باورهای شکسته شده (۱)

1399/08/10

‏به نظرم، آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»، خودِ تنهایی نیست! افراد بالاخره راهی برای پُرکردنِ اوقات‌شان پیدا می‌کنند. آزاردهنده‌ترین وجه «تنهایی»، احساسِ تعلق‌ نداشتن است. آدمِ تنها برای این پرسش جوابِ خوشایندی ندارد: چرا من به هیچکس، هیچ‌جا تعلق ندارم؟ و همین نقطه شروع فصلی جدیده تو زندگی مخصوصا زندگی برای ما ایرانی ها و بخصوص ما دهه شصتی ها زیاد پیش اومده عاشق بشیم شکست بخوریم و از اول شروع کنیم ولی ادم یک جایی خسته میشه از تعریف دوباره و دوباره خودش برای دیگران از تکرار مُکرّرات و برای آخرین بار تلاش میکنه که بتونه به خواسته های قلبیش برسه اگر طرف مقابل گزینه مناسبی نباشه بشدت زمین میخوره آدم بی تجربه ای نبودم توی روابط رابطه های زیادی داشتم اما یک حماقتی همیشه همراهم بوده که دوست داشتم دروغ هایی که میشنوم واقعیت داشته باشه. آدم های خوبی سر راهم تو زندگی قرار گرفتند واقعا افرادی که از نظر شخصیتی و فرهنگی اقتصادی تو رده های خیلی بالای جامعه بودند.

ساعت ۱۰:۱۴ روز پنجشنبه ۲۳اردیبهشت سال ۹۷ تو سایت همسریابی برای خودم تو پیج کاربران سرک میکشیدم بدونه اینکه پیامی ارسال کنم (با اینکه اشتراک ویژه داشتم) بعد از حدود چند دقیقه شخصی پروفایلی به اسم لیلی پیام داد با یک عکس تار که رو آواتار پروفایلش بود _ سلام شما چهرتون چقدر اَشناست! منم که بدم نمیومد سر صحبت باز کنم شروع کردم به گپ زدن و اتفاقا خیلی سریع شماره گرفتم و شمارمو دادم ساعت ۱۱:۳۰ گوشیم زنگ خورد همان در اولین تماس قرار ملاقات حضوری برای ساعت ۷ عصر همان روز گذاشتیم قبل از پایان تماس ازش خواستم چندتا عکس تو واتساپ برام بفرسته قبول کرد (براتون حتما پیش اومده که با صدای یک فردی قبل از اینکه از نزدیک دیده باشیدش انرژی بگیرید و حس خوبی بهتون دست بده) وقتی عکساشو فرستاد اون حس مثبت بیشتر شد یه دختر ۲۹ ساله با چشم ابروی مشکی موهای بلند پرکلاغی یه لبخندش هوش از سر آدم میبرد با اندام جذاب رو فرم که حکایت از ورزش و رژیم غذایی سالم داشت تا ساعت ۱ ظهر و پایان تایم کاری قرارمونو فیکس کرده بودیم اون موقع ماشین نداشتم همیشه پنجشنبه هارو دوست داشتم اون روز هم از صبح حال خوبی داشتم یک و نیم ظهر حدکت کردم سمت خونه تا برسم دوش بگیرم ۳ گذشته بود کمی استراحت و نهار تا ساعت ۶:۳۰ که از خونه که چندتا خیابون با مترو صادقیه فاصله داشت پیاده خودمو برسونم محل قرار. تو این فاصله مترو تا کوروش نهایت ۱۰دقیقه زمان برد تو این تایم کوتاه حرف خاصی نزدیم ولی حس نو بودن بینمون نبود حس بهتری بود مثل دوستی که سالها میشناسی وقتی رسیدم تو طبقه ۵ تو رستواران نشستیم و سفارش غذا دادیم ازش درخواست کردم از خودش بگه اونم شروع کرد - اسم واقعیم شبنم متولد شهریورم نارمک زندگی تنها زندگی میکنم مادرم فوت شده پدرم و زن بابام شهرستان زندگی میکنند. و کلی از خصوصیات اخلاقی و رفتاریش گفت ازش نپرسیدم‌ مادرت چرا یا چه زمانی فوت کرده نخواستم ناراحت بشه با یادآوری این موضوع. از لابلای حرفاش و چشماش میشد هات بودنُ متوجه شد و منم اون حس خوبم کم کم داشت با نیاز رابطه جنسی مخلوط میشد وقتی گفت تنها رندگی میکنه متوجه شدم محدودیت زمانی برای باهم بودن نداریم ولی نمیدونستم بهش پیشنهاد رفتن به خونه رو بدم یا نه از طرفی واقعا دختر جذابی بود از طرفی خودم زیر فشار نیاز جنسی بودم و از طرفی نمیخواستم بیگدار به آب بزنم تا ناراحت بشه و بره و از همه مهمتر من قصدم ازدواج و تشکیل زندگی بود.

