صدا های اطرافم به گوشم میرسه اما هنوز هم چشمام بسته است… چرا بازشون کنم؟؟؟ چشمام رو به روی چی باز کنم؟؟؟ روی این دنیای نامرد؟؟؟ روی این همه کثافت؟؟؟ خدایا چرا نذاشتی بمیرم؟؟؟ چرا نذاشتی از دست این زندگی لعنتی خلاص بشم؟؟؟ مگه توی این دنیای بی رحم من سهمی بجز بدبختی هم دارم؟؟؟
سوزن سرمی که توی دست چپم نشسته بود رو حس میکردم…
شیوا: بهار…
عقربه به جایی که میخواستم رسیده بود و دقیقه ها یکی یکی میگذشتن… دل توی دلم نبود ببینم چی شده و محسن به شیوا چی گفته. پونزده دقیقه گذشت…هر دقیقه از این پونزده دقیقه واسه من اندازه ی یه قرن طول کشید…
وقتی شیوا دستگیره ی در چوبی اتاق رو پایین کشید و وارد اتاق شد با دیدن لب و لوچه ی آویزونش جا خوردم.
سریع خودم رو بهش رسوندم و شروع به حرف زدن کردم:
چی شد شیوا؟؟؟ چی گفت؟؟؟ گفت دوستت داره؟؟؟
من تند تند سوال میپرسیدم… صدای سکوتش آزارم میداد
وقتی شیوا دستش رو از توی دستم کشید به خودم اومدم… مغزم داشت حرفاش رو پردازش میکرد… بیشتر از این که خوشحال باشم عصبانیت داشت آزارم میداد… من تا الان درباره ی گذشته ام توی محیط دانشگاه با کسی حرفی نزده بودم و نمیخواستم کسی هم چیزی بفهمه… سر شیوا که دیگه داشت پشت در بسته گم میشد داد زدم:
1: کثیف بون بعضی از آدما اذیتم نمیکنه،
اما بعضیا خیلی پاکن،
این که قراره اینا گیر اون کثیفا بیُفتن اعصابمو خورد میکنه…
2: طبق معمول کسانی که امتیاز دادن یادشون میره هنگام عبور از پل صراط باید جواب گوی بنده باشن!
3: از پارسا (مهندس گل پسر) داداش عزیزم بخاطر همکاریش ممنونم
نوشته: کفتار پیر-پژمان
بعضی از ادمها چه بدبخت هستن. وافعا ناراحت کننده است .
امیدوازم قسمت بعدی این افا بهش خیانت نکنه وگرنه این دفعه من خودمو می کشم.
مرسی از داستانت .مثل همیشه زیبا و محشر.
سلام خيلي قشنگ بود حتي بيشترازقبل خسته نباشي.
بنظرم كار خوبي بود پل صراط وامتياز دادن يادآوري كردي ازبس تو حال و هواي داستان قشنگت بودم اصلأياد امتياز نبودم.
به قول یه نفر بنویس اقا بنویس…
ذاستانی که مینویسی نمیشه از اون ایراد گرفت(البته خودمو گفتم که یه شخص اماتورم در نقد)
ولی پژمان جان بعضی جاها توصیفات یک صحنه یا یک حس خاص خیلی طولانی میشد این شاید یه حسن باشه ولی نظر من اینه که توصیف باید کوتاه وتاثیر گذار باشه…
راستی از اسم داستانت خیلی خوشم اومد واقعا ایهام قشنگی داره…
نمیدونم قسمت بعدیش قراره چی بشه ولی تو این قسمت سریع رفتی جلو ویه دفعه یه مدت طولانی از زمانو طی کرد داستان بعدش توضیح ندادی بعد باهم بودن بهارومحسن رابطه ی بهاروشیواچی شد…
امیدوارم قسمت بعدی یه فلش بک هرچند کوتاه به زمان قبل ملاقات بهارومحسن بزنی…
به هرحال داستانت خیلی قشنگ بود ونمیشه ازش ایراد خاصی گرفت مثل همیشه زیبا وجذاب وبا یه کشش خاص قلمت مستدام…!!!
اول این که سلام…
اما جواب دوستان
شیر فرصت طلب که این بار گوی سبقت رو از پروازی عزیز دزدید.
;-)
داداش بوسیدن چیه؟
ما مخلص شما هم هستیم اما در مورد مهندس.
شاید برای خیلی های دیگه هم این سوال پیش اومده باشه که چرا من پای داستان از مهندس اسم میبرم.
دوستان عزیز من چون با گوشی داستان هام رو مینویسم امکان ارسال داستان بصورت یکجا برام فراهم نیست.
یعنی توی فیلدی که باید متن خاطره گذاشته بشه من یه تعداد مشخصی حروف بیشتر نمیتونم بزارم به همین خاطر داستانم رو برای مهندس(اگه یادتون باشه قبلا تکاور عزیزم که دلم حسابی براش لک زده انجامش میداد.) میفرستم و اونم بعد از خوندن داستان یه دستی روی سر و گوش متن میکشه و اگه غلط املایی چیزی داشته باشه اونا رو میگیره و بعد بجای من داستان رو برای سایت ارسال میکنه.
حق دست بردن توی داستان رو نداره که اگه اینجوری بود دو شقه اش میکردم ;-)
اما در مورد اون کرد ها باید بگم هر جایی از ایران به یه چیزی معروفه.
مثلا همه ی ما مشهد رو با زعفرون و نباتش میشناسیم…از قدیم قوم کرد چهارشونه و بلند قد بودن و این توصیف به این خاطره وگرنه لر ها هم تقریبا همینجورین (مثل خودم که مهندس میگه دکل ایرانسلی)
ولی چون کرد ها شهرت بیشتری دارن از این قوم یاد شده.
.
.
آزاده خانوم ممنون از کامنتتون
شیر جوان و شما لطف دارین اگه شد و وقت کردم چشم حتما مینویسم.
.
.
پروازی جان بالاخره زندگی هر کسی یه سری فراز و نشیب داره
در مورد قسمت بعد هم ترجیح میدم بر لب جوی نشینیم و ببینیم ;-)
حالا چرا میزنی???(علامت سوالام از علامت سوالای داستانت کمتره هنوز!!!)
من گفتم یه فلش بک کوچولو (دویا سه خط!!!صرفا جهت کامل کردن داستان…)
بازاین کفتار1داستان نوشت وکل کامنتاروکنترات برداشت.خودت بیشترازخواننده هاکامنت دادی.
فکرکنم توازاونایی که با20تاکاربری میان وبه داستانشون بالاترین نمره رومیدن:)
داش پژمان بنویس که نوشتنت آرزوست…
چرااینقدکوتاه مینویسی؟چرانمیخوای مابیشترحال کنیم؟
بگم پاسوروتارزان بیان؟
جداازشوخی واقعاخسته نباشی پژمان جان.دستت طلا.
