بچه سال بودم و زیبا. وقتی پسرعموم به خواستگاریم اومد خونوادم خیلی خوشحال شدند چون پسر خوبی بود و تازگی برای معلمی قبول شده بود. خودم هم فکر میکردم ازدواج یک جور بازیه و خیلی شوق و ذوق داشتم که زودتر لباس عروس بپوشم. در روستای ما تقریبا همه اینجوری ازدواج میکردند.
ازدواج ما موفق و خوب بود. من خونه دار بودم و همیشه مشغول پخت و پز و ترشیجات انداختن بودم و شوهرم هم سرش به کار و بار خودش بود.
چشم باز کردم دیدم پسرم زن گرفته و دخترم شوهر کرده و شوهرم بارنشسته شده و خودم هم یک زن میانسالم که لای موهام چند موی سفید پیدا شدن.
یکبار به شمال رفتیم و از کاخ شاه دیدن کردیم و خیلی خوش گذشت و یکبار هم ماشین به شوهرم زد و تا یک قدمی مرگ رفت و برگشت.
اینها خاطرات خوب و تلخ من بود. زندگی من بدون بالا و پایین خاصی گذشت. وقتی به گذشته فکر میکنم تنها چیزی که آزارم میدهد اتفاقی است که یک شب بارانی برایم افتاد. بارها و بارها از اول مرورش کردم و هرگز نتونستم به نتیجه برسم که در اونشب خاص چه بر من گذشت. امیدوارم با نوشتن این خاطره بتونم فراموشش کنم یا باهاش کنار بیام.
عروسی یکی از آشناها در یکی از روستاها بود. مردم زیادی رو دعوت کرده بودن و خیلی شلوغ بود. جوون ترها تا پاسی از شب رقصیدند و پایکوبی کردند. ما زن ها هم همو بعد مدتها پیدا کرده بودیم و کلی حرف برای گفتن داشتیم. ساعت دوازده شب بالاخره بلندگوها و چراغ ها رو خاموش کردند.همه خسته و کوفته بودند. هر کسی دنبال آشنایی بود که با خود به خونه ببره.
خونواده ما سهم مدیر روستا شد و به خونشون رفتیم.
طبقه بالا رو کامل در اختیارمون گذاشتند.
خونه روستایی بود و اتاق های زیادی داشت. یه دوش گرفتم و مسواک زدم. شوهرم اومد دم گوشم گفت که کارهاتو انجام بده و برو توی یکی از اتاق ها بخواب چون مردها میخوان عرق بخورن.
من توی یک اتاق رفتم و دخترم توی یک اتاق جدا و منتظر بودیم که شوهرامون کارشون تموم شه و بیان پیشمون.
خسته و کوفته بودم. یک شلوار راحتی چسبون و یه تیشرت از چمدونم در آوردم و پوشیدم.
با صدای رعد و برق از خواب پریدم. بارش اولین بارون پاییزی شروع شده بود و مثل سیل میبارید. پتو رو دور خودم پیچیدم. نیمه شب بود و شوهرم احتمالا چون مست بود توی هال خوابش برده بود. چشامو بستم و خیلی زود دوباره خوابم برد.
ساعت حدود چهار صبح بود که دوباره بیدار شدم دستی توی بدنم بود. بغلم کرده بود و از پشت بهم چسبیده بود. دستش بین پاهام بود. از روی شلوار شروع به مالیدن کسم کرد. تمام وجودم یکباره پر از شهوت شد. اول گمان کردم شوهرم است چون هر وقت عرق میخورد کسمو خوب جر میداد. پاهامو باز کردم که دستش راحت کسمو بماله. کونمو عقب دادم و به کیرش چسبوندم. بزرگی و سفتی کیرش رو کونم کامل حس میکردم و با تاب دادن کونم کیرشو سفت تر میکردم. طاقت نیاوردم و دستشو گرفتم و بردم توی شلوارم. اصطکاک دست داغش سبب خیس شدن کسم شد. توی همون اوضاع یک چیزی به ذهنم خطور کرد. دست شوهرم کلفت و پرزور و پرمو بود ولی دستی که داخل کسم فرستاده بودم باریک و بی جون و صاف بود.
مغزم درست کار نمیکرد. خواب الودگی و شهوت قدرت فکر کردنم رو زایل کرده بود. اتاق تاریک بود و جرات هیچ کاری رو نداشتم. میترسیدم خون بپا بشه. از طرفی پر از شهوت بودم و قدرت مقاومت نداشتم. حتی فکر اینکه برای اولین بار تو آغوش یک مرد دیگه هستم بیشتر شهوتیم میکرد و در حد جنون داغ شده بودم.
نرمه گوشم توی دهنش بود و گردن و پشتمو لیس میزد. از صدای نفس هاش معلوم بود اونم بشدت شهوتی شده بود.
دستمو کردم تو شلوارم که دستشو دربیارم .میخواستم بگم اولش فکر کردم شوهرم هستی که خودمو تسلیمت کردم. ولی برای این حرفها دیر شده بود. دستش در حال بازی دادن کسم بود. یک چیزی مثل دستبند توی مچش بود. غیر از بازی کردن با دستبندش کاری ازم ساخته نبود.
بوسه هایی که رو گردنم میگذاشت گرم و آتشین بود مثل دوران نامزدی با شوهرم. حس کردم به اون دوران برگشتم.
کمرمو فشار داد و چرخوند. روی شکم خوابیدم و روم خوابید. شلوار راحتیم رو تا روی زانوم پایین کشید چون شورت تنم نبود کون برهنه شدم. سرشو بین پاهام گذاشت و شروع به خوردن کس و کونم کرد. خیلی نرم و آروم کسمو با زبونش بازی میداد. اولین باری بود کسی کسمو میخورد و میخواستم از شدت شهوت فریاد بزنم ولی نمیتونستم. بالشو محکم گاز گرفته بودم و از لذت به خودم میپیچیدم. نوک زبونش رو لوله کرده بود و داخل کسم کرد. توی آسمونها بودم و زمان و مکان رو فراموش کرده بودم .بدنم شروع به لرزیدن کرد و بیحال شدم. وقتی به خود اومدم سرکیرش بین پاهام بود و دنبال سوراخم میگشت. وقتی سر کلفت کیرش داخل کسم شد درد و لذت دوباره پیچید توی تنم. شک نداشتم برادر شوهرم بود که منو میکرد. چون از شوهرم شنیده بودم خانوادگی کیرشون بزرگ بود. فقط سر کیرش داخلم بود و من تشنه همه کیرش بودم.
خودمو شل کردم و همه کیرشو داخلم کرد. کیرش عین سنگ سفت بود و تا شکمم رفته بود. دستهاشو دو طرف بدنم گذاشته بود و کیرشو تا نیمه از کسم خارج میکرد و بشدت تو کسم تلمبه میزد. نمیدونم چند دقیقه اینکارو کرد. ولی دوست نداشتم این سکس داغ هیچوقت تموم بشه و این کیر کلفت هیچوقت از کسم خارج بشه. از بدنش چند قطره عرق روی پشتم افتاد. شدت تلمبه هاشو بیشتر کرده بود و کسم حسابی خیس و داغ شده بود. یهو متوقف شد و کیرشو خارج کرد. حالم گرفته شد. کیرشو تو چاک کونم گذاشت. هوس کونمو کرده بود. کاش میتونستم فریاد بزنم نترس من کونیم قبلا خیلی به شوهرم دادم تو هم بکن تو کونم. برام فرقی نداشت عقب یا جلوم باشه فقط دوست داشتم زودتر داخلم کنه. دوباره سرشو بین پاهام کرد و شروع به بوسیدن و لیسیدن کس و کونم کرد. با شوق و هوس کونمو لیس میزد. خوشحال بودم اینقدر عاشق کونم بود. بدن من تپل و سفید بود و از نگاه غربیه و آشنا فهمیده بودم کون بزرگم مردها رو متحیر میکنه.
چاک کونمو باز کرد و یه تف گنده روی سوراخم انداخت. با یک فشار نیمه کیرشو داخل کونم کرد. اگر چه کونم به قدر کافی باز بود ولی برای سایز کیرش تنگ بودم و اذیت میشدم. امیدوار بودم از نصف بیشتر داخلم نکنه. ولی خوابید روم و تا ته داخل کونم کرد. جلو خودمو نتونستم بگیرم و یه جیغریزی زدم. صداشو جلو دهنم گذاشت و شروع به جر دادن کونم کرد.
یه دستش جلوی دهنم بود. با اون یکی دستش سینمو گرفته بود و کیر بزرگش تو کونم عقب جلو میکرد.
یکدفعه یه تلمبه شدید تو کونم زد و تا ته فشار داد و متوقف شد. کونم خیس و داغ شد. مگر آبش تمومی داشت. منم همون لحظه دوباره آبم اومد.
لباسمو مرتب کرد و بوسیدمو و از اتاق بیرون رفت. بدنم سبک و سرحال شده بود. خیلی وقت بود چنین سکسی نداشتم. آبش از سوراخ کونم بیرون زده بود و بین پاهام اومده بود. چشامو بستم و بیهوش شدم.
صبح که بیدار شدم شوهرم هنوز مست و مدهوش خواب بود. یه دوش گرفتم و وقتی لباس پوشیدم و بیرون رفتم مردها هم بیدار شده بودند و خودشونو جمع و جور میکردند که حرکت کنیم.
دخترم صبحونه درست کرده بود و سرمیز نشستیم. دو تا برادر شوهرم هم اومدن سرمیز. از خجالت سرمو پایین انداخته بودم. شروع به صبحونه خوردن کردیم. خواستم اوضاعو عادی جلوه بدم. گفتم کی مربا میخاد. پسرم دستشو دراز کردمربا بگیره. از تعجب خشکم زد. یه دستبند پارچه ای توی دست لاغرش بود. دهنم از حیرت بازمونده بود و موهای تنم سیخ شده بود.
نوشته: لینا خانوم
فکر کنم واقعی بود
فقط مدیر روستا منظورت همون اصغر مدیر روستا بود؟ 😛
نوع نگارش عالی بود . فقط یه اشکال ریز داره صداش گذاشت جلو دهنم اصلاح نکردی فکر کنم منظور دستت بوده که اشتباه تایپ شده
انصافا گاییدن زنداداش یچی دیگس
خصوصا اگ از پشت بیای روش خیمه بزنی
یا داگی لب تخت بذاریش ایستاده بزنی ته کصش بگه آه ه ه ه ه ه
جوری واست اه میکشه ک میگی کیری ب جز کیر تو خاصیت جر دادنشو نداره
اولا کاش جا پسرت بودم خیلی همچین حال و هوایی جون میده برا سکس
ثانیا چرا کثشر میگی خب خودت ک اون لحظه خوشت اومده پ دگ چرا تلخ باشه خودت ک میدونستی یکی دگس حالا هرکی باشه پسرت باشه ک بهتره تا برادر شوهرت
ثالثا طوری نوشتی ک معلومه واقعیه آفرین
انصافا عالی نوشتی، فقط کاش اون ساعت رو بجای دست پسرت، روی دست برادر شوهرت میدیدی
به داستان خیلی بیشتر شبیه بود تا خاطره واقعی،طوریکه انگار یه پسر از تخیلاتش نوشته،یه زن سنتی با تعصبات و شرایط اون زمان،اصلا ننوشتی از ترس از بی آبرویی،از اینکه یه حداقل مقاومتی نشون بدی و کل سکانس سکس غیر واقعی بود،
خوب بهت کرده،، حتما اسباب بازی خواسته براش نخریدی و اونهم کونتو پاره کرده و انتقام سخت گرفته ازت 😂
منم ی شب خونه دوستم بودم رفتم پیش مامانش لاپایی زدم دامن پاش بود
وقتی برگشتم دوستم فهمیده گفت باید منم تلافی کنم منم چون اوب داشتم گفتم توام بذار لاپام تا صبح بخابیم اونم راضی شد یبارم مامانشو راضی کردم که لب بگیرم ازش
قشنگ بود داشتی داشتن باز بنویس عالی بود
برای نویسنده
داستان خوب با متنی روان بود.
عنوان داستان میتونست هر چیزی باشه جز این عنوانی که انتخاب شد، چون خواننده داستان از ابتدا میدونه این رابطه با چه کسی در حال انجام هست و معمایی در کار نیست.
پس از مدت ها یه داستان خوب و هنرمندانه. فقط وقتی به این خوبی پارتنرو تا اخر مخفی نگهداشتی چرا تو عنوان داستان لو دادی؟
یه خانم روستایی اونم میانسال. اونم کسی که تنها تجربه خوبش فقط یه مسافرت به شمال بوده، همچین شخصی چه جوری میتونه با این سایت آشنا باشه!!!؟؟؟
در ایران فقط یک گروه هستن که در روستا یا محله زندکیشان مدیر دارند که حرف حرف مدیراست دقت کنید دوستان ساده دل میگوید اول فکر کردم برادر شوهر است یعنی میدانست و رسم مخفی دارند اینجا اشتباهات است و رازها بر ملا میشود انسان چقدر بدبخت میشود که برای منافع دنیا مثل شغل و گاها چندرغاز پول دین و مذهبش و را بفروشد و برای ثابت کردن وفاداریش ناموس را تقدیم کند که از همه چیزش میگذرد که باعث تحکیم راوبط درون فرقه است تف به شرف نداشته و تف به قبر ملکه ابلیس صفت انگلیس جادید ایران و ایرانی مومن وفادار به وطن و خدا .کسی نام فرقه را بگوید بهترین نوع گوهر جایز داردکه پست ارسال میشه ****
داداشای فانتزی باز این فقط ی داستانه باز رو ماماناتون راس نکنین لاشیا
شکل و شیوه نگارش داستان … منو برد به داستان گیله مرد تو کتاب های درسی مون…
ممنون از خانمه لینا
مث یه فیلم سینمایی
فوقالعاده بود ولی با اسمش داستانو لو نمیدادی و آخرش بیشتر حیرت انگیز میشد
آفرین بهترین نگارش رو تو داستانت دیدم.
احتمالا داستان شما واقعی بوده باشه، ولیکن چون اندام و وجود شما بینهایت حشری هستش ، دوباره دنبال کیرای رنگووارنگ هم خواهی بود و راهی جز سکسای مختلف نخوای داشت و من تجربشو کرده ام.در هر صورت عالی بود.
اگه دوستان شهوانی با من هم نظر هستن لطفا لایک بدین. ممنون 👍
از این اتفاقات میتونه بیافته …حتی اگه یه فانتزی باشه خیلی جذاب بود. ادامه بده …
عالی بود من تا اونجا که گفتی مشغول بازی با دستبندش… خوندم از تیتر داستانت کلیت رو گرفتم
و اومدم آخر و پشماااام. انتظار نداشتم با یه حرکت سریع پایان بدی خیلی حرفه ای تموم کردی آفرین
آفرین
اولین باره چند تا داستان خوب و توانمند اینجا
نگارش شده
ممنون از نویسنده توانمند
حالا چون اینو از زبون یه زن بیان کردن همه بیاین کس لیسی
همین داستانو اگه یه مرد میگفت شروع میکردین به فحش دادن
خوشبحال جفتتون
مامان و خواهر را باید کرد
اگه نکنی از دستت رفته
بهترین لذت سکس با مامان یا خواهر هستش که تا تجربه نکنی مفهومش را درک نمی کنی
داستانی که نویسنده اش در عین سادگی با ذکر چندنکته ریز و کلیدی از زندگی یه زن میانسال خانه دار (کاراکتر اصلی) خواسته تا هیجان خوندن یه داستان واقعی رو به مخاطبش ببخشه
تموم کردن داستان در جای درستش یه هنره که علاوه بر حس خوبیکه به مخاطب میده قادره تا حد زیادی کم و کاستهای احتمالی داستان رو از نگاه مخاطب عادی بپوشونه وداستانو هر چه ارزشمند تر جلوه گر کنه این داستان بنظرر من از این امتیاز در حد خوبی بهره منده
نقطه اوج داستان که زمینه ساز پایان زیباش بود هنگامی رقم خورد که شخصیت اصلی متوجه تفاوت دستها میشه و بجای دراوردن دست غریبه ترجیح میده با دستبندش بازی کنه
یه داستان خوب که بیشتر فاکتورهای یه پرنوگرافی موفق رو در نهایت فروتنی به رخ میکشه
big like نویسنده خوش قلم
نگارشت عالی بود ، داستانت هم خوب بود امیدوارم به نوشتن داستان ادامه بدی چون خیلی شیرین نوشتی ولی بنظرم این نکات رو رعایت کن تا خواننده بیشتر لذت ببره - ایکاش اسم بهتری انتخاب میکردی و دیگه اینکه به شخصیت این خانم سنتی و خانه دار که همسرش معلمه نمیخوره که اینقدر راحت تن به سکس با دیگران بده مثلا کاش مینوشتی از ترس آبرو صدام در نیومد و همچین شخصیتی توی نوشتن خاطره خودش به راحتی از کلمه کیر و کوس استفاده نمیکنه و موضوع دیگه اینکه وقتی به شکم خوابیدی چجوری میتونه زبونشو لوله کنه و بکنه توی کوست . نوش جونتون موفق باشی
عالی نوشتی ، مختصر و مفید و شهوتی و روان
اگه واقعیت باشه
یک شب بوده دیگه شما هم که دو بار ارضا شدی بهش فکر نکن
یک شب هزار شب نمیشه
علی ۳۵ ساله اهوازم ی خانم پایه بیاد واتساپ مکان کیانپارس دارم
به نظزرم انقد بش فک نکن یه لذتی بوده تموم شده دیگه مهم اینه که لذت بردی از سکست
اوووف منم بشب مامانمو بغل کردم و چسبوندم بهش ولی خاب بود نفهمید. خیلی حس خوبی داشت کیرم از روی لباس هم حس میکرد کونشو
امکان نداره متوجه نشده باشید کی باهاتون سکس کرده.
عالی و روان بود
بنظرم باز هم از سکس های خودت بنویس
چرا فراموش به نظر من سعی کن دوباره اون لذت رو تجربه کنی
داستانت قشنگ بود و شهوانی فقط یه سوتی داشت که این بود ولی قابل گذشت بود : صداشو جلو دهنم گذاشت درکل لایک کردم
سلام
صبح تون بخیر
زیبا توصیف کردید
و
شرح دادید.
لذت بردم از خوندنش جونم.
سکس قشنگترین حس بدن انسانه بستگی داره در لحظه چطور بفهمیش
بعضی خواننده ها مخالف لو رفتن سوژه (پسر) طی نامگذاری داستان بودن ولی بنظر میاد اینطوری هم بد نشد چون ما میدونیم پسرشه و لذتش رو میبریم و زن هم نمیدونه پسرشه و لذت غریبه رو میبره.
واما به اقتضای داستان یه مورد رو نفهمیدیم که پسره از اول میدونست مادرشه ( که بدون داشتن زمینه بعید بنظر میاد )و یا اینکه با خانمش عوضی گرفته بود وسطاش فهمید و ادامه داد یا هنوز هم نمیدونه و مبرا از پشیمانی وای کاش اصن دستبندی نبود تا معادله سه مجهوله بشه موید باشید
میگن اولین کیر خیانت خیلی شیرینه و همیشه باهات میمونه زن منم کلی کس داده ولی اسمن با اولین کسیه که خیانت کرده
لذت بردم ،
عالی بود