بخاطر بیماری پدرم کونی شدم (۱)

1398/02/22

سلام به همگی. این داستان واقعیه. امیدوارم خوشتون بیاد. اسم من افشین هستش . الان 33 سالمه و توی تهران زندگی می کنم. من تو یه خانواده ی نیمه مذهبی بزرگ شدم. اصلیتمون آذری هستش و من بچه ی دوم خانواده هستم. غیر از خودم یک برادر دارم که از من حدود ده سال بزرگتره و شهرستان زندگی می کنه. پدر و مادر من دیر ازدواج کردند و اون هم بخاطر این بود که پدرم که مسئولیت بزرگ کردن خانوادش رو برعهده داشته و یتیم بوده قبل از ازدواجش همه ی اونها رو سر و سامان داده و حدود چهل سالگی ازدواج کرده. از اونجائیکه ایشون سواد چندانی نداشتند با کارگری تونسته بودند خونوادشون رو به یه جایی برسونه. حدوداً بیست سال پیش دست به یه تجارت زد و بخاطر شریک بد همه ی اموالش رو از دست داد و ما به اجبار به تهران نقل مکان کردیم. اونم بخاطر اینکه خونواده ی مادریم اینجا زندگی میکردند. بعد اینکه به تهران اومدیم پدرم مجبور بود تو جاهایی کار کنه که اسم و نشونی نداشته باشه تا طلبکاراش پیداش نکنن. من هم این وسط در حال رشد بودم و برای اینکه بتونم خرج خودم رو در بیارم مجبور بودم کار بکنم. از کارگری تا آخرش که فروشندگی تو یه مغازه ی عمده فروشی لباس مردونه توی منوچهری بود. حدودا سه سال پیش که من اون موقع سی سالم بود پدرم ناراحتی قلبی گرفت و نیاز به این داشت که عمل قلب سنگین انجام بده. یه چیزی حدود ده میلیون تومن پول لازم داشتم که بتونم این مبلغ رو جور کنم. به هر دری زدم نتونستم در یه مدت زمان کم این پول رو فراهم کنم. حتی صاحب کارم هم بهانه آورد و گفت ندارم و از این حرفا. درخواست وام دادم و اونم جور نشد. فقط از این مسجدای قرض الحسنه ای بود که اونا هم سیصد تا پونصد تومن بیشتر نمیدادند. اون موقع توی محل کارم فروشگاهمون یه مشتری داشت که هر وقت برای خرید میومد انعام خوبی به من میداد. یه فروشگاه بزرگ توی ارگ تجریش داشت و یه شرکت بازرگانی صادرات و واردات و حسابی نونش تو روغن بود. هر دو سه ماه یه بار میومد اونجا و خریدهاش رو انجام میداد و کارای مربوط به بار اون رو من انجام میدادم. کلن باهام حال میکرد. از خودم که بخوام بگم من یه قیافه ی معمولی دارم. بدنم سفیده و شیو میکنم. از بچگی از موی بدن خوشم نمیومد و از وقتی به سن بلوغ رسیدم بدنم رو شیو میکردم. در کل پسر درونگرا و کم حرفی هستم. یه کم خجالتی ام . البته فروشندگی من رو کمی بهتر کرده. دوست زیادی ندارم. و بیشتر تمایل به تنها بودن دارم. یه کم حس زنونه تو وجودم هست و تمایل جنسی خیلی کمی به جنس مخالف خودم دارم. اون موقع ها نسبت به همکارای دیگه ی خودم که خیلی تنها تر بودم. یادم میاد اون موقع ها اکثر اوقات همکارای من گوشی های خوب داشتند و همش توی گوشی هاشون فیلمهای سکسی میدیدند. گهگاهی توی همون حالت تو گوشی هاشون فیلم های گی هم دیده بودم . و با این قضیه آشنا بودم. گاهی توی تخیلات خودم خودم رو جای بازیگرهای اون فیلمها میزاشتم و تو اکثر مواقع دوست داشتم جای اونی باشم که مفعول بود. ولی بخاطر خجالتی بودنم هیچوقت این فرصت برام پیش نیومده بود که بخوام با کسی باشم. از طرفی هم میترسیدم. میترسیدم لو برم و کارمم از دست بدم. گاهی اوقات میدیدم که توی مغازه صاحب کارم یکی از همکارام رو موقع ناهار میبرد توی اتاقش ودرو می بست و یه ساعت بعد همکارم با یه حال به هم ریخته از اتاق میومد بیرون. ولی خیلی تو این فازا نبودم. تا اینکه با کیوان آشنا شدم. یه مرد پنجاه ساله ی هیکلی. قد 190 سانتی و بدنساز. یه مقدار سبزه بود و وزنش حدود 90 بود. به خودش میرسید و یه