بخاطر خواهرم (2)

1391/10/30

…قسمت قبل

با صدای بوقه یه ماشین بیدار شدم خواستم چشمام رو بازکنم که نور خورشید به شدت میتابید و مانع دید من میشد.دستم رو گرفتم جلوی پیشونیم و با زور و جون کندن پاشدم.یه نیسان بود که بهش میومد مال صدسال پیش باشه یه پیرمرد وا رفته و لاغر با کلی ریش و پشم کنار ماشین بود عقب ماشین هم یونجه بار کرده بود.با یه لهجه که نمیدونم کجایی بود گفت:
-آی جوون چی میخوای اینجا؟گرگ بهت حمله کرده؟
با تتپته گفتم:
-نه یعنی آره گرگ زده.پدر آب همراهت هست؟
-ها بیا آبم دارم بیا معلومه حسابی خون رفت ازت بیا تا آبادی میرسونمت
-زحمتت نمیشه؟
-نه والا بیا سوار شو جوون داری تلف میشی
لنگان لنگان به طرف ماشین رفتم و پیرمرد یه بطری آب بهم داد منم مثل وحشیا تا آخرشو سرکشیدم اونم بیچاره با چشمای از حدقه در اومدش داشت نگام میکردم.جیگرم که داشت آتیش میگرفت خنک شد.
-میتونم اسمتونو بپرسم پدر جان؟بابات آب هم خیلی ممنون داشتم میمردم از تشنگی
-ها مو اسمم میرزا رضاس
تا اسمم رضا رو شنیدم یه جرقه به مغزم وارد شد و در جا بغض کردم.با خودم گفتم رضا؟رضا چه بلایی دیشب سرش اومد؟ای خدا…
باید میرفتم آبادی یکی دوروزی تا حالم جا بیاد و ببینم کجای کارم سوار ماشین شدیم و میرزا شروع کرد خاطره تعریف کردن و از خودش و تنها بودنش و آبادی و این حرفا.منم یواش یواش دوباره داشتم غرق خاطراتم میشدم


