بالاخره کیرم کص رو لمس کرد (۳)

1400/08/11

...قسمت قبل

هیچ وقت اون روز رو فراموش نمیکردم خیلی روز خوبی بود آشنایی من با ترانه بزرگترین اتفاق زندگیم بود و بعد اینکه اون روزو رفتم خونه همش داشتم به ترانه فکر میکردم
تمام صحنه های اون روزو توی ذهنم داشتم مرور میکردم مخصوصا وقتی داشت برام ساک میزد و توی چشام نگاه میکرد
من روز های بعد و بعد تر هم با ترانه بودم و رابطمون و ساعاتی که باهاش میگذروندم خیلی داشت زیاد میشد و تقریبا بهش وابسته شده بودم روز بعدش من بازم رفتم خونه ترانه و همینجور که داشتیم باهم صحبت میکردیم یهو بحث سکس اون روزمون شد و اینکه چقد سریع ارضا شده بودمو داشت بروم میاورد و میخندیدیم باهم
یهو یه پیشنهاد بهش دادم
گفتم:ترانه
گفت: جان ترانه
گفتم: میشه بازم باهم خلوت کنیم خیلی اون روز بهم حال دادی ولی من نتونستم خوب بتو حال بدم و ازین بابت دلم میخاد جبران کنم
گفتش: اره امیرم چرا نشه تو هروقت که بخای من در اختیارتم .و بعدش گفت میتونی شب بیای پیشم بمونی تا صبح؟
گفتم: اره یه بهونه جور میکنم که شب میرم خونه رفیقم
گفتش:خوبه پس میام اون شبو تا صبح بهت کس بدم تا حسابی ارضات کنم تو به یکی مثل من نیاز داری منم همینطور
گفتم: همین امشب من پیشتم تا صبح
بعدطهر وقتی رفتم خونه اول رفتم یه دوش حسابی گرفتمو دورو ور کیرمو حسابی تمیز کردم سر از پا نمیشناختم
قرار بود اون شب مثل یه مرد بالق یه شاه کص بکنم
نزدیکای غروب بود که ترانه بهم زنگ زد و گفت میتونم بیام الان
و منم که حسابی منتظر این لحظه بودم سریع با موتورم گازشو گرفتمو رفتم خونش
وقتی ترانه درو برو باز کرد یه لباس تنگ تقریبا لختی پوشیده بود که من دهنم باز مونده بود از برق چشام فهمید که شهوتیم کرده منم سریع رفتم بغلشو بوسیدمش
دیدم مثل یه زن خونه شام درست کرده برام
گفتم: شام درست کردی ترانه؟
گفت:اره دییگه نکنه تا صبح باید کصمو بخوری تا سیر شی
خندیدمو گفتم : اخ من فدای تو بشم الهی
یه پسر ۱۹ سالع توی اون سن از زندگی دیگه چی میخاست مگه یه حس پروازی داشتم که نگو سر از پا نمیشناختم
شاممون که تموم شد بهم گفت بدو برو ظرفارو بشور امیر😂
گفتم: خخخ ای بابا اون روزم با ظرفات خستم کردی که زود بی حال شدم لعنتی
از خنده ریده بود😂 گفتم بیخیال ظرفا امشبو بزار کارمو بکنم عشقم
گفت: جون حالا قراره چقد آبت بیاد امیر
گفتم: هرچقد اومد اومد چون امشب کمرم پوره پوره تا خود صبح میخام جرت بدم
گفت: راستش منم خیلی هوس یه سکس خوبو کرده بودم امشبو یحوری بکن منو آبم بپاچه به سقف
گفتم: توعم بزار آبمو بریزم رو صورتت 😂😂
سریع یادش اومد کدوم روز یاد اوری کردم
گفتش: من دوست داشتم آبتو بخورم خب
گفتم: جون معرکه بودی اون روز ترانه
دیگه طاقت نیاوردم پریدم رفتم کنارش دستاشو گرفتمو باز کردم و افتادم روش لباس خیلی نازک بود از روی شلوارم کصشو با کیرم حس میکردم
