بدن بلوری دختر عمه

1400/09/05

سلام
دوستان ، این خاطره چون با جزئیاتش میخوام تعریفش کنم ، یه خاطره طولانی هستش و اگه حال و حوصله ی خوندن داستان های طولانی رو ندارید ، بهتره برید سراغ یه داستان دیگه . همین اول داستان اینو گفتم که آخرش از طولانی بودن داستان گلایه نکنید .
اسم من سیاوشه و تهران زندگی میکنم . ۲۵ سالمه و مجردم و قدم ۱۸۰ و وزنم ۷۵ کیلو هستش . قیافه ام معمولیه و در کل قابل تحمل هستم .
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم واسه ۲ سال پیش هستش .
خونه ی ما با خونه ی پدربزرگم چندتا کوچه فاصله داره . پدربزرگ و مادربزرگم بعد از اینکه تمام بچه هاشون رو سر و سامون دادن ، حالا دیگه تنها شدن و دلشون به این خوشه که بچه ها بیان بهشون سر بزنن و از تنهایی درشون بیارن .
عمه بزرگم با خانواده ش شهریار زندگی میکنه و دختر بزرگش ( الهام ) همسن منه .
الهام یه دختر خوش استیل و خوشتیپه ولی قیافه اش چنگی به دل نمیزنه . وقتی از خونه میزنه بیرون همیشه چادر سرش میکنه و لباسهای معمولی میپوشه . چون قیافه اش زیاد مطلوب نیست ، تا حالا خواستگار خوبی نداشته و همچنان مجرده . برعکس قیافه اش ، هیکلش خیلی ناز و همه چی تمومه
توی مهمونی ها و جشن های خانوادگی که لباس های مجلسی و جذب میپوشه ، هیکل نازش خودنمایی میکنه . سینه های حدودا ۷۵ و کمر باریک و باسن برجسته و گرد به همراه پاهای توپر و خوش تراش که دهن هر بیننده ای رو آب میندازه .
الهام دو سال پشت کنکور موند و سال سوم توی یکی از دانشگاه های تهران قبول شد . دانشگاهی که الهام توش درس میخوند تقریبا نزدیکای خونه ما و خونه ی پدربزرگ بود . بعضی از روزها که کلاس هاش تا بعدازظهر طول میکشید و فردا صبح مجدد کلاس داشت ، شب رو میرفت خونه پدربزرگ و فردا صبح از اونجا میرفت دانشگاه .
چند وقتی میشد که من بدجوری توی کف هیکل سکسی الهام بودم و چند بار توی مهمونی ها و جشن تولد بچه های فامیل و توی اون شلوغی ها خودمو بهش مالونده بودم و یجوری هم این کارو کرده بودم که متوجه بشه و از رفتار و حرکاتش معلوم بود بدش نیومده بود . مطمئن بودم الهام دوست پسر نداره و یه دختر توی سن الهام حتما نیاز های جنسی سرکوب شده ای داشت ولی خب این دلیل نمیشد که به راحتی نخ بده . اتفاقا اخلاق و رفتارش یجوری بود که با اینکه میدونستم نیاز داره و از من بدشم نمیاد ولی نمیتونستم بهش پیشنهاد بدم یا سمت این بحث ها برم .
بدجوری ذهنم درگیر پیدا کردن راهی بود که با الهام وارد رابطه بشم .
به مالیدن الهام توی خواب فکر کرده بودم ولی موقعیتی پیش نمیومد که نزدیک هم بخوابیم . بعضی وقتا که الهام شب خونه پدربزرگ بود ، منم به یه بهانه ای میرفتم اونجا ولی خونه پدربزرگ سه تا اطاق خواب مجزا داشت و الهام وقتی میخواست بخوابه میرفت داخل یکی از اطاق خواب ها و خیلی تابلو میشد اگه منم میرفتم توی همون اطاق واسه خواب .
