بردگی برای همکلاسی متاهل

1400/11/20

سلام من محسنم (اسم هارو مستعار انتخاب کردم ) و امروز میخوام داستان بردگیمو واسه یکی از همکلاسیای دخترم که متاهل هم بود واستون تعریف کنم. فقط لطفا اگه اینجور داستان های بردگی رو دوس ندارین نخونین تا مجبور نشین حرف های بی ربط وفوش بنویسین.
خب داستان از جایی شروع شد که من واسه ارشد یکی از دانشگاه های ازاد تهران قبول شدم.کلاسمون ۱۲ نفره بود که ۱۰ تا دختر بودن ودو تا پسر بودیم.جو کلاس خیلی سنگین و رسمی بود.اصلا بچه ها اهل دوستی ورفیق بازی و اکیپ تشکیل دادن نبودن.کلا خشک بود.
دخترای همکلاسیم زیاد خوشکل وداف نبودن .قیافه اکثرشون معمولی بود.بجز یکیشون که قدش نسبتا بلند بود و ورزشکار هم بود چون از بدنش مشخص بود بقیشون زیاد جلب توجه نمیکردن.این دختری که اسمشو میزارم مبینا خیلی ناز بود.همسن بودیم .همیشه ساق پاهای خوشگل وسفیدش تو کفشای اسپورتش با ججوراب کالج مشکی خودنمایی میکرد ودل همه رو میبرد.ادم دوست داشت همونجا زیر پاهای مبینا بیفته ویه دل سیر ماچشون کنه.
اولین ضد حالی که خوردم این بود که سر یکی از کلاسا فهمیدم مبینا متاهله.خیلی ناراحت شدم.بعدا عکسشم با شوهرش گذاشت پروفایل تلگرامش.شوهرش مالی نبود واقعا .کوفتش بشه همچین ملکه ای رو.کاش زن من بود تا هرشب بردگیشو میکردم.بگذریم.
دو ترم اول اتفاقی نیفتاد و کلا با مبینا حرفی نمیزدم.یعنی پیش نیومد.ترم سوم گرایش ما تو درسهای تخصصی جدا شد(رشته ما دوتا گرایش بود که هرکدوم از گرایشا ۶ نفر بودیم و من ومببینا تو یه گرایش بودیم) و مبینا چند بار واسه سوال اومد تلگرام .منم کامل سوالاشو جواب میدادم.چدن شاگرد اولشون بودم همشون اول پیش من میومدن واسه جواب.گذشت وگذشت تا واسه پروژه پایانی یکی از درسها استادمون گفت باید سه تا گروه دونفری بشیم و چون پنج تا دختر ویه پسر بودیم من میفتادم با یکی از دخترا.ارزوم بود که با مبینا بیفتم .شبش بهم پیام داد وگفت اگه موافقه من با اون همگروه بشم .منم از خدا خواسته قبول کردم.واای خدا.با ملکه ام همگرو شدم.دوس داشتم واسش بنویسم من گهتو بخورم که رو حرف تو حرف بزنم ملکه ام.ولی کنترل کردم خودمو.
استادمون قبول کرد ومن با مبینا جونم رفتیم واسه تحقیق وپروژه.تحقیقاتمون تو شرکت های صنعتی وتولیدی بود واسه همین باید کلی شرکت تو خارج از شهر واینا میرفتیم.من چون ماشین داشتم خودم میرفتم دنبال مبینا وبا ماشین خودم میرفتیم.وااای کاش مبینا جونمو تو لباس بیرون میدیدن.لباس های دانشگاه واقعا این ملکه رو خیلی بد نشون میداد.ملکه ام یه شلوار لی ابی که ساق هاش پاره بود میپوشید با یه مانتو جلو باز و یه تیشرت.کفشاشم که نگم واستون اسپورتهای خوشگلش دل هر مردی رو میربود.وایییی مبینا جونم من سگتم سگ.دوس داشتم همونجا تو ماشین خارج شهر میفتادم به پاش .هرجوری بود کنترل میکردم خودمو.همش چشام به پاها و رون های مبینا بود.کم کم فهمیده بود که زیر نظرش دارم.ولی فکر کنم نفهمیده بود واسه بردگی وارباب بودن میخوامش .فکر میکرد میخوام بکنمش.واسه همین خودشو همیشه تو ماشین جمع وجور میکرد وکیفشو میزاشت رو پاهاش.