راستی طاهاقراره بده براش1داستان بنویسی.بعدایادم بیارجریانشوتعریف کنم برات
پژمان احساس اون دخترو هر کسی نمیتونه درک کنه ولی تو خیلی خوب توصیفش کردی و واقعا من لذت بردم از داستانت
در اینکه رسم روزگار بازی با دلای پاکه شکی نیست
همیشه این سوال تو ذهن منه چرا به دخترا و پسرایی بر میخورم که شکست عشقی خوردن
دختری که با پسری هست که عشق و نمیفهمه و فقط به شهوتش فکر میکنه و یا پسری که عاشق دختری میشه که فقط به تیپ و قیافه و کلاس گذاشتن فکر میکنه این وسط خیلیا قربانی میشن
ولی کاریش نمیشه کرد این رسم روزگاره.امتیاز کامل دادم
به یاد تکاورم
بازم بنویس…
اول اینکه زدی !!!دستتم سنگینه…
ولی رابطه ی بهار ومحسن رو گفتم اینهمه سریع پیش رفتن داستان وتوضیح ندادن تکامل اشنایی محسن وبهار نه صرفا اشنایی البته میشه قسمت بعدی بهار گذشته رو یادش بیاد وروزای با محسن بودن…
ولی داستانتو دوس دارم چون برخلاف خیلی از نویسندگان پر آوازه وبقیه در داستانت سکس وزندگی رو محدود به یه قشر خاص نمیکنی مثلا اینکه شخصیت داستان بی ام و وبنز وپورشه سوار نمیشه…یا اینکه اتفاقا وروند داستان در مهمانی های انچنانی که صرفا به قشرخاصی تعلق داره نیست مثال های متعددی مثل اینها وجود داره که من اساسا با اون داستانامشکل دارم …مگه چند نفر در ایران هستن که چنین امکاناتی دارن…
به هرحال داستانت از دل جامعه منشا گرفته وبه قشر خاصی تعلق نداره و این خیلی جذاب وملموس تره
بچه تو این همه حرف از کجات در میاد ،وقتی میای پیش من لال میشی اما الان میبینم به به پسر عموی بی زبون شده قناری داره چه چه میزنه امشب بیا ترتیبت رو بدم که دیگه چه چه نزنی. نمیدونستم این همه استعداد داری داستان عالی بود دمت گرم.
خواهش میکنم آرش خان.
.
.
پرهام یه مدته اعصاب ندارم اینجوری دارم پرپر میزنم.
خیر سرت تو از همه بهم نزدیکتری.
نه میپرسی چه مرگته نه میپرسی چیکار میکنی.
یادت رفته از بس حرف میزدم سرسام میگرفتی و میخواستی بزنیم؟
یادش بخیر داداش …تو این یه ساله داغون شدم.
وقتی آدم دلش پر باشه زبونش بند میاد داداش…زبونش بند میاد و همه چیز رو میریزه توی خودش.
تو هم که قربونت برم جدیدا زدی توی فاز
lotfan ba man tamas begirid
;-)
هه هه
خدابگم چیکارت کنه.
آدم اس ام اس برات میفرسته که دل سنگ رو آب میکنه بعد تو میگی لطفا با من تماس بگیرید؟
پژمان جان خسته نباشی
طبق معمول عالی بود :)
پارسا جان شمام خسته نباشی، کارت عالی بود :LOL:
داداش اینی که تو بهش میگی زحمت، من بهش میگم رحمت
این حرفارو که باهم نداریم
درضمن این یعنی چی؟
“اگه میتونستم همچین کاری کنم پای تک تک داستانام نمیومدم دست به دامن بچه ها بشم جوری که بعضی از عزیزان بگن داری خودت رو کوچیک میکنی.”
کوچیک میکنی؟
اتفاقا با این کارت واسه تک تک کامنت گذارا احترام قائل میشی
پس این عین بزرگیه
اوناییم که میگن خودتو کوچیک میکنی، باید ازت یاد بگیرن(من که نمیدونم کی اینو بهت گفته ولی فرقی نمیکنه کی باشه)
یه آفرین دیگه بخاطر این احترامت:
آفرین :)
راستی درمورد صحبتای داداشیره:
چرا هرجا شیطونی میشه رو به چشم من میبینید؟؟؟ :LOL:
من؟ من بیچاره؟ ;)
حالا این داش کوفتار ما از کُردا خوشش میاد من این وسط چیکارم؟؟؟ (کوفتار، کُردا هم دوست دارن!)
ولی باور کن من خودمم نمیدونم کُرد محسوب میشم یا نه!!!
آخه کُردی رو متوجه میشم ولی بلد نیستم صحبتش کنم
ولی چون پدرم کُرد محسوب میشه پس منم باید کُرد باشم و اصلیت خودمو حفظ میکنم :)
حالا دیگه کُرد محسوب میشم :LOL:
اما درمورد دست بردن من تو داستان:
“حق دست بردن توی داستان رو نداره که اگه اینجوری بود دو شقه اش میکردم”
کوفتار؟
یادت رفته انحصار نصف کردن مردم دست منه؟
قد و هیکلمو یادت رفته؟
تازه، من کُردما!
نصفت کنم؟
داداشیره واسه این که یه تیکه از متن داستان تغییر کنه این مراحل طی میشه:
داستانو که خوندم اگه به نظرم جاییش مشکل داشت یکم روش فکر میکنم
سعی میکنم اگه جاییش ابهامی چیزی داشت رفع کنم
یه جمله ی جدید که مشکل قبلی رو نداشته باشه جایگزینش کنم
بعد که خوب به نظر رسید به پژمان میگم و داستانو واسش میفرستم
وقتی داستانو که خوند سر اون یه جمله کلی فحش بین ما رد و بدل میشه :LOL:
ولی آخرش منم که پیروز میشم!
آخرش اون جمله ای که مد نظر منه جایگزین میشه!
خلاصه اگه هرجای داستان احساس کردید که تو اون تیکه ریده، بدونید کار منه :LOL:
از دست تو پژمان… :)
گند کاریاتم به دوش کشیدم :LOL:
اين داستان رو كه ميخونم ياد زندكى خودم افتادم منم تو سكس هيج حس لذتى نداشتم حس حقارت بود بى ارزشى جشمام رو بستم تا كارش تموم بشه اخ جقدر ما زنها بدبختيم داستانت عالى بود برا امتياز دادنت من با تلفن ميام و نميشه امتياز بدم همين جا بهت 100 ميدم
دست مریزاد پژمان خان…
واقعیت تلخی رو به رشته تحریر درآوردی که امیدوارم خوانندگان عزیز درس لازم را از این روایت بگیرند. احساساتم را قلقلک دادی که این قلقلک کمی صورتم را خیس کرد. قلمت شیوا بود و موضوع داستانت بسیار زیبا.
منتظر آثار بعدی شما هستیم.
پیروز و پاینده باشی برادر.
فوق العاده زیبا نوشتی (بگو خودم میدونم، لازم نبود تو بگی)
فکر نمیکرم محسن هم بیشرف از آب دربیاد ولی بازم تو داستانو جوری جلو بردی که من انتظار نداشتم
. . .
بخاطر داستان قشنگت ازت تشکر میکنم.
نمره کامل رو بهت دادم. بیشتر از اینا حقته. فکر کنم ادمین باید یه گزینه بالاتر از محشر بخاطر داستانای تو اضافه کنه.مثلا" ((مخاطب کش)) یا ((ذوقمرگ کننده)).
بازم تشکر میکنم و خسته نباشی
داستان مصور واقعی:
دو هنر پیشه ی موفق که بعد ها به دلیل علاقه ی شدید، رابطه ی آنها منجر به ازدواج شد:
اینم از مراسیم عروسیشون:
چون شب عروسی خیلی خسته بودن، عملیات افتاد روز بعد…
البته در حین عملیات، به دلیل سرباز بودن محیط بعضی وقتا ممکنه یه رهگذریم از اونجا عبور کنه… (همیشه مشکل کمبود جا دردسر ساز بوده)
متأسفانه اون رهگذر بیچاره و بی خبر از همه چیز، قربانی غیرت مردونه ی آقا دوماد میشه… :cry:
حادثه خبر نمیکند، کمربند ایمنی خود را ببندید…
<img src="/sites/default/files/u245072/emblem_danger.png" width="128" height="128" alt="emblem_danger.png" />
عالی بود مثل همیشه
کفتار داری زرنگ میشی داستاناتوتندتندآپ میکنی;-)
خسته نباشی خیلی خوب بود نگارشت عالی وروانه
خدا بگم چیکارت کنه مهندس جان!!!
خیلی باحال بود دمت گرم کلی خندیدم داستان پژمان غم رو القا میکنه وتو جفت پا میای تو حس داستان!!!ولی دمت گرم کلی خندیدم کلا عادت داری زندگی شخصی (شوخی میکنم )رو بکشی وسط اون داستان پژمانم یکی از این عکسا روگذاشتی!!!
به به کفتار عزیز!
داستان قبلیت خیلی غمگین بود و حال آدم رو میگرفت!
ولی این خیلی خوب بود همیشه اینجوری بنویس!
یه غلط املایی هم پیدا کردم که البته تقصیر تو نیست مشکل از اون پارسای مثلا مهندسه!
<< این بار هیچ کسی ““نه نمیتونست”” جلوم رو بگیره و نه گرفت>>
نه نمیتونست اشتباهه!
یا باید فقط بگی نمیتونست یا باید بگی نه میتونست!
پارسای بیسواد!!
موفق باشی کفتار خان!
پارسا عالي بود. عكس عروسيشون خيلي خوشگل بود, يه عالمه لايك!!
:))
سلام
خسته نباشید پژمان
واااااااای پارسا این عکسا چیه آخه؟
اصلا خوشم نیومد… زشته بابا به حریم خصوصیشون چیکار داری آخه؟
خودتو بذار جای اونا ( البته ببخشیدا ) بیچاره ها دیگه آبرو نمونده واسشون…!
پژمان شمام یه چیزی به این پارسا بگید دیگه!
اجازه نده با آبروی این حیوونا بازی کنه!
راستی پژمان داستانت عااالی بود
زودتر آپش کن…
خیلی دوس دارم بدونم آخرش چی میشه!
موفق و شاد باشی همیشه!
راستی پارسا منم به نوبه خودم ازت ممنونم که با پژمان همکاری های لازم رو انجام میدی
اگه تو نبودی پژمان هم نبود ( شوخی شوخی شوخی)
می خواستم بگم مرسی دیگه
همیشه به دوستات کمک کن پارسا ( کمک کردن کار خوبیه )
راستی تاپیکت چی شد پارسا؟
خسته نباشی پژمان جون…
با اين همه تعريف خجالت ميکشم حرفی بزنم اما…
پژمان جان وقتی تونستن بهار رو بدون رضايت خودش به اون شکل سر سفره عقد بزارن چه جور جلو طلاقشو نگرفتن…ضعف زياد بهار قسمت قبل و اقتدار بهار اين قسمت باهم جور نيست.
نگارش داستان قبلی خيلی خيلی بهتر از اين يکی بود.که صدالبته مطمئنم تقصير اين پارساست…
از بس تو زندگی شخصی بقيه سرک ميکشه هوش و حواس نميمونه براش…
پارسا حقشه تمام کفتارا دو شقت کنن.البته از طول و عرض…
جفتتون خسته نباشيد عزيزان
برادرما برای عرض ادب اینجا هستیم…وگرنه گفتنی ها گفته شده… قبول دارم کار سنگینیه به اصل موضوع وفادار موندن و نوشتن.دعا میکنم اخر داستان بهار خانم ختم به خیر بشه .دادا منو یاد ذبیح اله منصوری/روحش شاد/انداختی که به اذعان خودش بجای ترجمه کتابها اونارو مجدد تالیف میکرده تا به سلیقه خواننده ایرانی خوش بیاد…مرکب قلم شما فکر کنم در زیباسازی این زندگینامه تاثیر زیادی داشته…حظ وافر منظور…قلم عالی متعالی…
مثله همیشه ترکوندی.
کنفیکون کردی. :D.
ولی جدایه از نگارش توپت
موضوع واقعا ناراحت کنندست.
منتظر قسمت بعدی هستم
:) :)
تا یادم نرفته…ونداد عزیز دستت درد نکنه خیلی شعر قشنگ وبجا بود…بقول برادرا درست زدی وسط خال…
مهندس شیطون خدا تورو از ما نگیره…همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه…بعد از روضه سنگین عمو پژمان ؛شادی هم لازم بود که بازم زحمتش رو شونه/کول/شما افتاد…
افسون خانوم حتما فکر میکردی فمنیستم اونم از نوع افراطیش
هه هه
آخه فمنیست پنج تا شاخه داره.
ممنون از کامنتت.
.
.
سپیده 110 عزیز بذارید فعلا خوش باشه
آخرش یه جا میترکونمش که نفهمه از کجا خورده ;-)
یه خورده سرم داره شلوغ میشه ولی چشم سعی میکنم تا جایی که امکان داره زودتر بنویسمش.