یه روز که خونه بودم و داخل اطاق خودم داشتم با کامپیوتر فیفا بازی میکردم صدای مامان رو که توی هال داشت با تلفن صحبت میکرد شنیدم و یکم که بیشتر دقت کردم متوجه شدم داره با الهام صبحت میکنه و حالشو میپرسه و میگه چیزی نیست انشاالله و سعی کن کمتر سر پا بمونی و از این حرفا . مامان که تلفن رو قطع کرد سریع رفتم تو هال و گفتم با کی صحبت میکردی مامان ؟ گفت الهام دختر عمه ات انگار چند روزه که کمرش و پای چپش درد میکنه و رفته دکتر و مشخص شده مشکل از عصب سیاتیک پاش هستش .
چند روز بعد داشتم توی اینستا چرخ میزدم که با یه پیج هیپنوتیزم درمانی برخورد کردم که نوشته بود رفع تمام دردهای شما با استفاده از هیپنوتیزم و همچنین آموزش هیپنوتیزم به شما تنها در یک جلسه و …
یه فکری مث برق از سرم رد شد و بلافاصله رفتم توی گوگل و در مورد اینکه چگونه دیگران را هیپنوتیزم کنیم کلی سرچ کردم و یه کلیاتی از این کار یاد گرفتم . بعدش رفتم تلگرام و به الهام پ دادم که خدا بد نده انگار کمرت درد میکنه و …
بعد از یکی دو ساعت جواب داده بود که آره رفتم دکتر و دکتر گفت مشکل از سیاتیکته
بعدش پ دادم که من چند وقت پیش یه دوره هیپنوتیزم درمانی رفتم و اگه بخوایی میتونم با هیپنوتیزم دردت رو از بین ببرم . الهام پ داد که مگه میشه همچین چیزی ؟
گفتم بله که میشه . یکی از دوستام سردرد های شدیدی داشت و با همین روش دردش رو به حداقل رسوندم براش . گفت والا چی بگم اگه مطمئنی که تاثیر داره ، ممنون میشم که زحمتش رو بکشی
گفتم شک نکن که تاثیر داره . کی میایی خونه پدربزرگ که منم بیام و واست انجامش بدم ؟ گفت فردا شب خونه پدربزرگ هستم
منم گفتم باشه منم میام . الهام تشکر کرد و منم خداحافظی کردم .
اون شب تا صبح نقشه کشیدم که چطور جلو برم و چطور ترتیب دختر عمه ی خوش تیپ و خوش هیکلم رو بدم . نزدیکای صبح خوابم گرفت و ساعت ۲ بعدازظهر بیدار شدم . صبحانه و ناهار رو یکی کردم و بعدش رفتم حموم و صورت رو صفایی دادم و موهای زائد رو هم زدم و اومدم بیرون . میدونستم الهام تقریبا ساعت ۶ عصر میرسه خونه پدربزرگ و من واسه ساعت ۹ شب برنامه رفتنم رو چیده بودم . ساعت دیگه داشت ۹ میشد و من خوشتیپ کردم و رفتم . سر راه یه عطاری آشنا بود که رفتم پیشش و یه قرص تاخیری ازش گرفتم و رفتم . وقتی رسیدم زنگ زدم و درب باز شد و رفتم داخل که دیدم خبری از الهام نیست و حسابی حالم گرفته شد و بدجوری کیر خوردم . بعد از یکی دو دقیقه از مادربزرگم پرسیدم که الهام امروز نیومده اینجا ؟ مادربزرگم گفت الهام اینجاست و دکتر بهش گفته چند روز پشت سر هم دوش آب گرم بگیر که دردت کمتر شه . با شنیدن این خبر که الهام اینجاست توی کونم عروسی شد . از مامان بزرگم پرسیدم یعنی اینقدر کمرش درد میکنه ؟
گفت نه پسرم چندتا قرص و دارو بهش داده که اونا رو میخوره دردش کمتر شده منتها دوش آب گرم هم واسش خوبه .
مادربزرگم پرسید شام خوردی ؟ گفتم راستش نه نخوردم . گفت صبر کن الهام که از حموم دراومد واستون غذا میکشم آخه اونم هنوز شام نخورده .