صبح که از خواب بیدار شدم یه لذت خاصی داشتم اولین روزی بود که مدرسه نمیرفتم و باید کارم رو شروع میکردم.با خودم شرط کرده بودم که بعد امتحانات کنکور ندم و بمونم سال بعد و توی این یه سال تا میتونم کارکنم که خرج دانشگاهمو دربیارم.تا نگاهم به ستاره افتاد که با یه تاپ و شلوارک خوابیده تموم اون فکرا از سرم پرید.پاشدم و چشمامو یکم مالیدم و رفتم نزدیک تخت ستاره بوی بدنشو ازین فاصله هم حس میکردم چقدر خوشگل و خوش اندام بود.خواستم نزدیک تر برم و بهش دست بزنم که به خودم اومدم.علی داری چه غلطی میکنی؟آخه خاک برسر حواست به کارات هست؟و هزارتا تف و لعنت دیگه به خودم فرستادم و رفتم آماده شدم صبونه هم خوردم.یه نگاه به موبایل انداختم رضا چندبار زنگ زده و بود اس داده بود همه رو بی توجه پاک کردم و فکرم رو روی کاری که میخواستم بکنم متمرکز کردم و رفتم بوتیک…
تا رسیدم سلام کردم و گفتم:خب داش رضا کار ما چی شد؟
-کار شما تو کونم الاغ
رفتم طرفش و با شوخی گردنشو گرفتم و خوابوندمش زمین
-آی آی علی غلط کردم علی جون مادرت ول کن الان حاجی رو بی پسر میکنی
-حالا دیگه واسه من زبون در آوردی نفله؟
-بابا گوه خوردم آیییییی
ولش کردم بلند شد یکم خودشو تکوند و چندتا نفس زد
-بیچاره زنت یه روزه دهنش سرویسه
-تو به اونش کار نداشته باش.به فاطیما گفتی بیاد؟
تا اینو گفتم لحنش جدی شد
-آخه من تو کار تو موندم علی.دفعه قبل کم بود باز میخوای؟
-آره باز میخوام.
-چی میخوای؟باز بری بگی عاشقتم با من بمون اونم بگه هنوز بچه ای و بره کسشو بده و بندازه گردنه تو؟
-آره ولی اینبار نمیخوام بگم عاشقشم چون هیچ عشقی بین ما نمونده
مشتری اومد و من یه شلوار بهش دادم و خواستیم حرفامونو ادامه بدیم که یکی از پشت سر گفت سلام
رضا بی توجه به من و اون صدا سرشو انداخت پایین و گفت علی من میرم روغن ماشینو عوض کنم یه ساعت دیگه میام و امیدوارم وقتی اومدم این خانوم اینجا نباشن و رفت بیرون.برگشتم دیدم فاطیماس.چقدر ناز و خوشگل شده بود خدای من چقد جذاب بود.موهای بور و چشمای عسلی و دماغ سربالا و لبای قلوه ایش و هیکلی که هرکی میدید دهنش باز میموند.باسن بزرگ و سینه های برجستش بدجور خود نمایی میکرد.واقعا فکرشو نمیکردم توی این شیش ماه انقد جیگر شده باشه
.خیلی خودمو گرفتم که بغلش نکنم چون هرچی باشه اون بدجوری به من خیانت کرده بود و هزارتا چیزه دیگه.ولی الان داشتم خواهش و تمنا رو تو چشماش میدیدم.
-علیک سلام
-ببین علی من…من…میخوام یعنی از تو…
-خب؟
-من میخواستم توضیح بدم ولی شیش ماهه جوابمو نمیدی دارم میمیرم از عذاب وجدان…نمیدونم الان چی شده که اجازه دادی ببینمت ولی فقط یه فرصت بهم بده تا همه چیزو توضیح بدم
-چرا نمیشینی؟
-بگم؟
میخواستم تیر خلاصو بهش بزنم دوباره حوصله دروغ نداشتم
-میدونی چرا گفتم بیای اینجا؟
-ن…نه
-میخوام برات قصه بگم
-چی؟
-فقط گوش کن…یه پسری بود اسمش علی بود توی یه اتفاق توی یه مهمونی عاشق دخترعمه ی بهترین دوستش رضا شد.دختره هم بدش نمیومد
-علی ببین
-هیششش.هیچی نگو فقط گوش بده.دختره قبول کرد که با پسره رابطه داشته باشه.اسمش فاطیما بود خیلی هم پول دار بود.توی این سن کم خونه ماشین همه چی از خودش داشت ولی علی هیچی نداشت فقط یه قلب مهربون داشت.دختره خیلی خیلی اتفاقی یه وقت فکرنکنی از قصد بود ها نه کاملا اتفاقی میره با یه خرپول همسن خودش میخوابه پردشو از دست میده.بعدم میندازه گردن علیه بدبخت که حتی بوسشم نکرده.آخر چی میشه؟بابای دختره نمیذاره علی دیگه اسم دخترشو بیاره و پرده دخترشو میدوزه.این وسط پسره از همه جا مونده توی عشق دختره و فکرخیانتش میسوزه.
فاطیما گریش گرفته بود و داشت هق هق میزد گفت:
-الان منو کشوندی اینجا اشتباهتمو به رخم بکشی؟
با جدیت تمام گفتم
-نه گفتم بیای چون میخوام…میخوام دوباره باهات باشم