کم کم داشتیم به اخرای پروژه میرسیدیم .خیلی سخت بود ولی بلاخره تمومش کردیم. قبل رفتن پیش استاد گفت اگه پروژمون اوکی بود مهمون من .گفتم نه من تورو مهمون میکنم بریم رستوران.مبینا قبول نکرد وگفت این همه من به تو زحمت دادم این دفعه بزار من مهمونت کنم.چون خیلی اصرار کرد قبول کردم.استادمون پروژمونو خیلی پسندید و نمره خوبی بهمون داد.مبینا خیلی خوشحال بود .واسه همین به پیشنهاد اون رفتیم یکی از رستوران هایی که تو این باغ های خارج شهر بود.اونجا از این سفره خونه ها بود که میزهای جدا داشت و هرکی سرش تو کار خودشه.ماهم رفتیم ونشستیم.بعد خوردن غذا کلی حرف زدیم.مبینا گفت من حالا حالاها بیکارم بیا یه بازی بکنیم .منم گفتم اوکی .
مبینا جرات و حقیقت رو پیشنهاد داد.منم قبول کردم.اول من گفتم حقیقت رو بگو .اونم گفت قبل شوهرش چندتا دوست پسر داشته که رابطشون به مسائل خصوصی کشیده .(مبینا این مدلی گفت و متظورش سکس بود).نوبت اون بود .گفت حقیقت :منم گفتم عاشق یکی از همکلاسیامون هستم فقط بین خودمون بمونه .رابطه عاشقونه از جنس عادی نه .ارباب برده ای.مبینا شکه شد .فهمید که منظورم خودشه.خواستم تدضیح بدم که گفت میدونم ارباب وبرده چیه .هیچی نگفتم.گفتم حالا جرات بگو :مبینا گفت جرات میکنم وازت میپرسم منظورت منم ؟
منم دلمو زدم به دریا و گفتم اره.فقط تورو خدا بین خودمون بمونه.
مبینا خندید وگفت راستش یکی از فانتزیای دوران نوجونیم بود(اینم بگم جفتمون ۲۶ سالمون بود) و همیشه دوست داشتم یه بار امتحان کنم.منم گفتم خب الان بزار من یه بار بردت بشم.
مبینا سفید شد ومن ومن کنان گفت نه ،نمیشه .من شوهر دارم.
گفتم بابا دوست دختر دوست پسر که نمیخواییم بشیم که خیانت باشه.میخوام بردت بشم .چند دقیقه همینجوری ساکت شد وچیزی نگفت.یه دفعه گفت فقط همین یه بار و یه راز بین خودمون باشه.
واای داشتم به آرزوم میرسیدم.گفتم چشم ارباب.خندید وگفت افرین.نقشتو خوب بلدی.گفتم خب کجا بریم؟
گفت بریم خونه من.شوهرم الان تهران نیست وتا دوروز دیگه بر نمیگرده.چون آپارتمانی هستیم وکسی رو نمیشناسیم امنه.قبول کردم وراه افتادیم.رسیدیم به محلشون.رفتیم بالا .خونشون طبقه پنجم اینا بود.کلید وانداخت ورفتیم داخل.همین که درو بست زانو زدم وبه پاش افتادم.کفشاشو بوسه بارون کردم.مبینا خندید وگفت وااای محسن بزار برسیم.گفتم من دیگه تحمل ندارم.کفشامو دراوردم وچهار زانو به حالت اسب نشستم وگفتم سرورم توروخدا کفشاتو درنیار بزار یه دل سیر بلیسموشون.سوارم شو تا ببرمت داخل خونه وکف اتاق هم اینجوری کثیف نمیشه.
مبینا خندید وسوارم شد.یکم سنگین بود ولی هرجوری بود ملکه امو رسوندم کنار مبلا.ملکه نشست رو مبل وگفت پیرهنتو درار وبزارش رو زمین که کفشامو بزارم روش.اطاعت کردم .ملکه ام دستور داد دیگه کارمو شروع کنم.منم شروع کردم به لیسیدن وبوسیدن کفشای اربابم مبینا.واییی چه ملکه ای.مبینا وسطش هی سرمو بلند میکرد وفوشم میداد.توله سگ حرومزاده مادرجنده .اینا فوشایی بود که میداد.باورم نمیشد مبینا انقد بددهن باشه.وسطش سیلی میزد بهم.لذت میبردم.ولی اوج کارش تف کردن تو دهنم بود.
واای مبینا هی تف میکرد ومنم قورت میدادم.خواهش کردم صورتمو با تف مقدسش تف بارون کنه.اونم اوکی داد وکل صورتمو با تفش خیس کرد.هی تف میکرد وهی سیلی میزد.بعد اینکه خوب کفشاشو با دهنم وزبونم لیس زدم وبرق انداختم.سرورم دستور دادن که کفشاشونو از پاهای مقدسشون دربیارم‌اروم اینکارو کردم که پاهای ظریف ملکه ام بهشون اسیبی نرسه.وااای جوراب کالج مشکی براق.اووف.بوی عطر میداد.اصلا بوی بدی نداشت.برخلاف همه برده ها که از بو جوراب خوششون میاد من متنفرم.ولی جوراب مبینا مثل خودش تمیز بود.منم با لذت هرچه تمام تر لیسشون زدم وبا دهنم از پاشون دراوردم.مبینا جفت جوراباشو با انگشت پاش گذاشت دهنم وفشارر داد وگفت خوب بجو سگ کثیف من.اطاعت کردم.