الهام از حموم دراومد و رفت توی اطاق خواب و لباس پوشید که لباساش یه تیشرت قرمز و یه دامن بلند بود و حوله رو هم دور سرش پیچیده بود و اومد سلام کرد . منم باهاش احوالپرسی کردم و خلاصه شام رو خوردیم و ساعت طرفای ۱۱ شب بود که مادربزرگ و پدربزرگم خاموشی رو زدن و گرفتن خوابیدن . به الهام گفتم آماده ای انجامش بدیم ؟ گفت آره فقط یه سوالی قبلش باید بپرسم . گفتم بپرس . گفت من شنیدم وقتی یه نفر هیپنوتیزم میشه ، هر سوالی ازش پرسیده شه بدون اینکه بدونه و بخواد ، جواب میده .
گفتم نه بابا اصلا اینطور نیست ولی واسه اینکه تو خیالت راحت شه قبل از شروع ، گوشیمو میذارم روی حالت ضبط صدا تا صدای تمام مراحل هیپنوتیزم ضبط بشه و وقتی تموم شد میتونی صدای ضبط شده رو گوش کنی تا خیالت راحت شه . گفت نه نمیخواد من بهت اعتماد دارم . گفتم مرسی که اعتماد داری ولی من واسه اینکه هیچ شک و شبهه ای این وسط نباشه حتما صدا رو ضبط میکنم . الهام گفت باشه . تو برو توی اطاق تا منم دوتا چای بیارم و بیام .
رفتم داخل اطاق و قرص تاخیری رو انداختم بالا و الهام هم اومد و چای رو زدیم و آماده شروع شدیم . گفتم باید لامپ رو خاموش کنم چون نور باعث میشه دیرتر تمرکز بگیری . لامپ رو خاموش کردم و گفتم لطفا صاف دراز بکش و سعی کن ریلکس ریلکش باشی .
من که خودم میدونستم نمیتونم کسی رو هیپنوتیزم کنم ولی باید وانمود میکردم که میتونم اینکارو بکنم و منتظر این بودم که الهام وانمود کنه هیپنوتیزم شده و اون موقع بود که ماجرا شروع میشد . اگه الهام همراهی نمیکرد و وانمود به هیپنوتیزم شدن نمیکرد یعنی پروژه با شکست کامل مواجه شده بود .
شروع کردم به زدن حرفایی که از سرچ گوگل یاد گرفته بودم . سه چهار دقیقه ای بهش گفتم که هر لحظه بدنت سنگین تر میشه و پلک هات هم همینطور .
بعدش گفتم حالا تا من تا ده میشمارم و بعدش تو توی حالت هیپنوتیزم قرار میگیری . تا ده شماردم و بعد گفتم اگه توی حالت هیپنوتیزم هستی دست راستت بیار بالا . الهام دست راستش رو آورد بالا و این یعنی میخواد همکاری کنه . پاشدم درب اطاق رو کامل بستم . اطاق دوتا پنجره داشت که رو به حیاط باز میشدن و با اینکه پرده داشتن ، نور ملایمی که واسه لامپ های حیاط بود ، فضای اطاق رو کمی روشن کرده بود .
گفتم حالا وارد یه دشت سرسبز میشی که یه ساختمون بزرگ وسط دشته و این ساختمون یه درب ورودی داره و یه درب خروجی و آدما از درب ورودی با حالت غم و اندوه و درد وارد میشن ولی وقتی از درب خروجی خارج میشن سرحال و خندان و شاد هستن . به سمت درب ورودی میری و وارد ساختمون میشی . داخل ساختمون یه فرشته ی زیبا رو میبینی که یه تخت جلوشه و آدما به نوبت میرن روی تخت دراز میکشن و فرشته شروع میکنه به ماساژ دادنشون و بعد از اتمام ماساژ تمام درد و غم هاشون از بین میره . حالا نوبت تو رسیده و میری روی تخت دراز میکشی . فرشته روی سرت میذاره و شروع میکنه به ماساژ دادن پوست سرت .
