بالاخره به هم رسيديم (1)

1393/04/28

سكوت عجيبي همه ي سالن رو فرا گرفته بود،تنها صدايي كه به گوش ميرسيد صداي عاقد بود كه اين بار داشت براي بار سوم تقاضا ميكرد،حس عجيبي داشتم نگاهم به قرآني بود كه توي دستام بود اما تو دلم آشوب بود.
يه دفعه به خودم برگشتم كه شنيدم،آيا بنده وكيلم؟بعد از چند ثانيه سكوت با گفتن "با اجازه ي پدر و مادرم،بله"سكوته سالن رو شكوندم.صداي دست و هورا بلند شد!امير دستشو سمت صورتم آورد و خيلي آروم توري كه رو صورتم بود رو كنار زد چند لحظه فقط بهم خيره شده بود و يه لبخند خيلي قشنگ روي لباش بود،سرشو جلو آورد و آروم پيشونيم رو بوسيد.اشك توي چشمام حلقه زد،سرشو آورد در گوشمو گفت:هيييسس!همه چي تموم شد،ديگه ماله من شدي!
با اين حرفش دلم آروم شد،راست ميگفت ديگه همه چي تموم شد،منو امير ٣سال تمام منتظر همچين لحظه اي بوديم.اونشب كلي با هم رقصيديم و تو تمام اون لحظه ها امير يه دقيقه هم دستمو ول نكرد.
ديگه آخراي شب بود بايد مهموني رو جمع و جورش ميكرديم…
يواش يواش همه ي فاميلا اومدن و ازمون خداحافظي كردن و برامون آرزوي خوشبختي كردن،ديگه كسي نمونده بود جز خانواده ي منو امير كه اوناهم بعد از كلي بگو و بخند و خوشحالي باهامون خداحافظي كردن و مارو تا در سالن همراهي كردن،من و امير حركت كرديم به سمت خونمون،امير صداي آهنگو تا آخر باز كرده بود مثه ديوونه ها باهاش ميخوند!
رسيديم،درو باز كردو رفتيم داخل،ديگه اونقد خسته بودم كه راه رفتن با اون كفشا و اون لباس سنگين برام عذاب آور بود،سريع رفتم سمت اتاق خواب،امير هم رفت سمت آشپز خونه،در رو بستم و شروع كردم به باز كردن موهام ،يهو امير درو باز كرد و با خنده اومد تو اتاق گفت هي خانومي اين همه هزينه كردم آرايشاتو پاك نكنيا!فقط نيگاش ميكردم از اينكه با اين لباس تو يه خونه باهاش تنهام خجالت ميكشيدم،منو امير ٣سال با هم رابطه داشتيم ولي هيچوقت تو يه خونه با هم تنها نبوديم و امير فقط چند بار منو بوسيده بود.نشستم رو صندلي ميز آرايشمو با كلي دلبري گفتم؛خب حالا كه چي؟!مثلا پاكشون كنم ديگه اون ليلايي كه ٣سال ديوونش بودي نميشم؟!اومد جلوم زانو زد و دستمو گرفت بوسيد و گفت باورم نميشه ليلا فك ميكنم دارم خواب ميبينم.
گفتم پاشو پاشو اميرامير خان واسه من هندي بازي در نيار پاشو برو بيرون ميخوام لباسموعوض كم.
خنديد گفت خوبه والا!!تا شوهرش نبودم كه با مانتو شلوار حالا هم كه شوهرشم با تاپ و شلوار!پس من كي قراره چشمم به جمال ليلام روشن بشه!
از حرفش خجالت كشيدم خودشم متوجه شد،گفت خانومم اينقد منو عذاب نده!٣سال بستت نبود!امشبو تلافي كن!تنهايي.كه نميتوني پاشو پاشو كمك كنم لباستو در بياري،بلند شدم وايسادم اومد پشت سرم دستشو از رو گردنم كشيد تا رسيد به زيپ لباسم از بالا پايين بازش كردم از جلو لباسمو گرفته بودم ديگه فقط به دستاي من بند بود،آروم دستامو گرفتو از لباسم جدا كرد،لباسم افتاد!امير پشت سرم بود دستاي منم تو دستاش،سرمو آوردم بالا ديدم از تو آينه داره سينه هامو نيگا ميكنه،يه نفس عميق كشيد و منو از پشت تو بغلش گفت،گفت :خانوميم خستست؟!
هيچي نگفتم گفت پس تا من يه دوش ميگيرم تو هم حاضر شو.گردنمو بوسيد و رفت،سريع از تو كمدم يه لباس خواب خيلي نازك كه شورت و سوتينم از زيرش پيدا بود برداشتم و پوشيدم.نشستم لبه ي تخت خيلي زودتر از اونكه فكرشو بكنم اومد.فقط يه شلواركه قرمز پوشيده بود،دروغ چرا منم وقتي اين كشكلي ديدمش حشرم بالا زد و بيخيال خجالت و شرم شدم ،بلندشدم بغلش كردم بدنش چقد خنك بود بوي خوبي ميدادميداد.دستاشو دور كمرم حلقه كرد وو انداخت رو تخت اومد نشست رو شكمم لبامو بوسيد و شروع كرد به خوردن لبام دستامو ميكشيدم رو كمرش،نفساي عميق ميكشيدميكشيد،يه دفعه از روم بلند شددستشو گرفت پايين لباسم و كشيدش بالابا يه حركت لباسو تا بالاي سينه هام برد و با يه حركت ديگه كامل بيرونش آورد و پرتش كرد اون سمت اتاق .نيگام كرد و داد زد :از الان به بعد لباس پوشيدن تو اين خونه هيچ معني نداره !فهميدي؟!يهو دوتامون باهم زديم زير خنده.دستشو برد سمت سوتينم.
_اميييير!!!
_هييييشش!!
_امير من خستم ميخوام بخوابم.
_خودم خستگيتو از تنت بيرون ميكنم خانومم.
_امير من ميترسم!
_ليلا؟!!مگه من هيولام كه از من ميترسي؟!
_نه اميرامير!من از تو نميترسم،من…
_هه!از اين ميترسي!ولي اين خيلي تورو دوس داره ها!
_امييييييررر!!
_ليلا؟
_جونم؟!
_به خاطر من!باشه خانومي؟!
مثه بچه ها گردنشو كج كرده بود و نيگام ميكرد،چرخيدم خودمو انداختم روش لباشو بوسيدم سرمو گذاشتم رو سينش.