راستی وقتی پارسا هم نبود پژمان وجود داشت پس مطمین باشید اگه پارسا نباشه پژمان بازم هستش ;-)
(پارسا بیا بگو بهم برخورد تا بدمت دست همون دومادی که عکسش رو پخش کردی)
;-)
.
.
ساحل خانوم اتفاقا از این که میبینم بچه ها با دقت میخونن خوشحال میشم.
در مورد طلاق:
اگه دقت کنی نوشتم بازم جنگ و دعوا ها شروع شد اما تنها برنده ی این جنگ بهار بود.
بعدشم تو خودت رو بزار جای علی یا اینکه بزار جای خانواده ی علی.
وقتی چهار سال بهار عق. علی بوده ولی پا تو خونه اش نذاشته طبیعیه که دیگه حساب کار دستشون اومده که بهار به این راحتی ها کوتاه نمیاد(من اگه جای علی بودم میگفتم به چیزم اصلا بره به درک نمیخوامش ;-) )
اما در مورد ضعف بهار…بهار توی قسمت اول ازدواج کرد اما توی چه سنی؟
اون موقع یه دختر بچه بود و طاقت اون همه تنش عصبی رو نداشت
اما وقتی پا توی خونه ی محسن گذاشت چند سالش بود؟
اگه حساب کنی نوزده سالگی وارد دانشگاه شد…از مدتی که وارد دانشگاه شد تا وقتی که طلاق گرفت و همینطورم بعد از آشنایی با محسن هم یه چند سالی گذشت.
فکر نمیکنی یه دختر تنها
توی شهر غریب و خوابگاه
اونم دانشجوی رشته ی حقوق
کم کم بر ضعف هاش غلبه کنه؟کم کم بتونه روی پای خودش وایسه؟
بهار توی بچه گیش هم آدم ضعیفی نبود وگرنه با خانواده اش در مورد ازدواج با علی مخالفت نمیکرد.
راستی فکر کنم چون تلخی داستان بشدت پایین اومده این حس به خواننده القا میشه که نگارش ضعیف تر شده ;-)
امیدوارم تونسته باشم انتظاراتتون رو برآورده کنم.
ممنون که خوندید سعی میکنم بهتر بنویسم.
پیر فرزانه ی عزیز…راستش رو بخوای آره واقعا کار سختیه چون اگه داستان ساخته ذهن خودت باشه خیلی راحت میتونی تیکه های داستان رو کنار هم بچینی…میتونی بعضی تیکه هارو حذف و بعضی تیکه هارو اضافه کنی دقیقا مثل یه پازل که خودت داری قالب اصلیش رو میسازی و خودت خالق اونی.
اما وقتی داستان مال یکی دیگه باشه مجبوری تیکه های گمشده ی پازل رو هم پیدا کنی و کنار تیکه هایی که داری بچینی.
:-D
به به چی گفتم.
هوس کردم برم یه دونه از این پازل های بزرگ بخرم.
هه هه
ممنون که خوندی داداش.
.
.
miss ramesh
اگه موضوع خوبه مدیون بهار خانوم هستم.
ممنون که از کامنتت.
مختصر و مفید میگم به این نسخه 20میدم اما به قبلیه21میدم قلمت پر بار عزیز
وااای عکسایه مهندس تازه واسه من باز شده.
خیلی خندیدم.
شما هم به نوبه ای ترکوندید :D
MISS RAMESH عزيز
خداروشکر كه باز شد :)
هميشه بخندي :-D
s0g0li جان
ممنون از لطفت
هميشه بخندي :-D
جواب اون حرفي كه گفتي كاش پاي همه ي داستانا همچين كامنتاييي ميذاشتم رو تو ابتداي كامنت بالايي گذاشتم
مشعوف باشي :)
مهندس جون من تعارف نکن اگه میخوای من شال و کلاه کنم تو اینجا وایسا جواب بچه هارو بده :-D
داداش هر وقت توی زندگیم افتادم روی دنده ی غرور با کله خوردم زمین…من کوچیک همه داستان نویس های سایت هم هستم.
.
.
بهنام جان مختصر و مفید میگم دستت درد نکنه.
ایشالا زنده باشی.
.
.
سوگلی جان بخدا نمیدونم دیگه چی بنویسم.
اگه شاد باشه میگن طرف داره تو داستانش لودگی میکنه.
غمگین باشه میگن اشکمون رو در بیاره.
اگه ترکیبی از هر دو باشه میگن داستان ریتم مشخصی نداره و داستان چند فضایی شده.
به هر حال امیدوارم روزی قلمم بتونه شما رو بخندونه.
ممنون بخاطر کامنتت.
(مهندس الان یاور کجاست بگه کامنتای داستان کفتار رو کنتراکت برداشتی؟؟؟ :-D )
هه هه
دفعه ی دیگه با کفتارا شوخی کردی خودم جر وا جرت میکنم نه اون دوماده بی حیا
درود بر کفتار عزیز
اقا ببخش دیر شد
اومدم بگم داستانت خیلی محشره
ولی من قسمت اول و خیلی بیشتر دوست دارم
از نظر من کفتار پیر بهترین نویسنده سایت شهوانی حداقل
مطمئنأ داستان توصیف زندگی های لوکس و مجلل واسه خواننده عام جذابه
واسه من که نمیتونم پراید سوارشم جذابه داستانی که نقش اولش بی ام و سوار میشه
اگه میگم بهترینی واسه رفاقتمون نیست واسه اینه که شاید از هزار نفری که این داستانارو میخونن ده تاشون بتونن با دوست دخترشون برن شمال تو ویلاشون خوش بگذرونن
ولی مطمئنأ دخترای زیادی هستند اینجا که به خاطر فشار خانواده نتونستن رشته تحصیلی مورد علاقشون رو ادامه بدن یا شغل مورد علاقشون رو داشته باشن
داستان تو خودمونی تره همین اتفاقات واسه هر دختری تو این جامعه ممکنه اتفاق افتاده باشه
و شاید پسری که دختری رو عاشق خودش میکنه تا فقط به سکس برسه که شاید واسه همه ما اتفاق افتاده ولی درک نمیکنیم حس و حال اون بیچاره رو
همین دختر زخمی میشه و بعدأ گرگ و تلافی میکنه و این چرخه ادامه داره و ما پسرا میگیم دخترا همه لاشی شدن دخترا هم میگن پسرا همه بی وفا
داداش حرف کفتار پیر به دل میشیه چون از دل کفتار بر میاد واسه همین عاشق داستاناتم
در ادامه یه نقد تخمی هم بکنم
جریان اغاز رابطه شیوا و محسن رو من قبلأ تو یه رمان دیگه خونده بودم میتونست اغاز این رابطه باحال تر باشه
خیلی خوبی
شیری اگه جلوش در نیایم دفه ی بعد تورو بی سیرت میکنه ها
بهت گفته باشم بعدا نگی نگفتی ;-)
درود رامونای عزیز.