غذارو خورده بودیم و کلی هم حرف زده بودیم حس کردم بهتره بریم بیرون تو هوای آزاد تا شاید یکم حالم بهتر بشه با پیشنهاد پیاده روی موافقت کرد از جلو کوروش سوار تاکسی شدیم تا سر خیابان گلستان که پیاده شدیم پیشنهاد دادم تا میدان عدل قدم بزنیم موافقت کرد هوا بهاری و خنک بود دست منو گرفته بود از خواسته هاش میگفت و از من سوال مختلفی میپرسید منم سعی میکردم با دقت جواب بدم تا نیمه های راه رفته بودیم که گوشی من زنگ خورد سجاد بود که نرسیده به میدان عدل خونه مجردی داشت و در واقع من تنها دوستش بودم. گوشیو جواب دادم سلام جانم سجاد -سلام داداش خوبی یه زحمت برات دارم با خانواده داریم میریم کاشان از خونه اومدم بیرون فکر کنم در بالکن و پنجره آشپزخونه باز مونده میری یه سر بزنی اخه چند روز نیستم میترسم گربه بیاد گند بزنه به خونه. گفتم اکی میرم(کلید یدک خونه رو داشتم) تمام مکالمات شبنم شنید ازش خواهش کردم یه سر تا آپارتمان بریم که درو پنجره رو ببندیم که موافت کرد وقتی رسیدیم جلو در آپارتمان تا کلیدو در آوردم برق چشمای شبنم منو حشری تر کرد سرایدار و یکی از همسایه های طبقه همکف منو میشناختند سریع باید میرفتیم تو آسانسور تا کسی ندیده بود تا اینکه بلاخره رسیدیم جلو واحد کلیدو انداختم درو باز کردم رفتیم داخل…

ادامه...

نوشته: جوانک پیر


👍 3
👎 2
8001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

774980
2020-10-31 16:56:45 +0330 +0330

خوب بود من مشکل زیادی تو داستان ندیدم از بقیه داشتان های امشب بهتره تا الان

2 ❤️

775012
2020-10-31 18:17:12 +0330 +0330

بازم بنویس 👍

0 ❤️

775100
2020-11-01 15:08:20 +0330 +0330

آدمِ تنها برای این پرسش جوابِ خوشایندی ندارد: چرا من به هیچکس، هیچ‌جا تعلق ندارم؟ 🙂
ادامه بده…

0 ❤️

775330
2020-11-03 01:54:54 +0330 +0330

وقتی داستانی خوب باشه یا حتی بقولی «بدک نباشه» مگه کاربران و دوستان عزیز با کسی سرجنگ دارن که الکی ایراد بگیرن…پس اینو میخوام بگم اونایی که میگن ملت این داستانا رو میخونن که پشت بندش بیان تو نظرات و کل فامیل نویسنده رو ببندن به فحش و بد و بیراه…میگم این واقعا درست نیس …چه بسیار داستانایی بودن که بخاطر رعایت اصول نگارش،نداشتن غلط املایی و اینکه کاربر با تمام وجود حس میکنه که واقعیت داره یا حداقل اگه واقعی هم نیس اقلا دروغای شاخدار به خورد ملت نمیده و…نه تنها کسی فحش نداده که اکثرا تشویق کردن پس نتیجه اینکه اوناییکه فحش میخورن کرم از خودشونه

1 ❤️