ماشین شاسی بلند کیا داشت. همیشه وقتی میومد دفتر بوی عطرش همه جارو میگرفت. تا پاش رو میزاشت اونجا سراغ من رو میگرفت و همه ی سفارش هاش رو به من میداد. با اینکه اون موقع خیلی لاغر بودم ولی یه جور خاصی بهم نگاه میکرد و من رو خیلی دوست داشت. همیشه وقتی اونجا بود به من پیشنهاد میداد که برم پیشش کار کنم و صاحب کارم قبول نمیکرد. خودم خیلی علاقه داشتم ولی بخاطر بدهی ای که به صاحب کارم بخاطر خرید دستگاه اکسیژن پدرم داشتم نمیتونستم قبول کنم. آخه پدرم مشکل آسم هم داشت. بعد اینکه این مشکلات پیش اومد تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که به کیوان زنگ بزنم و از اون کمک بخوام. نمیدونستم قبول میکنه کمکم کنه یا نه. ولی دیگه فکری به ذهنم نمی رسید. تا اون موقع هم بهش زنگ نزده بودم. و همش اون به دفتر زنگ میزد و صحبت های بینمون هم کاری بود. شمارش رو از دفتر تلفن دفتر برداشتم و بهش زنگ زدم. یادمه اون روز دوشنبه بود و پدرم رو برده بودم بیمارستان . واقعن شرایط بدی داشتم و پذیرش اونجا بهم گفته بود باید پول رو جور کنم و بریزم تا بتونم پدرم رو ببرم برای کارهای آزمایش و اینا. کیوان که جواب داد تا باهاش سلام و علیک کردم من رو شناخت و کلی خوشحال شد بهش زنگ زدم. از نحوه ی صحبت کردنم فهمید مشکل دارم که بهش زنگ زدم و تا بهش گفتم ازم آدرس بیمارستان رو پرسید و گفت نیم ساعت دیگه اونجاست. منم قبول کردم و حدود بیست دقیقه بعدش دیدم کیوان با یه تی شرت مشکی جذب و شلوار جین نوکمدادی اومد. تا دیدمش یه جورایی خیالم راحت شد. تا اومد و منو دید ، سمتم اومد و یه خوش و بش عالی باهام کرد. و با من رفت سمت پذیرش و همه ی پولی که لازم بود رو پرداخت کرد. بعدش هم شماره تلفنش رو به اونها داد و گفت غیر از اون هر مبلغی که لازم بود به خودش زنگ بزنند تا پرداختش کنه. بعد از اون هم خیلی اونجا نموند و رفت. کارای پدرم رو که انجام دادم تو بیمارستان موندم تا نتیجه ی آزمایش هاش مشخص شه. دکترا گفتند باید عمل شه و همون هم انجام شد. بعد از عمل دیگه کار کردن براش سخت شده بود و به گفته ی دکترها باید خونه استراحت میکرد. همون موقع خودش رو بازنشست کرد و از حقوق بیمه استفاده کرد. چند وقت بعد تقریبا حدود یه ماه بعد من به کیوان زنگ زدم که بابت کاری که برام کرده ازش تشکر کنم و ازش وقت بگیرم که بتونم پولش رو بهش برگردونم. تا صدام رو شنید کلی باهام گرم صحبت کرد و گفت این چه حرفیه و از این حرفا. منم که یه جورایی شیفته ی اون شده بودم حرفی واسه گفتن نداشتم تا اینکه بهم گفت اگه دوست دارم و میخوام یه قراری باهم بزاریم که باهم بریم بیرون . منم قبول کردم و قرارمون برای جمعه ی همون هفته حدودای ساعت 11 شد. تا بعدش بریم بیرون ناهار. کیوان خونش توی جنت آباد بود و ما خوننمون شهرری. روز جمعه حدودای ساعت 11 من جلوی مترو تجریش منتظرش بودم که اون سروقت رسید . تا دیدمش سمتش رفتم و سوار ماشینش شدم و بهش سلام دادن. تا دیدمش قند تو دلم آب خورد. خوشتیپ و جذاب شده بود. یه تیپ عالی زده بود و من جلوش هیچی نبودم. همه ی حواسم بهش بود و نمیتونستم ازش چشم بردارم. کیوان متاهل بود . دو تا بچه هم داشت که از من کوچکتر بودن. اینارو ازش میدونستم. اینم میدونستم که اکثرن خارج زندگی میکنه و چند ماه یه بار برای اینکه کسب و کارش رو تو اینجا سروسامان بده میاد تهران و بعدش برمیگرده پیش خانوادش. اینجا تنها زندگی میکرد و کسی پیشش نمیموند. به خودم که اومدم دیدم داره بهم میگه پدرت چطوره؟ گفتم خوبه و الان بهتر شده. تا اومدم حرف برگردوندن پول رو بازکنم گفت فعلن نمیخواد در رابطه با اون موضوع صحبت کنیم. یکی دو ساعت پیش همیم میخوام باهم خوش بگذرونیم. بعدش یه کم درباره ی کارش صحبت کرد و اینکه خیلی تهران نیست و تا یه ماه دیگه میخواد برگرده و تو این مدت دنبال یه نیروهای خوب میگرده که توی دفترش بخوان کار کنن و یه دفتر تازگی ها توی دبی زده و میخواد دفتر مرکزی خودش رو از تهران به دبی انتقال بده و از این حرفا. تا صحبت هاش تموم شد جلوی یه رستوران وایستاد که من اونجا رو اولین بار میدیدم. محله اش و نمیدونستم کجاست. رفتیم رستوران و درباره ی کارش بهم توضیحاتی داد و اینکه چه کارهایی میکنه و …/ بعد ناهار بهم پیشنهاد داد که بریم خونش و یه قهوه ی دست ساز بهم بده و یه کم هم اونجا صحبت کنیم. حدودای ساعت 1 بود که رسیدیم خونش. یه آپارتمان لوکس و مجلل که خونه ی اون توی یکی از طبقات اون آپارتمان بود. رفتیم تو خونه و تا رسیدیم رفت توی آشپزخونه تا قهوه درست کنه و به منم گفت راحت باشم و هرجا که دوست دارم برم و ببینم خونش رو. منم چون خجالت می کشیدم جایی نرفتم و تو همون حال روی مبل نشستم تا خودش بیاد. اومد و روی مبل کنارم نشست و ازم در رابطه با خونش پرسید. و اینکه از خونش خوشم میاد یا نه. منم از خونش تعریف کردم چون واقعن از اون خونه خوشم اومده بود. توی حرفاش در رابطه با کارم ازم پرسید که از کارم راضی هستم یا نه که منم واقعیتش رو بهش گفتم. بهم گفت از بدهیم خبر داره و یه خبر خوب برام داره . اونم اینکه بدهیم رو پپرداخت کرده و من دیگه بدهی ای به صاحب کارم ندارم. از حرفش هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم. اینکه این چرا داره این کارهارو باهام میکنه. چرا داره اینجوری کمکم میکنه. بهش گفتم من نمیتونم همه ی بدهیم رو بهش یه جا بدم و اگه میشه قسط بندی کنم و بهش بدم که ناراحت شد و گفت کی از تو پول خواست و این چه حرفیه و از این حرفا. رفت قهوه رو آورد و با هم خوردیم که بهم گفت حالش رو داری یه دوش باهم بگیریم که منم گفتم لوازم ندارم که گفت لوازم نمیخواد. جفتمون مردیم کاشکال نداره بدن هم رو ببینیم و رفت تو اتاق که لباس عوض کنه. وقتی برگشت یه هیکل عضلانی دیدم که همه جاش تیکه تیکه بود. یه دل نه صد دل عاشقش شدم و تا منو دید که هنوز آماده نشدم گفت لخت نشدی که؟ با لباس میخوای بری حموم؟ آدم رکی بود. جلوش تسلیم بودم. هیچی نمیتونستم بهش بگم. یه جورایی مجذوبش شده بودم. نمیتونستم رو حرفاش نه بیارم. گفت برم تو اتاق و لباسامو در بیارم و برم حموم… منم همین کار رو کردم، تو اتاق برام شورت و اینا گذاشته بود. ولی شورتی که برام گذاشته بود با شورتای خودم فرق میکرد. شورته جلوش پوشیده بود . پشتش فقط دوتا بند داشت. منم همونو پوشیدم. جلوی تختش یه دیوار بود که سراسر دیوار رو آینه زده بود. خودم رو که نگاه کردم دیدم همه جای کونم افتاده بیرون و فقط دوتا بند ازش دیده میشه. ازخودم خوشم اومده بود. همینکه رفتم بیروم متوجه شدم خودش قبل من رفته حموم. توی حموم که رفتم دیدم خودش توی وان دراز کشیده و بهم گفت منم برم پیشش. گفتم جا نمیشیم که گفت برم روبروش اون طرف وان بشینم و پاهام رو بندازم سمت اون. یه وان خوشگل وسط حموم بود و خودش همونجا دراز کشیده بود. منم همون کارو کردم و نشستم تو وان پر از کف. کنار وان یه میز بود که دو تا لیوان روش بود و توش مشروب ریخته بود. من تا اون وقت مشروب نخورده بودم. تا بهم پیشنهاد داد منم نه نتونستم بیارم. یه کم که خوردم همه ی گلوم سوخت و به سرفه افتادم که دیدم خندید. گفت عادت میکنی. اولین باره که مشروب میخوری؟ گفتم اره؟ یه کم دیگه خوردم و لیوان رو گذاشتم رو میز. یه کم گه گذشت همه ی وجودم داغ شد . دوست داشتم چشمام رو ببندم و همونجا بخوابم. همونجا بود که کیوان پاهام رو که کنارش بودن دستش گرفت و شروع به مالیدنشون کرد. خیلی لدتبخش بود برام. دوست داشتم ادامه داشته باشه. چشمام رو بستم و از ماساژی که کیوان بهم میداد لذت میبردم. تا اینکه کیوان از آب اومد بیرون و من رو تو بغلش گرفت و برد سمت دیگه ی حموم که یه تخت اونجا بود. از اون تختای ماساژ بود. من رو به شکم خوابوند و صورتم رو گذاشت روی بخش خالی جا سری تخت. فهمیدم میخواد ماساژم بده. منم خودم رو رها کردم و سعی کردم ازش لذت ببرم. دیگه هیچی حس نمیکردم و دربست در اختیار کیوان بودم.اون همه جای رو روغنی کرده بود و داشت بدنم رو ماساژ میداد. توی حال خودم بودم که احساس کردم کیوان داره سوراخ کونم رو ماساژ میده. اونقدر خوب این کارو انجام داد که خودمم خوشم اومد. اولین انگشتش رو که کرد تو کونم همه ی وجودم داغ شد. مخصوصن سوراخم. ولی کمی که گذشت سوزشش تموم شد و به لذت تبدیل شد. همینطور که ادامه می یافت یهو سوزشی ایجاد میشد و بعد تبدیل به لذت می شد تا اینکه کیوان یه چیزی کرد تو کونم و ثابت همونجا موند. دستش رو آورد به پشتم و شروع به ماساژ کمرم کرد. بعد سرم رو چرخوند به سمت خودش و کیرش رو مالید به صورتم. من که چشمامو بسته بودم دهنم رو باز کردم و کیوان کیر داغ و کلفتشو کرد تو دهنم و شروع به تلمبه زدن کرد. طوری که سر کیرش به ته حلقومم میخورد و باعث میشد که حالت بالا آوردن بهم دست بده. چند دقیقه ای به همین منوال ادامه داد تا اینکه کیرش من رو به پشت خوابوند و شروع به مالیدن کیرم کرد. زیر سری من رو از زیر سرم برداشت طوری که همه ی سرم رفت پائین و دهنم بالاتر از پشمام قرار گرفت. تو حال خودم نبودم وقتی کیوان داشت دهنم رو تا ته حلقومم میکرد. همه ی کیرش رو میکرد توی کونم طوری که خایه هاش میخوردن به چشمام. دیگه حالتم طوری شده بود که هرچی آب دهن داشتم روی صورتم و توی بینی ام پر شده بود و من فقط میتونستم از دهن نفس بکش. ئهنمم که کیر کیوان توش عقب و جلو میشد و احساس خفگی می کردم. دیگه کیرم خوابیده بود و همه ی حواسم رفته بود دهنم که خفه نشم تا اینکه کیوان کیرش رو کامل بیرون کشید و منو بلند کرد و برد زیر دوش و صورتم و بدنم رو شست. اون چیزه هنوز تو کونم بود . بعد که من رو شست و خشکم کرد گرفت تو بغلش و منو برد توی اتاقش. آروم گذاشت روی تختش و ازم لب گرفت. عاشق لباش شده بودم و حسابی میخوردمشون. بعد یه کاندوم از توی کشوش درآورد و با ژل چربش کرد و پاهام رو داد بالا و اون چیزی رو که کرده بود توی کونم از کونم در آورد و شروع به کردن کیرش توی کونم کرد. سوراخم باز شده بود و کیرش براحتی رفت توی کونم. کم کم شروع به تلمبه زدن کرد و من رو به مدلهای مختلف کرد. بهترین سکس عمرم رو داشتم تجربه میکردم. حدود یه ساعت باهام سکس کرد و آخرش وقتی دشت آبش میومد ازم ژرسید میخوام آبش رو بخورم یا نه که من با سر گفتم آره میخوام. تو یه لحظه کاندوم رو از کیرش در آورد و کیرش رو آورد نزدیک صورتم. منم دهنم رو باز کردم و آبش ریخت تو دهنم. دهنم ژر از آب کیر عشقم کیوان شده بود. منم با ولع همه رو خوردم با اینکه یه کم حالت تهوع بهم دست داد ولی اونقدر تشنه بودم که فقط آب کیر اون می تونست آرومم کنه. بعد از تموم شدم سکس وقتی دستم رو بردم رو سوراخم متوجه کامل باز شدن اون شدم . دیگه من کونی شده بودم و از آکبندی دراومده بودم. اون روز حدود ساعت 7 رسیدم خونه. تا اینکه کیوان بهم پیامک زد . نوشته بود فردا نرو سر کار ، صبح میام دنبالت …

ادامه دارد…

نوشته: topoliekooni.biz


👍 5
👎 9
19223 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

767006
2019-05-12 20:23:48 +0430 +0430

نگو از بچگی از مو لدت میومد و شیو میکردی
بگونی از بچگی کونی بودی کونییییی
خودت راحت کن کونی خان کبیر

0 ❤️

767008
2019-05-12 20:32:50 +0430 +0430

کیییرم تا دسته تو کصصصصص ننت تخمم حروم
تو سی سالگی کونی شده

0 ❤️

767022
2019-05-12 21:01:34 +0430 +0430

با هیچ جا و هیچ چیز پر توهمش کار ندارمااا !!

فقط چرا کون من “گه” تولید میکنه ولی کون شما ها(کونیا) نه!

اخه مگه میشه بدون تخلیه کردن سکس کرد اصلا با کثیف کاریش کاری ندارم اون بوی گندش خفت میکنه (مگه اینکه فیتیش گه داشته باشی)

درحد فانتزی خوب بود ولی اصلا شبیه و حتی نزدیک واقعیت هم نبود
دیسلایک

0 ❤️

767062
2019-05-13 01:35:57 +0430 +0430

خیلی غصه خوردم به خاطر مریضی بابات کونی شدی ! دیگه طاغت ندارم بقیشو بخونم چون میترسم حتی بدتر بشه . شاید اوبنه ای بشی شاید تا مرز اخوند شدن هم پیش بری !
نه نه …دیگه طاغت ندارم این داستان واقعیو بخونم .

0 ❤️

767064
2019-05-13 02:21:15 +0430 +0430

یه سوال بدن یه پیرمرد ۵۰ ساله تیکه تیکه بوده؟بعدش مگه چند ساله مترو اومده من اطلاع دقیقی ندارم ولی شما ۳۰ سال پیش مترو سوار شدی؟

0 ❤️

767077
2019-05-13 04:28:47 +0430 +0430

جالب بود بقیشم بنویس عزیزم کاش یکی برا ما پیدادمیشد

0 ❤️

767116
2019-05-13 11:42:58 +0430 +0430

دادا من هر جوری حساب میکنم نمیشه داستان عجیبی نو

0 ❤️

767164
2019-05-13 17:17:37 +0430 +0430

قشنگ معلوم بود از وسطای فانتزیت دستت رفت توشورتت!!!،دیس ششم مال منه

0 ❤️

767360
2019-05-14 11:21:31 +0430 +0430
NA

اوبنه ای بودنت خودتو گردن بابات ننداز…

0 ❤️