سریع همراهیش کردم که بریم سمت تختش اون از جلو رفت تا در اتاقشو باز کرد از پشت کونشو گرفتم بغل کردنو مالیدمش به خودم صفت چسبوندم به خودم ترانه رو اونم یه آه کشید و توی بغلم تکون ریزی میخورد که معلوم بود حسابی بدنش پور شهوته آروم که رفتیم روی تخت من خیلی ایندفع ریلکس تر شده بودمو سعی میکردم با آرامش کارمو بکنم
سریع لبامو گذاشتم رو لباشو افتادم روش بعد گردنشو میبوسیدم تند تند زبون میکشیدم گردنشو اونم بد جوری داغ کرده بود بدن نرم و تپلش زیرو مثل ژله راه میرفت سوتینشو دراوردم بدون هیچ مکثی زبون کشیدم به نوک پستوناشو خیلی محکم با میک خیلی قوی میخوردم سینه هاشو براش اونم بدحوری حال کرده بود و هی تند تند نفس نفس میزد و زیر لب میگفت جوووون بخورشون آخ
منم تمام صوتمو کرده بودم توی سینه هاش و داشتم دور تا دور ممه هاشو میلیسیدم
بعد که دیدم چشاش از شهوت باز نمیشه شرتشم دراوردمو خودمم لخت شدم کامل تا کیرمو دید گفت بزار بخورمش امیر
من میدونستم اگه ساک بزنه سریع ارضا میشم گفتم نه عزیزم
اول من و اونم گفت چشم عشقم
پاهاشو از هم باز کردمو زبونمو از پایین به بالا روی کصش لیس میزدم اوف
چه کس نرمه بود هیچ وقت یادم نمیره اون شبو آب کسش راع افتاده بود منم میک میزدم کسشو براش دیدم داره تکون میخوره و میخاد ارضا شه منم کارمو تند تر کردمو آبش سریع پاچید رو صوتم حسابی داشت ارضا میشد و آه و نالش بلند شده بود
سریع اومد جلومو کیرمو گرفت دستش و شروع کرد به ساک زدن کیرم منم طبق روال قبل موهاشو گرفتم دستمو سرشو جلو عقب میکردم و بعد چند دقیقه آبم با فشار ریخت توی دهنش و همشو خورد
بعد چند دقیقه اشاره کردم که حالت داگی بگیرع و رفتم پشتشو کیرمو گذاشتم دم سوراخ کصشو بدون هیچ مکثی تمام کیرمو کردم توی کصش دستامو کنار کمرش نگه داستمو تند تند داشتم تلمبه میزدم تو کصش و از شهوت زیاد چشامو بسته بودمو داشتم حسابی حال میکردم اونم هی جیغ میزدو آه و نالع منم که اولین بارم بود خیلی بهم داشت خوش میگذشت
بعد چقد لحظه که داشتم بازم ارضا میشدم حرکاتمو تند تر کردمو تمام آبمو خالی کردم توی کصشو کیرمو آروم موقع ارضا شدن تا ته کسش فرو میکردم که خایع هامم به کسش برخورد میکرد
کشیدم بیرون از کصشو به پشت خابیدم و اون اومد روی کیرم دستاشو گذاشت روی کیرمو آروم کرد توی کصش و آروم بالا پایین میکرد یهو اومد رو به رومو باز تو چشام نگاه میکرد ومنم ازین لحظه استفاده کردمو ازش لب میگرفتم و کونشو با دستام نگه داشتمو تلمبه میزدم تو کصش دستامو دور کمرش حلقه کرده بودمو محکم تلمبه میزدم وزن سنگیش روی خودمو دوست داستم وقتی سینه هاش تکون میخوردن و تمام بدنش میلرزید بعد چند حرکت دیگه من ۲ بار دیگه ارضا شدم اون شبو حسابی بهم خوش گذشته بود و ترانه هم بدون هیچ کاری باهام راه میومد و خیلی سکس خوبی بود امشب و من نزدیکای ساعت ۳ بود که رفته بودم حموم و ترانه هم اومد که باهم تمیز بشیم دیگه کمری برام نذاشته بود یهو ترانه گفت امشب باباشدنم مبارک
