بهار زرد رنگ (۲)

1396/05/26

…قسمت قبل

درحالی که از هیجان و ترس و شهوت و لذت نفس نفس میزدم, همزمان با باز کردن دکمه های مانتوی بهار به عسلی چشم های درشت و خوش حالتش که درست مقابل صورتم بود خیره شدم و آهسته لب زدم: آخرین بارِ که ازت میپرسم…مطمئنی که میتونی قید همه رو بزنی و توی این جاده پر فرازو نشیب بامن همراه بشی?.."…نگاهش من رو از درون داشت ذوب میکرد.
فاصله صورت هامون در حداقل بود و پخش شدن نفس های گرم و خوشبوش روی صورتم درست مثل شعله دادن به آتش ,احساساتم رو برانگیخته تر میکرد.قلبم داشت از هجوم این همه احساسات سنگین و زیاد، از تلاقیِ حس خواستن و تردید منفجر میشد…این چه کششی بود که به این دختر داشتم ? چی داشت که من رو تا مرز خیانت به همخونم پیش میبرد؟ چی توی این چشم های جادویی بود که من رو سِحر میکرد جوری که هیچ ترسی نه از آینده و نه از هیچ بنی بشری نداشتم؟؟
با مکث روی پنجه های پاش بلند شد,سرش به چپ مایل و زمزمه ی نرمش توی گوشم پیچید: میدونم که از فردا توی این خونه قیامت بپا میشه…میدونم اگه زنده از این جنگ و جدل بیرون بیایم, هم خانواده تو هم خانواده من , پشتمون رو خالی میکنن ولی…همه اینا به بودنِ با تو می ارزه…من تا الان با کسی نبودم چون ذاتم خودخواه بود اما الان تو رو دارم و میخوام خودم رو به دست کسی بسپرم که بهم یاد داد خودخواه نباشم…فرصت دوست داشتن دوباره رو در اختیارم گذاشت و باعث شد تا حس کنم منم زنده ام و نفس میکشم…من و مال خودت کن ,نذار زن کیارش شم…من خیلی وقته که منتظر این روزم…"…
لحن خش دار و مطمئنش درست مثل یک جریان برق قوی کل تنم رو در بر گرفت و با هر جمله ای که میگفت لرزی از ستون فقراتم رد میشد که بدنم رو در مقابلش ضعیف و ضعیف تر میکرد طوریکه وقتی موهام با حرکت آهسته انگشتش از روی گوشم کنار رفت و لب های نرمش روی لاله ی گوشم نشست اون حس به نهایت رسید…بی اراده کل بدنم از این لمس منقبض شد و پلک هام برای جذب هرچه بیشتر اون آرامش روی هم اومد.
بهارِ من…بهارِ همیشه سبز و همیشه خندان من چه خوب,رگ خوابم رو پیدا کرده بود.همین لحن اغواگر و همین بوسه های مسخ کننده ش بود که من رو برای لمس تنش بی قرارتر میکرد.
دکمه ها که تا انتها باز شد و لبه های مانتو که کنار رفت, قدمی به عقب برداشتم تا هیکل بی نقصش رو برانداز کنم همین لحظه نگاهم نشست به شئ مستطیل شکلی وسط سینه ش که از زیر تاپ صورتی رنگش بوضوح مشخص بود.اخم ریزی کردم و با خنده ای کوتاه با سر به وسط سینه ش اشاره کردم و پرسیدم: اون چیه اونجا مخفی کردی!?.."…لرزش صدام از شورِ شهوت ,مشهود بود.
بهار با تعجب نگاهی به پایین انداخت و ثانیه ای بعد ریز خندید: آهااا …گوشیمه…"…درمقابل چشم های من ,دستش رو از بالا درون تاپش فرو کرد و گوشی سفید رنگی بیرون کشید: مانتوم جیب نداره,بخاطر همین میذارم لای سوتینم…"…
این رو گفت و رفت سمت تخت و گوشه ای نشست,نگاهش همچنان میخ گوشی بود و انگشتهای ظریف و کشیده ش روی صفحه میرقصید.کمی از عطش و التهاب چند ثانیه پیش درونم کم شده بود و من این رو نمی خواستم.آهسته قدمی به سمتش برداشتم: چیکار داری میکنی?گوشیتو بذار کنار…یادت رفته چرا اینجاییم!?.
سری تکون داد,موبایل رو قفل کرد و گذاشت روی عسلی کنار تخت: سایلنت کردم مزاحم نباشه…"…با مکث کنارش لبه ی تخت نشستم و زل زدم به چشمهای خمارش! ترس و اضطراب توی اون دو گوی سِحرانگیز داشت موج میزد.درکش میکردم.به هرحال دختر بود, با یه روح لطیف و حساس و شکننده ,مطمئنا دوام نمی آورد و روزی شونه هاش زیر بار این آبروریزی خم میشد. دست دراز کردم و طره ای از موهای نرمش رو لای انگشتهام گرفتم: ببین بهار, اگه تو بخوای…
اجازه نداد جمله ام رو کامل کنم.لبخند محوی روی لبش نقش بست و بوسه هامون رو با جلو اوردن سر و گذاشتن لب های درشتش روی لب هام, شروع کرد…بلافاصله جوابش رو دادم…پر حرارت تر و اینبار خیلی آروم…
آروم می بوسیدیم تا تک تک این لمس های شیرین رو توی بخش بخش ذهنمون حک کنیم و حسش رو تا ته قلبمون بفهمیم…اروم لب هامون رو بین هم حرکت میدادیم تا گرما و نرمیه فوق العاده ی هر بوسه رو که به خیس شدن لب هامون ختم میشد کامل درک کنیم و از حس خوبش داغ بشیم…
بوسه ها , دوباره حس محشرِ پریده شده ام رو برگردوند…حسی که فقط کافی بود از حد بگذرونه تا من رو دیوونه کنه و همینطور هم شد.مانتوی بهار رو به آهستگی از سرشونه هاش پایین کشیدم و با هول دادن شونه هاش به عقب, اون رو وادار به خوابیدن روی تخت کردم و رد بوسه هام رو به گردن بلند و عطرآگینش که به طرز وسوسه انگیزی خوردنی و خواستنی بنظر میرسید کشیدم, تا مست از شوق داشتنش بشم!
درمقابل انگشت های بهار لای موهام فرو رفت و درحالی که سرش رو برای راحت کردن کار من به عقب میکشید تا گردنش بیشتر در دسترسم قرار بگیره, ناله ی آرومی از بین لب هاش بیرون خزید و من رو جری تر کرد.
ناله هاش اونقدر آروم و وسوسه برانگیز بود که ناخداگاه من رو برای شنیدن دوباره و دوباره ی اون صدا تحریک کرد و باعث شد مک محکم تری از پوست سفیدش بگیرم که مطمئن بودم جای خون مردگیش تا روزها باقی خواهد موند! بوی خوبی که از بدنش توی بینیم می پیچید من رو به آرامش ترغیب میکرد و باعث میشد که بخوام از این لحظه های فوق العاده لذت بیشتری ببرم…خیلی آروم لب هام رو به سمت گوشش هدایت کردم و نقطه ای که میدونستم بی نهایت روش حساس بود رو آروم مکیدم…
همونجور که انتظار داشتم تنش خیلی خفیف لرزید و کمرش, کم کم به جنب و جوش افتاد و دست هاش بیشتر لای موهام فرو رفت.بهارِ از لذت پر شده ی من,عصبی و خجل غرید: همین الان تمومش کن …و برو سراغش…وقت نداریم…
عاجزانه ازم تقاضا میکرد سریع باشم.سر از گردنش جدا کردم و نفس نفس زنان خیره ی صورت سرخ و خیس از عرقش شدم.کمی از موهای نیمه مرطوبش به پیشونیش چسبیده شده بود و چهره اش رو از چیزی که بود جذاب تر میکرد.بی اختیار دستم رو بالا بردم و نصف صورت تبدارش رو قاب گرفتم: چرا انقدر عجله داری? میخوام که لذت ببری !
اخمی کرد و گفت: دیوونه شدی?اون پایین همه جمعن,هرآن امکان داره کسی بیاد دنبالمون. زود باش,آرش…برای اینکارا خیلی وقت نداریم…بعدا هم میتونیم ازهم لذت ببریم…
قفسه ی سینه ش به شدت بالا و پایین میشد و نفس داغ با بوی خمیردندون نعنایی از بین لبهای متورم و سرخش بیرون می اومد…آره…اون مال من بود و همیشه هم خواهد موند…تا آخر دنیا وقت داشتیم که از کنار همدیگه بودن لذت ببریم…
از اونجایی که تا همین الان به زور جلوی مغزم رو برای حمله نکردن به این موجود خواستنی گرفته بودم با اجازه ای که رسما داد روی سینه و شکمش خزیدم از پایینِ تاپ صورتی رنگش گرفتم, بالا کشیدمش لبهام رو روی پوست لطیفش گذاشتم و بوسه های ریزو صداداری اطراف نافش زدم.دوست داشتم با سینه هاش ور برم ولی بهار عجله داشت.دست های نوازش گرش همزمان با بوسه هایی که به اطراف نافش میزدم از زیر لباسم داخل رفت و روی کمر لختم به آرومی حرکت کرد.
ضربان قلبم به اوج رسیده بود.گر گرفته بودم از گرمای تن بهار و داشتم میسوختم.به شدت تحریک شده بودم و عضو سخت شده ام داشت بهم فشار می آورد.پیش آبمم اومده بود , دیگه نمی تونستم صبر کنم, از لذت و شهوتِ بی نهایتی پر شده بودم که داشت کورم میکرد!
با دستهایی که از زورِ شهوت میلرزید کمر شلوار بهار به همراه شورتش رو توی مشت گرفتم و با یک حرکت پایین کشیدم.بهار از شدت شرم سرخ شد ناله خفیفی کرد و سریعا صورتش رو با دستهاش پنهان کرد.
خنده لذت بخشی از این شرم کودکانه سر دادم و با صدایی گرفته و لرزون گفتم: میخوای چراغو خاموش کنم?
به همون حالت سری تکون داد و از زیر دست هاش, ضعیف شنیدم که گفت: نه نههه…مشکوک میشن…
نفسهام سخت بالا می اومد.خیس عرق بودم و حرکت دونه های درشتش رو روی کمر و خط سینه و شقیقه هام حس میکردم دیگه نباید تعلل میکردم,وقتش بود.درحالیکه به باز کردن کمربند و دکمه شلوارم مشغول بودم,دست آزادم رو بالا بردم, از زیر سوتین بهار رد کردم و سینه چپش رو توی مشتم گرفتم و با نوکش بازی کردم.بهار ناله خفه ای کرد و پیچ تابی به تنش داد.از اینکه انقدر داشت از بودن با من لذت میبرد, بیش از اندازه خوشحال بودم.
با تقلا , شلوار و شورتم رو پایین کشیدم.عضو تحریک شده ام انگار که اون زیر نفس کم آورده باشه بمحض خارج شدن فورا سیخ ایستاد.خنده ام گرفت.
برای بدست آوردن بهار و تصاحب کردنش آماده ی آماده بودم ولی قبلش,باید اونو هم آماده میکردم.نگاهی به صورتش انداختم ,هنوز زیر دست هاش پنهان بود.دستم رو به آهستگی بالا بردم و هردو دستش رو کنار زدم: میخوام صورتتو تو این لحظه ببینم…
پرشرم لبخندی زد و نگاهش میخ من شد.از نفس های عمیق و تندش میتونستم حس کنم که چقدر مشتاقه! دستم رو جلوی دهنش بردم و با اشاره ازش خواستم لیس بزنه! با مکث دهانش رو باز کرد و زبون خیس و داغش رو با حالتی هوس برانگیر دور تا دورِ دو انگشت اشاره و وسطم کشید و بعد از اتمام کار با خنده لب زد: عاشقتم!
منم عاشقش بودم! پُر شدم از حس خواستنش ! بی حرف خم شدم و بوسه ای کوتاه ولی پراحساس به لبهاش زدم, همزمان دستم رو پایین بردم لای پاهاش فرو کردم و دنبال ورودی ش گشتم! خیس و داغ بود.دستم کمی به خاطر هیجان و میل شدیدم برای این کار میلرزید.انگشت اولم که داخل رفت بهار جیغ خفه ای تو دهنم کشید و کمرش رو کمی قوس داد اما دیری نگذشت که با ادامه دادن حرکت دورانی انگشت هام روی ورودیش , کم کم آروم شد و کمرش رو روی تخت خوابوند…
متوجه دست هاش بودم که داشت برای تخلیه دردی که از ورود انگشت هام به بدنش احساس میکرد روتختی رو تا جایی که میتونست چنگ میزد.
فورا سربلند کردم نگاهم به صورت برافروخته اش که حالا از قبل خیس تر بود میخ شد…لب پایینش رو به طرز وسوسه انگیزی توی دهنش کشیده بود تا فریادش رو خفه کنه!! خم شدمو دوباره لبهاش رو با لبهام قفل کردم و انگشتم رو از سوراخش بیرون کشیدم.چشمهاش رو از درد بست و از حرص لبم رو گزید.دوست نداشتم درد بکشه…حتی درچنین موردی…پس تمام سعی ام رو میکردم که محتاط عمل کنم!
زانوهاش رو جمع کرده بود.با هردو دست پاهاش رو بیشتر از هم باز کردم بین رونهاش قرار گرفتم و با هدایت کردن عضوِ کاملا تحریک شده ام, اون رو روی سوراخش تنظیم کنم…
بهار به وضوح میلرزید…خیس عرق شده بود و قفسه سینه ش به تندی بالا و پایین میشد.تعلل نکردم و درحالیکه هردو دستم رو لای موهای بلندش فرو کرده بودم لگنم رو حرکت دادم و با فشاری کم, عضوم رو وارد سوراخش کردم.
دردش اومد.خیلی زیاد.طوریکه انگشت هاش به جبران این پاتک به پهلو هام محکم چنگ انداخت تا به نحوی درد و هیجان و لذتش رو خالی کنه! وقتی دید فایده ای نداره ,فورا لبهاش رو از داخل دهنم بیرون کشید و هردو دستش رو گرفت جلوی دهنش تا مانع بلند شدن صداش بشه! نیاز داشتم ناله های وسوسه برانگیزش رو بشنوم ولی انگار وقت مناسبی برای اینکار نبود.
همه ی تلاشم رو گذاشته بودم تا دردِ گرفتنِ باکرگی بهار رو براش به حداقل برسونم جوری که به خاطر ناشی بودن من زیاد اذیت نشه…دستهام رو دو طرف بدنش روی تخت ستون کردم و با پیچ و تابی که به لگن و کمرم دادم ,عضوم رو بیشتر فرو کردم .
بدنم شدیدا در طلب ناله برای تخلیه کردن لذتش بود اما نمیشد…لبم رو هرچند ثانیه یک بار برای خفه کردن صدام گاز میگرفتم و نفس های عمیقی میکشیدم…اونقدر لذت میبردم که دلم میخواست این لحظه برای همیشه ادامه پیدا میکرد…هردو توی خلسه فرو رفته بودیم و این برای من یک اتفاق ناب بود.
فارغ از هر فکر و خیالی عضوم رو درون سوراخ تنگ بهار عقب و جلو میکردم ! صدای ناله هاش دیگه به گوشم نمی رسید منم اهمیتی ندادم چون تو حس فوق العاده خودم غوطه ور بودم.کم کم تونستم راحت تر حرکت کنم و با دسترسی بیشتر و زدن ضربه از زوایه های مختلف تلاشم رو برای گرفتن باکرگیش دوچندان کنم !
کمی که گذشت , وقتی که عضو ام تا انتها داخل رفت…یک حقیقت تلخ , یک کابوس سیاه, یک شوک مرگ آور مثل صاعقه به قلبم اصابت کرد…بهار اصلا باکره نبود…باکره نبود, که من بخوام باکرگی ش رو بگیرم و تصاحبش کنم!
برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد.زمین ایستاد,زمان ایستاد حتی قلبم توی سینه ام از حرکت ایستاد.سر که بلند کردم, نگاه بهت زده و ناباورم که نشست به صورت شرمسار و چشمهای اشک آلود بهار حس کردم دنیا روی سرم آوار شد. چونه و فکم بی اختیار می لرزید دهان باز کردم تا چیزی بپرسم , همین لحظه دربِ اتاقِ بهار با شدت باز شد و ثانیه ای بعد چنان جیغ بنفشی به گوشم رسید که حس کردم چهارستون خونه لرزید.
با تعلل سرچرخوندم و به در نگاه کردم.زن عموم ,مادر بهار, توی چهارچوب ایستاده بود و جیغ میکشید و مادرم از جاییکه نمی دیدمش صداش می اومد که پر اضطراب میپرسید " چی شده شهناز ? "
…و من غافل از تمام بدبختی هایی که در عرض یک ثانیه بر سرم نازل شده بود به این فکر میکردم که چطور زن عموم اومده داخل…مگه بهار درِ اتاق رو قفل نکرده بود? خودم صدای چرخوندن کلید رو شنیده بودم…

ادامه…

دوستان گل!! باید عرض کنم که من تا الان با دختری رابطه نداشتم.نمی دونم باکرگیش چطوری گرفته میشه یا چطور و چه وقت کسی میفهمه دختری باکره هست یا نیست.این داستان کاملا زایده ذهن بیمار نویسنده اس پس اگه ناشی گری بود تو نوشتن قسمت دخول به بزرگواری خودتون ببخشید.

نوشته: روح.بیمار


👍 42
👎 3
2919 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

645870
2017-08-17 21:24:08 +0430 +0430

ورودی ش؟؟ عضو تحریک شده؟؟بدنم شدیدا در طلب ناله برای تخلیه کردن لذتش بود؟؟؟ ای بابا آرش زشته، اینا رو ننویس آخهه

0 ❤️

645879
2017-08-17 21:34:50 +0430 +0430

ای بهار ناکس باید از اسم داستان شک میکردم تو زرد از آب دربیاداااا

0 ❤️

645880
2017-08-17 21:39:16 +0430 +0430

موافقم با رابینهود به جای ورودی بگو کس
بجای عضو تحریک شده بگو کیر
راحت باش با ما آرشی همه از یه قماشیم ?
ولی حقش بود اومده کیر بزنه به برادره خودش کیر خورد اونم از نوع کلفتش 🙄

0 ❤️

645887
2017-08-17 21:54:15 +0430 +0430

آرش خجالت میکشی از کیر و کس استفاده کنی 🙄 ? اشکال نداره عمویی بیا کلاس قران طرز قرائت صحیح کیر و کس رو یادت میدم تا دیگه خجالت نکشی ?
ولی داستانت لایک داره حس رو خوب منتقل میکنی قسمت بعد دوست دارم این بهار ورپریده رو به هشتاد روش سامورایی بکنی تا دیگه از این غلطا نکنه
راستی مشق شبتم اینه صدبار روی کاغذ بنویس کیر و کس تا عادت کنی به نوشتنش (wanking)

0 ❤️

645913
2017-08-17 22:51:57 +0430 +0430

واقعا این داستانو برای دکترت مینوشتی (hypnotized) چطور روت میشد اینارو بهش بدی

0 ❤️

645929
2017-08-18 03:48:44 +0430 +0430

دوستان عزیز!
شرم و حیا و زشته و خجالت اینا بجای خود …
من قسمت قبل هم گفتم این داستان,نوشته ای بوده برای یک دکتر روانپزشک ,من اگه میخواستمم نمی تونستم دربرابر یک مرد میانسال متشخص چهل پنجاه ساله, از این ادبیات شیرین استفاده کنم ! شرمنده دیگه !

رابین عزیزم حق باشماست اونجا بجای بدن باید دهن استفاده میشد که اشتباه شد,ممنون تذکر دادی دوست خوبم ?

0 ❤️

645934
2017-08-18 04:31:19 +0430 +0430

قشنگ بود و شوک پایانی داستانت از باکره نبودن بهار تا اومدن زن عمو شهناز فوق العاده تکون دهنده و جذاب بود …لایک

0 ❤️

645954
2017-08-18 06:54:06 +0430 +0430
NA

hal nakardam refigh

0 ❤️

645955
2017-08-18 07:09:12 +0430 +0430

ایول ارش جان این قسمت رو خیلی بهتر از قسمت قبل پیش بردی شخصیت قهرمان مرد توی قسمت اول یکم ضعیف بود اما این قسمت مردونه تر عمل میکرد ؛فکر می کرد و حس میکرد!
اون شوک اخر این قسمت خیلی جالب بود اصلا فکرش هم نمیکردم همچین رکبی بخوره چقدر این دختره اب زیر کاهه
صحنه اروتیکش هم بسیار زیبا نوشتی واقعا توصیفاتت عالیه در حدی که ادم حس میکنه اونجاس و داره میبینه دمت گرم
گرفتن باکرگی هم درست همین کاری بود که کردی خیلی خوب نوشتیش فقط در حالت معمولی یکم باید قضیه رو کش بدی و طرف رو اماده کنی اما در این وضعیت عجله ای که کردی کاملا طبیعی بود حس میکنم بهار با مامانش هماهنگ بودن برا این صحنه
لایک

0 ❤️

645957
2017-08-18 07:28:54 +0430 +0430

ای وای خاک بر سرم چرا اینجوری شد طفلکی پسره شوک بدی بود منم جا خوردم

0 ❤️

645972
2017-08-18 09:43:52 +0430 +0430

ملتفت شدیم آرش جون . بکل یادم رفته بود این داستانو برای دکترت مینوشتی .ولی آرش این داستانو که تموم کردی و یکی دیگه خواستی شروع کنی سعی کن مثل بقیه راحت از این الفاظ استفاده کنی تا خواننده باهات احساس نزدیکی کنه اینجوری قلمبه سلمبه بخوای بنویسی نوشتت حس نمیشه
ما دوست داریم که اینارو بت میگیم ناراحت نشی یوخ
حالا بدو بیا بریم کلاس قرآن امروز تمرین صوت داریم
بدو بدو پسر خوب (clap) (clap) ?

0 ❤️

646017
2017-08-18 16:44:42 +0430 +0430

مزاح فرمودیم آرشی به دل نگیریا می خوامت رفیق ;)

0 ❤️

646038
2017-08-18 20:44:11 +0430 +0430

لایک ۲۳…:(…نقشه بوده همششش…:(…وای …

0 ❤️

646109
2017-08-18 22:38:42 +0430 +0430

فک نمیکردم تهش این بشه (hypnotized)

0 ❤️

646143
2017-08-19 03:58:50 +0430 +0430

خوب بود روح
ایول
لایک ۲۵

0 ❤️

646217
2017-08-19 18:17:09 +0430 +0430

shadow69…فدات دوست عزیزم,

habib6477 خخخ هیچی…

Robinhood1000 ممنون از تذکراتت عزیزم

آزادفر اره ناکس بود بهاره

جانسینا66 اره اومده نامردی کنه خودش از پشت خنجر خورد

feeeeeriiiii فدات لطف داری

لالهزار ? ? ? اره متاسفانه خخخخ

0 ❤️

646219
2017-08-19 18:19:18 +0430 +0430

Takmard قربونت تکمرد عزیزم
خوشحالم دوسش داشتی…آره شوک بدی برای شخصیت اول داستان بود باید ببینیم چی در انتظارشون و جریان چی بود ?

1 ❤️

646220
2017-08-19 18:21:22 +0430 +0430

خوش_غیرت قربونت عزیزمم

sjjdoon نظرت محترمه عزیز

sami_sh ممنونم

0 ❤️

646223
2017-08-19 18:25:48 +0430 +0430

sepideh58 سلام سپیده جان لطف داری عزیزم خوشحالم دوستش داشتی
اره خودم حس کرده بودم کمی لوس و ننر بوده طرف ? آخه مردو چه به این حرفا و کارا ? حالت از قسمت بعد کمی خشن تر و جذاب تر هم خواهد شد شخصیتش ?
عزیزم لطف داری خوشحالم دوسش داشتی…
واقعا همینجوریه? راستش من فقط توی نت درموردش خونده بودم …آره عجله ش بخاطر بهار بود که گویا نقشه داشت…
مادر بهار هم مشکوکه باید دید چی میشه
فدات مرسی بابت لایک مهربون ?

0 ❤️

646224
2017-08-19 18:27:52 +0430 +0430

azar.khanomi دور از جونت آره واقعا بد بود البته حقشه,خخخخ

0 ❤️

646225
2017-08-19 18:31:43 +0430 +0430

عمو فری چه حرفیه عزیز , نه اصلا ناراحت نشدم چشم داستان بعدی اصلاح میشه,

butterflyir پروانه زیبا فدای مهربونیات گلم ? لطف داری

جانسینا66 قربونت عزیز چه حرفیه اخه

_salt_less آره نقشه بوده :(

bita.jo0oni متاسفانه شد

0 ❤️

646226
2017-08-19 18:45:53 +0430 +0430

สic قربانت رفیق خوشحالم دوست داشتی ?

AH_art فدات آهی جون …قربونت لطف داری عزیزم خوشحالم دوست داااشتی, ?

0 ❤️

646227
2017-08-19 19:10:34 +0430 +0430

خخخخ لای سوتین…جیب دوم دختر خانما…هر چیزی اون تو میشه پیدا کرد
عالی بود آرش جان،خیلی خوب حس و حال خودت و بهار رو به تصویر کشیدی،تا جاییکه اگه نمیگفتی داستانه و خیالی،من باورم شده بود که واقعیه.
با اینکه گفتی خیالیه،من با خوندن هردو قسمت،یه چیزی ازش برداشت کردم که یحتمل واقعی باشه،اونم حساسیت بیش از حدت به منطقه لبها و دهان و اعمالیه که با لیسیدن و مکیدن در ارتباط باشه.گمونم زیادی به لب و دهان حساسی.
جنین انسانی در دو ماه آخر قبل از تولد صاحب مهارت مک زدن میشه،واسه همینم هست که اون دو ماه رو به مک زدن شستش میگذرونه.بعد از تولد اگه ۱. کودک تا ۱۴ ماهگی روزی ۲ یا ۳ ساعت به مک زدن سینه مادر و شیشه شیر مشغول نباشه یا ۲. همیشه یه پستونک دهانش باشه یا بیشتر از یکسال و نیم از سینه مادر شیر بخوره، وضعیتی پدید میاد که بهش میگن تثبیت دهانی،که یکی از عوارضش جمع شدن منطقه لذت در قسمت لب و دهان است.بعضیا در کودکی انگشت شستشون رو میمکند،یا در بزرگسالی همیشه آدامس میجوند،یا به سیگار کشیدن علاقه دارند،یا در هنگام رابطه جنسی،قسمت زیادی از رابطه رو به بوسیدن،لیسیدن،مکیدن و مکیده شدن،و کارهایی اختصاص میدن که با لب و دهان در ارتباطه.البته به خودی خود مشکلی نداره اینکار مگه اینکه وضعیت زیادی شدید باشه و به عوارض دیگری مانند خساست بیش از اندازه دچار شده باشند.
تو داستانت یجورایی خودمو تصور میکردم،( مامی جون ۲ سال تموم سینه تو حلقم میکرده) منم به قسمت دهان کمی زیادی حساسم.
قسمت سوم هم گمونم داره،بقیه حرفامو میذارم اونجا بزنم که حوصله ات رو سر نبرم.
مرسی آرش جان،یه لایک گنده تقدیمت

0 ❤️

646275
2017-08-19 23:19:23 +0430 +0430

چ سوپرايز جالبي داشت ، آرش جان شما كلا آدم با احساسي هستي ب نظرم زن و مرد هم نداره ، اميدوارم با اين روش داستان نويسي براي دكتر جان ب خواسته ات برسي

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها