همانطور که در خاطره قبلی گفتم: خودم زمینه ای رو فراهم کردم تا سوگل و دامادم قبل از عروسی به وصال جنسی هم برسن تا خودم با وجدان راحت و برای این که قبل از دخترم از راه راست منحرف نشده زودتر از اون به وصال شوهرش در نیام. بنابر این منتظر فرصت مناسبی برای رسیدن به هدفم نشستم. علیرغم این که سوگل دوست نداشت به زودی حامله بشه، اما اون قدر تو بغل حمید فرو رفت که حتی قبل از انجام عروسی شکمش بالا اومد که این امر سبب شد واس این که جلوی مردم تابلو نشه مراسم رو جلو بیندازیم. من هم سزای شتاب زدگی اون ها رو با یک تنبیه اساسی به سوگل دادم. در یک شب برفی زمانی که تازه از دادن به شوهرم فارغ شده چشمم داشت گرم میشد تلفنم زنگ خورد و حمید با شتاب خبر داد که داره زنش رو بیمارستان میبره و ظاهرا وقت وضع حمل فرا رسیده
. به سرعت با همسرم لباس پوشیده روانه تهران شدیم. خوشبختانه چند ساعت بعد نوه عزیزم مانی صاف و سلامت به دنیا آمد و مارو غرق شادی و خوشحالی کرد. عصر همان روز خواستیم از بیمارستان خونه برگردیم که حمید از ما خواست خونه اون بریم و استراحت کنیم. شوهرم جواب داد: راستش پسر ها از دیشب خونه تنهان همچنین خودم هم چند تا کار کوچیک دارم بنابر این من مجبورم برگردم. مهری خودش میدونه. پیف ملایمی کرده گفتم: الان که فکر میکنم میبینم بهتره تهران بمونم چرا که صبح دخترم مرخص میشه پس شب میرم خونه حمید؛ هم حسابی خسته ام، هم وسایل لازم رو واس فردا آماده کنم. سفارشات لازم رو به محمود کرده اونو روانه کردم و من و دامادم هم روانه خونش شدیم. تو راه هم تصمیم خودمو برای از راه به در کردنش گرفتم. وقتی از در تو رفتم، لخت شده و همون جوری از مقابل نگاه های شرر بار حمید در حالی که به باسن و سینه هام تاب شاعرانه ای میدادم عبور کردم. گفتم: حموم که گرمه پسرم؟ دیشب فرصت نکردم بعد از این که با پدر زنت یک بکن بکن حسابی کردم حمام برم. ضمنا بیمارستان هم بودم پس با اجازه! بفرمایید مادر جون حمام و هرچه تو این خونه هست متعلق به شماست. من هم برم واس شام غذا بگیرم. بعد از این که یک دوش حسابی گرفتم برای پوشیدن لباس به اتاق خواب مشترک بچه ها رفتم. تاب شلوارک بازیی رو طوری که سینه ها همچنین کونم رو اساسی نمایش بده پوشیدم. آرایش خوبی کردم، عطر مست کننده ای هم به همه جام زدم. هم زمان با ورود حمید به خونه از اتاق بیرون رفتم. وقتی چشم حمید بهم افتاد خیلی سعی کرد جلوی نگاه متعجبش رو بگیره اما نتونست. با عشوه گفتم: چیه چرا این طوری نگام میکنی؟ زن خشکل و جذاب ندیدی؟
والا تو سن سال شما ندیدم. خوش به حال آقا جون چه زن توپ و جذابی داره. همیشه پیش خودم میگفتم سوگل به کی کشیده! معلومه جیگر به مادر عزیزش، تو هم پسر جون خیلی خوش شانس بودی با ما فامیل شدی هم زن جذاب و سکسی نصیبت شد هم مادر زن جیگری مثل من و هم زمان با این جمله لپش رو کشیدم.