گفتم: بابایی فداشون😂
فک کردم داره شوخی میکنه ولی گفتش دارم جدی میگم امیر
گفتم دیونه شدی بچه چیه
گفت من نمیخام از دستت بدم امیر تو باید مال من بشی
فک کردم حالت شهوتش باعث شده اینارو بگه
ولی نخیر حرفاش جدیه جدی بود اون شبو یجوری پیچوندم و گفتم باشع
و این مسئله هی ادامه داشت و اون هی داشت بروم میاورد که باید بریم و عقد کنیم و من راسما شوهرش بشم
شما جای من بودین چکار میکردین؟
ترانه بیشتر از من بهم دل بسته بود و دیگه با کسی جز من سکس نمیکرد و فقط بامن میخابید و واسم ارزش قائل بود
و منم واقعا دوسش داشتم ولی تا کجا؟
من همش ۱۹ سالم بود و هیچ کاری نداشتم و حتی خونه زندگی ای
این دوستیمون با ترانه همچنان ادامه داشت و هفته ای دو سه بار باهم سکس داشتیم و از زندگیمون راضی بودیم
ترانه میگفت بهش ارث پدری رسیده و میتونه خرج زندگیمونو بده و خیلی امید وار به من نگاه میکرد که بشم مرد زنگیش
منم مونده بودم چکار کنم و یه شب که بعد سکس باز این بحث پیش کشید گفت فردا بریم محرم بشیم امیر؟
گفتم: خب چه عجلع ای اخه میریم دیگه حالا
گفت: الان ۳ ماهه هی میگی میریم خب بگو دوس نداری زنت بشم دیگه… انقد گفت که دعوامون شد و یع مدت باهم قهر موندیم و تماسی باهم نداشتیم و من دلم خیلی براش تنگ شده بود ترانه بهم بدی نکرده بود اما بحث ازدواج واقعا برام سنگین بود حتی الان که ازون قضیه میگذره بازم از ازدواج میترسم مسولیت خیلی سنگینیه و من هنوزم که شده باهاش کنار نیومدم
من دوباره رفتم به دیدن ترانه و زنگ در خونشو زدم و ترانه حسابی اون وقت پولدار شده بود و دیگه جنده بازیو گذاشته بود کنار وقتی صدامو که شنید گفتم منم امیر با کمی مکث گفت بیا بالا
رفتم خونشو اونم با رفتار سردش بهم رفته بود یه گوشع نشسته بود فهمیدم هنوز از دستم ناراحته ولی دلش برام تنگ شده بود اینو حس میکردم
ازش خاستم که دوستیمونو خراب نکنه و بزاره باهم مثل قبل بمونیم ولی اون گفت نمیتونه و باید شوهر کنه بخاطر سنش
گفت: امیر من دیگه بچه نیستم داره از سن دختر بودنم میگذره و کمکم داره سنم میره بالا و میخام که تو کنارم باشی و ازت بچه دار بشم
منم که نمیخاستم دیگه از ترانه دور بمونم اون روزو راضی شدم که بریم محضر و محرم هم بشیم
خانوادم خبری نداشتن و این موضوع ترانه رو نمیدونستم چجوری بهشون بگم
من باورم نمیشد که ترانه حالا زن من شده و من هنوز توی شوک بودم…

ادامه...

نوشته: 30WEi


👍 3
👎 1
19201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

840390
2021-11-02 12:19:44 +0330 +0330

😒 😕

0 ❤️