تو هر وقت بیای قدمت رو چشم ما جا داره.
قسمت اول تلختر بود بخاطر همین تاثیر بیشتری روی خواننده گذاشته بود.
من بهترین نیستم داداش ولی سعی میکنم اسمم میون اسم بهترین داستان نویس های سکسی باشه
;-)
من از همون اول که شروع کردم (البته بجز داستان تخمی تخیلی اولی که نوشتم ;-) (
گفتم سعی میکنم به مسایل اجتماعی بپردازم.
و اما درباره ی اون نقدت…والا من این وسط فقط نویسنده ام…پس حق ندارم توی خاطرات بهار خانوم دخل و تصرفی داشته باشم.
فقط عین واقعیت رو مینویسم ولی خب یه جواب برات دارم.
همونجوری که خودت گفتی این داستان با گروه خونی اکثر افراد جور در میاد پس طبیعیه همچین اتفاقی برای شخصی که اون رمان رو نوشته هم افتاده باشه.
ممنون از کامنتت.
قسمت اولش كو؟
هرجا كه فكرشو بكنى سرچ كردم نبود
نيست
…احتمالا كم اومده به من نرسيده شايد قانون جديد محروميت از داستان براى كاربراى خطاكار تصويب شده كى ميدونه ، شايد…
لينكشو بدين لطفا
<ستاد اجراى غير منتظره احكام ادمين>
سلام دوستان من بهارم،بهار قصه واقعی پژمان…همیشه دلم میخواست یه روز یک نفر پیدا بشه که به درد دلام گوش بده،ولی الان احساس تنهایی نمیکنم از همتون ممنونم و بیشتر از همه از نویسنده ای که واقعأ برام عزیزه آقا پژمان واقعأ و از صمیم قلبم ازت ممنونم که اینقدر قشنگ و روان داستانم و نوشتی،من نمیخواستم توی کامنتها و بحث هایی که در مورد داستان میشه دخالت کنم ولی حیفم اومد از پژمان تشکر نکنم امیدوارم همیشه موفق باشی و ممنون که اینقدر بهم شهامت دادی تا بتونم برای اولین بار و شاید آخرین بار زندگیم و تعریف کنم…از مهندس عزیز هم ممنون بابت عکسای قشنگی که گذاشته واقعأ قشنگن
داداشیره؟
حالا چشت به پژمان خورد منو یادت رفت؟
هییییییییی…
بسوزه دستی که نمک نداره :LOL:
کوفتار:
حالا بده تو جواب دادن کامنتا کمکت کردم؟
نصفت کنم؟
حالا قرار گذاشتین منو نصف کنید؟
هه هه!
جریان شتررو میدونی؟ همون که خواب میدی؟
با خودت تطبیقش بده :)
هییییییییی…
بسوزه دستی که نمک نداره :LOL:
.
.
.
سلام بهار جان
وقتی شنیدم با این دیوونه بازیام تورو بخندونم خیلی مشعوف شدم :)
بابت عکسا هم اختیار داری، کاری نکردم
هدف بردن آبروی کوفتارا بود :LOL:
پارسا جان:
دستت درد نکنه که داستانو هم ادیت کردی، هم چشاتو گذاشتی پاش، هم نصف شدی، هم آپش کردی هم… :LOL:
بهار جان:
ممنون که این داستانو به پژمان پیشنهاد کردی
امیدوارم هرجا که هستی خوش و خرم باشی و ازین به بعدت زندگی شیرینی رو تجربه کنی
شوخی کردم داداش پارسا
ایندفعه نصفت نمیکنم
ناراحت نشو
به کفتار خشمگین هم میگم کاریت نداشته باشه
نگران نباش
راستی
واسه بهار خانوم قصه هم آرزوی یه زندگی شیرین و پایدار دارم!
مازيار:
ببند! :-D
داداشيره:
ممممم
رو تاب؛ تو يكي از پارك هاي باکلاس بالاشهر بهشت
آره؟
سوگولي بانو اگه اون كامنتو نذاشته بودم الان ملت داشتن آبغوره ميگرفتن :-D
وندادو:
مگه چيكار كرديم؟؟؟
داريم اينجا گپمونو ميزنيم :-D
ميام غارو منفجر ميكنما!
سواستفاده كجا بود؟ مگه داستانشو خورديم؟
گپه ديگه!
(2تا چشمك، 63 تا دي، قهقهه به طوريكه بطن چپ قلب از تو دهن معلوم بشه :-D )
ونداد جان بذار تا صاحابش نیست یه کم خرابکاری کنیم و حالشو ببریم!
خوش اومدي qerpuz جان :)
بروبچ:
منم هستم :-D
گرچه تا الانشم كم اينجارو نابود نكردم!
يه روز يه جوجه تو تخمش ميگوزه، ميميره :(
الان یه قدیمی تر میگم که همینجا بالا بیارید:
یه روز یه جوجه با مامانش دعواش میشه از خونه میاد بیرون و میگه: پیشی بیا منو بخور!
خودم اول بالا اوردم:
هوووع
دوستان خواننده توجه كنند كه اين جوك ها زير نظر نويسنده ي داستان نوشته ميشن
پس اگه فحشي داريد به شخص نويسنده بديد :-D
يه روز يه بز قرص x ميخوره ميره سر خيابون ميگه دربست كشتارگاه
من :|
ونداد :|
مازيار :|
ادمين :|
و غيره :|
شعر جديد بچه هاي …(يه مليتي)
اتل متل توتوله
نصف بابام دودوله
:-D
نخیر جوجه بود
اشتباه به ارزت (عرضت) رسوندن
. . .
من یه دونه خودمو گفتم
خدا بخیر کنه
جرم پارسا سنگین تره!
يه روز شنگول ميره پمـپ بنزين
مسئول پمـپ بهش ميگه:سوپر ميخواي يا معمولي؟
شنگول ميگه: کس شعر نگو عوضي، ننم تو ماشين نشسته
خب فك كنم داستانو به كلي نابود كرديم رفت :-D
خسته نباشيد!
خب ديگه تا پژمان نيومده فرار…
بدويد در ريم :-D
چشه؟
داستان به این قشنگی
البته طبق مقررات حق ندارم راجع به کامنت دیگران حرف بزنم ولی چون به ماها گفتی بچه دماغو این قانونم پرپر میشه!
خودتی!
بچه دماغو!
Sogoli
اشتباه اومدی
فرار کن و گرنه ممکنه کفتار سربرسه و به جای ما تو قربانی بشی!
پس با آخرین سرعت بدو و تا میتونی از اینجا دور شو!