این حرفو داشتم میزدم ولی تو دلم یه چیزه دیگه بود.میخواستم با سکس با فاطیما هم یه جورایی خیانتشو جبران کنم هم فکر ستاره رو از سرم بیرون کنم.
دهن فاطیما از تعجب باز مونده بود با دستاش عین یه بچه اشکاشو پاک کرد و با من و من گفت:علی توروخدا راست میگی؟علی جونه من راست میگی؟
-دلیلی نداره مثل تو دروغ بگم
بی توجه به حرف من بلند شد و خودشو انداخت تو بغلمو سرشو تو سینم قایم کرد.فکر میکرد بخشیدمش ولی امکان نداشت خیانتشو و متهم کردن منو فراموش کنم.حق من خورده شده بود و باید تلافی میکردم.آرامش عجیبی از اینکه تو بغلم بود داشتم ولی هنوز ازش متنفر بودم.فاطیما یه سال از من بزرگتر بود و تو دانشگاه داشت شیمی میخوند.
از خودم جداش کردم و مستقیم تو چشماش خیره شدم.یه دفعه یادم اومد که ممکنه کسی مارو ببینه یه نگاه به بیرون کردم دیدم سه چارتا زنو مرد خیره موندن دارن نگاه میکنن مارو.سریع از خودم جداش کردم و گفتم:دیوونه حواستو بده…اونا هم رفتن فاطیما ازین کار خیلی خندش گرفت و گفت:آی خدا دلم وای چه جالب بود.
-زود پسر خاله شدی؟
-آره فکرکنم…علی؟
-بله؟
-هنوز عاشقمی؟
سریع گفتم:نه
خنده رو لباش خشک شد گفت:پس چی؟
-دوست دارم فقط
-ممکنه یه روز دوباره عاشقم بشی؟
-هیچ چیز غیر ممکن نیست
-منم قول میدم همیشه به پات بمونم عزیزم.میگم حالا میشه بیای بریم بیرون؟
داشتم از حرفاش میترکیدم خیلی زود کثافت کاریاشو فراموش کرده بود
-صبح به این زودی کجا بریم؟
-تو بیا جای بدی نمیبرمت
زنگ زدم به رضا و سربسته براش توضیح دادم.اونم با کلی فوش و داد و بیداد قطع کرد.آخه بعد ازون جریان دیگه با فاطیما که دختر عمش بود حرف نزد و ازش متنفر شد.مغازه رو بستم و با فاطیما رفتیم پارک و بعدشم واسه ناهار رفتیم رستوران و کلی بگو بخندو مسخره بازی که همشون واسه من نفرت انگیز بود…
دو هفته از این ماجرا میگذشت و من سعی میکردم کمتر به ستاره توجه کنم یعنی همه فکرو ذکرمو روی سکس با فاطیما متمرکز کرده بود.رضا هم با کلی دو دره بازی تونست از رادمنش رضایت بگیره و من قبول شدم.حس خیلی عجیبی پیدا کرده بودم نمیدونستم چم شده ولی یواش یواش از نفرت من نسبت به فاطیما کم شده بود نمیدونم شایدم داشتم دوباره بهش علاقه مند میشدم.فاطیما یه زانتیا و یه آپارتمان از خودش داشت و یه کلید از هردوتا داده بود بهم حس میکردم کاملا به من اعتماد کرده.یه روز که تو خونه داشتم درس میخوندم(واسه کنکور) و مامان و بابا طبق معمول داشتن جرو بحث میکردن واسه بیکاری و اعتیاد بابا که من دیدم مثل اینکه داره صداشون بالا میگیره رفتم گوش وایسادم و شنیدم که بابا با داد میگفت:
-چرا بهش نمیگی هان؟فقط به مواد زدنه تفننی من گیر میدی؟
-ساکت باش الان میشنوه
-بذار بشونه اصلا خودم الان بهش میگم
-نه توروخدا احمد نه بگی بخدا حلالت نمیکنم
در اتاق باز شد و بابا اومد بیرون مامانم دستشو گرفته بود که بکشدش داخل که بابا یه سیلی زد تو صورت مامان.ازین کارش خیلی کفری شدم دیگه صبرم تموم شده بود یقشو گرفتم و خوابوندمش زمین
-مرتیکه به چه حقی مادرمو میزنی؟بدبختمون کردی بس نبود؟ریدی تو آیندمون بس نبود؟حالا دست بزن هم پیدا کردی؟
بابا فقط نیش خند میزد مامان گفت:علی مادر ولش کن توروخدا باباته
بابا:آره ولش کن…چرا بهش نمیگی نسترن؟ چرا نمیگی؟
مامان:ساکت باش احمد هیچی نگو
من:چیو؟حرف بزن چیو؟
بابا:تو بچه ما نیستی
-مامان:خفه شو ساکت شو علی برو به حرفاش گوش نده
من شوکه شده بودم
-بابا:تو بچه ناصری.ناصر عزتی.بدبخت دوست دخترت فاطیما…
-مامان:میگم خفه شو بی شرف
-بابا:تو ساکت بذار حرفمو بزنم.دوست دخترت فاطیما اون خواهر ناتنی توءه
چشمام داشت سیاهی میرفت دیگه هیچی حالیم نبود.خون به شدت به سرم هجوم آورده بود ولش کردم و از جام بلند شدم.مغزم از کار افتاده بود و نمیدونستم چیکار میخوام بکنم دو قدم جلو رفتم و دیگه هیچی یادم نیومد همه جا سیاه شد و از عالم هوش برون شدم…


