بزرگترهای بی رحم (۱)

1400/06/08

قسمت اول : ایمان
-ایمان؟
+بله بابا؟؟
-امشب زودتر بیا خونه شب میخوایم بریم خونه محمود
+خونه عمو چه خبره بابا؟؟
-میخواد برای الهام خواستگار بیاد
+به سلامتی ولی خب مگه حضور پسر عموی عروس تو خواستگاری لازمه؟؟
-نه ولی حضور داماد لازمه
+داماد؟؟
-بله ، مگه نشنیدی عقد پسرعمو دختر عمو هارو تو آسمونا بستن؟؟
+بابا تو رو خدا بیخیال اولا که من هنوز 24 سالمه و زوده که ازدواج کنم دوما من اصلا حسی به الهام ندارم که باهاش بخوام ازدواج کنم بابا تو رو خدا این یه فقره رو بذار خودم انتخاب کنم
-یعنی چی؟؟ این حرفا چیه ؟؟من سن تو که بودم یه بچه هم داشتم در ثانی عشق و علاقه مال تو فیلماست من خودم مامان تو سر سفره عقد دیدم ولی الان کاملا از انتخاب مادر پدرم راضیم
+بابا دانشگاه که همون رشته ای که گفتین رفتم کار اومدم تو شرکت خودتون هر کاری تا حالا گفتین گفتم چشم حالا این یکی رو ازم نخواین
-من خیرو صلاح تو رو ميخوام برام هم اصلا مهم نیست که تو میخوای چی فکر کنی شده باشه به زور تو رو میشونم سر سفره عقد
بدون اینکه حرفی بزنم از خونه اومدم بیرون واقعا خيلی بی رحمی که به زور آدم رو داماد کنن واقعا من چرا اینجوریم؟؟ معمولا دخترا رو به زور عروس میکنن اما من جرات مخالفت با مامان بابام رو ندارم واقعا برای خودم متاسفم ولی چه میشه کرد مثل هر روز رفتم شرکت و مشغول کارام شدم شاید برای همه عجیب باشه که من چرا اینقدر پاستوریزه ام خیر سرم پسر صاحب شرکتم وضع مالیم خوبه ولی تا حالا با هیچ دختری دوست نشدم کلا اهل این کارا نیستم اما نقطه عکسم داداش بزرگم الیاس به هیچ وجه به حرفای مامان بابا گوش نمی کنه نه درمورد درس نه کار و نه حتی زن گرفتن با اینکه سی سالشه هنوز مجرده و هر روز با یه دختره به نظرم این کار آخر نامردیه که با احساسات دختر ها بازی کنی ولی نظر الیاس اینه که هیچ دختری واقعا عاشق نمیشه صرفا عاشق امکانات پسر میشن و اگه یه پسر با امکانات بیشتر پیدا شه قید تو رو میزنن و همیشه این جمله رو تکرار میکرد هدف اینه که آدم همیشه عاشق باشه زنها فقط وسیله ان به خاطر همین دختر بازی هاش تصمیم گرفت که عکاس بشه و به عنوان یه عکاس حرفه ای که همه جور عکس از زنها میگرفت خيلی تو دنیای مدلینگ غیر قانونی ایران معروف شده بود ولی همیشه با بابا سر همین مسائل بحث میکردن که نتیجش شد جدا شدن الیاس از خونواده و گرفتن خونه مستقل ولی خب من اینطوری نیستم نمی تونم رو حرفشون نه بیارم البته اونا صلاح منو میخان پس جای نگرانی نیست میرم خواستگاری و دختر عمو الهام میشه شریک زندگیم پس گور پدر تمام افکار منفی الان باید برم که همون ساعتی که بابا میخواد برسم خونه از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه توی این ساعت که ترافیک سنگینه تقریبا چهل دقیقه تا خونه فاصله زمانی دارم همیشه از ترافیک بدم میاد هی باید ترمز بگیری هی گاز بدی واقعا خسته کننده است بالاخره با کلی مکافات رسیدم خونه رفتم تو خونه دیدم که مامانم تازه از حموم اومده( دور موهاش حوله بسته بود) و بابا هم تو حموم با توجه به این شواهد تنها اتفاقی که هنگام نبودن من تو خونه افتاده عملیات والفجر بود یه خنده ای رو لبام نشست از این تفکراتم
+سلام مامان
*سلام پسرم خسته نباشی خوبی شادوماد
+الحمد الله خوبم
*سریع برو تو هم دوش بگیر که دیر شد
( خونمون دوتا حموم داره)
+چشم مامان
رفتم حموم قشنگ خودمو شستم ریشم هم صاف کردم چون همیشه مامان میگفت صورتت وقتی صافه بهتره منم چون تنها زن تو زندگیم و تنها کسی که درباره تیپم نظر میداد بود به حرفش همیشه گوش میکردم ولی در این مورد هم الیاس به حرفشون گوش نمیداد و فقط به حرف دخترایی که باهاشون در رابطه بود گوش میداد حالا بگذریم از حموم اومدم بیرون لباس هایی که مامانم آماده کرده بود رو تنم کردم دقیقا مثله یه بچه حرف گوش کن همیشه الیاس به همین خاطر بهم میگفت دستمال کش ولی برای من مهم نبود مهم این بود که مامان بابام از دستم ناراحت نشن یه دست کت و شلوار آبی تیره با یه پیراهن سفید با یه جفت کفش ایتالیایی کلاسیک پوشیدمشون از اتاق که اومدم بیرون مامانم گفت :
*ماشاالله ماشاالله عجب دامادی شد شاخ شمشاد یه پارچه آقا به به
بابام در جوابش گفت :
-معلومه دیگه پسر منه باید مثله من خوشتیپ باشه در ثانی مگه نمیدونی حسنی به تخمش میره تره به باباش
*بی ادب باز جای اینا رو چپه گفتی بعدشم تو کجا اندازه این شادوماد خوشتیپ بودی؟؟
-مثله اینکه یادت رفته برام غش کرده بودی
همیشه برام این کل کل هاشون عحیب بود مگه اینا نمی گفتن که سر سفره عقد همو دیدن؟؟؟
*آره جون خودت کی برای کی غش کرده بود
-والا تاجایی که من یادمه تو غش و ضعف کرده بودی
بالاخره رضایت دادن تموم کنن این حرفاشون رو و راه بیوفتیم خونه عمو محمود خانواده ما کلا خانواده مذهبی هستن همه چادری و با حجاب ان برای همین من هیچ تصوری از بدن الهام نداشتم البته کلا آدم چشم هیزی هم نبودم مثلا الیاس سوژه جق تو فامیل پیدا میکرد ولی من به همون فیلم سوپر( اون زمان ها بهش میگفتیم سوپر الان میگن پورن) دیگه یواش یواش داشت شهوتم میزد بالا چون تا حالا هیچ سکسی هم نداشتم براهمین خیلی ندید بدید بودم و دیگه شهوت بهم غلبه کرده بود و میخواستم سریع داماد شم فرقی هم نداشت به قول بچه ها سوراخ باشه دیوار باشه، رفتیم خونه عمو حس وحال عجیبی بود مثل همیشه نبود خیلی رسمی بود بالاخره بعد از حرفای بزرگترها قرار شد یه صیغه عقد غیر رسمی بینمون بخونن و بعد از یه چند سالی رسما ازدواج کنیم قسمت جالب ماجرا این بود که حتی نگفتن شما دوتا برین یه گوشه حرفاتون رو بزنین ببینین اصلا به درد هم میخورین یا نه الهام کلا دختر خیلی با حیاییه و حتی هیچ وقت برخلاف بقیه دخترهای فامیل برای الیاس عشوه نیومده چون الیاس خیلی خوشتیپ بود آرزوی هر دختری بود که فقط الیاس یه لبخند بهش بزنه ولی الهام اینجوری نبود و تازه اون شب حیاش بیشتر شده بود و حتی باهام چشم تو چشم نشد فقط یکبار اونم کاملا اتفاقی چشم تو چشم شدیم و همون یکبار برای خراب و دیوونه کردن من بس بود وای که چه چشم های قشنگی چقدر معصوم چقدر پاک وای این گوهر نایاب همیشه کنارم بوده و من ندیدمش راست میگن آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم یار درخانه و ما گرد جهان میگردیم اونشب حس کردم که الهام بهترین اتفاقه زندگیمه دیگه از اون آتش شهوت چیزی نمونده بود اصلا حتی به سکس باهاش فکر هم نمیکردم فقط داشتم فکر میکردم که اون چشم ها میشه به من نگاه کنه میشه اون صورت قشنگ اولین تصویری که تو روز میبینم و آخرین تصویری که شب می بینم بشه اگه بشه چی میشه وای خدا حال خرابی دارم به نظرم یه زنگ به الیاس بزنم و بگم که چقدر حالم عجیبه باهاش یکم صحبت کنم شاید آروم شم
-الو سلام دستمال کش خوبی؟؟
+سلام الیاس خوب نیستم براهمین بهت زنگ زدم
-چی شده ایمان؟؟ مربوط به خواستگاریه؟؟
+آره
-چی شده داداش؟؟ بگو دیگه نصفه عمرم کردی با ازدواج مخالفی؟؟
+نه داداش مخالف نیستم امشب یه حس عجیبی دارم تاحالا اینجور حسی نداشتم
-یعنی تو الان با ازدواج اجباری مشکل نداری؟
+نه الیاس، یعنی داشتم ولی الان دیگه ندارم
-یعنی چی؟؟ مثل آدم حرف بزن بفهمم چی میگی
+چرا نمی فهمی دارم میگم عاشق شدم دیوونه شدم خراب شدم
-چرا کصشر میگی؟؟ عاشقی کیلو چنده؟؟
+الیاس تو چرا اینقدر بی ادبی؟؟
-خب آخه خارکصه تو هنوز بچه ای اون شهوته که زده بالا فکر میکنی عاشق شدی عزیزمن این حس زیر سر هورمون تستوسترون که فک میکنی عاشق شدی دلیلش اینه که آمپر چسبوندی
+چقدر تو بیشعوری من دارم میگم عاشق شدم
-خب آخه کصخل جان دارم میگم دیگه اون عشق نیست درثانی به عقیده من اصلا عشقی وجود نداره تو این دنیا
+باور کن الیاس این حسی که من دارم اسمش عشقه اصلا به هیچ وجه بعد سکسی نداره حسم حتی تصور نکردم بدن الهام رو
-چی بگم والا انشاالله که خیره مبارکه داداش
+ممنونم داداش انشاالله برای تو هم یه زن خوب پیدا شه خوشبخت شی
-باز بهت رو دادم پررو شدی من از زندگیم همینجوری که هست رازیم
+داداش تا کی میخوای اینجوری زندگی کنی؟
-اولا که به توچه دوما مگه چه جوری دارم زندگی میکنم؟؟
+همینجوری که هر روز با یه دختری و زن نمی گیری
-تو کی میخوای بفهمی آدم واسه یه لیوان شیر نمیره گاو بخره مگه تو نمی دونی هدف اینه که آدم همیشه عاشق باشه زنها فقط وسیله ان
+داداش عیسی به دین خود موسی به دین خود ولش کن
-آفرین همینه حالا بگیر بخواب که فردا برا تلمبه زنی انرژی داشته باشی، فردا میبینمت
+ممنون الیاس خیلی خوب شد که باهام حرف زدی
-میگم خری ناراحت میشی داداش به چه دردی میخوره پس؟؟
+داداش تو خیلی داداش خوبی هستی من هنوز هم مثل بچگی ها بهت وابسته ام
-خب حالا بسه احساساتی نکن قضیه رو من برم که الان یه مشتری دارم
+مشتری ساعت 1 نصفه شب؟؟
-باز تو توی کار بزرگترها دخالت کردی؟؟
+باشه داداش خدافظ
-خدافظ دستمال کش
از بچگی همیشه یه تکیه گاه محکم بود برام درسته اختلافات اخلاقی باهم زیاد داریم ولی هیچ وقت قهر هامون به دوساعت نرسیده همیشه پشتم بود تو هر شرایطی کمکم میکرد چه مادی و چه معنوی
*ایمان جان پسرم بیدار نمیشی ساعت یازده شده
+چی؟؟ یازده؟؟ چرا زودتر بیدارم نکردین تو شرکت کلی کار دارم
*آروم باش مامان بابات گفت امروز نمیخواد بری شرکت خودتو آماده کن که بعدازظهر بریم حرم بالاسر حضرت عقدتون کنیم انشاالله امام رضا مراقب جفتتون باشه
+خب ولی مامان خیلی کار دارم تو شرکت
*بچه جان تو چرا نمی فهمی رییس بهت مرخصی داده تو ناز میکنی؟؟
+ببخشید مامان
بلند شدم رفتم آرایشگاه موهام رو مرتب کردم صورتم هم دوباره زدم اومدم خونه رفتم حموم گفتم شاید امشب موقعیتی پیش بیاد بهتره که تروتمیز باشم و موهای زائد رو زدم خيلی شیک و مجلسی شدم و اومدم از حموم بیرون یه دست کت و شلوار مشکی تنم کردم با یه پیراهن قرمز چون پوستم زیادی سفید بود قرمز بهم میومد حاضر شدم و اومدم از اتاق بیرون مامان بابا هم حاضر شده بودن و باهم راه افتادیم سمت حرم تقریبا نیم ساعت راه بود از خونه ما تا حرم، قرار مون توی حرم تو صحن آزادی بود هم با عمو اینا هم با الیاس البته الیاس فقط به خاطر من اومد و گرنه میدونست که قطعا با بابا بحثشون میشه کلا اینجوری بودن که تا همدیگه رو میدیدن بحث های همیشگی شون رو میکردن و عموما با خداحافظی الیاس قضیه تموم میشد رسیدیم به همدیگه و من دوباره عاشق الهام شدم یه صورت معصوم و یه جفت چشم قهوه ای تیره که قرار مال من بشه و منم مال اون رفتیم و خطبه عقد جاری شد و من و الهام رسما زن و شوهر شدیم .
پایان قسمت اول

ادامه...

نوشته: Dark Man


👍 9
👎 6
17201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

828903
2021-08-30 00:45:30 +0430 +0430

اگر دختر غریبه بود و برای بار اول همو میدیدن قابل باور بود ولی طرف دختر عمو بوده یعنی هزار بار همدیگه رو دیده بودن بعد یهو تو شب خواستگاری عاشقش شده؟؟ یه کم زیادی هندی نیست؟

4 ❤️

828949
2021-08-30 02:15:12 +0430 +0430

سناریو فیلمو بدی شبکه یک ازت میخره،البته ارشاد کلا داداشتو سانسور میکنه😂

2 ❤️