بردگی در آسانسور (۱)

1400/11/10

سلام به همه دوستان
از گرایشی که دارین لذت ببرید و داستانو بخونید.
(اون دوستانی ام ک احتمال داره فحش بدن چرا اینجوری چرا فلاان خب گرایشت این نیست نخون برو صفحه بعدی )
این داستان تخیلی بوده و اسامی و… غیر واقعی هستند.

زندگیم شده بود کار و کار و کارو
به خاطر حسم که دوس داشتم برده باشم نمیتونستم ازدواج کنم هر سری نمیشد و کلی مکافات داشتم مشغول شده بودم به کار بچه درسخون بودم و برای خودم تو یه سازمانی شغلی دستو پا کردم و تمرکزم این بود ترفیع بگیرم
تابستون بود و هوا گرم دیرم شده بود باید سریع میرفتم به اداره چون رئیس عوض شده بود وارد که شدم دکمه اسانسور رو زدم نمیومد
یه خانمی هم بهم ملحق شد هیکل خوبی داشت و جا افتاده قد متوسط و تو پر میخورد ۳۵ به بالا باشه و یه مانتو مشکی خیلی سنگین تیپش عین مهماندارای هواپیما وقت نداشتم دیرم شده بود بالاخره اسانسور باز شد و من رفتم تو خانمه پشت سرم اومد
زدم طبقه ۱۰ ولی اون هیچ دکمه ای نزد فهمیدم اونم طبقه ۱۰ میاد ندیده بودمش بنظر میومد عطرو روی خودش خالی کرده دکمه تهویه رو زدم انگاری بهش برخورد یهو اسانسور توی طبقه ۶ وایساد .
دکمه رو همش پشت سرهم میزدم بالاخره گوشی رو برداشتن گفتن مسئولش مرخصیه جایگزینش شیفتش یک ساعت دیگه شروع میشه بهش مشکلو گفتیم داره سریع میاد صبر کنید . همونجا گفتم دهنتو سرویس ‌. زنه یه نگاه به کارت پرسنلی ام کرد یه پوزخند زد انگار چیزی رو میدونست گفت چرا انقدر حالا عصبی هستی ؟ گفتم شما از تو اسانسور موندن خوشتون میاد؟ یهو چشام خورد به کفشاش که بلههه داستان یه چیز دیگه است و الان وقت پروندن قناری نیست …
حرفم قطع شد و گفت خب ادامش داشتی میگفتی ؟ کجا رو نگا میکنی چیزی از من افتاده زمین؟ گفتم ها؟؟ اها هیچی شرمنده من رئیسم عوض شده امروز جلسه معارفه است اسانسورم ک خراب شده نمیدونم چیکار باید کنم تکیه داد به میله گفت اوووه عذرت که موجهه خب گیر کردی تو اسانسور دیگ چقدر ساده ای تو
راس میگفت من فکر کردم ارباب رجوعه ولی یه جوری حرف میزد و یه چیزایی میگفت ادم فک میکرد این وزیری چیزیه
یهو دیدم کفشاشو دراورد گفت پاشنه بلنده نمیتونم زیاد سرپا وایسم دیدم دوتا جوراب شیشه ای مشکی پوشیده ناخناشم یکم بلنده از بیرون جوراب معلومه چروکای کف پاهاش منظم اصلا هنگیدم
پنج دقیقه صبر کردم بگذره که منم بشینم باید به یه بهونه ای حرفو صحبتو باز میکردم تو محیط بسته بودم داشتم دیونه میشدم
گفتم کدوم بخش اداره کار دارین شما؟
یخورده مکث کرد داشت فکر میکرد اخرش یه چیزی فک کنم پروند گفت امور مالی (دقیقا مسئول اون بخش منم) شایدم از روی کارتم خوند

هی سوال میکردم اونم دقیق جواب میداد از اون پرونده ها بود که فقط کارشناس عشقش بکشه یه نکشه باید انجام بده
اونجا شیطونه گولم زد گفتم خب من میتونم کار شما رو راه بندازم
اما به شرطو شروطی دیدم چشماش باز شد از تعجب گفت چه شرطی؟
رشوه بدم؟ یعنی ؟؟؟
من گفتم شما میگید رشوه من میگم حق الزحمه
انگار فاز حقوق بشری و بازرسی گرفته بود راضی نبود زیاد
با صدای لرزون گفتم شما بزارید کفشاتون رو بگیرم چند ثانیه
با تعجب گفت کفشام؟ خب یه کفش نو بخرم این که …
گفتم نه همین چند ثانیه میخام کفشارو گرفتم و داخلشو بوکردم
یهو گفت ای وای این چه کاریه …دستمو بردم بالا حرفش قطع شد
بوش رفته بود انگار بوی پلاستیک میداد
دستمو بردم سمت پاهاش با تعجب نگاه میکرد خواستم دماغمو ببرم سمت جورابش یهو بلند شد داد زد اقا خودتو جمع کن خجالت بکش منم ترسیدم خب محل کارم بود وایسادم تو فکرم بود الان از اسانسور بره بیرون میره حراست بدبخت میشم
دیدم داره بالا سرشو نگا میکنه همش سقف اسانسور وچک میکنه
دنبال دوربین بودش
گفتم این اسانسور دوربین نداره
انگار یه باری از دوشش برداشتم
نشست گفت خداروشکر به خیر گذشت
هی پاهاشو تکون میداد جورابش گرد خاک زمینو جمع میکرد کف ش خاکی میشد منم که داشتم دیونه میشدم
یهو نا خداگاه گفتم ارباب توروخدا بزارید پاهاتون رو بلیسم (انقدر تو گروهای ارباب برده و … اینو تایپ کردم ملکه ذهنم شده بود یهو این وسط از دهنم پرید ) هی بیشترو بیشتر تعجب میکرد
سرشو کرد توی گوشیش اون تکیه داده بود سمت چپ من سمت راست اسانسور نور اسانسور هی پر پر میزد گاهی وقتا
زیر چشمی گوشیشو نگا کردم داشت سرچ میکرد بو کردن پا و کفش یعنی چی خندم گرفته بود یه هووووف گفت گوشیو قفل کرد گذاشت جیبش
شروع کردم بحثو فلسفی کردن اره از بچگی نتونستم و فلان و بیصار
بهم گفت یعنی‌بردگیو دوس‌داری ؟ گفتم اره خدمت کردن و شستن بشقاب و ظروف و … پالیسی بردگی سگ شدن و… اینا رو ک گفتم انگار حالش خوب شد بعد گفت چقدر میگیری حالا تیکه انداخت مثلا
گفتم یه چیزی ام میدم
گفت شوخی؟؟؟
گفتم جدی میگم باور نمیکرد گفت باید ثابت کنی اونجا عقلم کار کرد گفتم همین پالیسی و جوراب خوری خودش اثباته دیگ که من نوکرم
حرف حق جواب نداره ک میگن اینه ها
با تردید گفت باشه ببینم کو انجام بده
یه پاشو اورد جلو بوسیدم پاهای نرررم گاهی ناخناش موقع بوسیدنم لبامو اذیت میکرد
دماغمو چسبوندم فقط بو کردم هم اون تعجب کرده بود
هم من عین گشنه ها حمله کرده بودم
جورابشو دراوردم گذاشتم تو دهنم میجوییدم که یهو خندید
اونیکی پاشم اورد جلو به این معنی بود ک خوشش اومده
اون یکی پارم همین کارا رو کردم
(خودم برده _خانومه ارباب)

من تشنمه ارباب بهم آب بدین
ارباب :با خنده اینجا آب نیست اسانسوره
از کیفم آب معدنی دراوردم
دیدم جوارابشو پوشید روی جورابش اب معدنیو خالی کرد
گفت بمک خیسیش بره
چششششم انگار نوشمک کرده بودن تو دهنم ولی واقعا مزه چرک میداد

ارباب ::سرتو بچسبون زمین
چشم ارباب
دیدم پاهاشو انداخت روی سرم
همشم تکونشون میداد داشتم روانی میشدم رسما
یهو صدا اومد خودمونو سریع جمع کردیم انگار درو باز کردن
اسانسور باز شد
یکی دوتا از همکارام جلو اسانسور بودن
گفتن سلام خانم رئیس !!!

من : چی ؟؟؟؟؟ رئیسسسسس!!!
شعت این رئیس جدیده بوده و فهمیدم همه حرفاش دروغ بوده خواسته ببینه رشوه میگیرم یا نه شک هایی ک کرده بودم درست از اب درومده بود
گفتم بدبخت شدم رفت !!! اما انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود عادی گفت اتاق جلسه تا پنج دقیقه دیگه جمع شن همه باید خودمو معرفی کنم .
ظاهرا چیزی نشده بود

اما این تازه شروع ماجرا بود…

پایان قسمت اول . ادامه دارد

نوشته: مروارید سیاه


👍 24
👎 4
49301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856369
2022-01-30 02:10:59 +0330 +0330

عالیییی ک‌نبود ولیییی قشنگ بود منتظر ادامه شم
زود زود بزار

1 ❤️

856375
2022-01-30 02:34:27 +0330 +0330

خداروشکر ما یه بار دیدیم یه نفر توی شهوانی گفت داستان تخیلیه و اصرار نداشت کسشعری که نوشته رو بگه واقعیه

0 ❤️

856390
2022-01-30 05:29:25 +0330 +0330

میتونه کار خوبی بشه

0 ❤️

856565
2022-01-31 09:29:33 +0330 +0330

قسمت بدی کی میاد ؟

0 ❤️

857255
2022-02-03 23:11:03 +0330 +0330

عالی بود ادامه اش لطفا

0 ❤️

929336
2023-05-22 23:02:12 +0330 +0330

جقی کسمشنگ چرت نویس

0 ❤️