منم رفتم بای بای
هوی یارو
به مهندس توهین میکنی؟
الان واست میگم
آهاي جوجو
كسي مجبورت نكرده بخونيش
بچه دماغو هم…
بگذريم
به احترام صحبت ونداد عزيزم و بقيه ي دوستان چيزي نميگم
مازيار جان ممنونم؛ ولي خواهشا چيزي نگو
شادی جوجو…اگه با مهندس کار داری برو براش کامنت خصوصی بزار…در مجموع اینجا مهندس طرفدار فراوون داره…شما هم احترامت دست خودت باشه…اینجا کسی با هم جدل نمیکنه…زیر داستانها همه طرفشون نویسنده داستانه و بهم کاری ندارن…شما داری به جمع بی احترامی میکنی… :(
بخاطر بقیه چیزی بهت نمیگم شادیع!
. . . . . .
سوگلی ناراحت نباش
ما هم هر هفته میایم و واست فاتحه میخونیم و دعا میکنیم!
داداپير عزيز!
فداي تو بشم؛ من كوچيك همتونم
گل گفتي
سوگولي بانو
من پاي هيچ داستاني همچين كارايي نميكنم!
فقط چون از جنبه و مرام پژمان دادا خبر دارم همچين شولوغ پولوغ ميكنم!
شمام خيالت راحت
قول ميدم كشته و زخمي نداشته باشيم(البته بجز خودم، چون حقمه :-D )
أي مازيار كوفت!
هرچي من جون ميكنم تا طرف باور كنه خطري تهديدش نميكنه؛ مياي گند ميزني به كارام!
خدا نصفت كنه :-D
خو من خواستم از بابت اون دنیاش خیالش راحت باشه!
دستت درد نكنه!
بچه ها بعدا اگه كسي كامنتارو بخونه چيزي نميفهمه چون كامنتش حذف شد :-D
هه هه!
من ميسوزم؟
هه هه!
اگه يادت بياد اونجا منفجرت كردم كه مجبور شدي بلوك كني :-D
برو جوجو!
اين دفه ميدم بلاكت كنه كه تا دو ماه با كاربري جديد هم نتوني كامنت بذاريا :-D
آفرين
امشبم با اخلاق قشنگت خودتو خوب نشون دادي
تبريك ميگم :-D
ديگه لزومي نميبينم كه بحث ادامه داشته باشه
کفتار جان سلام
باید منو ببخشی که دیر داستانتو خوندم . البته خودت بهتر میدونی که خیلی وقته دیگه داستانهای سایت رو نمیخونم والان هم صرفا به خاطر اینکه اسم جنابعالی پای داستان بود واز این بابت مطمین بودم که ارزش خوندن رو داره اومدم , امشب یه مقایسه بین اولین داستانت ( خرمگس معرکه ) و بقیه داستانات کردم و به عینه سیر رشد وشکوفایی استعدادتو دیدم , یه نکته مهم دیگه که در این دو داستان اخیرت به چشم میخوره این که ثابت کردی علاوه بر قلم گیرا و بینظیرت گوشهای قوی وفوق العاده ای هم داری چرا که به این زیبایی تونستی شرح حال زندگی کسی رو که برات تعریف کرده به تحریر در بیاری , اکثر منتقدین ادبی بر این باورند که نوشتن شرح حال دیگران برای نویسنده به مراتب سخت تر از نوشتن ایتم های دیگه اس چون ب خاطر تعهد نویسنده به شخصیت داستان باید تمام اتفاقات همونطور که رخ داده نوشته بشه واین مانع جولان دادن نویسنده و استفاده از ابعاد تکنیکی خاص و اعمال خلاقیت در جهت جذابیت بیشتر داستان میشه اما شما خیلی عالی از پس این کار بر اومدی واین نشان دهنده هنر بالای شماست .
خودت خوب میدونی که همیشه به خاطر شخصیتت واینکه در تمام ارتباطاتت با دیگران صداقت و صراحت مخصوص خودت رو داری برای من قابل احترام هستی و شخصا به داشتن دوستی مثل شما افتخار میکنم و امیدوارم همیشه موفق بوده و داستانهای بعدیت به مراتب بهتر و زیباتر باشن.
یه توصیه هم بهت میکنم که حتما اینو جدی بگیر : تا حد امکان فاصله خودتو با پارسا حفظ کن که بعدها واست مشکل به وجود نیاد ( چشمک ) اخه این موجود دو پا رو فقط خدا میشناسه و بس . یه وقت فکر نکنی شوخی میکنم ها , کاملا جدی گفتم , هه هه هه
داش ممد مرسي ديگه!
حالا ما شديم موجود دوپاي ترسناك
پژمان شد فرشته ي بالدار!
دمت گرم
آریزونا والا من خبر ندارم ولی احتمالا پارسای خیر ندیده گذاشتتش ته جیبش.
.
.
بهار خانوم به قول دوستان چوب کاری رو رد کردین و دارید درخت کاری میکنید…
وظیفه بود عزیزم.
در حقیقت من باید از شما تشکر کنم.
.
.
سوگلی خانوم بنده هم به چشم یه ایراد بهش نگاه نکردم.
میدونم که سلایق متفاوته و راضی کردن همه کار بسیار سختیه.
.
.
ونداد و مازیار عزیز
حالا بودید تورو خدا
جان من یه خورده دیگه وایسید من پول ندارم برم سیرک ;-)
.
.
Qerpuz
ممنونم دوست عزیز امیدوارم از این سایت لذت ببرید…حرفم شاید مثل این باشه که یه آدم سیگاری بخواد به بقیه بگه سیگار نکشید ولی دوست عزیز اگه تازه وارد سایت شدی بنظر من بگو گور بابای مطالبی که توش هستن و عطایش را بر لقایش ببخش و بزن بیرون.
ببخشید شکل نصیحت شد.
.
.
شیطون شب ها خواهش میکنم عزیز.
.
.
سسسسسسسس
تمرین نشونه گیری با دستمال یزدی میکنی رفیق؟
زااااارت خورد وسط سیبل؟ ;-)
.
.
شادی جوجوی عزیز…من اگه کسی بجز نویسنده ی داستان بودم میگفتم بفرمایید سلیقه کجتون رو عمل کنید (مثل دماغتون چون احتمالا خیلی بهتون گفتن دماغو دپرس شدید و اینجا مطرحش کردید و به دیگران نسبتش میدید)
اما چون نویسنده ی داستانم میگم سلیقه ی شما برای بنده محترمه.
شما که میدونستید قسمت یک چرت و پرته یه خورده با عقل جور در نمیاد که بیاید و قسمت دوم رو هم بخونید.
به هر حال فقط خواستم بگم پای داستانام به خودم گیر بده.
اگه بخوای پاچه ی کسی رو مثل سگ هار بگیری بنده هم مجبورم مثل خودت رفتار کنم.