بعدش نوبت ساک زدن انگشتای پاهای سرورم بود.خوب پاهاشو لیس زدم.کارم که تموم شد مبینا تشکر کرد وگفت خیلی خوب بود.فقط یه چیز دیگه ارزوم بود که ولش کن.
من گفتم چی توروخدا بگو.اونم با اصرار من گفت ارزوم بود رو یه پسر بشاشم و اون شاشمو بخوره.
وااای دقیقا این ارزوی منم بود.گفتم خب پس سگتون اینحا واسه چی وایساده ارباب.
مبینا من ومن کنان گفت یعنی واقعا شاشمو میخوری؟گفتم ارباب ارزومه.مبینا خندید وگفت پس راه بیفت اسب خوب من .به طرف حموم نشستم ومبینا سوارم شد .دم در حموم مبینا لباساشو دراورد ولخت شد.
ووااای چی میدیدم یه بدن سفید وخوشکل که یه ذره چربی نداشت.میدونستم مبینا رزشکار حرفه ایه ولی نمیدونستم که انقد بدنش روفرمه.مبینا گفت چیو نگا میکنی سگ کثیف
به خودم اومدمو گفتم هیچی سرورم.منم شلوار وشورتمو دراوردم ورفتیم باهم حموم.دراز کشیدم ومبینا اومد رو صورتم.گفت یکم با زبونت کوصمو لیس بزن شاشم بیاد .اطاعت کردم یه چند ثانیه که لیس زدم شراب ناب اربابم از بین پاهاش شروع به باریدن کرد.
یه شاش سفید وخوشمزه .واای چه شرابی بود .مبینا هی میشاشید تو دهنم وهی میپاشید رو صورتم .بعدش بلند شد وکل هیکلمو با شاشش اب پاشی کرد.شاشش که بند اومد کوصشو اورد گذاشت زو صورتمو گفت سگ کثیف کوصمو تمیز کن.
بعد لیس زدن کوص اربابم ،مبینا سرمو گرفت ومجبورم کرد کل شاش ریخته شده کف حموم رو لیس بزنم.بعدش ده تا سیلی بهم زد وبازم صورتمو با دهنش تف بارون کرد.
بعد این کار به فکرم زد که دیگه بردگیمو کامل کنم.گفتم ارباب میشه توالتتون شم . مبینا گفت شدی دیگه .گفتم نه منظورم کامل بود.مبینا تعجب کرد وگفت منظورت گهمه؟میخوای برینم دهنت؟
گقتم بله ارباب.مبینا چندشش شد وگفت نه بسته.با اصرار قبول کرد.منو برد دستشویی.دراز کشیدم رو سنگ توالتشون.مبینا به حالت نشسته اومد رو صورتم.دقیفا سوراخ ناز کونشون افتاده بود روصورتم.چقد خوشکل بود.گفت اماده ای؟
اوکی دادم وشروع کرد به ریدن.حسابی رید تو دهن وهیکلم.بعد خوردن گه ارباب مبینا خوب سوراخ کونشونو تمیز کردم.
بعدش باهم رفتیم حموم وشستیم همدیگرو.تو حموم هم بازم شاشیدن تو دهنم.
اون روز تموم شد وچند بار دیگه من واسه مبینا بردگی کردم ومبینا شاشید ورید تو دهنم.دو سه سال گدشت و مبینا با شوهرش رفتن کانادا واسه دکترا.قبل رفتن زنگ زد بیا کارت دارم.رفتم پیشش وبعد اینکه حسابی بردگی کردم واسش وخوب توالتش شدم وشاشید ورید دهنم گفت یه کادو واست دارم.
رفت تو اتاق وبا یه کارتن برگشت .کارتن رو باز کرد ونزدیک ۱۰ شیشه نوشابه خانواده که توش یه مایع سفید وزرد رنگ بود بهم نشون داد.گفتم این چیه ؟
گفت کادوی من به توعه.شاش منه.شاش اربابت.وااای به پاش افتادم وکلی تشکر کردم.خواهش کرردم که یه بطری از تفشم بهم بده .مبینا قبول کرد وقبل رفتنش دو بطری از تف خودشم واسم فرستاد.
من الان هر روز به یاد اربابم یه لیوان از شاششو با چند قطره تفش میخورم.
ووااای اربابم دلم واسه شاش داغت تنگ شده.
سگ باوفای مبینا:محسن

نوشته: محسن


👍 5
👎 36
57401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858185
2022-02-09 01:51:23 +0330 +0330

توله خار اس ام رو گایدی بطری شاش رو میتونم قبول کنم ولی ۲ تا بطری توف رو استفراغم کنه نمیشه دوتا بعدم کیر تو مخت شراب رو کردی شاش؟ گایدمت دیگع نمیتونم شراب بخورم حقته علی آقا قصاب برینه دهنت که دیگه شاشو نکنی شراب

4 ❤️

858189
2022-02-09 01:54:20 +0330 +0330

ننه‌ات گاییدم مبینا که اینو باخودت نبردی و این موند و این کس‌شعرا رو نوشت

4 ❤️

858191
2022-02-09 02:10:29 +0330 +0330

نخوندم کص ننه ریدی

0 ❤️

858198
2022-02-09 02:17:59 +0330 +0330

ای کیرم دهن پدرت که همچین موجود کسکشی از کمرش اومده
دیوث تو دیگه گه زدی به هر چی رابطست

1 ❤️

858202
2022-02-09 02:20:05 +0330 +0330

خارتو گاییدم.بچه کونی
هنوز خالی نشدم
اگه گیرت بیارم دست میندازم دهنتو جر میدم
این چی بود نوشتی کسکش
اینجا سایت سکسیه یا توالت عمومی؟ ادمین چکار میکنی ؟

1 ❤️

858244
2022-02-09 07:48:51 +0330 +0330

کاش زن من بود تا هرشب بردگیشو میکردم.بگذریم
اینو دیدم لفت دادم جهیدم

1 ❤️

858252
2022-02-09 08:54:10 +0330 +0330

ریدم دهنت

0 ❤️

858279
2022-02-09 14:06:44 +0330 +0330

کیرم تو ناموس تویه احمق ک تورو زاده برو بمیر فقط اصلا ن خوندم داستانتو ن مهمی فقط خواستم بدونی چقدر احمقی و مشکل روانی داری بهتره خود کشی کنی تو مایه ننگی برای بشیریت

0 ❤️

858295
2022-02-09 17:35:59 +0330 +0330

آخرش کصشر تموم شد

کلا ملوم بود ساختگیه ولی خسته نباشی

1 ❤️

858325
2022-02-09 23:58:14 +0330 +0330

خیلی کیری بود

0 ❤️

858334
2022-02-10 01:03:44 +0330 +0330

چه گویم که ناگفتنش بهتر است 🤮 🤮 🤮 🤮

0 ❤️

858606
2022-02-11 10:28:17 +0330 +0330

احساس خوشبختی میکنم که همچین فانتزی هایی ندارم 😂
والا نگارشت خوب بود منتهی اصل داستان عامه پسند نبود 🌹 🌹

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها