بعد شش سال تلاش بالاخره زن عموم رو کردم

1401/04/23

سلام من تصمیم گرفتم داستان یک عشق یا شاید هوس چند ساله رو اینجا روایت کنم امیدوارم پسندتون باشه
اسم من شایانه 27 سالمه و قد و وزنم رو هم بخوام بگم 80 وزنمه قدّم 186
حدود 6 سال پیش بود یه تایمی واقعا داشتم دیوونه میشدم واسه کون زن عموی خودم شبا با فکرش فیلم سکسی میدیدم و جق میزدم یه جوری شده بود که واقعا معتاد سایت های پورن شده بودم از طرفی زن عموم همسایه دیوار به دیوار ماست و هر روز تو چشم من بود ما تو روستا زندگی می‌کنیم البته فاصلمون تا شهر خیلی کمه حدود 4 کیلومتر زن عموم هم کارش تو شهره و بیشتر وقتا من میرسونمش سرکار
6 سال پیش تصمیم گرفتم یه جورایی بهش بفهمونم که تو کفشم اسم زن عموم مهنازِ حدودا 42 سال سن داره ولی بزنم به تخته هم دل جوونی داره هم استیل و قیافه سرحالی داره من بین این همه ویژگی های خوبش عاشق کون گرد و کمر باریکش شده بودم
تو راه رفتن به سرکار بودیم که زن عموم گفت گوشیم حافظش پر شده ببین میتونی برام درستش کنی منم گوشی رو گرفتم دیدم کلا حافظه داخلیش 8 گیگه بهش گفتم:
گوشیت حافظه داخلیش خیلی کمه یا عوضش کن یا یه دونه کارت حافظه بنداز روش یه لحظه به فکرم رسید که الان وقتشه یه حرکت بزنم بهش گفتم من یه کارت حافظه 16 گیگ دارم میخوایی بهت میدمش بنداز رو گوشیت اونم از خدا خواسته گفت آره واسم بیارش
اما نمی‌دونست من واسه نقشه خودمه که میخوام کارت حافظه گوشی خودمو بدم بهش
نقشم این بود که چند تا فیلم سکسی منتخب بریزم تو کارت و بدمش بهش نهایتش هم اگه ناراحت بشه میگم این کارت رو خیلی وقته استفاده نکردم نگاش نکردم ببینم توش چیه
خلاصه همینجوری هم شد و بعد اینکه کارت حافظه رو دادم بهش چند ساعت که گذشت زنگ زد رو گوشیم من که تپش قلب گرفته بودم و نمیدونستم چی میخواد بگه با صدایی لرزان و از چاه برخاسته گفتم سلام اما مهناز بدون سلام و بدون احوالپرسی گفت خجالت بکش این چیه دادی به من انداختم رو گوشیم فکر نکردی جلو کسی این فیلما رو باز میکردم چه خاکی باید میریختم سرم
من که به شدت ترسیده بودم و تو حال خودم نبودم فقط تونستم بگم :
ببخشید نمیدونستم چی داخل کارته اگه اجازه بدی میام در مغازت شما هم در رو قفل کن از داخل با هم حرف می‌زنیم (خیلی بی ربط و هول هولکی داشتم حرف میزدم ولی کاملا معلوم بود که چی میخوام از مهناز اونم خودش فهمیده بود) زن عموم که فهمید حالم خوب نیست انگار، گفت فعلا خدافظ تا غروب بیام پیش بابات تکلیفتو مشخص کنم
این حرف رو که شنیدم تمام سلول های بدنم از ترس بی حس شدن
من که دیگه آبروی خودمو از دست رفته میدیدم و از طرفی هرچقدر زنگ میزدم به مهناز رد تماس میزد یه پیام گذاشتم واسش که میخوام خودمو بکشم اگه قراره آبروریزی کنی بهتره من نباشم
دیدم خودش زنگ زد بهم گفت دستم بند بوده مشتری داشتم میخواستم به بابات بگم منصرف شدم ولی باید با خودت حرف بزنم
من که کمی امیدوار شده بودم، ازش تشکر کردم و رفتم خونه تا چند روز، زن عموم دیگه به من نمیگفت برسونم سرکار تا اینکه بهم پیام داد کارت حافظه رو لازم ندارم بیا ببرش، من رفتم خونشون در حیاط باز بود داخل خونه شدم دیدم تنهاس، ته دلم هم ترسیده بودم هم امیدوار بودم یه اتفاق خوب واسم بیوفته زن عمو داشت تلویزون نگاه میکرد روسری سرش نبود تا من در زدم رفتم داخل دیدم داره روسریشو سرش میکنه نشستم شروع کرد به نصیحت کردن، که چه فکری کردی درباره من مگه تا حالا کاری از من سر زده که تو همچین فکری میکنی دربارم،
من که از استرس صدام داشت میلرزید گفتم زن عمو بخدا دست خودم نیست درک کن نمیتونم بهت فکر نکنم، آرزومه فقط یه بار شما رو بدست بیارم بعدش بمیرم، یه دفعه مهناز با یه حالت پریشونی و عصبانیت گفت وااااای خدا داری چی میگی از کی اینقدر بی شرف شدی تو
بعد حدودا یکی دو ساعت بحث و نصیحت و… نتونستم کاری کنم اصلا نمیشد کاری کرد با اون حالی که زن عموم داشت من از خونش رفتم بیرون دیگه قهر ما شروع شد تا امسال که این داستان رو مینویسم یعنی سال 1401 ما با هم قهر بودیم البته جلو فامیل با هم حرف میزدیم اونم خیلی رسمی و سرد، حداقل قهر نبودیم که کسی شک کنه چی گذشته بینمون.
تو این 6 سال من تو شهر زندگی میکردم و البته کارم هم اونجا بود، هر چند روز یه بار میومدم خونه روستامون به خانوادم سر میزدم،دیگه بعد 6سال تصمیم گرفتم برگردم روستا دوباره با خانوادم زندگی کنم.
که این شد شروع رابطه من و زن عمو مهناز اما چطور؟
وقتی من برگشتم روستا رفتار زن عموم تغییر کرده بود و یه جورایی انگار خوشحال بود برگشتم و دیگه سرد باهام رفتار نمی‌کرد خیلی خودمونی شده بود حتی از قبل بیشتر
علاوه بر سرکار دیگه هرجایی میخواست بره میگفت ببر منو برسون منم تو مسیر کم کم دوباره سر صحبت رو باز میکردم صحبت های توی مسیرمون می‌کشید به چتای شبمون تو واتس آپ دیگه از پیام دادناش وقتی عموم پیشش نبود و مخفی کاریاش، مطمئن شده
بودم که دوس داره تجربه کنه سکس با پسر برادر شوهرش رو
اما مشکلی که داشت این بود که نمی‌خواست این رابطه از طرف اون شروع بشه و شکل بگیره اینو از رفتاراش فهمیده بودم
من که دیگه باهاش راحت بودم و درمورد همه چی باهاش حرف میزدم حتی بعضاً به شوخی عکس و گیف های سکسی میفرستادم براش و مطمئن شده بودم بدش نمیاد
شروع کردم به دادن پیشنهاد بهش دوباره اون بهونه میاورد من قانع میکردم مثلا میگفت اخه تو از چی من خوشت میاد نه جوونم نه میتونم باهات ازدواج کنم به چه دردت میخورم منم میگفتم شما تنها کسی هستی که از همه لحاظ واسه من تکمیلی
دیگه بی پرده باهاش حرف میزدم گفتم عاشق گودی کمرتم عاشق کون خوش فرمتم
اونم ازاینکه من تعریف میکردم ازش بدش نمیومد و فقط می‌خندید میگفت واقعا که دیوونه شدی
این رفتار های ما چند وقت ادامه داشت که اگه بخوام تمام اتفاقاتشو روایت کنم خودش یه کتاب میشه
اومدیم تا جایی که من بهش گفتم زن عمو بخدا خیلی دارم اذیت میشم یه کاری واسم بکن گفت آخه من چیکار کنم واسه تو
گفتم بذار به چیزی که میخوام برسم، گفت ببین این آرزویی که داری یه آرزو محاله هیچوقت بهش نمیرسی
منم گفتم حالا که قرار نیست منو برسونی به خواستم لااقل کمکم کن فراموشت کنم
اگه میتونی یه روز که عموم خونه نیست تنهایی بشينیم حرف بزنیم یه راه حل واسش پیدا کنیم
خلاصه راضی شد که من یه روز تنها باهاش حرف بزنم
چند روز گذشت ساعت 2بعد از ظهر بود تقریبا پیام داد بیا اینجا منم سریع رفتم خونشون در حیاط رو بستم در خونه رو هم از داخل قفل کردم نشستم کنار زن عموم تو همین حال احساسی شدم گفتم تو رو خدا حداقل بزار سرمو بذارم رو پات همینجوری که داریم حرف می‌زنیم با اکراه قبول کرد سرمو گذاشتم روی رون پاش اون داشت حرف می‌زد و نصیحت می‌کرد مثلا، اما من کیرم بلند شده بود و اون لحظه فقط به سکس با مهناز فکر میکردم دیگه کنترل خودمو داده بودم دست کیرم سرمو از روی پاش برگردوندم گذاشتم بالای دامنش روی نافش، سریع خودشو کشید عقب گفت قرارمون این نبود
من که دیگه قرار مدار یادم نمونده بود بی اختیار دوتا دستامو گذاشتم رو سینه هاش یه کم مقاومت کرد که کاملا معلوم بود مقاومت نیست خودشم دلش می‌خواست ولی خوب مصلحت میدونست پیش خودش که یه کم مقاومت سوری داشته باشه
من که سینه هاش تو دستم بود همزمان صورتشو میبوسیدم لباش رو گونه های نرم و سفیدش رو گردن و گوشش طعمشون هنوز سر زبونمه، حالا من نشسته بودم روی شکم مهناز و هر ثانیه ای که جلو تر میرفتم مخالفت مهناز کمتر میشد فرصت رو غنیمت شمردم. دستمو انداختم زیر بلوزش و کامل از تنش جداش کردم حالا من موندم و یه شکم سفید و تپل که نشستم روش با دوتا سینه سایز 80 نوک قهوه ای که آماده خوردن بودن، سینه چپش رو گرفتم به دهن و بدون لحظه ای مکث فقط میک میزدم همزمان زن عمو زیر دست و پای من شل شده بود و دستشو گذاشته بود روی صورتش، چشمم به شکمش افتاد تصمیم گرفتم شلوارشو از پاش در بیارم تا پایین شکمش رویت بشه اما با مخالفت سفت و سخت زن عموم مواجه شدم و اینکه با حالتی التماسی گفت تو رو خدا نه، منم از پایین کشیدن شلوار مهناز و خودم منصرف شدم همینجوری خوابیدم روش نرمی کس چاق و چله مهناز رو زیر کیرم حس میکردم و البته گرماش رو
چند دقیقه به همین منوال گذشت که آبم درحالی که شلوار پام بود با فشاری زیاد اومد و ریخت داخل شلوارم ولی من به روی خودم نیوردم که آبم اومده با حالت ناراحتی و عصبانیت از روی مهناز بلند شدم گفتم نخواستم بابا حالا که نمیذاری بکنمت از خیرش گذشتم پا شدم رفتم خونه، دوش گرفتم و بعد یکی دو ساعت حالم جا اومد
دیدم زن عموم پیام داده که دامنم رو لکه دار کردی دیگه نمیتونم با این عذاب وجدان کنار بیام و…
یه کم دلداریش دادم دوباره دلش رو بدست آوردم بعد چند روز خودش پیام داد گفت بیا پیشم حالم اصلا خوب نیست نمیخوام تنها باشم
من رفتم کنارش دوباره با چند تا شوخی و مسخره بازی حس حالشو عوض کردم داشتیم میخندیدیم همینجوری که صدای چند تا پیام پشت هم اومد از گوشی زن عموم منم گوشی رو که گذاشته بود روی ٱپن برداشتم گفتم کیه که این وقت روز پیام میده به زن عموی من؟
شروع کردم به هوچی گری که گوشی رو نمیدم تا رمزشو نگی همینجوری داشتیم به شوخی بحث میکردیم که به خودمون اومدیم دیدیم به همدیگه پیچیدیم، من دستم رو انداخته بود روی سینه هاش و از پشت کیرم رو گذاشته بودم رو کونش
دیدم گفت شایان بهم قول دادی دیگه این کارو تکرار نکنی دوباره داری شروع میکنی، من که حرفاش رو اصلا درست نمیشنیدم همینجوری داشتم سینه هاشو چنگ میزدم که عصبانی شد کشید کنار خودشو گفت بسه دیگه
من که نمیخواستم این موقعیت از دست بره گفتم ببین نمیخوام دوباره زوری کاری کنم میخوام خودت برام آبمو بیاری
هرجوری که دوس داری میخوایی با دست برام جق بزن میخوایی برازش تو کست یا هرکاری که خودت میدونی فقط منو ارضا کن دیگه کارت ندارم، گفت برو دستشویی خودتو ارضا کن بیا از سرت میپره
دیدم داره ناز میکنه دوباره گرفتمش سوارش شدم بلوز و سوتین رو با هم درآوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش یه کم زبون زدم وسط سینه هاش خیسشون کردم
دستم رو بردم تو شلوارم کیرمو درآوردم میخواستم بذارم وسطشون گفت میخوایی چیکار کنی گفتم نفهمیدی خودت؟
گفت من به سعید شوهرم هم اجازه ندادم اینکارو بکنه چی میگی واسه خودت
منم دستشو گرفتم گفتم باشه پس من سینه هاتو میمالم تو هم با دستای نرمت واسه من جق بزن
دستشو مشت کرده بود که کیرمو نگیره به زور دستشو باز کردم کیرمو گذاشتم تو دستش کم کم داشت راه میومد همینجوری واسم می‌مالید تا چند دقیقه گفت خسته شدم دیگه
گفتم خوب تقصیر خودته نه میزاری بزارمش وسط سینت نه تو کوست پس میگی چیکار کنم
همینجوری ساکت مونده بود و حرفی نمیزد منم شلوارشو گرفتم کشیدم پایین گفت بخدا نمیزارم گفتم نمیخوام بکنم داخل میخوام بزارم وسط پاهات تو فقط پاتو بچسبون به هم من کارمو بکنم تموم شه به زور قبول کرد،کیر شق شدمو گذاشتم وسط پاهاش طوری که با کسش هم تماس داشته باشه، چند باری عقب جلو کردم دیدم زن عمو مهناز شل شده گفتم اگه بذاری کیرمو بکنم داخل زود آبم میاد سرشو تکون داد و گفت مگه چیزی ازش مونده دیگه هر غلطی میخوایی بکن
منم از فرط خوشحالی لباشو بوسیدم و گفتم دردت به‌ جونم مرسی
آروم سر کیرمو گذاشتم رو کسش اما نمیدونم از استرس بود یا هرچی کیرم نیم خواب شده بود و شل هرکاری میکردم شق نمیشد که بره داخل گفتم ببین من وقتی هیجان زده میشم کیرم می‌خوابه دیدم دستشو انداخت دور کیرم شروع کرد مالیدن و خودش گذاشتش جلو کسش یه کم با آب کسش که مثله چشمه بیرون زده بود خیسش کرد و فرستادش داخل
اون لحظه احساس کردم کیرم داره وارد کوره میشه از بس داغ بود
مهناز حالا ابتکار عمل رو دست گرفته بود بعد اینکه کیر منو با دستای خودش فرستاد داخل دستاشو حلقه کرد دور کمرم و منو می‌کشید سمت خودش چند دقیقه همینجوری تو اوج بودیم که مهناز ارضا شد و از آب زیادی که داخل کسش جاری بود کیر منم تاب نیاورد و خودشو خالی کرد داخل کس زن عموم همینجوری بی‌حال افتاده بودم روی مهناز و واقعا دروغ چرا پشیمونی بعد جق اینبار در قالب پشیمانی بعد سکس سراغم اومده بود و اون لحظه پشیمون بودم مهناز هم که همش داشت گریه میکرد و می‌گفت آخر کار خودتو کردی من دیگه نمیتونم زندگی کنم و این حرفا
چند هفته ای از سکس من و زن عموم گذشته و دوباره ما با همدیگه خوبیم شبا پیام میدیم شوخی های گذشته بیشتر هم شده اما تا حالا موفق نشدم یه بار دیگه مهناز رو بکنم هر وقت میگم بهش میگه یه اشتباه بود از طرف دوتامون دیگه تکرار نمیشه امیدوارم دوباره بکنمش که اگه قسمت شد تو ادامه همین داستان براتون روایت کنم
پایان…

نوشته: شایان


👍 27
👎 22
139801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

884823
2022-07-14 01:33:07 +0430 +0430

یه دفعه دیگه بری سمت زن عموت،فیلمت رو می گیرم می فرستم برای گزارشگر(خوبه) من و تو گفته باشم.

2 ❤️

884827
2022-07-14 01:48:39 +0430 +0430

فاصله روستای شما تا شهر چار کیلومتره؟! چار کیلومتر طول یه بلواره کسخل!

3 ❤️

884839
2022-07-14 02:12:59 +0430 +0430

واقعا سکس با زنمو بهترین سکسه من زنمومو از جلو و عقب کردم
چرا که همین دوستمونم گف ازونجاییکه ابتکار عمل رو بدست میگیره تو دیگ نمتونی ب سکسی دیگ فک کنی
خطاب ب اون اوسکولی ک میگ برو جنده بکن جنده مث ی سگدونی میمونه ک پر ویروسه من دو تا از رفیقام زگیل گرفتن بابت جنده کردن ک عکساشو ببینین پشماتون میربزه دیگ سگم ب التشون نگا نمیکنه تا درمان نشن تازه اگرم بشن
یکی از پسرا اقواممون ک نمیگم چیکارمه بیماری دردناک سوزاک گرفته ک از سر التش داره چرک و خون میاد بیرون و لاشی شده

2 ❤️

884861
2022-07-14 02:51:34 +0430 +0430

باید فقط میلیسیدیش نه میکردیش بعدش خودش راه میومد

0 ❤️

884863
2022-07-14 02:58:20 +0430 +0430

خود خودتی
تو یه کلیپ میدیدم از بروجرد لرستان یه پسره شبانه از پشت ماشین وانتش گوشت سگ میبره قصابی محلشون ، بدبخت سگهای ولگرد ، سگها رو میگیرن و میکشن و پوست میکنن و میبرن قصابی و به قیمت گوشت درجه یک میفروشن

0 ❤️

884917
2022-07-14 07:41:17 +0430 +0430

خوب تعریف کردی و هیچ غلو و اغراق آنچنانی نداشت فقط اونجاییش که با چند تا تلمبه ارضا شد با اون سن بالا و کوس گشاد فک کنم اونحاشو از خودت درآوردی
میل بسن بالا خیلی شایعه ولی راستش من درکش نمیکنم آخه یه پسر بیست و خورده ای ساله چجوری یه زن ۴۲ که شیش سالم گذشته یعنی ۴۸ ساله حشریش میکنه؟ واقعن درکش نمیکنم

2 ❤️

884984
2022-07-14 16:40:37 +0430 +0430

زن شوهردارمیخام آیدی تلمه… m32mmmmm

0 ❤️

885020
2022-07-14 23:25:46 +0430 +0430

تو مطمئنی کُسخُلی مسخُلی چیزی نیستی ؟

0 ❤️

885094
2022-07-15 08:41:34 +0430 +0430

رو ننت هم امتحان کن موفق میشی دیوس

0 ❤️

885110
2022-07-15 11:08:59 +0430 +0430

اینکه توهومه ولی یک صدم درصد اگه واقعیت داشته باشه شک نکن تو حرامزاده ای نطفت از بابات نیست برو بگرد دنبال بالات

0 ❤️

885174
2022-07-15 23:27:41 +0430 +0430

بهترین راه کار برای جلب توجه زن فامیل مسن و روش راض کردنش

0 ❤️

885291
2022-07-16 12:39:01 +0430 +0430

همه قدو قوارهدها ۱۸۵ وزن ۸۰ داداش با این قد وزنت کمه یکم روش کار کن…فاصلتون از روستا تا شهر۴کیلومتر بود؟؟؟

0 ❤️

890875
2022-08-18 06:48:07 +0430 +0430

کس زنت

0 ❤️

918401
2023-03-11 02:29:10 +0330 +0330

خوب کردی ولی باید عکسی فیلمی میگرفتی که همیشه زیر خوابت بشه

0 ❤️

936877
2023-07-09 18:23:47 +0330 +0330

لایک کنید تا ادامشو هم بنویسم

0 ❤️