-13 07:42:30 +0430 +0430

اسم باغ رو چرا خراب میکنی با کس شرات تویی که فانتزی جر خوردن تجاوز و کثافت کاری داری

اندوه زمستان و رفتن تو
و مرگ باغ

1 ❤️

803718
2021-04-13 13:42:36 +0430 +0430

بنویس آقا معلم

0 ❤️

803795
2021-04-13 23:59:46 +0430 +0430

حاجی با یه داستان سه قسمتی دست فرهادی تو ساخت پایان باز از پشت بستی مگه میشه خودت بگی از این داستان چی دریافت کردی ما که هیچی نفهمیدیم

0 ❤️