بزرگترهای بی رحم (۲)

1400/06/10

...قسمت قبل

قسمت دوم : الهام
باور نمیشه امروز داره برام خواستگار میاد البته خواستگار اومدن هیجان زدم نکرده کسی که قرار بیاد خواستگاریم هیجان زدم کرده باورم نمیشه ایمان قراره بشه شوهرم از زمانی که یادم میاد عاشقش بودم خیلی دوسش داشتم ولی میترسیدم احساساتم رو بروز بدم نمی خواستم آبرو ریزی کنم فقط دعا میکردم که بابام و عمو احمد به توافق برسن که عقد ما دوتا رو تو آسمونا بستن البته اول که مامانم گفت امشب عمواحمد اینا میان برا خواستگاری ترسیدم با خودم گفتم نکنه که من رو برای الیاس خواستگاری کنن که وقتی مامانم گفت برای ایمان میان داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم و ریلکس باشم تا تابلو نشه و یه وقت نجابتم زیر سوال نره همیشه دوست داشتم یه دفعه بهم بگه عزيزم ولی خب همیشه دخترعمو صدام میکرد که همین کارشم عاشق ترم میکرد چه جوری میشه توی این دوره و زمونه کثیف یه همچین پسر پاکی پیدا میشه فقط امیدوارم اونم عاشق من باشه و گرنه اگه اون با من ازدواج نکنه من میمیرم
خیلی سریع شب شد و اومدن عمو، زن عمو،  و عشق من ایمان کسی که باید فقط پسر عموم می بود ولی برای من فقط پسر عمو نبود.  وای چقدر خوشتیپ شده دلم پر میکشه بپرم تو بغلش ولی نمیشه باید تحمل کنم یه دست کت و شلوار آبی تیره با یه پیراهن سفید  پوشیده بود خیلی بهش میومد همیشه به نظرم خوشتیپ ترین پسر دنیا بود بقیه دخترهای فامیل رو درک نمی کردم که چرا اینقدر برای الیاس میمیرن ایمان هم تیپش هم اخلاقش هم سوادش از الیاس سر بود… بزرگترها صحب هاشون رو کردن و من سعی کردم اصلا تو چشمای ایمان نگاه نکنم ولی نشد یه بار نگاه کردم که اون فکر کرد اتفاقیه برای چند ثانیه نگاهامون تو هم قفل شد وای که چقدر من این نگاه های مردانش رو دوست دارم یه ابهت خاصی داره بعد از اینکه رفتن من حالم از همیشه داغون تر شده بود انگار عشقم نسبت بهش صد برابر شده دلم طاقت نداره تا فردا صبر کنه باید چیکار کنم؟؟ به ایمان تو تلگرام پیام بدم؟؟ نه ولش کن خیلی تابلو میشه بهترین کار حرف زدن با سمیرا ست ( سمیرا دوست خیلی صمیمیم هستش و سالها پیش باهم پیمان خواهری بستیم چون هیچکدوم مون خواهر نداشتیم والبته تنها کسی بود که از حس من نسبت به ایمان خبر داشت)  زنگ زدم به سمیرا

  • الو جانم الهام؟؟
  • سلام سمیرا خوبی؟؟
    -ممنون تو چطوری؟؟
  • حال عجیبی دارم انگار سرم داره منفجر میشه سمیرا دلم نمیخواد تحت هیچ شرایطی از دستش بدم
    -خره اومدن خواستگاریت و خودتم گفتی که فردا قرار عقد کنین داری به دستش میاری از دست دادن چیه؟؟
  • سمیرا به نظرت تا آخرش باهام هست؟؟ اصلا منو دوست داره؟؟
    -وا تو یه چیزیت میشه ها عزیزمن اون پسره اگه نخواد با تو ازدواج کنه به باباش میگه نه، تو دختری و مجبور ، تازه اینا رسم حرف گوش نکردن درباره ازدواج هم دارن  مگه نمی گی داداش بزرگش همین کارو کرده؟؟
  • چرا ولی خب این دوتا فقط اسمشون داداشه اصلا بهم شباهت ندارن ایمان خیلی به حرف مامان باباش گوش میکنه کلا نه بهشون نمیگه
    -من مطمئنم که اگه عاشقت هم نباشه تو انقدر دختر خوبی هستی که یه روز عاشقت میشه نگران نباش حالاهم برو بخواب که شاید فردا شب خبری باشه خخخخ
  • بیشعور من دارم درباره احساساتم حرف می زنم بعد تو…
    -عزیز من سکس هم جز عشقه تو تاحالا تجربش نکردی نمی دونی
  • ببند دهنتو صد سال سیاه هم نمی خوام مثل تو تجربش کنم
    -همچی میگی هر کی ندونه فکر میکنه من جنده ام کلا من با یه پسر سکس داشتم اونم که الان اومده خواستگاریم و منتظر جوابه
  • حالا هر چی ولش کن
  • فقط الهام حواست باشه سریع جلوش وا ندی ها بذاد یکم برای بدست آوردنت سختی بکشه
  • با اینکه از اینکارا خوشم نمیاد ولی باشه
  • پس برو بخواب عزیزم
  • باشه توهم راحت بخوابی
    فردا صبح ساعت هشت بیدار شدم مامانم برام وقت آرایشگاه گرفته بود رفتم آرایشگاه خودش میدونست باید چیکار کنه قطعا مامانم گفته بوده بهش که چیکار کنه کل بدنم رو شیو کرد موهام که تا روی باسنمه رو مرتب کرد زیر ابروهام هم برای اولین بار تو زندگیم برداشت وقتی تو آینه خودمو نگاه کردم تعجب کردم که من اینقدر خوشگلم فکر نمی کردم اینقدر فرق کنم
    بعد از ظهر شد و بالاخره رفتیم حرم و خطبه عقد بینمون جاری شد و ما شدیم زن و شوهر فقط بابام یه چیزی بهم گفت که ذهنم رو به هم ریخت اومد در گوشم گفت
    -فقط بابا حواست به شناسنامت باشه که سفیده
  • چشم
    تنها چیزی بود که به ذهنم رسید و گفتم این حرفش چه معنی داشت؟؟ یعنی من با کسی که اینقدر عاشقشم هیچ کاری نکنم؟؟ یعنی از هم لذت نبریم؟؟ چرا این بزرگتر ها اینقدر بی رحم هستن و نمی ذارن خودمون درباره شخصی ترین کار های زندگیمون تصمیم بگیریم؟؟
    تا به خودم اومدم دیدم شب شده و من و عشقم تو اتاق تنهاییم حالا همون جوری شده بود که میخواستم ولی خیلی خجالت میکشیدم ازش از طرفی حرف بابام هم ذهنمو مخدوش کرد حس کردم گر گرفتم نمی دونم از حشرم بود که زده بود بالا یا خجالتی که از ایمان میکشیدم هر چند لباسم با حجاب بود فقط موهام رو داشت میدید که یهو بهم گفت :
  • الهام از من می ترسی؟؟ یعنی اینقدر ترسناکم؟؟
  • نه برای چی؟؟
  • چون فقط داری زمینو نگاه می کنی و خیلی عرق کرده پیشونیت
    بعد بدون هیچ حرفی خم شد پیشونیم رو بوسید و بعدشم گونه هامو ( من رولبه تخت نشسته بودم و اون جلوی تخت وایستاده بود)
    و گفت :
  • فدای خانم با حیایه خودم بشم من
  • این جوری نگام نکن خجالت میکشم
  • برا چی خجالت میکشی خانم خوشگله خودم من شوهرتم
  • باشه ولی خب حق بده دیگه تا دیروز پسر عموم بودی یهو بدون اینکه نظر منو بپرسن شدی شوهرم
    یهو خورد تو ذوقش به نظرم گند زدم چرا به حرف سمیرا گوش کردم الکی ناز کردم
  • یعنی تو خوشحال نیستی؟؟ یعنی دوسم نداری
    آهان بهترین موقعیته
  • معلومه که دوست ندارم
  • واقعا الهام؟؟؟
  • معلومه من دیوونتم ،عاشقتم و دوست دارم
  • دیوونه دوست داشتنی خودم سکته کردم
    بی معطلی لباش رو گذاشت رو لبام و دوتامون ناشیانه شروع کردیم به لب گرفتن از هم قشنگ معلوم بود جفتمون بار اولمونه برام واقعا عجیب بود یعنی تا حالا سکس نداشته؟؟ اه ول کن ای حرفارو لذت ببر از کسی که اینقدر عاشقشی دیگه اون خجالت اولیه از بین رفته بود و فقط داشتم لذت میبردم یواش یواش دستاشو از روی گردنم سر داد سمت باسنم و شروع کرد به چنگ زدن لباشو از لبام جدا کرد و شروع کرد به مکیدن گردنم و لاله های گوشم ( واقعا اینارو از کجا یاد داشت) من دوست داشتم از شدت لذت جیغ بزنم ولی خب به خاطر اینکه تو خونه بابام بودیم و به غیر ازما دو نفر دیگه هم تو خونه بودن( دوتا داداشام رفته بودن خونه خالم که ما راحت باشیم و خجالت نکشیم) برای همین به ناله های خیلی یواش بسنده کردم و در گوشم مدام قربون و صدقم میرفت منم دلم قنج میرفت برای این کار هاش دیگه دستاشو رسوند به سینه هام و از روی لباس چنگ میزد واقعا داشتم از لذت میمردم دوتامون بار اولمون بود ولی جفتمون خیلی لذت بردیم ایمان دیگه طاقت نیاورد و تی شرتم رو درآورد و از روی سوتین سیاهم که تضاد قشنگی با پوستم درست کرده بود شروع کردن به بوسیدن سینه هام بعد یهو زبونش رو سر داد سمت شکمم دور نافم رو لیس زد و توی یه حرکت شلوارمو از پام درآورد الان دیگه فقط شورت و سوتین تنم بود ولی ایمان لباس تنش بود من از زیر بغلش گرفتم که بلند شه و تی شرتش رو در آوردم و گردنشو بوسیدم و یکم سینش رو مکیدم و که یهو بغلم کرد و گذاشتم رو تخت بعد شلوارشو در آورد و دیگه اونم فقط یه شورت مشکی پاش بود و برجستگی آلتش قشنگ معلوم بود من که دیگه شرتم کاملا خیس بود و دلم میخواست همینجا پردمو پاره کنه ولی همش حرف بابام میومد تو ذهنم ایمان سوتینم رو واکرد و مثل یه نوزاد شروع کرد به مکیدن سینه هام با یکی بازی میکرد و ان یکی رو مک میزد بعد رفت سمت شورتم که گفت :
  • جووون چقدر خیسه خانوم خوشگلم آمپر چسبونده
    خجالت کشیدم اونم بهم گفت :
  • عشقم براچی خجالت میکشی من ديگه شوهرتم و تو همه کسمی خب عشقم
    بعد پیشونیم رو بوسید و رفت پایین شورتم رو در آورد و اینقدر مک زد که ارضا شدم تا قطره آخرشو خورد و گفت :
  • اگه بدونی آبت چقدر خوش مزه هستش
  • اه ایمان کثیف بود چرا خوردیش؟؟
  • کثیف؟؟ دیوونه شدی این پاک ترین چیزیه که توی این دنیا خوردم این نتیجه عشق بازی با کسیه که توی این دنیا بیشتر از همه دوسش دارم
  • ایمان؟؟
  • جانم؟؟
  • تو که هنوز……
  • ای بابا چرا اینقدر از من خجالت میکشی نه نیومدم ولی خب حالا استراحت کن منو بیخیال چون مراسم زفاف سروصداش زیاده نمیشه اینجا
  • اینجوری که نامردیه
    رفتم سر کیرشو از روی شورت بوسیدم و گفت:
  • الهام بیخیال اگه چندشت میشه
  • نه مگه شوهر من چندش آوره؟؟
  • دیوونه خودم پس بیا عشقم
    شورتشو در آوردم و شروع کردم به ساک زدن براش تمام سعیم رو کردم که دندون نزنم ولی خب اولش خیلی دندون زدم و ایمانم خیلی دردش اومد ولی خب به روم نیاورد دیگه یواش یواش داشتم بهتر براش میزدم که یهو سرم رو هل داد عقب و آلتشو از دهنم بیرون آورد و آبش رو تو دستش خالی کرد و بعدش رفت دستشویی خودشو تمیز کرد و اومد کنارم بغلم کرد و شروع کرد به لب گرفتن و محکم تو بغلش فشارم داد و گفت :
  • خيلی عاشقتم بدون تو می میرم بهم قول بده هیچ وقت ترکم نکنی باشه؟؟
    لبام رو گذاشتم رو لباش و بعد بعش گفتم :
  • اگه بدونی چقدر دوست دارم اصلا فکر اینو نمی کنی که ترکت کنم .
    و بعدش تو بغل هم تا صبح و خوابیدیم و……
    پایان قسمت دوم
    ادامه دارد……

نوشته: Dark Man


👍 18
👎 8
25401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

829545
2021-09-01 23:54:06 +0430 +0430

اونجاش که دور درخت میدویدین آواز میخوندین رو یادت رفت بگی!!


829559
2021-09-02 00:32:53 +0430 +0430

من خوشم نیومد
این دیگه کاملاً غیر منطقی بود
یه پدر با اون افکار بسته ی عهد بوقی اجازه بده دخترش رسمی نشده شب با شوهرش تنها بشه؟!
اونم این دو تا یولی که تخم نه گفتن به ننه بابای دیکتاتورشونو ندارن انقدر زود برن سر اصل مطلب که دختره قبل ساک زدن کیر شوهرشو ماج کنه؟
آمار دارم الکسیسم دفعه ی اول فقط لب داده بوده، به کجا چنین شتابان؟!

7 ❤️

829589
2021-09-02 02:13:41 +0430 +0430

وقتی فیلم شبکه یک رو با فیلم عاشقانه های هندی ترکیب بکنی این در میاد!

6 ❤️

829623
2021-09-02 09:00:08 +0430 +0430

یه لحظه آهنگ تایتانیک تو گوشم پلی شد

0 ❤️

829837
2021-09-03 21:05:58 +0430 +0430

والله همچین گفتی هر دو تون دفعه اولتونه که منتظر بودیم . یکی از خاله ها بیاد بهتون یاد بده …

ماشالله تیکه آخر تو مایه های عموجانی و خاله الکسیس مهارت رو کردین

1 ❤️

830164
2021-09-04 19:57:31 +0430 +0430

دمت گرم قلمت خوبه نکات ریز روهم رعایت کردی مثلاً اگه بجای اینکه ایمان آبش روخالی کرد تودستش مثل بقیه داستانها مینوشتی آبش روخالی کرد تودهن الهام و اونم همش روخورد واقعاً داستانت ازواقعیت بدور میشد ایول لایک تقدیم به تو

0 ❤️

831354
2021-09-10 13:15:59 +0430 +0430

از خوندن داستان خوندن نظرات بیشتر کیف میده

0 ❤️

832859
2021-09-17 21:56:44 +0430 +0430

dige nanevis. az alan malome che ghalame badi dari 😒 💀

0 ❤️