همزمان که اینو گفتم انگشتامو کردم لای موهای الهام و شروع کردم به ماساژ پوست سرش . آروم آروم انگشتامو به گوشاش رسوندم و بعد به گردنش . سرشونه هاشو ماساژ دادم و بعد بازوی یکی از دستاشو گرفتم همینطور ماساژ دادم و به سمت انگشتای دستش رفتم و تا نوک انگشتاشو ماساژ دادم . دیگه هیچ حرفی نمیزدم و سکوت کامل برقرار بود و من فقط ماساژ میدادم . بعد رفتم سراغ اون یکی دستش و اونم تا نوک انگشتاش ماساژ دادم . دستاشو گرفتم و یکم از بدنش جداشون کردم . نشستم سمت راستش و دستمو گذاشتم روی پهلوش و آروم به سمت زیر بغلش حرکت دادم و قبل از اینکه به زیر بغلش برسم دوباره به سمت پهلوش برگشتم . کیرم به شق ترین حالت ممکن رسیده بود و شلوارم یکم تنگ بود و کیرم بدجوری تحت فشار بود . پاشدم و دستمو کردم تو شلوارم و کیرمو جابجا کردم و دوباره نشستم و دستمو گذاشتم روی پهلوش و به سمت پاهاش حرکت دادم تا به کف پاهاش رسیدم . خیلی آروم بهش گفتم فرشته ازت میخواد برگردی و دمر بخوابی . الهام برگشت و دمر خوابید . از شدت هیجان و خوشحالی از همکاری که الهام میکرد ، داشتم بال در میوردم .
توی جابجا شدن و دمر خوابیدن الهام ، دامنش یکم از مچ پاهاش بالاتر رفته بود . کنار زانوش نشستم و دستم بردم سمت مچ پاش و گذاشتمش روی مچش . خیلی آروم فشار میدادم بالاتر میرفتم . دستم رسید به لبه ی دامنش .میخواستم دستمو بفرستم زیر دامنش ولی با خودم گفتم نکنه این کار باعث شه دیگه همکاری نکنه و ممانعت کنه .از طرفی هم بدجوری حشری شده بودم و میخواستم پاهاشو از زیر دامن لمس کنم . دلو زدم به دریا و با خودم گفتم نهایتش اینه که نذاره پاهاشو لخت لمس کنم که در اون صورت از روی دامن ادامه میدم . نوک انگشتامو رد کردم زیر دامنش و کم کم دستم کامل رفت زیر دامنش و خوشبختانه هیچ حرکتی نکرد . باورم نمیشد که دستم پشت ساق پای الهام رو داشت لمس میکرد . پاش انگار اصلا مو نداشت و یه نرمی خاصی داشت که روانی کننده بود . دستمو رسوندم به پشت زانوش و با فشارهای ریز و حرکت دورانی داشتم میمالیدمش . خیلی آروم و نامحسوس بالاتر میرفتم و حالا دستم رسیده بود به پشت رون های خوش تراش و نرم الهام و این واسم قابل باور نبود که دارم رون های الهامو میمالم . همچنان بالاتر میرفتم تا دستم خورد به لبه شورتش . میخواستم دستمو بفرستم زیر شورتش ولی پشیمون شدم و با خودم گفتم بذار اون یکی پاش رو هم تا بالا بمالم بعد دستمو میکنم زیر شورتش و باسنش رو میمالم . پاشدم رفتم اون طرفش نشستم و اون یکی پاش رو هم دقیقا به همون شکل مالیدم تا به کش شورتش رسیدم . با خودم گفتم بهتره اول باسنش رو از روی شورت بمالم بعد میرم زیر شورت . دستمو که به کش شورت الهام رسیده بود به سمت باسنش حرکت دادم و باسن نرم و تپلش رو از روی شورت میمالیدم . هیچ حسی توی دنیا لذت بخش تر از مالیدن باسن الهام توی اون شرایط نبود . میخواستم دستمو بفرستم زیر شورتش که یه فکر دیگه به ذهنم اومد . با خودم گفتم اگه مشکلی با مالیدن باسنش از زیر شورت نداشته باشه خب با پایین کشیدن و درآوردن شرتش هم مشکلی نداره . لبه ی بالایی شورتش رو از پهلو گرفتم و یکم کشیدم پایین . لبه ی شورتش از اون سمت پهلوش رو هم یکم کشیدم پایین . خوشبختانه الهام همچنان داشت همکاری میکرد و معلوم بود خودشم بدجوری حشرش زده بالا . به زحمت شورتش کشیدم پایین و از پاش درش آوردم و دیدم وسطش خیسه و این یعنی الهام هم داره لذت میبره و همین موضوع جرات بیشتری واسه حرکت های بعدی به من میداد . لبه های پایین دامنش رو گرفتم و بردم سمت بالا و انداختمشون روی کمرش . حالا پاهای لخت و باسن گرد و قلمبه ی الهام جلوی چشمام بود و سفیدی پوست تنش زیر نور ملایمی که توی اطاق میومد ، مثل الماس میدرخشید . رفتم پایین پاهاش و مچ پاهاش رو گرفتم و به طرفین کشیدم تا پاهاش از هم فاصله بگیره . حالا پاهای الهام به اندازه کافی از هم جدا شده بودن . خم شدم روی پاهاش و لبام گذاشتم پشت ساقش و شروع کردم با لب و زبون خوردم و به سمت بالا رفتم . تمام پشت رونش رو لیس زدم و بهترین طعمی که تا اون لحظه از عمرم چشیده بودم ، همون طعم پشت رون های الهام بود . وقتی رسیدم به باسنش ، دیگه ادامه ندادم و رفتم واسه خوردن اون یکی پاش و اون رو هم دقیق مثل قبلی خوردم و لیس زدم تا به باسنش رسیدم . بعد شروع کردم مثل وحشی ها دو لپ باسنش رو میخوردم و لیس میزدم . بعد دستامو گذاشتم قسمت داخلی رون هاش و خیلی آروم به سمت کوسش حرکت دادم . وقتی انگشتم با لبه ی کوسش برخورد کرد الهام یه تکون ریزی خورد . کوسش خیس خیس بود . یه کمد دیواری داخل این اطاق خواب بود که یه قسمتش رو مادربزرگم وسایل شوینده و بهداشتی رو میذاشت . پاشدم درب کمد دیواری رو باز کردم و یه بسته دستمال کاغذی درآوردم و وقتی میخواستم درب کمد دیواری رو ببندم ، چشمم افتاد به دوتا وازلین و یکیشون رو برداشتم . برگشتم و بین پاهای الهام نشستم و با دستمال کاغذی خیسی کوسش رو خشک کردم و خم شدم روی کوسش و لبامو گذاشتم روش . مزه اش بد نبود و از خوردنش حس خوبی بهم دست میداد . الهام صورتش توی بالش فرو کرده بود که صداش درنیاد و از تکون هایی که موقع خوردن کوسش میخورد معلوم بود به شدت داره حال میکنه . خوب که کوسش رو خوردم رفتم سراغ سوراخ کونش و با زبون چند بار لیسش زدم . چون الهام تازه از حموم درآومده بود ، کوس و کونش تمیز تمیز بود و من از خوردنشون خیلی لذت بردم . نوک زبونمو فرو میکردم توی سوراخ کونش و دوباره میکشیدم بیرون و دوباره تکرار میکردم . آروم بهش گفتم حالا به پهلو دراز بکش . الهام به پهلو شد . دستمو فرستادم زیر تی شرتش و گذاشتم روی کمرش . رفتم بالاتر تا به کش سوتینش رسیدم و گیره هاشو باز کردم و سوتینش رو از زیرش کشیدم بیرون . رفتم اون سمتش جوری دراز کشیدم که سرم همسطح سینه هاش بود . تیشرت رو زدم بالا و شروع کردم به مالیدن سینه هاش . سینه هاش نه خیلی سفت بودن و نه خیلی نرم و وقتی داشتم میمالیدمشون انگار روی ابرا بودم . نوکشون رو بین انگشتام میگرفتم و فشار میدادم .
تیشرتش را کامل دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش . ریتم نفس کشیدن الهام خیلی تند شده بود و معلوم بود آمپرش بدجوری زده بالا .