با گفتن این جمله هر دو بلند زیر خنده زده کارمونو ادامه دادیم. بعد از لب گییری و بوسه های آتشین حمید آرام آرام شروع به خوردن زیر گلو و سینه های تپول من کرد. چنان با ولأ این کارو میکرد که هر دو سر کیف اومدیم. همچنین سراغ کوسم رفت و با زبان شروع به لیسیدنش کرد. من هم کیرش رو تو دهنم فرو کرده با شهوت و ملچ ملچ شروع به خوردنش کردم. بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و لای دو پام نشست. ابتدا پاهامو بلند کرد رو شانه هاش قرار داد و با یک فشار کیرش رو تو کوسم فرو کرد. جوووووون چه تلمبه ای میزد طوری که من که تا اون روز به ده ها نفر صد ها بار داده بودم، اون طور سرعت عمل از کسی ندیده بودم. در حالی که شدیدا نفس نفس میزدم خودم رو به کیر با کفایت حمید سپردم. بعد از چند دقیقه تغییر پزیشن داد. این بار از پهلو بغلم کرد و کارش رو با قدرت دنبال کرد. در حرکت بعدی روم قرار گرفت و در حالی که حسابی خودش رو بهم چسبونده بود به طرز وحشیانه ای با گفتن جملات عاشقانه منو کرد. من هم بلند داد میزده ترکی فارسی میگفتم: جوووون الاهی قربون کیرت برم بکن تو رو خدا مهری رو جر بده تو رو خدا ریدم تو دهنت سوچوم وار یوخوا خدا برات رسونده منو پس قدرمو بدون. تا این که بعد از چند دقیقه آبش رو با فشار تو کوسم خالی کرد و هر دو نیمه جون و سست کنار هم افتادیم. صبح خیلی زود زمانی که معمنین برای ادای نماز صبح بیدار میشن، ما هم بیدار شدیم اما نه برای نماز. بین خواب و بیداری احساس کردم باز مجدد منو به خودش چسبونده و باهام ور میره. با صدای خواب آلودی گفتم: چته پسر چه مرگته؟ دیشب کمت بود؟ جواب داد: ببخشید بیدارتون کردم راستش گفتم از چند ساعت فرصت باقی مانده تا زمان رفتنمون به بیمارستان استفاده کنیم و باز تو بغل هم بریم. دیدم حرف درستی میزنه لذا خودمو کامل در اختیارش گذاشتم. اون هم مثل شب قبل شروع به آماده سازی من و خودش کرد. فقط زمان انجام کار این بار منو رو تنش کشید و گفت: موافقی اول صبح یه ورزش حسابی بکنی تا جگرت حال بیاد؟ خیلی با ورزش کردن سر صبح موافق نیستم البته نه این جور ورزش ها. روزی باید ده دقیقه این طوری باید ورزش کرد تا بدن سلامت بمونه خخ. سپس خودمو با کیر حمید میزان کردم و روش نشستم. اون هم با یک فشار داخل هدایت کرد و من با مهارت تا بیست دقیقه شروع به بشین پاشو کردم. زمانی که احساس کردم میخواد آبش بیاد از رو کیرش بلند شدم و دمر رو تخت افتادم. اون هم که منظور منو فهمیده بود به سرعت پشتم قرار گرفت. با کمی کرم دور سوراخ کونمو چرب کرد و کیرش رو داخل کونم هدایت کرد و با زدن چندین تلمبه حال آور، آبش رو خالی کرد. بعد از حدود نیم ساعت ابتدا هر دو روانه حمام شدیم. بعد از یک دوش آب گرم عاشقانه و سکسی دو نفره بیرون آمده بعد از صرف یک صبحانه مفصل روانه بیمارستان شدیم. وقتی رسیدیم دخترم گفت: الاهی بمیرم مادر جون دیشب حسابی بهت در نبود بابا سخت گذشت نمیدونم حمید شام درست حسابی بهت داد جات گرم و نرم بود یا نه؟ با لبخندی جواب دادم: خدا رو شکر بد نبود ضمنا برای راحتی تو حاضرم هر گونه سختی رو تحمل کنم گلم! اون روز من و حمید با من عهد بستیم هر وقت فرصت کردیم از خجالت هم در بیاییم که خدا رو شکر تا امروز هم چندین چند بار این کارو کردیم. دخترم هم ظاهرا فهمیده اما به روی خودش نمیآره مهم هم نیست اعتراضی بکنه وگرنه دهنش رو سرویس میکنم.
نوشته: مهری
جدیدا مد شده مردم به داماداشون میدن!!!خبریه؟؟
اگه خبریه ماهم بریم زن بگیریم
یا آروات آلاخ؟
خوب نبود نوشتنت افتضاحه.
موضوع داستانت به هیشکی ربط نداره دوست داشتی دادی بهت خوش گذشته تکرارش کردی نوش جونت
اولا که داستانت تابلو دروغه
دوما کیر شاه عباس هشتم تو کونت
که به دامادت نظر داری کص کثیف
سوما سیمخاردار تو کصت با اینهمه غلط املایی بیسواد ،ننویس،
شما نسل کثیف و کصخل انقلابی هستید که نسل مارو هم بیچاره کردید. جنده بازنشسته گمشو
فقط میتونم بگم ریدم توی اون سوادت ، چاقال خان…(اینکه میگم چاقال خان یعنی تابلوئه که پسری)
توی همه داستانا طرف کص و کونشو به نمایش میزاره و طرف مقابلشم میگه خوشبحال فلانیت که عجب چیزی داره!یه سناریوی جدید بسازین حداقل!
از کی تاحالا اینقدر خانواده ها اوپن مایند شدن که جلو همدیگه میگن دیشب بکن بکن داشتیم؟
محارم،زن شوهردار،خیانت=دیس
پ.ن:مادرزن مثل مادر خود آدم میمونه!سعی نکنین بهش به چشم سوراخ نگاه کنین!حرمت داره!
مزخرف بود🤮