ادامه دارد…

نوشته:‌ لیلا


👍 1
👎 0
21778 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

427597
2014-07-19 11:11:55 +0430 +0430
NA

سه سال ندادی به یارو اونم وقتی نامزد بودی . عجب جنده ای هستی که پاشدی اومدی تو شهوانی دادنت رو جار میزنی

0 ❤️

427598
2014-07-19 15:13:34 +0430 +0430

تیترو دیدم اسهال گرفتم
وای به بقیه ش…
تبریک میگم شما به درد هیچی هم نخوری نقش مُلَینو خوب ایفا میکنی…

0 ❤️

427600
2014-07-22 04:34:56 +0430 +0430
NA

بقیه اش رو بنویسی ها نبینم که نصفه و نیمه رهاش کنی منتظر ادامه اش هستیم.حتما ادامه بده…موفق باشی و خوشبخت

0 ❤️

427601
2014-07-22 06:37:01 +0430 +0430
NA

مزخرف

0 ❤️

427602
2014-07-22 20:09:43 +0430 +0430
NA

ایشالا خوشبخت بشی،منتظر
ادامشیم.

0 ❤️

427603
2014-07-27 15:38:06 +0430 +0430
NA

تف تو کونت

0 ❤️

541108
2016-05-15 19:55:33 +0430 +0430
NA

مواظب شوهرت باش تامینش کن بی محلی کنی خودت از دست میدیش اول شوهر بعد لز ببین اون برا تو میره سرکار به شوق تو زندگی میکنه به شوق تو زندس حواست باید بیشتر باشه مرد زندگیته

0 ❤️