بسکتبالیست (۲)

1400/06/01

...قسمت قبل

[داستان حاوی محتوای همجنسگرایانه است]
ساکشو بست و نگران نگاهم کرد،میدونستم دل تو دلش نیست،قرار بود تست بده برای بازی کردن توی تیم ملی بسکتبال بزرگسالان.ازم خواسته بود باهاش برم و مگه میتونستم بگم نه؟
رفتم جلو و دستامو حلقه کردم دور گردنش،موهای کوتاهِ تابدار مشکیشو از صورتش کنار زدم،روی پنجه پام بلند شدم و چشمای نگرانشو بوسیدم.میدونستم از پسش بر میاد،واسم مثل روز روشن بود که قبول میشه.
بهش گفتم:بهت ایمان مَرد،میدونم میری اونجا و کارو یک سره میکنی،من شاگرد توام،نگاهم کن،الان دارم تو لیگ دسته دو بازی میکنم،کی فکرشو میکرد؟
لبخند زد و سرشو اورد پایین و لباشو گذاشت بین لبام،اروم همو میبوسیدیم،عجله‌ای نبود،میتونستیم تا ابد همو ببوسیم و خسته نشیم،دقیقا مثل روز اولی که اینکارو کردیم.
لبامو ازش گرفتم و رفتم توی بغلش،پشت موهاشو نوازش میکردم و بوسه های کوچک روی گردنش میزدم،بوی عطرش مستم کرده بود.
امیر سفت منو توی بغلش فشار میداد و معلوم بود قرار نیست ازم بکنه.
دم گوشم گفت:وقتی تو پیشمی شجاعترم،کی میدونه شاید اگه تو نبودی من هیچ وقت واسه اینکار اقدام نمیکردم،حمایت تو،عشقی که بهم میورزی و حال خوبی که کنارت دارم باعث میشه بخوام پرواز کنم،تو به من بال دادی نیکان.
تک به تک کلماتشو با روحم حس میکردم،وقتی اینارو از زبونش میشنیدم دلم میخواست واسه همیشه توی وجودش حل بشم،دلم میخواست باهاش برم و یک جایی که کسی غیر از من و خودش نیست گم بشم.
از بغلش اومدم بیرونو بهش لبخند زدم.
ساعت ۴ باید تست میداد،خودش اماده بود و من رفتم که لباسامو عوض کنم،ساعت ۲:۳۰ تو ماشین بودیم و حرکت کردیم.پرتو های افتاب بی جون آبان میتابید به خیابونا و برگ درختارو طلایی میکرد،احساس سرخوشی میکردم،تنم کنار امیر رها بود،پشت چراغ قرمز دستشو گرفتم و اون دستمو اورد بالا و بهش بوسه زد.
رسیدیم،از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در باشگاه،امیر خودشو بهم رسوند و با نوک انگشتاش کنار دستمو نوازش میکرد.
از در که رفتیم تو جا خوردیم،همه هم هیکل امیر بودنو معلوم بود کارشون حسابی درسته،اضطرابو توی چهره ماهش میدیدم،رفتیم رختکن که لباساشو عوض کنه.
بهش گفتم:هی،مَرد بزرگ،منو نگاه،اینا همه هم هیکل خودتن،کار تو هم اندازه همینا درسته،فقط بهترین خودت باش و نگرانی رو دور کن باشه؟
مرد‌ّد نگاهم کرد و واسه اینکه خودشو خوب نشون بده سعی کرد لبخند بزنه.
دورو برومو نگاه کردمو موقعیتو سنجیدم،دیدم کسی نیست،شونه هاشو گرفتم،خودمو کشیدم بالا و صورتمو رسوندم به صورتش و لباشو بوسیدم.
حدود پنج ثانیه لب گرفتیم و بعدش من عقب عقب دویدمو از رختکن رفتم بیرون.
وسط راه برگشتم و نگاهش کردم و دیدم ذوق کرده و داره به پهنای صورت میخنده.
رفتم روی صندلی توی جایگاه تماشاگرا نشستم.چند نفر دیگه هم بودم و من تنها نبودم اونجا.
امیر وارد زمین شد و وقتی دیدمش برق از سرم پرید،همیشه توی باشگاه با همون لباس،همون کفش و همون تیپ میدیدمش،ولی اون روز با بقیه روزا فرق میکرد،عشق من داشت میدرخشید.
با خودم فکر کردم باید براش اسپند دود کنم،از فکر‌م خندم گرفت و سرمو انداختم پایین.
امیر داشت خودشو گرم میکرد که صداش زدن،رفت کاراشو درست کرد و برگشت منو نگاه کرد، از جام بلند شدم،با اطمینان خاطر نگاهش کردم و گفتم:خودت میدونی که میتونی.
سرشو به نشونه تایید تکون داد و شروع کرد…
وقتی از باشگاه اومدیم بیرون خوشبختی روی زندگیمون آوار شده بود.
بین فاصله ماشین و باشگاه یک بن بست خلوت بود که تهش یک درخت با تنه بزرگ، راست تا اسمون وایساده بود و رو به رو و اطرافش چیزی غیر از دیوار نبود.
امیر دستمو محکم گرفت و دوید توی کوچه بن بست،دستشو ول کردم و حالت دستمو جوری در اوردم که انگار مثلا توپ دستمه،دیریبل زدم و پاس دادم بهش،یک سه گام تا درخت رفت و بعد توپ خیالیمونو گل کرد و با اون صدای دورگه و خش دارش شروع کرد خندیدن.
اومد جلوی صورتم و به سمتم قدم برداشت،لبمو گاز گرفتم،از نیّت پلیدش خبر داشتم،بالاخره رسیدیم پشت درخت،دو ور کمرمو گرفت و منو چسبوند به تنه،پشت گردنشو گرفتمو کشیدمش جلو،گردنشو خم کرد، خواست ببوسه ولی نذاشتم،سرمو تکیه دادم به درخت و به چشم هاش خیره شدم.
گفت:این چشم های تو اخر مرا وادار به یک خبط بزرگ در زندگی خواهد کرد،البته این الان وصف حال منه وگرنه میدونی خودت که جملش مال چه کتابیه.
دستمو بردم توی موهاشو با کنج لبم بهش لبخند زدم.
گفتم:این خبط شما آرزوی من است.
خودم رفتم سمتش،لبامون روی هم بود و تو اون لحظه هیچ چیز نمیتونست جدامون کنه،لبای خیسمون سر میخوردن روی همدیگه،امیر بین بوسه ها زبونشو اروم روی زبونم میکشید و من لب پایینشو گاز میگرفتم،بوسه‌هاش اکسیژن من بود و با خودم فکر‌میکردم نکنه ولش کنم و بمیرم،نمیدونم چقدر ولی طولانی شد کارمون.
خودشو ازم گرفت و من با چشمای خمار و لبای تشنه‌ام رفتم جلو که دوباره بگیرمش ولی گفت:صدای پا شنیدم،نیکان ،عشق من، بیا بریم که ضایع نشه.
وقتی از پشت درخت اومدیم بیرون دیدیم دوتا دختر و پسر دارن میان سمت همون درختی که ما پشتش بودیم.
من میدونستم اونجا قراره چه اتفاقی براشون بیوفته،امیر هم همینطور،واسه همین به هم لبخند زدیم و از کنارشون رد شدیم،اونا هم احتمالا بعد از تموم شدن کارشون میفهمیدن ما چرا اونجا بودیم.
وقتی داشتیم بر میگشتیم هوا تاریک شده بود،امیر گفت:اهنگ با تو ابی رو بذار پسر.
اهنگو گذاشتمو صداشو زیاد کردم.
اسمون رعد و برق میزد و من میدونستم قراره امشب حسابی بباره.
امیر داشت با اهنگ میخوند و گهگاهی نگاهم میکرد:بی تو من هیچی نمیخوام،از این عمری که دو روزه،نرو تا غم واسه قلبم،پیرهن عزا بدوزه.
کف دستمو کشیدم به پشت گردن و گونه‌هاش.
بارون شروع شد،به قصد سیل میبارید،صدای اهنگو کم کردم که بتونم به صدای بارون گوش بدم.
شیشه ماشینو دادم پایینو سرمو از پنجره بردم بیرون،برخورد بارون با پوست صورتم باعث یک کیف خاصی توی سراسر وجودم میشد،عشق منو لبریز کرده بود،باعث شده بود معنای زندگیو بفهمم،حتی یادم نبود قبل امیر کی بودم.
قرار بود اگه امیر قبول بشه شام بریم بیرون ولی من دلم یک چیز دیگه میخواست،سرمو اوردم تو،بهش گفتم:میشه امشب پیش من بمونی؟من تشنه‌ام،تورو میخوام،وجودتو میخوام.
نیم ساعت بعدش دم خونه ما بودیم،جلوی خونه جا پارک پیدا نشد واسه همین مجبور شدیم دوتا کوچه بالاتر پارک کنیم.
برقا رفته بود و خیابون تاریکه تاریک بود.بارون سفت و سخت میبارید.من زیر بارون وایساده بودم تا امیر بیاد،وقتی اومد رفتم توی بغلشو اونم محکم منو بین بازو هاش فشار داد.
لبامو گرفت،کاپشنشو باز کرد و من یک لایه بهش نزدیک تر شدم،همدیگرو چنگ میزدیم و میکشیدیم توی خودمون.
وسط ماچ کاریا زل زدم تو چشمهاش،گفتم:من هیچی ندارم بگم بهت،هرچی بگم حاشیس و نمیتونه حق مطلبو ادا کنه،فقط میتونم بگم عاشقتم امیر،به وجودت،به عشقت،به همه چیزت افتخار میکنم.
سرشو اورد نزدیک‌تر،شاید نصف بند انگشت بین لبامون فاصله بود و من نفسای گرمشو روی صورتم حس میکردم،گفت:منم عاشقتم پسر و کاش حداقل فقط عشق بود،احساس من،احساس لعنتیه من طوریه که میترسم…
حرفشو خورد،بغض تو گلوشو قورت داد و من مجبورش نکردم ادامه بده،بهش لبخند زدم،دستشو گرفتم و تنمو بهش نزدیک کردم.حرکت کردیم سمت خونه.
مادر پدر من باهاش رابطه خوبی داشتن،به چشمشون امیر بچه سالم و درستی بود،واسه همین گیر نمیدادن به رفت و آمدمون.
وقتی باهاش وارد خونه شدم همه خوشحال شدن،مخصوصا خواهرم.
یک خواهر کوچولو که ته تقاری بود و تازه داشت بزرگ میشد،سوگلیم بود و من دلم آب میشد براش.
از کیف پولم آب نبات چوبی قرمز در اوردم،دادم بهش و لپشو کشیدم.
با امیر رفتیم تو اتاقو امیر لش کرد روی تخت.
گفتم:میخوای دوش بگیری؟
مطمئن نبود ولی بلندش کردم و انداختمش تو حموم.
یک حوله بهش دادم و خودم از اتاق رفتم بیرون،مادرم اومد بغلم کرد و ازم راجع به روزم پرسید،همه چیزو که نه،ولی براش تعریف کردم که امیر قبول شده.مادرم زل زده بود بهم و به موهای خرماییم دست میکشید و صورتمو نوازش میکرد.
گفتم:چی شده مادر؟
گفت:جای امیر داری میدرخشی امشب.
پیشونیشو بوسیدمو از جام بلند شدم،رفتم توی اتاق.
دیدم وسط اتاق وایساده،حوله پیچیده بود به پایین تنش و موهاش خیسه خیس توی صورتشه.
گفتم:خجالت بکش اقا داری موجب انحراف جوانان این مملکت میشی.خودتو بپوشون برادر.
وقتی اینو گفتم ناجور بهم لبخند زد و گره حوله‌رو باز کرد،حوله افتاد زمین و من نگاهم به کیرش بود،لبمو گاز گرفتم،اروم اروم میرفتم سمتشو اون محکم سرجاش وایساده بود.
وسط راه وایسادم،خودش راه افتاد،وقتی بهم رسید موهاشو از روی صورتش کنار زدم،پیشونیمو گذاشتم روی شونه های قوی و پهنش،گردنشو زبون زدمو بوسیدم.
دم گوشم گفت:میشه ببوسمت؟
ولی منتظر جواب نموند.امیر چونه منو سفت با دستش گرفت و لبامو از هم باز کرد،زبونشو کشید به لب پایینمو و لباشو سُر داد بین لبام،دستاشو گذاشت روی کونمو سفت میمالیدش.
من کیرشو گرفته بودم دستمو میمالیدمش.‌
پیرهنمو در اورد.
جلو پاش زانو زدم،کیرشو توی دو تا دستام گرفتم و بالا پایینش میکردم،بعد سرمو کج کردم و کلاه کیرشو گذاشتم روی لبام،لبامو باز کردم و کیرشو کردم توی دهنم،زل زده بودم توی چشماشو کیرشو از بالا تا پایین ساک میزدم و میبوسیدم.
امیر دستاشو روی صورتم میکشید،ناله میکرد و نفسای بلند میکشید.
میگفت:دوسش داری هان؟بخورش پسر،کلشو واسه مَردت بخور.
وقتی اینو گفت کیرشو تا ته کردم توی دهنم و چند ثانیه نگهش داشتم،وقتی اوردمش بیرون اه کشیدم و کیرشو مالیدم به صورتم.
گرفتمش دستم و رفتم سمت تخماش،زبونش میزدم و میمکیدمش.
امیر محکم ناله میکرد و موهامو چنگ زد.
از جام بلند شدم.
رونای پامو از پشت گرفت و بلندم کرد،رفتیم سمت تخت خوابو افتادیم روش،تنامون به هم چسبیده بود و بی وفقه همدیگرو میبوسیدیم.
امیر گفت:واسم شِیک میکنی؟
لبمو گاز گرفتم و از جام بلند شدم،اول رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم،بعد رفتم سمت کمد،هالوژن قرمزمو روشن کردم و لخت شدم،شورت thong سبزم‌ رو پوشیدم،اهنگ please me انداختم روی بلوتوث و با دوتا کاندوم گذاشتمش کنار تخت.
به بدنم پیچ و تاب میدادم و دستامو میکشیدم به قفسه سینه و کیرم،رفتم روی تخت و پاهامو باز کردم،نشستم روی کیرش و دستامو گذاشتم روی گردنشو سرمو بردم بالا،روی کیرش جلو عقب میشدمو کیر شقمو میمالیدم به کیر راستش.
امیر دستاشو گذاشت روی کونمو وقتی جلو عقب میشدم سفت میمالیدشو میزد درش،بدن و شکم ورزیدمو دست میکشید و بعضی وقتا یه گاز کوچیک از نیپلام میگرفت.
نسخ نگاهم میکرد و وقتی نگاهشو دیدم بدون اینکه تنم به تنش برخورد کنه روش دولا شدم و گردنشو گاز گرفتم.
امیر طناب نازکی که لای کونم بود رو با یه دستش برداشت و با دست دیگش سوراخمو فشار میداد.
دم گوشش گفتم:هنوز زوده.
از روش بلند شدم و پشتمو کردم بهش،پاهام این ور و اون ور پاهاش بود،کونمو میدادم سمت صورتشو دوباره میومدم جلو.وقتی دوباره دادمش عقب با دستاش نگهم داشت،دو ور کونمو تو دستاش میمالید و اه میکشید،میزد درش و دوباره تکرارش میکرد و من توی همون حالت کونمو تکون میدادم و کیف میکردم،حشرم زده بود بالا.امیر دوباره شرتمو زد کنار و لای کونمو باز کرد ولی این سری با صورت رفت توش،دور تا دور سوراخمو زبون میکشید همینطور از بالا تا پایینشو.پاهای من از گیر رفته بود و دستام شده بودن تکیه گاه تنم،سرم پایین بود و ناله هام امیرو وحشی تر میکرد.
انگشت شستشو کرد تو کونم و جلو عقبش میکرد.
گفت:کونتو مثل سگ میگام امشب.
با دوتا دستاش کوبید در کونمو از جاش بلند شد.
با همون حال خرابم گفتم:اره،عشقم بکنش،کیرتو بکن تو کونم.
امیر منو داد جلو،دستشو فشار داد روی کمرم که سوراخم بیاد بالاتر،شرتمو کشید پایین و یک صدای قوی از گلوش داد بیرون.
گفت:مگه میشه نکنمت،هان؟دوای درد من تویی،تنم با تو اروم میگیره پسر.
میدونستم قراره تا چند ثانیه دیگه برم رو هوا و نیم ساعتی بدون فکر کردن به چیزی،زیر کیر کسی که عاشقشم کرده بشم.
کاندومو کشید روی کیرش،وازلینو از کنار تختم برداشت و سوراخمو چرب کرد،کیرشو گذاشت روی سوراخمو فشار داد،صدای اه من رفت بالا.دستاشو گذاشت دو ور کونمو بیشتر بازش کرد.
اروم اروم کمرشو جلو عقب میکرد و من واسه اینکه صدای ناله هام از اتاق بیرون نره دستمو گذاشتم جلوی دهنم.
ولی دیگه ریتم گایدنش بیشتر شده بود و دستم جوابگو نبود.
در حالی که امیر تو کونم تلمبه میزد بهش گفتم:بال،اه‌ه‌ه فاک،بالشت لعنتیو بده مَرد،بده به من،هم کیرتو هم بالشتو،بدش،صدام داره از اتاق میره بیرون.اره اره تندتر اخخخخخ.
صدای خنده‌ی امیرو شنیدم،بالشتو بهم داد و من دهنمو گذاشتم روش و دستامو حلقه کردم دورش.
امیر دو ور کمرمو سفت گرفته بود و تند تند تو کونم میکرد کیرشو.
دیگه صدای ناله هام با وجود بالشت هم شنیده میشد ولی خیلی خفیف،جوری که فقط امیر میشنید و همین که داشتم زیر کیرش جوری داد میزدم و ناله میکردم که حتی با وجود بالشت هم شنیده میشد بیشتر حشری و وحشیش میکرد.
چند بار سفت زد در کونمو گفت:اره،ناله کن،زیر کیر من ناله کن،اخ عاشقتم،مال منی،همه وجودت،قلبت،عشقت،تنت،همه چیت مال منه.حتی فکرِ کردنِ تو،به کردن هفت میلیارد ادم دیگه روی این کره خاکی می‌ارزه.
از روی بالشت بلند شدم سرمو اوردم بالا،گفتم:تو هم مال منی،غلط کردی کس دیگه‌ای رو جز من بکنی،اره همه چیزم مال توئه،بکنش عشق من،کونمو بگا،جرش بده،مال خودته.
امیر کونمو توی دستاش میچلوند و تند تند میزد توش،سوراخ کونم داغ کرده بود.
احساس ضعف شدید توی پاهام کردم،پاهام خیلی کم لرزید و ابم پاشید روی ملحفه ها بدون اینکه حتی به کیرم دست بزنم.
امیر یه دونه زد در کونمو شونه هامو گرفت،من بدنم شل شده بود و با اینکه ارضا شده بودم بازم از گاییده شدنم لذت میبردم و نمیخواستم تموم بشه که امیر هم ارضا شد و شونه هامو کشید بالا،با کف دستش گردنمو گرفت و فشارش میداد،لبشو گذاشت کنار گوشمو در حالی که ناله میکردو اه میکشید دوتا تلمبه سفت تو کونم واسه خالی شدنش زد.
من روی شکمم افتادم رو تخت و یکی از پاهامو جمع کردم،امیر افتاد روی کمرم و هنوز داشت نفس نفس میزد.
اروم تر که شد انگشتاشو سرتاسر کمر تا کونم میکشید،پشت گردنمو میبوسید و با موهام بازی میکرد.
گفت:تو اثبات مردونگی منی.
گفتم:اره،اینو به یک هموفوب بگو،تا میخوری میزنتت.
زد زیر خنده.
صدای در اتاق بلند شد،از روی تخت پریدم و شونم محکم خورد تو فک امیر.
گفتم:پاشو امیر پاشو،برو تو حموم.
امیر یک دستش به فکش بود و لخت داشت میدوید سمت حموم.
من شلوارمو پوشیدم،پیرهنمو تو راه رسیدن به در اتاق از جایی که انداخته بودمش برداشتم و تنم کردم،یک دست به موهام کشیدم و درو باز کردم.
بابام بود.
گفت:چیزی لازم ندارین؟بیا براتون میوه اوردم عزیزم.
با لبخند داشتم نگاهش میکردم و میترسیدم دهنمو باز کنم و اینقدر لحنم از استرس ضایع باشه که یهو بگه میخوام بیام توی اتاق.
گفت:نیکان جان،پسرم،میوه رو بگیر بابا جان که من برم.
میوه رو از دستش گرفتم و تشکر کردم،وقتی داشت میرفت گفت:هر وقت تونستی بیا،باید با هم حرف بزنیم…

ادامه...

نوشته: نیکان


👍 41
👎 2
18301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

827759
2021-08-23 01:06:59 +0430 +0430

به جز یکی دوتا اشتباهات تایپی خوب بود
لایک

2 ❤️

827761
2021-08-23 01:10:07 +0430 +0430

سبک گی نمیپسندم،ولی قلمتو دوست تارم🖋️.لایک👍

1 ❤️

827780
2021-08-23 02:16:54 +0430 +0430

داستان خوبیه هم از قسمت یک لذت بردم هم از این قسمت منتظر قسمتای بعدیم نویسنده عزیز 🌹

2 ❤️

827807
2021-08-23 06:15:19 +0430 +0430

برو كه بابات فهميد بيچاره شدي

1 ❤️

827815
2021-08-23 07:23:47 +0430 +0430

خیلی عالی. ادامه بده 😘

2 ❤️

828034
2021-08-24 18:39:54 +0430 +0430

دمت گرم
خیلی لذت بردم
گاهی جای امیر بودم
گاهی جای نیکان
در هر صورت حال میکردم
موقع خوندن کل داستان، راست کرده بودم 💋 😍 ❤️

1 ❤️

828291
2021-08-26 08:31:41 +0430 +0430

به نظرم دوتا عاشق واقعی درتی تاک نمیکنن و کونت مال خودمه و سوراخمو بگا و اینا مال هولاست
البته این نظر منه ولی شاید خیلیا هم باشن از این موضوع خوششون بیاد و انجام بدن

1 ❤️

828339
2021-08-26 15:27:44 +0430 +0430

قلم توانایی داری عالی بود

2 ❤️