همیشه اینقدر خوش اخلاق نیستم پس احترام خودت رو نگه دار.
.
.
شاه تنها…
هرچه میخواد دل تنگت بگو.
.
.
مهندس جواب تورو ندادم تا اول بچه جوابشون رو بگیرن.
الان بزنم فکت رو به آسفالت معرفی کنم؟
بچه پررو گند که هیچی
اسهال خونی زدی به داستانم
;-)
حقته بگیرم دو شقه ات کنم اما…میگن دنیا دار مکافاته از هر دست بدی از همون دست هم میگیری.
درک میرزا یا همون محسن عزیز…الان حست پای داستان مجتمع نوشین رو میفهمم.
ببخشید که گند زدم به اونجا
هه هه :-D
یه داستان دیگه ام رو اینجوری به گند کشوندی یا اومدی عکس کفتار گذاشتی نفرینت میکنم…بهت گفته باشم.
مملی جان داداش از این که خوندی ممنونم.
واقعا نوشتن خاطره ی دیگرون به همون دلایلی که گفتی واقعا سخته.
با اون قسمت آخر کامنتت هم شدیدا موافقم :-D
اگه فاصله ام رو با این پسره ی بی حیا حفظ نکنم یهو دیدی بی سیرتم کرد…والا به خدا با این مملکتشون ;-)
داداش این از بس تند میره میترستم یهو بخوره به در و دیوار بخاطر همین من کنارش نمیشینم.
ترجیح میدم با پیکارن گوجه ای مدل 48 این ور و اون ور برم اما با این کله خر هیچ جا نرم.
اول ایمنی بعد کار :-D
پژمان خدا بگم چيكارت كنه!
كامنتتو كه خوندم مردم از خنده!
ساعت 2:06 ديقس من هنوز نخوابيدم
فردا ساعت هفتو نيم بايد سر كلاس باشم
فك كنم فردارو تو چرتم!
دمت گرم داداش
چشم؛ سعي ميكنم ديگه با كفتارا كاري نداشته باشم
البته قول نميدما!
بالاخره لازمه كه بچه ها با ابهت كفتارا آشنا شن!
منم كه نيتم خير بود و هدفم آموزش قوانين راهنمايي و رانندگي :)
موفق باشي حاجي! ;-)
داستان و کامنت ها یکجا تو حلقم :D
مرسی همگی
و پژمان عزیز
با داستان های بی عیب و نقصش
دل مردم را بسی شاد میکنه
موفق باشی داداش
پارسا اگه دختر بودی عمرا نمیگرفتمت…اه اه
از دخترای لوس خوشم نمیاد
:-D
برو…برو بگیر بخواب به قول یه بنده خدایی بابا قوری هات دارن جفتک میندازن و شاکی شدن.
شب خوش رفیق.
مهران جان حلقت اين همه گنجايش داره؟ :-D
داداش؛ اين پژمان ما قصد شاد كردن دل مردم رو نداشت! ماها بوديم كه گند زديم به داستانش :-D
.
.
كوفتار؟
من لوسم؟
حالا تو يه كامنت فحش و تصوير آموزنده رد و بدل نشد، من شدم لوس؟
حتما بايد كامنت آموزنده بذارم؟
اي خدا از دست اين كوفتار!
مرامت تو حلقم داداش
منم برم عزيز
همگي شبخوش و بدرود
(کفتار پیر) عزیز و هنرمند ، سلام و عرض ادب و احترام. هنرمندها مقدس ترین آدمای روی زمینن. کارت عالی بود. خیلی هنرمندانه و حرفه ای بود. ذوق قلمت مثل قلم م.مؤدب پوره و این تواناییتو بهت تبریک میگم. من کیوانم و اهل شیرازم. اگر اینورا تشریف آوردی و ما رو قابل دونستید خوشحال میشم در خدمتتون باشم. انشاله همیشه موفق و پیروز و سربلند باشید. ارادتمند - کیوان
آقای کفتار پیر عزیز
از خوندن داستانتون واقعاً لذت بردم
وقتی داشتین احساس بهار رو توصیف می کردین حس می کردم یه خانم روبروم نشسته و داره اینها رو می گه
خیلی واقعی و معقول
منتظر ادامه ی داستانتون هستم
ضمناً امتیاز کامل رو هم دادم
موفق باشید
زیم زکس عزیز…ایشالا چه با پژمان چه بی پژمان دلت همیشه شاد و لبت همیشه خندون باشه.
.
.
آقا کیوان گل علیکم السلام کاکو.
دادا من کوچیک همه ی نویسنده ها و هنرمندا هم هستم.
در مورد اون مودب پور هم درست میگی…
نوشتن به سبک مودب پور برام راحته.
از دعوتت هم بی نهایت ممنونم ;-)
خوشا شیراز و وضع بی مثالش…
هیچ شهری توی ایران به زیبایی شیراز نیست.
من هم برای شما آرزوی سلامت و تندرستی رو دارم.
.
.
فانوس خیال عزیز ممنون به خاطر کامنتتون.
امیدوارم لذت کافی رو برده باشید.
کفتار جان من به نظر من قسمت اول داستانت خيلي بهتر بود يعني مهشر بود ولي تا چندروز تحت تاثير داستانت بودم و خيلي ناراحت بودم،ولي از قسمت دوم داستانت زياد خوشم نيومد دليلش رو نميتونم بيان کنم.يه سوال داشتم اين داستان واقعيه؟
تروخدا زود تمومش کن از کارو زندگی افتادیم همش سر بزن ببین ادامشو گذاشته یا نه دههه
آخه جنده مثلا سر پل صراط چي مي خواي بگي?بگي چرا داستان كيريمو خوندي نظر ندادي.كيرم تو زندگينامت با پل صراط.اگه من جاي محسن بودم يه جور ميكردمت كه يادت بمونه
فرزاد عزیز چون قسمت اول خیلی تلخ بود تاثیر بیشتری هم روی خواننده گذاشت.
بله عزیز واقعیه.
ممنون از کامنتت رفیق.
امیدوارم موفق باشی.
.
.
سارا خانوم چشم…تاجایی که امکان داشته باشه سعی میکنم زودتر آپش کنم.
.
.
سکرت:
نادان رو از هر طرف نوشتم نادان بود.
;-)
سلام بنده یعنی کفتار پیر رو به عمه و احیانا عمه های مکرمه ات برسون و بگو کفتار پیر نسبت به شما ارادت داره اونم از نوع شدیدش ;-)
خوش باش حاجی.
عالی بود خیلی لذت بردم این اتفاق برای خیلی ها می افته و چقدر قشنگ نوشتی
و به خاطر سِروِر سایت امید وارم این کامنت آخر باشه؟!!!
پژمان جان دمِ شما سوزان ؟! دیگه مراتب ِ تعریف تمجید را دوستان به جا آوردند و منم مثل همه میگم : دستت درد نکنه که می نویسی و خوب مینویسی و برای مخاطب ارزش قائلی و مغرور و عقده ای نیستی و با جنبه و با ادبی و در مجموع:"خیلی گلی " .
راستی بیا و به پیشنهاد شراکت من در مورد صادراتِ قاچاق معامله !!! ی انواع مادّه کفتار های محترم فکر کن ؟!!! شاید خیلی پر سود باشه ؟ و در ضمن بابا شما شیرازی ها (از همون حافظ بگیر تا حالا) کشتید همه رو با اون شهرتون ؟! همچین تعریف می کنند که انگاری چه خبره؟؟ -البته خارج از شوخی من با اینکه هیچ ربطی به شیراز ندارم ولی همیشه گفتم اگه داخل ایران بخوام جائی غیر تهران زندگی کنم فقط شیرازه- good luck {افه خارجکی! را حال کردی ؟}
مونا و dr mina عزیز.
امیدوارم از این به بعد همچین اتفاقی برای کسی نیوفته.
ممنون که خوندید و ممنون ار کامنتتون.
.
.
بی کس73
علیک سلام داداش.
خدات ببخشه ما که کاره ای نیستیم ;-)
ولی خودمونیم ها
طراحهای کنکور اگه از اسم کاربری تو هم استفاده نکنن به خودشون ظلم کردن آخه خیلی ابهام داره… :-D
در مورد اون پودر بچه هم باید بگم که اولین چیزی به ذهنم رسید همون بود ;-)
اتفاقا یه نفر بعد خوندنش گیر داد و گفت پودر بچه صورتیه اما از اونجا که بنده در مقوله ی بچه داری ید طولایی دارم گفتم هم صورتیش موجوده و هم سفیدش.
ممنون از کامنتت رفیق…
.
.
رودی عزیز کم کم داشتم فکر میکردم نکنه اتفاقی برات افتاده ;-)
خوشحالم که اومدی حاجی.
داداش واسه چی مغرور بشم؟
روزی شیش تا داستان اینجا آپلود میشه…داستان منم یکی مثل بقیه.
اگه بخوام روی این مسایل کوچیک مغرور بشم توی زندگیم با کله میخورم زمین (همونطوری که قبلا خوردم تازه جات خالی سرمم از دوناحیه شکست ;-) )
دادا وسوسه ام نکن من توبه کردم
هر چند توبه ی کفتار مرگه ولی خب باید دور کار خلاف یه خط با ماژیک قرمز کشید چون آخر و عاقبت نداره.
رودی عزیز نمیخوام به بقیه ی شهرا بی احترامی کنم ولی هرجا رو رفتم و دیدم به پای شیراز نرسید…
از قدیم گفتن واسه پول در آوردن و کار کردن برو تهران.
واسه عشق و حال برو شیراز.
واسه مردن برو اصفهان.
تهران چون کار زیاده و شیرازم که دیگه احتیاجی نیست بگم چطوریه.
اصفهان هم که به خساست معروفن و در نتیجه خرج مراسم کفن و دفنت کم میشه ;-)
حالا باز بگید شیراز بده.
vaghti in yaro pesare ke doset dasht inkaro bat karda yade khode badbakhtam oftadam ke doste dadashamo dos dashtam ama chon behem injori dast zad az chesham mese sag oftad hanozam z mizane ebraz alaghe ama bavar nemikonam :|
Niooooo عزیز
همچین آدمایی ارزش ندارن که عمرت رو به پاشون بریزی…عمری که از هر چیزی ارزشمندتره.
امیدوارم توی بقیه ی مراحل زندگیتون موفق باشید.
ﺑﻘﻮﻝ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
ﻧﻮﺷﺘﻪ DODOL DARAZ ﺩﺭ .11 ﻣﻬﺮ 1391 -
8:18
ﺑﻘﻮﻝ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
پژمان خان عزیز خیلی شرمنده شما شدم ، نتم قطع شد و بعد هم یک مسافرت یکروزه…
حال هم تصمیم گرفتم کامنتها را بخونم که قربونش برم 6 ، 7 ساعت طول کشید ،…
پژمان عزیز بینهایت قلم شیوائی داری و من از نوشته های شما لذت بسیار ی میبرم و به شما و دیگر دوستان عزیز {آرش ، شاهین ، پریچهر ، درک میرزا ،… } افتخار میکنم .
امیدوارم همیشه در زندگی موفق و پیروز و سربلند باشید .
با آرزوی روزهای سرشار از آزادی
بازم قطع نت…
ای بابا…قطع سایت…
دودول دراز عزیز دشمنتون شرمنده باشه…
ممنون از این که خوندید و با وجود این همه قطعی اینترنت کامنت گذاشتید.
دلتون شاد و لبتون خندون…
اگه ما علاقه محسن را به شما فقط بخاطر ارتباط جنسی بدانیم پس واقعا" محسن به شما علاقه مند نیست اگه بعد از ارتباط جنسی محسن با شما ارتباطی دوستانه داشته باشه یا بخاطر خواست شما حاضر بشه از تمایلات اش دست بکشه اونوقت که باید علاقه محسن را به خودتان جدی بدانید ولی اینکه فقط یک رابطه جنسی برقرار بشه به معنی دوست داشتن نیست .
جووجووی عزیز
ممنون از کامنتت
.
.
farhudlove
با هم میشینیم و در انتظار قسمت بعد سماق می مکیم ببینیم چی میشه ;-)
ممنون از این که خوندی
Fbi1365 & 3172
ممنون…امیدوارم لذت بردا باشید و بهتون عین خوردن یه چایی داغ توی یه صبح زمستونی چسبیده باشه.
آخه كيرم تو داستانت,مثلا كه چي اگه نظر ندين سر پل صراط…كيرم من پل صراطه.كسكش جنده من اگه جاي محسن بودم همونجا پردتو ميزدم هيچ,حاملتم ميكردم.مايع شيري رنگ?!خب كس كش از اول بگو آب كير ديگه.
من هنوز نخوندم ولی اینطور که از نظرات پیداست باید قشنگ باشه
مثل همیشه عالی بود
کارت درسته
خیلی جذب داستان شدم
هرچند همش از بدبختی و فلاکت نوشته شده بود
به شده با اون جمله ت موافقم
اینکه آدمای ساده دست آدمای کثیف بیفتن خیلی ستمه
امیدوارم نباشه همچین چیزی
دلم برای یه داستان جذاب و طنز با سوژه جدید تنگ شده
بی زحمت برو تو کارش
برات بهترین آرزو ها رو دارم