-بیدار شو پسر چقد میخوابی؟رسیدیم
خودمو یه تکون دادم و از گذشته ها اومدم بیرون دیدم توی یه آبادی )چه عرض کنم ده کوره بیشتر بهش میومد ( هستیم.
-پدرجان اسم اینجا چیه؟
-والا بابا قدیما بهش میگفتن گلاویز ولی الان گل رود
-راستش من یکم الان گیجم پدر ما نزدیک کدوم شهر بزرگیم؟
-خو معلومه دیگه همدون.حالا پیاده شو یه حمومی برو یه غذایی بهت بدم بخوری ببینم چی میشه
هنگ کرده بودم همدان واسه چی؟همه چیز یه لحظه یادم میومد و دوباره فراموش میکردم.میرزا منو برد خونش و لباسامو شستم و بعدش دوش گرفتم.عجیب بود با اینکه ده کوره بود ولی خونه میرزا رضا هم دوش داشت هم برق و لوله کشی و تلفن و گاز)اینارو تا وارد خونش شدم و همه جارو یه دید زدم فهمیدم(
زیر دوش درحالی که داشتم خون های رو تنمو میشستم و پامو میمیالیدم دوباره غرق خاطراتم شدم


به خودم که اومدم تو بیمارستان بودم و مامان و ستاره بالا سرم.ولی اثری از بابا نبود یه سرم هم تو دستم چپونده بودن
-علی پسرم خوبی؟بهتری قربونت برم؟
-داداشی؟ببین باز خودتو لوس کردی پاشو بینم میخوایم بریم خونه کلی کار داریم
هرسه تا مون بغض کرده بودیم…

نوشته: سردرگم.شرررر


👍 1
👎 1
100662 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

353916
2013-01-19 22:20:50 +0330 +0330
NA

سردرگم.شرررر عزیز:

بسیار زیبا نوشتی .قسمت قبل نگران بودم که شاید سرکارمون گذاشتی و می خوای سکس با خواهرتو توجیه کنی.

اما این قسمت ساده و روان بود.فقط مشکلش اینه که کوتاه و خلاصه می نویسی.سوژه هم که ظاهرا جدید هستش.

من دوست داشتم.خیلی هم خوشم اومد.فقط یک حسی دارم که بهم می گه کسی که انقد روان و بدون غلط می نویسه اشناست .

نمی دونم.شاید اشتباه می کنم.

به هر حال زیبا بود .لطفا طولا نی ترش کن و زود به زود اپ کن مرسی.ببخشید فنی بلد نیستم ایراد بگیرم.به نظرم کامل

بود.

موفق باشی.

0 ❤️

353917
2013-01-19 22:33:00 +0330 +0330
NA

پروازی عزیز ممنون که نظر دادی بله زود به زود ادامش میدم…
راستش این داستانو دو سال پیش وقتی تازه با رمانو و اینا خو گرفتم نوشتمش که نصفه کاره مونده بود کلا یه قسمت دیگه مونده تا اون نصفه اولی تموم بشه و بقیشم دارم مینویسمو زود آپ میکنم.نه دوست عزیز بار اولیه که به این سایت میام و آشنا نیستم.به هر حال بعد از پایانه قسمته بعدی شاهد تغییر تو سبک نوشتن و زوم کردن تو جزءیات باشید
ممنون…
موفق باشید

0 ❤️

353918
2013-01-19 22:51:02 +0330 +0330
NA

خیلی عالی و روان. لحن نوشتنت یاد ناتور دشت میندازه منو. قسمت قبلی رو نخونده بودم آخه هفته ی قبلش یه فیلم آبکی با این اسم دیده بودم و همین باعث شد روی اسم داستان کلیک نکنم! :D منتظرم که بقیه ش رو هم به همین زیبایی ادامه بدی.
خوشحالم که تعداد داستانای خوب و قوی این سایت که تا مدتها توی خاطر میمونه داره نسبت به قبل بیشتر و بیشتر میشه و داریم هر چند وقت با یه نویسنده ی توانا آشنا میشیم. :)

0 ❤️

353919
2013-01-19 23:00:18 +0330 +0330
NA

سردرگم.شررر:

خواهش می کنم دوست عزیز. امیدوارم نویسندگان خوب سایت بخونن و در بهتر شدنش بهت کمک کنن.من که فقط

خواننده هستم.5امتیاز کامل هم تقدیمتون کردیم.

