سلام
اسم من شکورِ ،یادمه که هروقت حرف از آینده و شغل مورد علاقه میشد ،من تنها کسی بودم که به برق کاری علاقه داشتم، شاید واسه اینکه داییم همیشه منو همراش می برد مغازه که سرگرم بشم . آره ، همین باعث شد که رفته رفته علاقه نشون بدم و رشته تحصیلیمو برق قدرت انتخاب کنم .
داستان از همین اوایل دانشگاه شروع میشه ، پسری ۱۸ ساله با کلی تجربه کاری و علاقه شدید به تحصیل و کار …
۱۸ سالم بود که از تبریز به تهران اومدم برای دانشگاهی که قبول شده بودم.همونطور که گفتم از بچگی همیشه پیش داییم بودم و کار میکردم، یعنی یه جورای با اون بزرگ شدم ، داییم ۱۵ سال از من بزرگتره و همیشه هوامو داشت.
همینا بود که مارو خیلی بهم وابسته کرده بود …
یکسالی میشد که تهران بودم ،کم کم دوست و آشنا پیدا کرده بودم ، دایی منم زیاد میومد پیشم ،اون موقع ۳۳ ، ۳۴ سالش بود ،مجرد خیلیم جا افتاده
توی این رفتن و اومدنا بود که محمدرضا که همون دایی بندس با یکی از دانشجوهای اکیپ ما دوست شده بود . اسم دختره فرنوش بود ۲۱ ساله جذاب و خوش برخورد و کلی صفت خوب !!جوری بود که هر پسر و مردی رو جذب صحبت کردنش میکرد.
بعد ۱ سال که چشم وا کردیم ،عروسیشون بود ، خیلی از این اتفاق خوشحال بودم ،چون واقعا زوج دوست داشتنی بودن !
ولی این ازدواج دلیل نمیشد که فرنوش دور بشه از تهران، چون خونه پدریش ایجا بود ،پس بازم رفتن و اومدنا پا برجا بود.
وقتایی که میومد ، تقریبا هر شب و باهم بیرون بودیم ،وقتایی که دایی بود ۳ نفری ، وقتایی هم که نبود با هم .
بعد یه مدت فهمیدم که داریم اس ام اس رد و بدل میکنیم ،تا اینجا که بد به نظر نمیرسید چون بیشتر از اینا با هم نزدیک بودیم .
مشکل از اونجا شروع شد که ، درد و دل های نصف شب زیاد شده بود !
من بعد یه مدت حس بدی داشتم نسبت به قضیه ،چون حرفایی که زده میشد حرفی نبود که بین من و زن دایی رد و بدل بشه ! حرفایی بود که یه زن به اسم فرنوش داشت با من میزد!!
کم کم گذشت تا اینکه فهمیدیم خیلی جلو رفتیم ،جوری شده بود که تاریخ پریودیشم میدونستم!
یادمه ترم آخر بودم ، تابستونش برگشتم که مثل تابستونای قبلی کار کنم پیش داییم . ۲،۳ هفته از برگشتنم میگذشت که داییم مجبور بود واسه ی یه کار بره سردشت، اما این بار فرقش این بود که من به بهونه ی مسمومیت نرفتم باهاش!! یعنی جوری بود که خودمو زدم به مریضی که نرم!! آره منم کرمام داشت انگولک میکرد!
عصر همون روز ،فرنوش زنگ زد به مغازه، گفت که امشب شام بیا اینجا منم تنهام .
ایجا بود که فهمیدم کرمای اونم انگولکش میکنه!
همین شد که زنگ زدم به خونه که ،امشب من نمیام خونه ،شام پیش دوستمم .
رسیدم اونجا ،توی مسیر ۱۰۰بار اون شب رو توی ذهنم تصور کردم ، ولی هر بار به سکس ختم میشد!!
از یه طرف می خواستم برگردم و نرم! از طرفی هم دلم می خواست امشب رو تجربه کنم
به خودم اومدم ،دیدم پشت آیفون داره میگه کیه کیییهه؟!
_شکورم!
+بیا بالا…
وقتی رسیدم توی خونه بوی یه عطر خاص بود که توی خونه پیچیده بود
سلام و که دادم ،گفت شکور صدات چرا میلرزه ،چیزی شده؟!
منم که داشتم سکته می کردم از ۲ به شکی که توش گیر کرده بودم !! گفتم نه یکم خستم !
شام رو چیدیم و موقع خوردن ،حرف از رابطه ای شد که خیلی صمیمی شده
کمی حرف زدیم که خیلی خوبه که اینجوری به هم اعتماد داریم و صمیمی شدیم!!
موقع جمع کردن میز شد ، ظرفارو جمع کردم و گفتم بریم بشینیم بعدا میشوریم
رفتیم رو مبل ،اومد کنارم ،گفت شکور می خوام یه چیز بگم
منم گفتم واییییییییییی، اون چیزی که فکرشو می کردم اتفاق افتاد!!
گفتم جانم بگو
دیدم سرشو گذاشت رو شونم و گفت با رضا مدتیه که بحثمون شده و خیلی نگرانم
همین طوری حرف میزدیم که به خودم اومدم دیدم دستمو انداختم دور گردنش و دارم بازو هاشو ناز میکنم و به حرفاش گوش میدم !!
به بهونه دستشویی رفتم که یکم به خودم بیام ،اومدم بیرون و یهو گفتم فرنوش من باید برم ، فردا باید زود بیدار شم دیرمه!!
گفت باشه برو!
پیش خودم گفتم حتما اونم به خودش اومده ، میخواد که برم! وسایلمو جمع کردم ،رفتم سمت در ، ولی در قفل بود ،کلیدم نداشت ،برگشتم که بگم کلیدارو بده،که لبامون روی هم داشت غلت میخورد! چسپیده بودم به در و سنگینی نفساشو روی صورتم حس میکردم ! همون جلوی در بود که کم کم لخت شده بودیم و لب گرفتنمون ادامه داشت که دستمو گرفت و برد روی مبلی که نشسته بودیم و زیرم دراز کشید ، من بودم و یه بدن که اون لحظه می خواستم کل بدن گندمیشو بوس کنم ، اونجا بود که فهمیدم یک ساله که از این اتفاق می ترسیدم !
خوردن گردنش بود که صداشو بلند کرده بود ،آه و نالش کش دار شده بود
انگار گوشام داشت بهترین صدای ممکن رو میشنید ،چون کله موهای بدنم سیخ شده بود !
وقتی نگام از رو سینه هاش رفت به سمت کسش ، دیدم که از شدت خیسی ،روناش برق میزد! آروم از رو سینه شروع کردم به خوردن تا روی ناف ،که سرمو با دستش هدایت کرد سمت کسش ! اونجا بود که فهمیدم همه چی شروع شده! با صدای ناله های مقطعش به خودم اومدم دیدم که ارضا شده
یکم بلند شدم نگاش کردم ،دیدم که اونم توی این دنیا نیست!!
کنارش دراز کشیدم که گرمی یه چیزی رو دور کیرم حس کردم ،نگا که کردم ،دیدم فرنوش داشت با تموم لذت کیرمو میخورد و میمالید، انگار که یه عمره انتظارشو میکشه ، چشامو بستم و لذت میبردم که ، اومد در گوشم گفت که ،شکور میخوام حسش کنم !
همینجا بود که کیرم داغ داغ شد ،انگار رفت توی آتیش، فرنوش روش نشسته بود و آروم آروم داشت تکون میخورد
انگار دنیا رو داده بودن بهم
صدای فرنوش بود که محکم داد و بی داد میکرد و منم اون زیر داشتم به اوج میرسیدم توی همین پوزیشن بود که سینه هاشو تا جون داشتم میمالیدم و از نرمیشون لذت می بردم!
بلند شد گفت خسته شدم ،بلند شدم و به حالت داگی، فرستادم توش، موهاشو گرفته بودم و توی حاله خودم بودم که گفت من ارضا شدم
منم یکم محکم تر زدم و ریختم روی کون و کمرش… توی همین حال بودیم که دراز کشیدیم ، اومد در گوشم گفت ،چیشد نرفتی کهههه!!
گفتم نذاشتی که برم، گفت نکه تو نمیخواستی ! خندیدیم و اون شب گذشت
مثله ۲ تا تازه عروس و داماد از هم جدا نمیشدیم تا صبح شد ،
صبح که بیدار شدیم ،فرنوش با یه لباس خواب صورتی لیز! اومد و یکم دستمالیم کرد و گفت کاش همیشه بودی! منم گفتم هستم ،ولی حسی خوبی ندارم الان! دستشو گذاشت رو لبمو گفت : هییییس!! هیچی نگو
من تازه پیدات کردم ،هیچی نگو !
گذشت و گذشت تا ۱ سال بعدش ، من درسم تموم شده بود ،تهران موندگار شده بودم ،مشغول کار بودم، فرنوش تا تقی به توقی میخورد میومد تهران ،که بابا و مامانش و ببینه!!
توی اون ۱ سال بهترین لحظه ها رو کنار هم ساخته بودیم ، یه بار که اومد تهران پیشم ،بعد اینکه سکسمون تموم شد ،گفت که می خوام یه چیزی بگم
گفتم چی؟
_ رضا بچه می خواست یه چند مدتیه ، هر شب داره میگه ،هرچی میگم من نمیخوام هنوز میگه نه و این حرفا …
منو میگی؟؟!! ریختم بهم ،یجوری که از خودم متنفر شدم ! انگار الان فهمیدم دارم چیکار میکنم!!!
گفتم فرنوش دیگه تمومش کنیم!
_ چیییی؟؟ تمومش کنیم!!! مگه چی شده
نوشته: شکور
ناموسا رابطه جنسی با متاهل هارو کنار بزارین😶البته این نظر خودمه هروی خودتون میخواین😉همه چی با یه لذت شروع میشه ولی از کجا معلوم با زجر و بدبختی تموم نشه؟😊
حالا من در روابط جنسی دوستان دخالت نمیکنم😐ولی مواظب باشید چیکار میکنید…
آخه کیری مگه میشه کسی آبشو بریزه روکون وکمر کسی بعد طرف حامله بشه
میشه بیشتر توضیح بدی ماهم بلد بشیم
اقای pinkof اتفاقا این اتفاق ممکنه.چون که اب کیر متحرکه و راحت میتونه وارد کوص بشه و بعد بارداری و…
اگه منو حامله نمی کنی باید بگم داستانت بد نبود
کیر ح.ر دهنت،توعم ک همچیو یهویی میفهمی و ب خودت میای پلشت
یه درو از رو خودت بخون . یه جا فاعل بودی یه جا مفعول بعد دختره تهران بود بعد یهو اومد شهرستان ولی تو هنوز تهران داشتی درس میخوندی ، خودتو سر کار گذاشتی داداش
میگه ریختم رو کونش حامله شد،تو کصمغز نیستی چیی پس؟
اشتباهات تایپی و نگارشی یکم داشتی ؛
داستان خیانت به دایی با اون همه محبت بهت واقعا اوج رزالت و پستی تو رو میرسونه ؛
اونوقت اومدی با افتخار تعریف میکنی ؛
عجب غیرتی ؛
موفق باشی
خدا شاهده همه جور گرایش و فتیش رو میشه تحمل کرد و بهش احترام گذاشت،ولی خیانت هیچجور نمیشه روش ماله کشید،حالا شاید یه عده از دوستان بیان بگن به تو چه با کی سکس میکنیم،ولی بیاید خودتونو گول نزنیداگه میخواید با یکی دیگه باشید اول از اون پارتنر کوفتی جدا بشید بعد با هر کی و هرچی خواستید سکس کنید.
یک عمر اعتماد و عشق خالصانه رو فدای ۱۵ دقیقه لذت نکنیم.
خیانت
شاشیدم به خیانت و خیانتکار، از هر نوع و مدلش.
ها کـُکا
داداش تو که کلا چیزی نفهمیدی،ی هم بخودت اومدی دیدی زندایی و کردی
کلا تو نفهمی سیر میکنی
سیحدین ازیمیزه
لابد گرده افشانی کرده بودی! ازگل آخه با زن داییت؟! اون جنده، داییت رفیقت بود یا نه؟! راسته که میگن حشریت ریده به بشریت
کوس مُخِ جقی چرا نمیفهمی؟ بفهم دیگه.
حتما توی قسمت بعدی میخواد بهت بگه بچه واسه تو بوده!
این توهماتء همش عوارض دیدن سریالهای ترکیهای بوده،
جالب و متفاوت بود
حس قشنگیه بزرگ شدن بچه ات رو ببینی
باورکن سریال شبکه ی gem seriesرو اینجانوشتی…اسم سریاله روزی روزگاری درچوکورواس فک کنم…اسم دختره هم زلیخاس…واقعی نیست داستانت
خب وقتی ابتو ریختی رو کمرش احتمالا باروش گرده افشانی حامله شده.😂😂😂😂😂😂
بابا اولش منو یاد داستان یوزارسیف انداخت فقط حیف قفله خودبخود بازنشد وزلیخا شما روخفت کرد
آخه مردکِ روانیِ کوسمغر.چیه این اراجیف نوشتی؟یه کمی فکرکن بیشعورِ نفهم…مثلا الان راحتی که داری خیانت رو ترویج میدی بین جوونها؟چرانمیفهمی که اخرش تغاص پس میدی و. وقتی زن گرفتی یکی مث خودت میاد زنن وبچتو فرزانه خانومت و جررررر میده چرا نمیفهمی تو…ببین یه خواهش؟
تو یبار بفهم…اگر بدبود دیگه نفهم…خلاص…اه اه اه اه اه اه💩💩💩💩💩💩💩💩💩
کلا زندگیت مثل دی وی دی است که هی تو دستگاه گیر میکرد یهو میدی پرید تو صحنه ی بعدی
خداوکیلی آخرش ندیدی یهو سیک داییت رفته بود تو کونت؟
یا حضرت یوسف ( ع ) ادرکنی !!!
من پناه می برم به خدا از شر زنان خطرناک درب قفل کن !