پاشدم و شلوار و شورتمو درآوردم و برعکس الهام حالت 69 دراز کشیدم . کیرمو نزدیک صورتش بردم و دستشو گرفتم و گذاشتم روی کیرم . الهام وقتی کیرمو لمس کرد، خودش ابتکار عمل رو بدست گرفت و شروع کرد به مالیدن کیر و خایه م . منم پاهاشو از هم باز کردم و سرمو گذاشتم وسط پاهاش و شروع کردم به خوردن کوسش و همزمان کیرمو چسبوندم به صورتش تا اونم کیرمو بخوره . الهام لباشو گذاشت سر کیرم و یه کم با لب سرشو خیس کرد و کم کم میومد پایین تر و چیزی نگذشت که تمام کیرمو توی دهنش جا میداد . البته بعضی وقتا دندوناش به کیرم میخورد که یکم اذیت کننده بود . اگه قرص تاخیری رو نخورده بودم تا اون لحظه سه چهار بار ارضا میشدم ولی به لطف قرص ، هنوز ارضا نشده بودم .
بعد از چند دقیقه احساس کردم دیگه وقت اینه که از کون بکنمش . ازش یکم فاصله گرفتم و گفتم دمر شو . الهام که هرچی من میگفتم رو بی چون و چرا انجام میداد ، دمر شد و منم بالش رو گذاشتم زیر شکمش و کوس و کونش قشنگ قلمبه شد . وازلین رو باز کردم و انگشتمو فرو کردم توش و یه بند انگشت ازش درآوردم مالیدم به سوراخ کون الهام و شروع کردم با همون انگشتم سوراخشو میمالیدم و نوک انگشتمو کم کم فرو کردم تو سوراخش . معلوم بود دردش گرفته ولی سعی میکرد تحمل کنه . آروم آروم دو بند از انگشتمو فرو کردم و عقب جلوش میکردم . حالا دیگه تقریبا انگشتم راحت میرفت تو سوراخش و درمیومد . دوباره وازلین مالیدم به سوراخش و اینبار سعی کردم دو انگشتی فرو کنم ولی تا انگشتام میخواستن فرو برن ، الهام خودشو میکشید بالا و معلوم بود به شدت دردش میگیره . چندین بار امتحان کردم ولی هر بار همون اتفاق میوفتاد و بالاخره از کردن کونش منصرف شدم . بالش رو از زیر شکمش بیرون کشیدم و پاهاشو به هم چسبوندم و کلی وازلین مالیدم به وسط رون هاش و یکم پایین تر از کوسش و کیرمو گذاشتم لای رون هاش و شروع کردم به لاپایی زدن . دوباره یه مقدار وازلین درآوردم اینبار مالیدم وسط لپ های کونش و با دستام لپ های کونش رو بهم فشار میدادم و کیرمو میفرستادم وسطشون و عقب جلو میکردم . دوباره کیرمو گذاشتم بین رون هاش و شروع کردم لاپایی زدن که احساس کردم دارم ارضا میشم . کامل افتادم روی الهام و دستامو فرستادم زیر شکمش و سینه هاشو گرفتم و فشار دادم و در حین عقب جلو کردن کیرم لای رون های توپر و لیزش ، آبم با فشار از کیرم زد بیرون . تا اون لحظه سابقه نداشت این همه آب از کیرم بیرون بپاشه . سریع از روی الهام پاشدم و چند برگ دستمال کاغذی درآوردم و لای رون های الهام رو تمیز کردم و کیر خودمم تمیز کردم و دوباره افتادم روی الهام و کیرم رو که داشت کم کم کوچیک میشد گذاشتم لای کونش . چند دقیقه ای توی همون حالت بودیم که پاشدم و شورت و شلوارم رو پوشیدم و منم دمر کنار الهام دراز کشیدم و خیلی آروم کنار گوشش گفتم مرسی الهام جان . امشب بهترین شب زندگیم بود . الهام سرشو برگردوند سمت من و لباشو گذاشت روی لبام و شروع کردیم به خوردن لب های هم . بعد از یکی دو دقیقه لبامون از هم جدا شد و الهام پاشد و شورتش رو پوشید و سوتین ش رو بست و لباساشو مرتب کرد و درب اطاق رو باز کرد و میخواست بره بیرون که یه لحظه مکث کرد و برگشت و گفت لطفا امشب رو فراموش کن یجوری که انگار اصلا اتفاق نیوفتاده
منم گفتم هرجور تو بخوایی
گفت مرسی و از اطاق رفت بیرون و من موندم و خاطره ی بهترین شب زندگیم .

نوشته: سیاوش


👍 33
👎 4
104801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844592
2021-11-26 01:52:23 +0330 +0330

اگه واقعی باشه
چجور بعدش توی روی همدیگه نگاه میکنین
عذاب وجدان نمیگرتتون؟
سکس باید بدون خجالت و عشق باشه نه بخاطر حشر

3 ❤️

844617
2021-11-26 03:59:20 +0330 +0330

خاطره قشنگی بود …بالاخره بعد از مدتی طولانی به مطلب به درد بخور خوندیم

4 ❤️

844619
2021-11-26 04:05:57 +0330 +0330

خدایی تو یکی دیگه مرض های کس شعر رو کیلومترها جا به جا کردی الان کارگردان های سازنده فیلم های پورن به خودشون میگن چرا به عقل ما نرسید سکس در حال هیپنوتیزم درست کنیم

3 ❤️

844638
2021-11-26 09:12:11 +0330 +0330

خیلی عالی بود. نوش جون هردوتون.

0 ❤️

844676
2021-11-26 15:08:03 +0330 +0330

با احساس نوشتی

0 ❤️

844692
2021-11-26 17:12:18 +0330 +0330

راستش نوشتن تو این ژانر خیلی پیرو قوانین داستان نویسی نیست چرا که ارزشها در این قبیل داستانها نسبت به داستانهای معمول بسیار متفاوته و با قوانین معمول داستان نویسی نمیشه میزان توانمندی نویسنده و غنای این قبیل داستان ها رو محک زد

پ ن : با خوندن کامنتهای تو ام با ناباوری بعضی دوستان با خودم میگم گیرم که اینا هرگز جوان نبودن و جوانی نکردن اما ایا میشه گفت دورو برشون هم جوانی کردن دوست و اشناهاشونو ندیدن که اینطور با ناباوری و تعجب با این قبیل شیطنتها که مقنتضای اون سن و ساله برخورد میکنن و این قبیل ماجرا جوییها و تهورو زیادمیبینن برا یه نوجوون در صورتیکه این قبیل شیطنت های جنسی تو اون سن و سال علاوه بر اینکه عجیبو غریب نیس بسیار هم طبیعی و معموله و از طرف دیگه بهیچ عنوان نشون دهنده ی خاص بودن فاعلش نیست کافیه جوان باشی و چندان پاستوریزه
هم نباشی تا این قبیل لذت طلبی ها بذهنت خطور کنه و تبدیل بشی به فاعل یکی از اتفاقهایی که الان براتون غیر قابل باوره

با احترام لایکمو تقدیم میکنم

0 ❤️

844824
2021-11-27 13:24:09 +0330 +0330

با کامنت اول موافقم

0 ❤️

844825
2021-11-27 13:31:33 +0330 +0330

دوباره میده موقعیتش اوکی شه

0 ❤️

844854
2021-11-27 18:32:20 +0330 +0330

از همین تریبون اعلام میکنم به کص ننت خندیدی😂😂😂😂✋🏽✋🏽✋🏽
عاخه کصکش پدر چحوری پیش خودت فکر میکنی که ماها باید این کصشعررهای تورو باور کنیم؟؟؟؟

0 ❤️

845261
2021-11-30 01:34:28 +0330 +0330

دیدی حموم بوده با زبون میکردی سوراخ کونش، اوف برتو کیر عامون تو کونت، بیشرف جقی

1 ❤️

845278
2021-11-30 02:32:23 +0330 +0330

خاطرات یک آدم جغی
همه چی خیلی راحت پیش رفت
حتی فیلم ایرانی اینجوری راحت پیش نمیره

1 ❤️

846468
2021-12-05 17:39:18 +0330 +0330

نمیدونم چرا حس میکنم داستان مربوط به آرزوها و تخلیاتتو نوشتی بعضی جاهاش خیلی آبکی و باورنکردنیه. خوب البته اسمش روشه دیگه داستانه.

0 ❤️

916010
2023-02-19 23:40:04 +0330 +0330

کصووکونیزم کردی.اونم سریع خوابید.من برم گوگل وبیام

0 ❤️

916012
2023-02-19 23:44:14 +0330 +0330

کصووکونیزم کردی.اونم سریع خوابید.من برم گوگل وبیام

0 ❤️