0 ❤️

353920
2013-01-19 23:06:40 +0330 +0330
NA

سلام
به گمونم داستان خوبی باشه
میخونم برمیگردم

0 ❤️

353921
2013-01-20 00:00:24 +0330 +0330

آ فرین عزیزم.

0 ❤️

353922
2013-01-20 00:21:01 +0330 +0330

سردرگم عزیز از قسمت اول خواننده داستانت بودم اما خودمو قانع كردم که صبر كنم ببينم به كجا ميخواي برسی نگارش خوبي داری اما اگر بخوای خرابش کنی حلالت نميكنم :-)
منتظر ادامه داستانتم موفق باشی

0 ❤️

353923
2013-01-20 00:27:57 +0330 +0330
NA

عالی بود منتظر ادامه داستان هستم

0 ❤️

353924
2013-01-20 00:43:05 +0330 +0330
NA

پریود…
period…

0 ❤️

353925
2013-01-20 00:49:16 +0330 +0330
hjh

عالي بودعزيز،ايولا

0 ❤️

353926
2013-01-20 01:17:12 +0330 +0330
NA

خیلی قشنگ بود آدمو جذب میکرد خیلی خوشم اومد ادامشو زود بنویس .موفق باشی

0 ❤️

353927
2013-01-20 01:23:25 +0330 +0330
NA

من از این داستان هیچی نفهمیدم علی چرا خونی بود ستاره کی بود علی ستاره رو کرده بود؟

0 ❤️

353929
2013-01-20 03:30:55 +0330 +0330
NA

سبک نوشتنت مثل سلینجر هست واسه همین خیلی ملموس و آشناست،راحت میتونم خودمو جای قهرمان داستان قرار بدم…عالی بود،فقط خوب تمومش کن که همه حلالت کنن :D

0 ❤️

353930
2013-01-20 03:48:50 +0330 +0330

قسمت اول داستان رو همین الان خوندم چون به خاطر اسمش قبلا فکر میکردم که در مورد سکس با محارم باشه اصلا طرفش نرفته بودم. نگارش داستانت خوبه. توصیفاتت هم همینطور ولی قصه داستانت لنگ میزنه!! ازین جهت که قسمت اول هیچ ربطی به این قسمت نداشت. انگار دوقسمت کاملا جدا ازهم هستن. نمیدونم هدفت از نوشتن قسمت اول چی بود ولی به نظر میاد با واکنش خواننده ها نظرت رو عوض کرده باشی! توی این قسمت با یک داستان کاملا مجزا مواجهه شدیم. حضور فردی به نام فاطیما که معلوم نیست چرا از خودش زانتیا و آپارتمان داره. هرچند خرپول بودن پدرش دلیلی بر این موضوع نمیشه چون داری میگی از خودش داره. یعنی کار و بارش اینقدر گرفته که تونسته این چیزا رو واسه خودش بخره. اون توی سن بیست سالگی یا اینکه من معنی از خود چیزی داشتن رو خوب نفهمیدم!!
داستانت لنگ میزنه چون فکر میکنم سن شخصیت اول داستان رو خیلی پایین گرفتی. واسه من که سنی ازم گذشته یه دانش اموز دبیرستانی خیلی بچه تر از اینه که بخواد درسش تموم نشده یه بوتیک رو اداره کنه یا خودش رو قاطی همچین موضوعاتی کنه. میتونستی یه مقدار سن رو بالاتر ببری و این اتفاقات هم مثلا در دانشگاه رخ بده. اینطوری واقع پذیر تر میشد. با این حال همونطور که گفتم خوب و روان مینویسی. سبک نوشنت منو یاد پژمان کفتارپیر میندازه. یک روایت بی شیله و پیله. اما باید بگم اصل ایجاد کنجکاوی رو خیلی خوب رعایت کردی و این ابهاماتی که بوجود اوردی خواننده رو برای خوندن ادامه قسمتها مجاب میکنه. امیدوارم که چنان کنی سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما هم رستگار… (:

0 ❤️

353931
2013-01-20 04:05:27 +0330 +0330
NA

عاقا سبك نوشتنت منو فقط ياد “شادى بانو” نويسنده تواناى سايت ميندازه و لاغير :smug:
آخرشو هركار كردى از شير مادر حلالترت باشه :D

0 ❤️

353932
2013-01-20 04:48:26 +0330 +0330
NA

خوب بود فکر کنم که کم کم داره سر کله چندنویسنده خوب داره پیدا میشه و این جای بسی خوشحالیست

0 ❤️

353933
2013-01-20 05:05:26 +0330 +0330
NA

منم که از اول گفتم داستانت قشنگه…
موفق باشی

0 ❤️

353934
2013-01-20 05:11:09 +0330 +0330

مرسی داستان خوبیه، فقط نمیدونم کوتاه بود یا من انقدر رفتم تو داستان که برام زود تموم شد؟!!!
سبکت رو میپسندم، ادامشو زودتر بنویس.

0 ❤️

353935
2013-01-20 06:01:33 +0330 +0330
NA

مرسی عالی بود و زیبا لذت بردم و استفاده کردم مرسی عزیز.

0 ❤️

353936
2013-01-20 06:31:43 +0330 +0330
NA

من دیگه حوصلم سر رفته واسه قسمت بعدی آماده اید عایآ؟

0 ❤️

353937
2013-01-20 11:48:05 +0330 +0330
NA

جان من فردا اپ نکنی!!!

صبر کن ما یک مقدار فکر کنیم.مشورت کنیم.چرا هل می کنی ادمو. هه هه هه هه

0 ❤️

353938
2013-01-20 16:31:14 +0330 +0330
NA

نه بابا , خیالم راحت شد .

سردرگم جان داستانت بسیار جالب و خوندنیه و آدم رو مشتاق میکنه تا زودتر ادامشو بخونه .

یه چندتا اشکال داشتی که الان عرض میکنم خدمتت که فکر کنم با رفع اونا داستانت بسیار عالی تر میشه :

داستانت زیاد از حد جدیه و یکمی حوصله آدمو سر میبره , سعی کن در این مورد خلاقیت به خرج بدی تا خواننده تنوع رو حس کنه .

از طرفی سعی کن داستانت رو در بعضی مواقع احساسی جلوه بدی تا باز هم تنوع رو تو داستانت افزایش بدی , مثلا میتونی با اضافه کردن قسمتی از متن یه آهنگ یا ترانه این کارو به نحوه احسنت انجام بدی .

درکل داستانت بسیار زیبا بود امیدوارم زودتر ادامشو بنویسی .

در
ضمن
شررررریم بی امان.

0 ❤️

353939
2013-01-20 21:58:14 +0330 +0330
NA

Naghsi to dastanet nist rase6 aval be khatere esme dastanet nakhondamesh ama har do qesmato alan khondam va razi hastam az vaghti k vase dastane to nazanin gozashtam.brgharar bashi

0 ❤️

353940
2013-01-21 02:07:28 +0330 +0330
NA

سردرگم.شررر عزیز
قسمت اول و دوم داستان رو همین الان خوندم اونم فقط به دلیل کامنت های دوستان پای قسمت سوم!
متاسفانه وقتی قسمت اول و دوم آپ شد اصلا" داستان رو باز نکردم چون اسم داستانت آدم رو به اشتباه میندازه! چون تصور کردم محارم نوشتی نخونده بودم.
و اما داستان:
قلمت بسیار شیوا و روانه و من از سبک نگارشت خیلی خوشم میاد, داستانت هم یک سوژه جدیده ولی من یه خورده با موضوعش مشکل دارم!
احساس میکنم موضوع داستان شبیه یک درام هندیه که برام خیلی آشناست که برمیگرده به شیوه نگارشی دهه 70 - 80 میلادی.
در هر صورت میشه شما رو در زمره نویسنده های خوب و آینده دار دونست.
الان هم میخوام قسمت سوم را بخونم و اونجا هم پای داستان اعلام نظر میکنم.
موفق باشی

Pentagon U.S.Army

0 ❤️